ازدواج؛ ضرورتی انکار ناپذیر

عثمان ایزدپناه/ سردشت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انسان با نگاهی ژرف به جهان پیرامونش، به آسمانی که آن را بالای سرش می‌بیند، به زمینی که آن را زیر پای خویش لمس می‌کند، به شبی که تاریکی‌اش همه جا را می‌پوشاند، به روزی که با پرتو تابناک خورشید همه‌جا را روشنی و حیات می‌بخشد، به گیاهی که از دل زمین سر بر می‌آورد، به صدها و هزاران میوه‌ای که نوش‌جان می‌کند، با نگاه به همه‌ی این‌ها، به هماهنگی و تقابل شگفت‌انگیزی پی می‌برد که در عین نداشتن سنخیت این موجودات با هم، همگی مکمل یک‌دیگرند و وجود یکی بدون دیگری امکان‌پذیر نیست.



آدمی هم از این قاعده‌ی حیات‌زا و نیروزا و معنازا، مستثنی نیست و نیاز او به تقابل و هماهنگی با جنس مخالفش بیش از سایر موجودات است. اصلاً زندگی انسان بدون تقابل با قطب مخالفش امکان ندارد. ثبات روحی روانی، عاطفی، عقلانی زن و مرد، به بودن و زیستن در تقابل با جنس مخالف ممکن می‌شود و گرنه طوفان‌های هولناک همه‌ی این بنیادها را از بیخ بر‌می‌کنند یا دست‌خوش‌ تلاطم می‌نمایند. این است که خدای رحمان می‌فرماید:
»و من آیاتهِ اَن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودةً و رحمة اِنّ فی ذلک لآیات لقومٍ یتفکّرون» «از نشانه‌های [بارز و برجسته و غیرقابل انکار قدرت] او این است که از [جنس] خودتان برای شما همسرانی بیافرید و میان‌تان محبت و دلسوزی ایجاد کرد. براستی در این [نعمت] نشانه‌های زیادی برای اهل تفکر وجود دارد «.

سُکون: واژه‌ی سُکون ریشه‌ی «سکن» می‌باشد؛ یعنی چیزی پس از حرکت در یک حالت ثابت قرار گیرد. این واژه برای اقامت و سکونت گزیدن در یک جا هم به کار رفته است.

مَسْکَن: اسم مکان از این واژه است و به معنای محل «آرامش و سکونت» است.( مفردات راغب، ماده‌ی «سکن»(
نهاد هر یک از زن و مرد، تا زمانی که در کنار هم قرار نگرفته‌اند، دست‌خوش برخی ناآرامی‌ها، اضطراب‌ها و پریشانی‌ها است. تقدیر الهی بر آن رفته است که با اتحاد و زوجیت این دو جنس، این ناآرامی و پریشانی روحی، عاطفی، عقلی و... رخت بربندد و آرامش و ثبات و استقرار جای‌گزین آن شود. «لتسکنوا إلیها» آری، احساسات و عواطف زن مأمن و مأوای خوبی برای تلطیف روح مرد و تقویت بُعد عاطفی و احساسی او می‌شود. زن نیز با استفاده از قدرت عقلی و ثبات روحی مرد می‌تواند بر نوسان‌های روحی و عاطفی خود غلبه کرده و احساسات درونی خود را تعدیل کند و این، وسیله‌ی خوبی برای دست‌یابی به ثبات شخصیّت است که غالباً دخالت مداوم احساس‌های عاطفی آن را از بین می‌برد.
هر دو بُعد عاطفی و عقلی زن و مرد به تنهایی دچار افراط و تفریط می‌شود و ثبات روحی و به دنبال آن آرامش را از طرفین سلب می‌کند. این یکی از نشانه‌های قدرت خداست که این دو قطب به ظاهر گوناگون با هم می‌جوشند و آرامش بزرگی در تمام وجود خویش احساس می‌کنند.

مودة: که ریشه‌ی آن از «ودد» گرفته شده است، یعنی دوست داشتن چیزی و آرزو کردن چیزی».
مودة برای هر دو معنا کاربرد دارد؛ زیرا آرزوی داشتن چیزی به معنای دوست داشتن آن نیزمی‌باشد. چون «آرزو داشتن» همان میل و رغبت برای دست‌یابی به چیزی است که آن را دوست می‌داری.(مفردات راغب اصفهانی ماده‌ی «ودد»(
خداوند متعال می‌فرماید: «و جعل بینکم مودّة» یعنی دوست داشتن و آرزو داشتن هم‌دیگر را میان شما (زن و مرد) قرار داد. یعنی زن و مرد در عین حال که هم‌دیگر را دوست می‌دارند، همیشه آرزومند هم هستند و با تمام وجود دوستدار یک‌دیگرند.
با این وصف کسی که دلباخته‌ی کسی دیگر است و در آرزوی دست‌یابی به او، زندگی را به سر می‌آورد، همیشه یک نوع اشتیاق و میل درونی را نسبت به او در درون خویش شعله‌ور نگه می‌دارد. چیزی را که برای خود می‌خواهد برای او نیز می‌خواهد. از تجریح کردن احساسات و عواطف او به شدت پرهیز می‌کند، با نگاهی ژرف درون او را می‌کاود و در پی برآورده‌ کردن نیازها و خواست‌های او برمی‌آید؛ چرا که محرومیت او را محرومیت خویش می‌داند و به آن تن نمی‌دهد. سپاس خدایی را که با قرار دادن این شعله میان زن و مرد، زندگی زناشویی را معنا بخشید.
تا این‌جا به این نتیجه رسیدیم که زن و مرد در کنار هم آرامش پیدا می‌کنند »لتسکنوا الیها« و پس از این آرامش مدام خواهان یک‌دیگرند و این آرامش را تعمیق می‌بخشند.

رحمة: یعنی رقت و دلسوزی که انسان را به احسان و نیکی کردن به دیگران وا می‌دارد. این واژه گاهی فقط برای دلسوزی و ترحم به‌کار می‌رود؛ گاه نیز برای نیکی کردن صرف و بدون دلسوزی. اگر این صفت برای خداوند به کار رود، مراد از آن احسان به بندگان است نه دلسوزی. به همین خاطر در معنای واژه‌ «رحمت» چنین آورده‌اند که «رحمت» از جانب خداوند انعام و احسان و بخشش و فضل است، و از جانب انسان‌ها، دلسوزی و ترحم. (مفردات راغب ماده‌ی «رحم»(

بنابراین، خداوند به دنبال »مودة)«دگرخواهی و نه خودخواهی) «رحمت» قرار داد. به گونه‌ای که زن و مرد، نسبت به هم‌دیگر در اوج ترحم و دلسوزی باشند و با نگاه دلسوزانه نسبت به یک‌دیگر لحظه‌ای از احسان و نیکی کردن به هم فروگذار نکنند و پیوسته آن را سرلوحه زندگی خود قرار دهند. البته آن احسانی که بدون هرگونه چشم‌داشتی است نه گیرنده‌ی آن احساس شرم و خجالتی می‌کند و نه دهنده‌ی آن بر او منّت می‌نهد.
آری، زندگی بدون آرامش «لتسکنوا الیها»، زندگی بدون دگرخواهی)مودة( با تمام ابعاد وجودی‌اش، و بدون ترحم و دلسوزی و نیکی کردن)رحمة( ثبات و دوام نخواهد داشت.
این است که خداوند می‌فرماید: در این امر، نشانه‌های بزرگی برای اهل تفکر وجود دارد و افراد بی‌فکر از آن بی‌بهره‌اند.

»از نشانه‌های بارز و برجسته و غیرقابل انکار قدرت او این است که از جنس خودتان برای شما همسرانی بیافرید و میان‌تان محبت و دلسوزی ایجاد کرد. براستی در این کار نشانه‌های زیادی برای اهل تفکر وجود دارد.»( روم/1(

مردم احساسات خویش را در قبال جنس مخالف می‌دانند و وجود ارتباط میان این دو جنس، افکار و اعصاب‌شان را به خود مشغول کرده است و همین احساسات گوناگون میان زن و مرد است که گام‌هایشان را به جلو می‌برد و آنان را به فعالت وا می‌دارد. اما بسیار اندک دست پرتوان خدا را به خاطر می‌آورند؛ دستی که از جنس خودشان برای آنان همسرانی بیافرید و این احساسات و عواطف را در آن‌ها به ودیعت نهاد و رابطه‌ی آن دو را مایه‌ی آرامش روح و روان، جسم و جان و تداوم حیات و اُنس و اُلفت میان دل‌ها و موجب آرامش زن و مرد کرد. تعبیر زیبا و لطیف قرآنی، این رابطه را بسیار زیبا به تصویر می‌کشد؛ گویی که تصاویر را از اعماق جسم و جان‌ها بیرون می‌کشد »لتسکنوا إلیها« تا نزد آنان آرام گیرید، و این آرامش، آرامشی است که هیچ چیز دیگری با آن برابری نمی‌کند»وجعل بینکم مودة و رحمة«

آری، حکمت خالق بی‌همتا در آفرینش هر دو جنس به گونه‌ای است که آن‌ها را با یک‌دیگر هماهنگ و هم‌راز و هم‌ساز آفریده است به صورتی که هر دو نیاز فطری، روانی، عقلی و جسمی خویش را برآورده می‌سازند و به اطمینان و آرامش و ثبات دست می‌یابند. زن و مرد در اتحاد و باهم بودن به آرامش و احساس ‌بی‌نیازی و محبت و دلسوزی می‌رسند. چرا که در ساختار روحی، عصبی و عضوی آن دو این امر لحاظ شده است که هر یک از آن‌ها علایق و خواسته‌های دیگری را برآورده سازد. و این ائتلاف و یکپارچگی آن‌ها در نهایت امر در پیدایش نسلی جدید نمود پیدا می‌کند.

»مرد نیازمند زن است و زن نیز نیازمند او«
زن و مرد هردو نیازمند یک‌دیگرند، البته این نیاز تنها به خاطر نیاز جسمی و ارضای غریزه‌ی جنسی نیست بلکه آن‌ها در کنار یک‌دیگر و در پناه هم دنیایی از آرامش و لذت روحی می‌یابند. اُنس و اُلفت، مهربانی، محبت و... احساساتی که در هیچ جای دنیا به آن‌ها دست‌رسی نخواهند داشت، در پناه هم خواهند یافت. مرد این احساسات را نزد مردان دیگر نخواهد یافت و زن نیز نمی‌تواند نزد زنان دیگر به آن دست یابد. جز در مواردی کم که هرگز اساس و پایه‌ی زندگانی بشر بر آن دوام نخواهد آورد. زیرا این بقا و دوام احساسات نیازمند امنیت‌خاطر و ثبات‌اند و با حالت‌های طوفانی و گذرا ماندگار نخواهند بود.
هر یک از این دو جنس به تفاوت‌های جنس مخالف به شدت نیاز دارد و با تمام وجود و احساسات و افکارش به سوی آن‌ها می‌رود و اسرار و نهفته‌هایش را برای او برملا می‌کند. با او هم‌راز می‌شود و او را در رویارویی با مسؤولیت‌های گوناگون زندگی، یار و یاور خویش می‌یابد. دنیا هم درهای صفا و شادی را برای دو قلبی که دوستدار هم‌اند و با هم جوش خورده‌اند، باز می‌کند. اما این درها را برای دل‌هایی که محروم از محبت و مهربانی است، باز نخواهد کرد. اگرچه این قلب، بزرگ‌ترین قلب و صاحبش بزرگ‌ترین انسان باشد. قلبی که از این غذای جان‌افزا محروم است، اصلاً بزرگ نیست.
این‌ها مجوعه‌ای از حقایق انکار ناپذیر است و شاید در دنیای شعر و هنر به گونه‌ای شگفت‌انگیز به تصویر کشیده شوند؛ اما بدون توسل به شعر و هنر هم تمام حیات از آغاز تاکنون، صحت این حقایق را تأیید می‌کند.
بنابراین ثبات عاطفی یک نیاز روحی زن و مرد است و تمام لذت‌های جسمی و برخورداری‌های مادی جای آن را نمی‌گیرد و این جز در خانه و کاشانه تحقق نخواهد یافت.
اگر مرد در کنار زن احساس آرامش نکند و اگر زن در کنار او نیاساید و اگر آن‌ها با تمام وجود و احساسات خود به دیگری روی نیاورند، هرگز در زندگی زناشویی به خوش‌بختی نخواهند رسید.
هر آزمون و هر برخورد و هر سخنی آثار عمیقی در روابط زوجین بر جای می‌گذارد، البته در وجود زن این تأثیرات بیشتر است. این تأثیرات به صورت پنهان و ناخودآگاه در انسان وجود دارند و مسیر زندگی‌اش را تعیین می‌کنند، بدون این‌که خود بر آن آگاهی داشته باشد و این خوش‌بختی او را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

اگر انتقاد نباشد ، استبداد پدید می آید  

بزرگترین آفت این است که نگذاریم علما و اندیشمندان و کارشناسان انتقاد کنند
مولانا عبدالحمید امام جمعه اهل سنت زاهدان با شاره به اهمیت علم و هدایت در تربیت فرزندان گفت : ما باید فرزندان خود را برای فراگیری علم و دانش در سطوح عالی در کنار هدایت و ایمان ترغیب و کمک کنیم.
وی در خطبه های نماز جمعه این هفته مسجد مکی زاهدان گفت: اخیرا اتفاقاتی روی داده است که احساس می شود مسئولین از انتقاد سازنده استقبال نمی کنند و از انتقادات مفید و سازنده نیز ابراز ناخرسندی می کنند.
مولانا عبدالحمید افزود : تمام مسئولین در نظام جمهوری اسلامی با رای مردم انتخاب شده اند و باید به رای و نظر مردم احترام بگذارند .

در کشور ما همانگونه که مسئولین نظام اذعان دارند اصل محور مردم هستند و مردمسالاری باید در کشور حاکم باشد. و بر این اساس مردم باید حق انتقاد از عدم اجرای قانون و نقایص قانون و اجرای نادرست قوانین و ارائه راهکار را داشته باشند.
امام جمعه اهل سنت زاهدان گفت : انتقاد مایه سازندگی و رشد جامعه و دولت است و نظام جمهوری اسلامی که هم جمهوریت و هم اسلام محور اساسی سیاستهای آن هستند باید اجازه دهد که مردم آزادانه انتقاد کنند زیرا هم اسلام و هم جمهوریت این اجازه و حق را برای مردم قایل هستند.
مولانا عبدالحمید گفت : اگر انتقاد نباشد استبداد پدید می آید و بزرگترین آفت این است که نگذاریم علما و اندیشمندان و کارشناسان انتقاد کنند. انتقاد نه تنها به نفع وحدت ، انسجام ملی و سازندگی و همدلی و همگرایی است بلکه موجب ثبات نظام می شود.جلوگیری از انتقاد و نقض آزادی مردم به صلاح ملت نیست.
امام جمعه اهل سنت زاهدان با اشاره به  توقیف روزنامه ها و برخوردهای  تند و فراقانونی  با افراد گفت : اگر جایی قانون رعایت نمی شود با دلسوزی تلاش شود که از راه قانون مسئله پیگیری شود. وی گفت : باید از نارضایتی مردم برحذر بود و در اجرای قانون تلاش کرد که رضایت مردم در نظر گرفته شود و قانون با هماهنگی و مشارکت و توجیه مردم اجرا شود. 

هفته‌نامه عياران توقيف شد ( بلوچستان )

هفته نامه عیاران که مدیرمسئولی آنرا مهدی زیرک بر عهده دارد امروز به دستور دادستانی سیستان و بلوچستان توقیف شد.
صبح امروز عده ای از ماموران دولتی با حکم دادستانی دفتر این هفته نامه را پلمپ کردند. ظاهرا هفته نامه عیاران به علت چاپ مصاحبه ای با دو تن از کارشناسان اهل سنت استان ( مولوی احمد نارویی و مهندس عیدو ریگی فرد ) توسط محمود براهویی نژاد که از سال ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۱ سردبیری این هفته نامه را بر عهده داشته است و طرح مطالبی در جوابیه براهویی نژاد به دکتر شهریاری توقیف شده است.
قرار است فردا پنجشنبه بازپرسی از مدیرمسئول این هفته نامه در شعبه ۶ دادسرای انقلاب زاهدان آغاز شود.

دو صد گفته چون نيم کردار نيست!

دو صد گفته چون نيم کردار نيست!

سيداحمد هاشمي

در حدود پنجاه سال پيش در جايي در فرانسه، پيرمرد پنجاه ساله اي از اهالي ترکيه، زندگي مي کرد که ابراهيم نام داشت، و يک خواربار فروشي را اداره مي کرد.
اين خواربار فروشي در آپارتماني واقع بود که خانواده اي يهودي در يکي از واحدهاي آن زندگي مي کردند. اين خانواده پسري داشتند به نام “جاد” که هفت سال بيشتر نداشت.
جاد عادت داشت که هر روز براي خريد مايحتاج منزل به مغازه عمو ابراهيم مي آمد، وهر بار هنگام خروج از مغازه از فرصت استفاده مي کرد وقطعه شکلاتي را مي دزديد.
يک روز جاد فراموش کرد که طبق معمول از مغازه شکلات بردارد، اينجا بود که عمو ابراهيم او را صدا زد وبه او يادآوري کرد که شکلاتي را که هر روز بر مي داشته، فراموش کرده است.
جاد که حسابي شوکه شده بود، گمان مي کرد که عموابراهيم از دزديهاي او چيزي نمي داند، لذا از او خواهش کرد که او را ببخشد، وبه او قول داد که ديگر اين کار را تکرار نکند.
عمو ابراهيم گفت: نه، بشرطي تو را مي بخشم که به من قول بدهي که هر گز در زندگيت دزدي نکني، ودر مقابل مي تواني هر روز از مغازه من يک شکلات برداري.
جاد با خوشحالي اين شرط را قبول نمود… سالها گذشت، و عمو ابراهيم براي جاد يهودي بمانند پدر، مادر ودوست بود.
هر وقت جاد با مشکلي برخورد مي کرد، ويا از حوادث روزگار به تنگ مي آمد، به نزد عمو ابراهيم مي آمد، ومشکل خود را براي او مطرح مي کرد.
عمو ابراهيم هم کتابي را از کشو ميز مغازه بيرون مي آورد، وبه جاد مي داد، واز او مي خواست، صفحه اي از کتاب را باز کند.
وقتي جاد کتاب را باز مي کرد، عمو ابراهيم دو صفحه اي از کتاب را مي خواند، وسپس کتاب را مي بست، وبدين ترتيب مشکل جاد را حل مي کرد. جاد وقتي از مغازه بيرون مي آمد، احساس مي کرد ناراحتي اش برطرف شده، خيالش راحت شده، ومشکلش حل شده است.
سالها گذشت، و رابطه جاد با عمو ابراهيم، آن پيرمرد مسلمان تحصيل نکرده تُرک اين چنين سپري شد!
بعد از هفده سال، جاد به سن بيست وچهار سالگي و عمو ابراهيم به سن شصت وهفت سالگي رسيد….
عمو ابراهيم دار فاني را وداع گفت، وقبل از وفاتش صندوقي را براي فرزندانش بجا گذاشت، او در صندوق کتابي را نهاده بود، که هميشه جاد آنرا در مغازه مي ديد. او به فرزندانش وصيت کرد تا کتاب را به جاد آن جوان يهودي هديه بدهند.
وقتي فرزندان عمو ابراهيم صندوق را به جاد دادند، او از مرگ عمو ابراهيم باخبر شد، از شنيدن اين خبر جاد بسيار ناراحت گرديد،چرا که عمو ابراهيم يار وياور او در حل همه مشکلات بود.
روزها گذشت…
روزي از روزها براي جاد مشکلي پيش آمد، وبياد عمو ابراهيم وصندوقي که به او هديه داده بود افتاد. صندوق را پيدا کرد، وآنرا باز نمود، ناگهان ديد که در صندوق همان کتابي است که هميشه آنرا در مغازه عمو ابراهيم باز مي کرد، وعمو ابراهيم آنرا مي خواند! جاد صفحه اي ازکتاب را باز کرد، اما کتاب به زبان عربي بود، واو از زبان عربي چيزي نمي دانست.
او بنزد همکاري از اهالي تونس رفت، واز او خواهش کرد تا دو صفحه از کتاب را برايش بخواند، واو نيز خواند. پس از اينکه جاد مشکلش را براي همکار تونسي اش شرح داد، تونسي راه حلي را براي مشکلش پيدا کرد! جاد شگفت زده از او پرسيد: اين کتاب چيست؟
تونسي گفت: اين قرآن کريم کتاب مسلمانان است!
جاد گفت: چگونه مي توانم مسلمان شوم؟
تونسي گفت: کافي است شهادتين را بگويي، واز شريعت پيروي کني!
جاد گفت: أشهد ألا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله
جاد الله مسلمان
جاد مسلمان شد، وبخاطر بزرگداشت اين کتاب نام خود را “جاد الله قرآني”گذاشت، وتصميم گرفت باقيمانده عمر خود را وقف خدمت به اين کتاب بزرگ کند… جاد الله قرآن را فرا گرفت، وآنرا فهميد، و در اروپا شروع به دعوت ديگران کرد، تا آنجا که تعداد زيادي يهودي ومسيحي را مسلمان نمود.
روزي از روزها در حالي که جاد الله اوراق قديمي خود را زير و رو مي کرد، قرآني را که عمو ابراهيم به او هديه داده بود باز کرد، ناگهان در اول قرآن نقشه ي جهان را ديد، بر روي آن نقشه ي قاره افريقا توجهش را جلب نمود، چرا که روي آن امضاي عمو ابراهيم نقش بسته، ودر زير آن اين آيه نوشته شده بود: (ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ) [النحل : ۱۲۵] يعني: با حکمت و اندرز نيکو (ديگران) را به راه پروردگارت دعوت کن.
جاد الله پي برد که اين وصيت عمو ابراهيم است، وتصميم گرفت آنرا عملي نمايد… لذا براي دعوت بسوي دين خدا، اروپا را به قصد کشورهاي افريقايي ترک گفت، گفته مي شود که کارش آنقدر مبارک وموفقيت آميز بود که بدست او مليونها نفر مسلمان شدند.
پايان مسير
جاد الله قرآني، اين مسلمان واقعي ودعوتگر الهام يافته، سي سال از عمر خود را تماماً براي دعوت بسوي خدا در افريقا سپري کرد، ومليونها انسان بدست او مسلمان شدند…
جاد الله قرآني در سال ۲۰۰۳م-۱۳۸۲ش در افريقا بخاطر بيماريهايي که در راه دعوت به اسلام به آن دچار شده بود، از دنيا رفت. او در هنگام وفات ۵۴ سال بيش نداشت، که سي سال آنرا در راه دعوت بسوي خدا صرف کرده بود.خداوند او را غريق آمرزش و قرين رحمت خود بگرداند
داستان هنوز تمام نشده است
مادريهودي جاد الله قرآني که استاد دانشگاست، فقط دو سال پيش در سال ۲۰۰۵م -۱۳۸۴هـ ش يعني دو سال بعد از وفات پسرش در سن هفتاد سالگي مسلمان شد.
مادرش مي گويد: در طول اين سي سالي که پسرش مسلمان شده بود، او دائما در حال جنگ وجدال با او براي بازگرداندنش به دين يهوديت بوده است. ولي با وجود تجربه واطلاعات کافي وقدرت استدلال، نتوانست پسرش را از اسلام بازگرداند، در حالي که عمو ابراهيم، آن پيرمرد مسلمان تحصيل نکرده، توانست قلب فرزندش را شيفته اسلام کند.
چرا جاد الله قرآني مسلمان شد؟
جاد الله قرآني ميگويد: در مدت هفده سالي که با عمو ابراهيم ارتباط داشتم، حتي يکبار هم به من نگفت”اي كافر” يا “اي يهودي” ، يا حتي به من نگفت “مسلمان شو” …
تصورش را بكنيد، هفده سال عمو ابراهيم دندان روي جگر گذاشت، ونه در باره اسلام و نه در باره يهوديت چيزي به او نگفت! واقعا عجيب است که چگونه يک پيرمرد تحصيل نکرده، دل يک پسر بچه را شيفته قرآن مي کند.
يک بار در يکي از ملاقاتها از او سؤال شد که چه احساسي دارد وقتي مي بيند مليونها انسان بدست او مسلمان شده اند؟ درجواب گفت: او هيچ احساس افتخاري نمي کند، چرا که او بگفته خودش بخشي از خوبيهاي عموابراهيم را جبران مي کند.
دکتر صفوت حجازي يکي از دعوتگران مشهور مصري مي گويد: در کنفرانسي در شهر لندن پيرامون مسئله دارفور، وراههاي کمک به مسلمانان نيازمند وحمايت آنها از خطر تبشير و جنگ، با يکي از رؤساي قبايل دارفور ملاقات کردم. در گرماگرم صحبت از او پرسيدم: شما دکتور جادالله قرآني را مي شناسيد؟ رئيس قبيله بلند شد واز من پرسيد: مگر شما او را مي شناسيد؟ گفتم: بله! زماني که در سوئيس براي معالجه آمده بود، من با او ملاقات کردم.
رئيس قبيله بر روي دستهايم خم شد، وبه گرمي آنرا بوسيد!! به اوگفتم: چکار مي کني؟ من کاري نکرده ام که سزاوار اين همه محبت باشد!
گفت: من دست شما را نمي بوسم، بلکه دستي را مي بوسم که دست جاد الله قرآني را گرفته است!!
از او پرسيدم:مگر تو بدست جاد الله قرآني مسلمان شده اي؟
رئيس قبيله گف: نه! من بدست مردي مسلمان شده ام، که او بدست جاد الله قرآني مسلمان شده است!!!
تا اينجا داستان تمام شد.
راستش وقتي اين داستان را خواندم آنقدر متأثر شدم وآنقدر به حال خود تأسف خوردم، که اشك در چشمانم حلقه زد.
تأسف خوردم از آن جهت که ما در زندگي چه فرصتهاي طلايي را در اختيار داشته ايم که مي توانستيم، با يک برخورد حکيمانه، يک انسان نامسلمان يا انسان گمراه جوياي هدايت، را دگرگون کنيم، و دل او را براي هميشه شيفته عظمت اين دين بزرگ نمائيم، اما چنين نکرده ايم، نه تنها چنين نکرده ايم بلکه گهگاهي با رفتارهاي غير حکيمانه وغير اسلامي خود باعث تنفر ديگران از اين دين شده ايم.
تأسف خوردم از آن جهت که اينهمه به علم وسواد خود مي نازيم، ولي برکت علم ودانش ما به اندازه مثقال اخلاص عموابراهيم تحصل نکرده وبي ادعا نبوده است.
تأسف خوردم از آن جهت که در خانه نشسته ايم وآبمان سرد ونانمان گرم وجايمان نرم است، وانتظار پيروزي اسلام ومسلمين را مي کشيم، در حالي که جادالله براي دين خدا همه اينها را پشت سر گذارد، به افريقا رفت.
تأسف خوردم از آن جهت که ما مسلمانان بگفته يکي از بزرگان، همچون ابري هستيم که جلو خورشيد اسلام را گرفته ايم، وبا نشان دادن چهره اي ناهنجار وزشت از اسلام، ديگران را از ديدن اين خورشيد تابناک محروم کرده ايم.
تأسف خوردم از آن جهت که………بماند.
فيلم عمو ابراهيم و جاد
نکته جالب وکمي عجيب در داستان جاد الله قرآني وعموابراهيم اين است که در سپتامبرسال ۲۰۰۳ (يعني درست بعد از وفات جادالله) سينماي فرانسه از داستان زندگي عمو ابراهيم و جاد الله، فيلمي ساخت بنام:” Monsieur Ibrahim et les fleurs du Coran” يعني: “آقا ابراهيم وگلهاي قرآن” به کارگرداني آقاي François Dupeyronقهرمان اين فيلم عمر الشريف هنر پيشه معروف مسلمان است که نقش عموابراهيم را بازي مي کند، اين فيلم در سال ۲۰۰۴ به روي صحنه آمد وجوايز زيادي را در سطح محلي و جهاني کسب کرد.
سايت ويژه فيلم: http://www.sonyclassics.com/ibrahim
اينهم صحنه هايي از فيلم عموابراهيم وگلهاي قرآن:

۱image۰۰۱.jpg

۱image۰۰۸.jpg

۱image۰۰۷.jpg

image۰۰۶.jpgimage۰۰۵.jpg

۱image۰۰۴.jpg

۱image۰۰۳.jpg

۱image۰۰۲.jpg

ازداروین تا جسر( 4)

ازداروین تا جسر( 4)

بررسی کوتاه در مورد عقل و روح

ندیم جسر

حیران : جسر دربارۀ عقل و روح چه نظی دارد ؟ شیخ : در مورد عقل می گوید که عقل از امور غیبی است که ما راهی برای شناخت حقیقت آن نداریم و شرع نیز حقیقت عقل را آشکار نکرده است . در هر حال بعید نیست این سخن ماده گرایان که : (( عقل یکی از پدیده های ناشی از فعل و انفعال ذرّات مادّی است ))، صحیح باشد امّا ما می گوییم که این فعل  و انفعال از طریق آفرینش خداوند صورت گرفته است و ناشی از حرکت خودبخودی مادّۀ کور نیست . همچنین این رأی آنها که عقل انسان فقط به لحاظ کمیّت با عقلهای حیوانات متفاوت است و به لحاظ ذات و حقیقت تفاوتی با آنها ندارد با نصوص اعتقادی شریعت محمّدی متعارض نیست فرضیّۀ زیرا در آیات و احادیث مطلبی در ردّ یا تأیید این رأی مشاهده نمی شود .


ازداروین تا جسر( 4)

بررسی کوتاه در مورد عقل و روح

ندیم جسر

حیران : جسر دربارۀ عقل و روح چه نظی دارد ؟ شیخ : در مورد عقل می گوید که عقل از امور غیبی است که ما راهی برای شناخت حقیقت آن نداریم و شرع نیز حقیقت عقل را آشکار نکرده است . در هر حال بعید نیست این سخن ماده گرایان که : (( عقل یکی از پدیده های ناشی از فعل و انفعال ذرّات مادّی است ))، صحیح باشد امّا ما می گوییم که این فعل  و انفعال از طریق آفرینش خداوند صورت گرفته است و ناشی از حرکت خودبخودی مادّۀ کور نیست . همچنین این رأی آنها که عقل انسان فقط به لحاظ کمیّت با عقلهای حیوانات متفاوت است و به لحاظ ذات و حقیقت تفاوتی با آنها ندارد با نصوص اعتقادی شریعت محمّدی متعارض نیست فرضیّۀ زیرا در آیات و احادیث مطلبی در ردّ یا تأیید این رأی مشاهده نمی شود . نهایت آن که نصوص حاکی از آن است که در میان حیوانات  فقط به انسان عقل اعطا شده است و انسان به سبب داشتن عقل مکلّف به پذیرفتن شرایع و عمل به احکام آنهاست و حیوانات چنین تکلیفی ندارند . امّا در مورد این که ادراک انسان مغایر با ادراک حیوانات است یا نه ، نصّی وارد نشده است و از این رو مانعی از پذیرفتن این رأی نیست که : (( ادراک حیوانات و عقل انسان هر دو از یک مقوله اند ، امّا ادراک انسان وسیعتر از ادراک حیوان است ، به طوری که عقل انسان ممتاز از عقل سایر حیوانات است و نسبت به آنها در رتبۀ بالاتری واقع است )).

جسر در مورد روح می گوید که روح وجود دارد ، امّا به ناتوانی عقل از ارداک حقیقت آن اعتراف می کند .

اینکه جسر از فرو رفتن در حقایق حیات ، روح ، و عقل که همۀ فلاسفه از ادراک آنها ناتوانند باز می ایستد دلیل روشنی بر تفکّر والا و عمیق اوست ، اما عدم انکار فرضیّۀ کسانی که می گویند : زندگی به قدرت خداوند از طریق فعل و انفعال ذرّات مادّی پدید آمده است نشانۀ وسعت عقل او ، دوری او از تعصّب و جمود ، و علوّ دیدگاه او در فهم حقیقت دین است .

حیران : از سخن جسر چنین فهمیدم که او به تأثیر علل طبیعی است . با توجه به این مطلب رأی او دربارۀ قانون علیّت که مورد بحث فلاسفه بوده است چیست ؟

شیخ : رأی جسر دربارۀ علل و معلولات با رأی غزالی که هنگام گفتگو دربارۀ هیوم شیخ شکّ گرایان آن را شرح دادم یکسان است . جسر در این باره می گوید : اگر خداوند متعال علل و معاولات را به یکدیگر ربط داده باشد بنابر این خالق هر دوی آنهاست . ما هنگام بررسی اشیایی که آثار معیّنی از آنها ناشی می شود و تأمّل در مورد حقیقت آنها ، در می یابیم که وجود این اشیا ضرورة" مقتضی پیدایش آن آثار نیست زیرا در آنها چیزی نیست که عقل بر اساس آن ملزم به صدور این حکم شود که آن شیء قطعا" آن اثر معیّن را پدید خواهد آورد . به عنوان مثال گرما یخ را ذوب می کند و سرما آب را منجمد می سازد . امّا چنانچه حقیقت گرما و سرما را مورد توجه قرار دهیم در می یابیم که عقل نمی تواند همانگونه که می گوید : هر جسم ضرورة" فضا را اشغال می کند و غیر ممکن است دو جسم یک فضا را اشغال کنند، حکم کند که وجود گرما قطعا" مستلزم ذوب یخ و وجود سرما قطعا" مستلزم انجماد آب است . این که یک جسم فضا را اشغال می کند ، و دو جسم نمی توانند فضای واحد را اشغال کنند اموری هستند که عقل بالضروره خود را ملزم به باور کردن آنها می یابد . امّا عقل در ذوب یخ در اثر گرما و انجماد آب ناشی از سرما ، ضرورتی عقلی نمی یابد که بر اساس آن حکم قطعی بر ناشی شدن ذوب از یخ و انجماد از سرما صادر کند . زیرا عقلا" این سؤال قابل طرح است که چرا عکس این وضعیّت برقرار نباشد ؟ اگر گفته شود که حرارت علّت ذوب است زیرا نیروی چسبندگی میان ذرِات جسم را کم می کند می پرسیم چرا عکس این حالت برقرار نباشد ؟ بدین ترتیب در آخر ناگزیر باید بگوییم که هر یک از دو پدیدۀ گرما و سرما به یکی از دو پدیدۀ ذوب و انجماد تخصیص یافته است و این تخصیص از سوی یک تخصیص دهنده صورت گرفته و او چنین اراده کرده است ، و این تخصیص دهنده که در هر شیء خاصیّتی قرار داده همان خداوند فاعل مختار است .

حیران : این سخن تقریبا" با سخن ابن رشد همانند است.

شیخ : آری ؛ ملاحظه می کنی که جسر منکر رابطۀ و خواصّ و طبایع و قوانین نیست همان گونه که هیچ یک از علما و فلاسفۀ مسلمان منکر آنها نشده اند . با توجه به آن که اشیا فقط از طریق ویژگیها و طبایع خود از یکدیگر متمایز می شوند و اگر شیئی فاقد خواص ممیّزه اش شود دیگر آن شیء خودش نخواهد بود و به شیئی دیگر تبدیل می شود انکار نظام علّت و معلول و طبایع و قوانین امکان پذیر نیست . ضرورت عقلی وجود ندارد تا عقل بر اساس آن حکم کند خاصیّت یک شیء معین از ذات آن شیء ناشی می شود منشأیی جز ذات آن شیء ندارد ، بدین سبب عقل نمی تواند شک کند که خداوند آفریننده اشیا همان است که به اشیا خواص از اشیا را دارا می باشد . اگر شرایع آسمانی منکر نظام علت و معلول می شدند تکلیف بی معنی می شد و از میان می رفت ؛ انسان از کوشش باز می ایستاد و مردم در صورت انجام ندادن  او امر دین و عدم اجتناب از کار های حرام قابل نکوهش نبودند . و این به معنای ابطان دین بلکه افساد عقل و از میان بردن ایمان است زیرا تنها پایۀ ایمان عقل می باشد . هر کس گمان برد که دین اسلام منکر نظام علّت و معلول است جاهل کم عقل خواهد بود .

حیران : در مورد قوانین و این که معجزات ناقض قوانین و فراتر از آنها هستند این سؤال برای من پیش آمده است که آیا آن گونه که بعضی از علما می گویند می توان معجزات را بر اساس قوانین طبیعی تفسیر کرد ؟

شیخ : امور غیبی که در قرآن و کتابهای آسمانی از آنها سخن به میان آمده به دو قسمند: قسم اوّل اموری هستند که به سبب پوشیده بودن راز آنها از ما ، گمان می کنیم فراتر از قوانین هستند و ممکن است علم روزی به کشف قوانینی که آن امور بر اساس آنها واقع شده اند نائل شود . امّا قسم دیگر حقیقتا" ناقض قوانین و فراتر از آنها هستند و خداوند سبحان آن امور را صورت داده و در کتابهای آسمانی ذکر کرده است تا قدرت خود را نقض قوانینی که سمانی ذکر کرده است تا قدرت خود را نقض قوانینی که خود در هستی پدید آورده و حاکم بر رفتار موجودات قرار داده است بر ما آشکار کند . آنچه که اطلاق نام معجزه بر آن صحیح می باشد عبارت است از همین امور فراتر از قانون . مؤمن باید آنها را تصدیق کند و اعتقاد داشته باشد که این امور خارق قانون و فراتر از آن هستند وامکان ندارد که علم بتواند روزی قانون طبیعی تفسیر کنندۀ وقوع آنها را کشف نماید . به نظر من ما نباید کوشش کنیم که این امور را بر اساس قدرت قوانین طبیعی تفسیر نماییم ؛ زیرا اگر آنها فراتر از قانون و ناقض آن نبودند معجزه نامیده نمی شدند و اگر بگوییم که این امور بر اساس قوانین طبیعی پدید آمده اند حکمت ذکر آنها را باطل کرده ایم ؛ چرا که در این صورت بیان این امور به عنوان معجزه بی معنی خواهد بود . خداوند تعالی بدان سبب این معجزات را صورت داده است که ما به این حقیقت که او و تنها او آفریننده قوانین است و توانایی نقض آنها را دارد آگاه شویم و به آن ایمان آوریم . اگر برای انسان امکان داشت که بر اساس قوانینی که خود کش کرده است نظیر این معجزات را پدید آورد دیگر این امور معجزه به شمار نمی آمدند و ذکر آنها از سوی خداوند به عنوان معجزه حکمتی نداشت و بی معنی بود .

بدین سبب می گوییم آن دسته از علمای دین که کوشیده اند معجزات ذکر شده در کتابهای آسمانی را براساس قوانین طبیعی علمی تفسیر کننده راه خطا پیموده اند و این سخن آنها که )) هدف ما تقویت معجزات به عقلهاست تا دانشمندان ایمان بیاورند ))، سخنی بی فایده است . زیرا این تقریب علاوه بر این که در مورد بعضی از معجزات به لحاظ علمی غیر ممکن است به خودی خود به معنای مسخ مفهوم معجزه و چنان که گفتم مستلزم نقض حکمت آن و حکمت ذکر آن است .

ای حیران ، این خطایی است که بسیاری از علماثی ما و علمای مسیحی در عین داشتن اخلاص به آن دچار شده اند . به عنوان نمونه و سورۀ فیل ذکر شده است که پرندگانی در آسمان پدیدار شدند و سنگریزه هایی به نام سجّیل بر سر حبشیان فرو ریختند ؛ بعضی از مفسّران در تفسیر این سوره گفته اند که این سنگریزه ها در واقع میکروبهای آبله بوده است که با اصبات به اصحاب فیل آنها را بیمار و نابود کرده است . گروهی نیز کوشیده اند که اسراء [ انتقال یافتن از مسجد الحرام به مسجد القصی ] ، شکافته شدن دریا برای موسی ، و آفرینش عیسی را بر اساس قوانین طبیعی تفسیر کنند . ما گر چه بعید نمی دانیم که مقصود از طیر ابابیل میکروبهای آبله باشد زیرا هدف سورۀ فیل بیان معجزۀ فراتر از قانون نبوده است و این سوره شرح نحوۀ هلاک شدن حبشیان به فرمان خداوند است ، امّا صحیح و جایز نمی دانیم که همۀ آیاتی که در آنها از معجزه سخن به میان آمده است بر اساس قوانین طبیعی و علمی تفسیر شوند ؛ زیرا همان گونهکه پیشتر گفتم با این کار ناخودآگاه موجب می شویم که معجزه مفهوم ، راز ، و ارزش خود را ز دست بدهد و شخصی که قصد داریم او را مجاب کنیم در برابر معجزاتی که تفسیر آنها از طریق علمی غیر ممکن است حیران بماند و در نتیجه دچار تردید شود و با سیر قهقرایی به حالت انکار و شک باز گردد . اگر به عنوان مثال بتوانیم طیر ابابیل را به میکروب آبله تفسیر کنیم ، عصای موسی را که تبدیل به اژدهای خروشان شد چگونه تفسیر می کنیم و اگر در تفسیر این معجزه بگوییم که از راه خواب کردن و هیپنوتیزم صورت گرفته است شکافته شدن دریا در اثر ضربۀ عصای موسی را چگونه تفسیر می نماییم . و اگر  آن گونه که بعضی ادّعا کرده اند شکافته شدن دریا را به مدّ و جزر تفسیر کنیم ، آفرینش عیسی بدون وجود پدر را چگونه تفسیر می نماییم ؟ بعضی از صاحبان اندیشۀ سخیف گفته اند این باروری از طریق تلقیح ذاتی که در بعضی از افراد خنثی ( افراد دارای جنسیت دو گانه ) امکان پذیر می باشد صورت گرفته است و بر فرض که این رأی را بپذیریم سخن گفتن عیسی را در گهواره چگونه تفسیر خواهیم کرد؟

ای حیران ! گمان می کنم که تو مفهوم این سخن مرا که تلاش برای تفسیر معجزات براساس قوانین طبیعی هم به لحاظ خود آن و هم به لحاظ خدف آن ، شکست خورده و ناموفّق است فهمیده باشی ؛ کوشش مذکور معجزه را بی معنا جلوه می دهد و موجب افزایش شک در میان مردم می شود . اصل آن است که ایمان داشته باشیم خداوند آفریننده هستی و آفریننده طبیعتها و قوانین است توانایی نقض آنها و انجام کاری فراتر از آنها را دارد و سرّ معجزه در این حقیقت نهفته است . هر آن کس که ایمان به خداوند در دل او رسوخ کرده باشد ایمان پیدا کردن به همۀ معجزات برای او آسان خواهد بود .

مطلب دیگر سخن آنهایی است که می گویند معجزه فراتر از عقل است . در این مورد باید گفت که این افراد تفاوت میان اموری را که عادتا" غیر ممکن است با اموری که عقلا" غیر ممکن نیست و تا زمانی که ما به آفرینش قوانین  از سوی خداوند ایمان داشته باشیم آسانترین کار برای ما ایمان آوردن به این حقیقت است که خداوند توانایی نقض قوانین و انجام امور فراتر از آنها  را دارا می باشد .

حیران بن اضعف می گوید : در این هنگام شیخ ناگهان از سخن گفتن باز ایستاد و سپس با عجله و زیر لب گفت : نمازمان فوت شد . گمان می کنم که خورشید طلوع کرده یا در شرف طلوع کردن باشد . آنگاه برخاستیم و نماز گزاردیم . پس از اقامۀ نماز از شیخ خدا خافظی کردم . شیخ در حالی که به اتاق خود باز می گشت گفت : به امید دیدار در شب آینده که شب امتحان خواهد بود و سپس در اتاق خود را بست .    

-----------------------------------------------

منبع : داستان ایمان

مؤلف : شیخ ندیم جسر

مترجم : سعید رفعت جاه

انتشارات : رضوی

   

ازداروین تا جسر( 3)

ازداروین تا جسر( 3)

ندیم جسر 

چگونگی سازگاری نظریۀ داروین و نصوص قرآن

حیران : او چگونه توانست میان نظریۀ داروین و نصوص قرآن سازگاری ایجاد کند .

شیخ : نظر جسر آن است که بر خلاف گمان برخی افراد ، نظریۀ تحّول و تکامل و آراء مربوط به آن دربارۀ اصل انواع زندگی و عقل ، حاوی امور دور از حقیقت یا موضوعهایی  نیست که با اصول اساس دین تعارض قطعی داشته باشند ، زیرا به نظر جسر امر مهمّ و ضرور آن است که اعتقاد داشته باشیم خداوند تعالی آفرینندۀ جهان و موجودات گوناگون آن است و پس از معتقد شدن به این امر تفاوتی وجود نخواهد داشت میان این که قائل به نظریۀ آفرینش شویم یا نظریۀ تحوّل و تکامل را بپذیریم . ( یعنی بگوییم خداوند تعالی مادّۀ اصلی موجودات را آفرید و سپس از طریق تحوّل و تکامل و بر طبق قوانینی که خود بر رفتار موجودات حاکم قرار داد انواع را پدید آورد و آنها را شاخه کرد ).



ازداروین تا جسر( 3)

ندیم جسر 

چگونگی سازگاری نظریۀ داروین و نصوص قرآن

حیران : او چگونه توانست میان نظریۀ داروین و نصوص قرآن سازگاری ایجاد کند .

شیخ : نظر جسر آن است که بر خلاف گمان برخی افراد ، نظریۀ تحّول و تکامل و آراء مربوط به آن دربارۀ اصل انواع زندگی و عقل ، حاوی امور دور از حقیقت یا موضوعهایی  نیست که با اصول اساس دین تعارض قطعی داشته باشند ، زیرا به نظر جسر امر مهمّ و ضرور آن است که اعتقاد داشته باشیم خداوند تعالی آفرینندۀ جهان و موجودات گوناگون آن است و پس از معتقد شدن به این امر تفاوتی وجود نخواهد داشت میان این که قائل به نظریۀ آفرینش شویم یا نظریۀ تحوّل و تکامل را بپذیریم . ( یعنی بگوییم خداوند تعالی مادّۀ اصلی موجودات را آفرید و سپس از طریق تحوّل و تکامل و بر طبق قوانینی که خود بر رفتار موجودات حاکم قرار داد انواع را پدید آورد و آنها را شاخه کرد ).

امّا نظر جسر آن است که هنوز در مورد درستی یا نادرستی نظریۀ تحوّل و تکامل میان دانشمندان اختلاف وجود دارد و برای اثبات درستی این نظریۀ براهین قطعی ارائه نشده است تا ما وادار به تأویل ظاهر آیات قرآن سازد و بدون شک هر گاه براهین قاطع برای اثبات درستی این نظریۀ ارائه شود جایز است که آن را بپذیریم و واجب خواهد بود که آیات قرآن را تأویل کنیم و میان آنها  نظریۀ اثبات شده سازگاری ایجاد نماییم .

جسر به منظور آماده کردن ذهن خواننده برای پذیرش این رأی عالی و بسیار مهم ، دو مقدّمۀ با اهمیّت ذکر می کند و در این مقدّمه ها به تفصیل نظر خود را در تعارض میان نصوص دینی و کشفیات علمی یقینی ، و چگونگی سازگار کردن آنها با یکدیگر بیان می نماید . او پس از ذکر این دو مقدمه به بررسی نظریۀ تحوّل و تکامل می پردازد و رأی خود را در این زمینه به طور مبسوط شرح می دهد . من خلاصۀ سخن او را برای تو بیان می کنم تا دریابی که دین حقیقی از قبول حقایق علمی ابا ندارد و نیز اصول دین با حقایق علمی متعارض نیست و بر خلاف پندار افراد متعصّب و نادان ، دین با حقایق علمی تعصّب آمیز و غیر منطقی روبرو نمی شود .

جسر در مقدمۀ نخست چنین می گوید :

در شریعت اسلام نصوصی که اصول اعتقادی و فروع علمی و احکام از آنها استخراج و استنتاج می شود به دو دسته تقسیم می شوند : دستۀ اول متواتر و دستۀ دوم مشهور نامیده می شود . متواتر عبارت است از نصّی که به صحّت و قطعیّت آن یقین داریم زیرا موجبات اسباب این علم یقینی در آن موجود می باشد. مشهور عبارت است از نصّی که ما به صحت و قطعیّت آن ظن قریب به یقین داریم زیرا موجبات طمأنینۀ قلب را که ارزش آن بیشتر از ظنّ و کمتر از یقین است دارا می باشد ، [ از جهت دیگر ] متواتر و مشهور به دو قسم تقسیم می شوند . قسم اول از نصوصی هستند که بر معنای مشخّصی دلالت دارند و احتمال دلالت داشتن آنها بر معنایی دیگر منتقی است و بدین سبب نمی توان آنها را به معانی دیگر تأویل کرد . این نوع از نصوص را متعیّن المعنی می نامیم . در شریعت محمّدی هیچ نصّ متعیّن المعنی وجود ندارد که با برهان قاطع عقلی تناقض داشته باشد . قسم دوم عبارتند از نصوصی که معنایی ظاهری دارند ( این معنا عبارت است از آنچه که از خواندن آنها به ذهن متبادر می شود ) امّا احتمال ضعیف وجود دارد که بر معنای دیگری دلالت داشته باشند . این نوع نصوص را ظاهر المعنی می نامیم . در شریعت محمّدی گاه نصوصی از این نوع یافت می شوند که معنای ظاهری آن با برهان قاطع عقلی تناقض دارد . حکم نصّ متعیّن المعنی ( چه متواتر  و چه مشهور ) آن است که باید معنای معیّن آنها را تصدیق  کرد و تأویل آنها به معنای دیگر جایز نیست زیرا این نوع نصوص تأویل نمی پذیرند و هیچ یک از آنها با برهان قاطع عقلی تناقض ندارند که نیاز به تأویل داشته باشند . امّا حکم نصّ ظاهر المعنی ( چه متواتر و چه مشهور ) آن است که باید معنای متبادر آن را تصدیق کرد و تأویل آن جایز نیست مگر آن که برهان قاطع عقلی معنای متبادر آن نقض کند . در چنین حالت نصّ ظاهر المعنی تأویل و به معنای متفاوت با معنای متبادر آن برگردانده می شود به طوری که معنای آن با معنایی که دلیل قاطع عقلی بر آن دلالت دارد سازگار و موافق باشد . در چنین وضعیّتی تأویل نصّ ظاهر المعنی جایز است زیرا تعصّب ورزیدن بر معنایی که از آن متبادر می شود و ردّ معنایی که دلیل قاطع عقلی است که به وسیلۀ ان رسالت پیامبر ( که منشأ آن نصوص شرعی است ) اثبات شده است . زیرا اگر عقل نبود نمی توانستیم از طریق استدلال درستی ادّعای پیامبر را ثابت کنیم و اگر اصل ویران شود ضرورة" فرع نیز ویران خواهد شد . بنابر این ردّ دلایل عقلی به معنای نقض پایه و اساس دلایل نقلی و در نتیجه نقض خود آن دلایل نقلی است . این حکم در مورد هر نصّ ظاهر المعنی که دلیل قاطع عقلی آن را نقض کند صادق است .

امّا اگر دلیلی که بر معنایی متناقض با معنای متبادر نصّ ظاهر المعنی اقامه شده است غیر یقینی باشد تأویل نصّ و برگرداندن آن به معنایی دیگر جایز نخواهد بود . روشن است که دلیل قاطع عبارت است از دلیلی که دلالت یقینی بر مدلول خود داشته و احتمال وجود معنای نقیض آن نباشد . امّا دلیل عقلی ظنیّ و غیر قاطع عبارت است از دلیلی ترجیحی بر مدلول خود دارد و احتمال ( ولو ضعیف ) نقض آن موجود است و در نتیجه این دلیل از مرتبۀ یقین پایین می آید و در چنین حالت تأویل معنایی ظاهر قطعا" جایز نخواهد بود.

پس از بیان مقدّمۀ نخست ، مقدّمۀ دوم را به نقل از جسر بیان می کنیم . او می گوید : هدف شریعت محمّدی و سایر شرایع آسمانی عبارت است از بیان اموری که مردم را به شناخت خداوند تعالی ، ایمان آوردن به وجود  صفات کمال او هدایت می کند و همچنین بیان کیفیّت عبادت و احکامی که موجب انتظام زندگی آنها در این دنیا و عاقبت نیکوی آنها در دنیای دیگر می شود . امّا تشریح علوم دنیایی از قبیل کیفیّت آفرینش عالم ، قوانین حاکم بر پدیده های آن و غیره جزءاهداف شرایع نیست . بلکه مردم به کمک عقل خود این آگاهیهای را کسب می کنند . شرایع فقط بعضی از مطالب این علوم را به اجمال و به اندازه ای که با اهداف اصلی آنها ارتباط دارد بیان می نمایند و تشریح این علوم به طور ابتدایی و بالذّات و نه به عنوان وسیله ای برای دستیابی به اهداف اصلی ، مورد نظر ادیان نیست . به عنوان مثال آفرینش آسمانها و زمین ، پدیدار عوالم پدیده ها و نظام موجود در آنها را به اجمال تشریح کنند تا یاد آوری آنها دلیل عقلی اثبات وجود آفرینندۀ قادر علیم حکیم باشد و ذکر آنها مردم را به خداوند رهنمون شود .

جسر پس از ذکر این دو مقدّمه شروع به بیان رأی خود دربارۀ نظریۀ تحوّل و تکامل می کند و می گوید : نصوص متواتر یا مشهوری که در آفرینش عوالم هستی وپدیداری انواع گوناگون در شریعت محمّدی وارد شده است نصوصی هستند که در آنها جزئیات آفرینش و چگونگی آن به صورتی آشکار بیان نشده است . وارد شده است که خداوند تعالی آسمانها و زمین و موجودات مابین آنها را در شش روز آفریده و وارد شده است که خداوند به آسمان پرداخت و آن دودی بود و هر هفت آسمان را برافراشته .

مفسّران در تفسیر این شش روز آرایی متفاوت ااظهار کرده اند . اکثر آنها گفته اند که این روزها همانند روز های ما بوده اند. بعضی از آنها گفته اند که این روزها با روز های ما متفاوت بوده است . بعضی از نصوص هر روز از این روزها را با هزار سالهای ما برابر دانسته اند و برخی از آنها گفته اند که هر روز از آن روزهای ششگانه بر پنجاه هزار سال اطلاق می شود. همچنین در نصوص آمده است که آسمان و زمین بسته بودند و خداوند تعالی آنها را گشود . بعضی از مفسّران این امر را چنین تفسیر می کنند که آسمانها و زمین شیئی واحد بوده اند و اجزای آن به هم چسبیده بوده است و خداوند تعالی این اجزا را از هم جدا کرده است . بعضی آن را به گونه ای دیگر تفسیر نموده اند . بعضی از مفسّران از نصوص شرعی چنین برداشت کرده اند که زمین پیش از آسمانها آفریده شده است امّا گسترده نبوده یعنی هموار و مناسب برای سکونت نبوده است . سپس خداوند تعالی به خلقت آسمانها توجّه کامل فرمود که پیشتر آن را آفریده بود و به صورت دود بود و این دود را به صورت هفت آسمان در آورد . سپس زمین را گسترانید .

کسی که نظر بالا را اظهار کرده است نصّی را به صورت مخالف با معنای ظاهری آن تأویل نموده است .

همچنین گروهی از مفسّران چنین برداشت کرده اند که آسمانها پیش از زمین آفریده شده است و نصّ را به گونه ای تأویل کرده اند که با معنای ظاهری آن مخالف است . امّا در هیچ یک از نصوص شرعی به تشریح چگونگی آفرینش آسمانها و زمین و این که آیا خورشید ، ستارگان ، و زمین آن چنان که ماده گرایان می گویند خلق شده است یا به شیوه ای دیگر اشاره نشده است و در نصوص شرعی مطلبی دالّ بر اثبات یا نفی این فرضیه وجود ندارد .

اگر به آراء تفصیلی ماده گرایان دربارۀ آفرینش آسمانها و زمین به دیدۀ انصاف بنگریم روشن می شود که این آراء از فرضها و گمانها تشکیل می شوند . بنابر این ، قبول این فرض که خداوند تعالی آسمانها و زمین را بر طبق شیوۀ مورد قبول ماده گرایان پدید آورده است یا قبول فرضی دیگر ، هر دو جایز است . چنانچه این فرضها با دلایل قاطع غیر قابل نقض و انکار از نظر عقلی اثبات شوند مسلمانان آنها را خواهند پذیرفت امّا در همین حال اعتقاد دارند که خورشید را خداوند تعالی ایجاد کرده و سیارات و زمین را با کیفیّتی که آنان می گویند از آن جدا ساخته است و قوانینی که ماده گرایان قائل به آنها هستند در نزد مسلمانان عللی عادی به شمار می آیند که تأثیری بر این اعتقاد ندارند . مسلمانان بر این باور بوده اند و خواهند بود که مؤثر حقیقی خداوند تعالی است .

واضح است که هیچ بخشی از نصوص متقدّم ، با فرضیۀ ماده گرایان راجع به پیدایش آسمانها و زمین منافات ندارد و چنانچه این فرضیّه از طریق اقامۀ برهانهای قاطع عقلی ثابت شود می توان گفت که : خداوند تعالی ابتدا مادّۀ جهان را به صورت شیء واحد آفرید و آن را دخان ( دود ) نامید و این دخان همان سحابی پراکنده در خلأ بود . سپس آسمانها و زمین را گشود یعنی مادّۀ آسمان را از مادّه ای که می خواست خورشید ، سیارات و زمین را از آن ایجاد کند ، جدا ساخت . سپس خورشید را پدید آورد و سیّارات و زمین را از آفریننده« جدا کرد .امّا زمین پس از جدا شدن از خورشید ناگسترده بود ؛ سپس خداوند سبحان به آسمان که به صورت دخان ( سحاب ) پرداخت و از آن هفت آسمان را پدید آورد . پس از آن زمین را گسترانید . خداوند این امور را بر طبق قوانین خاصّ ، که همان علل عادی هستند و در زمانهای طولانی ، یعنی همان زمانهایی که آن را شش روز نامیده است صورت داد . با این تقریر همۀ گفته های ماده گرایان دربارۀ پیدایش خورشید ، سیّارات و زمین ، با نصوص وترد شده در شریعت محمّدی منطبق خواهد بود . امّا چنانچه این فرضیّه از طریق اقامۀ براهین قاطع عقلی برای ما اثبات نشود ما الزامی به پذیرش آن نداریم و تا زمانی که دلایل ارائه شده در مورد آن ظنّی هستند ما ناگزیر به قبول آن نیستیم و به گفتن این سخن اکتفا می کنیم که این فرضیّه ای است که احتمال صحّت آن وجود دارد . اساس اعتقاد مسلمانان دربارۀ آسمانها و زمین علم قطعی و جزمی به حادث بودن آنهاست و بدین سبب قائل به آن هستند که آنها ضرورة" دارای پدید آورنده می باشند . این پدید آورنده همان خداوند تعالی است که آنها را از عدم ایجاد کرد و سپس به صورت انواع گوناگون در آورد . بنابراین باور ، از نظر مسلمانان اعتقاد یافتن به هر یک از دو شقّ زیرا یکسان است :

شقّ اوّل : خداوند تعالی موجودات گوناگون را به طریق خلق پدید آورد یعنی هر یک از انواع آن را ابتداء" مستقل از موجودات دیگر و بدون آن که از دیگری مشتق شده باشد ایجاد کرد ( چه این ایجاد دفعی بوده باشد ، چه تدریجی ) .

شقّ دوم : خداوند تعالی همۀ بخشهای گوناگون هستی را به طریق تحوّل و تکامل آفرید . یعنی ابتدء" مادّۀ بسیط را ایجاد کرد سپس طیّ اوّلین مرحلۀ تکامل ، عناصر را از آن پدید آورد . سپس فلزات را ایجاد نمود و در مرحلۀ بعد از طریق ترکیب عناصر ساده ترین جسم زنده یعنی پروتوپلاسم را خلق کرد . پس از آن انواع گیاهان و حیوان را آفرید و در مرحلۀ بعد سایر انواع گیاهان و حیوانات را به صورت فروع گیاهان و حیوانات اوِلیّه ایجاد نمود . بعضی از موجودات را از گروهی دیگر از موجودات مشتق ساخت ؛ دسته ای را ابقا و دسته ای را نابود کرد و همۀ این امور را بر طبق قوانینی که خود در مادّه پدید اورده و بر رفتار آن حاکم ساخته بود انجام داد . به ارادۀ خداوند  تکامل موجودات و پیدایش انواع آنها بر اساس این قوانین ادامه یافت تا این که انواع گوناگون موجودات به صورت کنونی پدید آمد . بدین ترتیب هر دوی این اعتقادها، یعنی اعتقاد به فرضیۀ خلق و اعتقاد به فرضیۀ تحول و تکامل با اعتقاد به وجود خداوند تعالی و این که او در هر حال خالق همۀ این موجودات است منافات ندارد .

جسر سپس می گوید : خلاصۀ نصوصی که در شریعت محمّدی راجع به آفرینش انواع موجودات زمین وارد شده و اعتقادات مسلمانان بر آن مبتنی می باشد چنین است : خداوند تعالی همۀ موجودات را از آب آفرید . از چهارپایان دو نوع نر و مادّه را پدید آورد و نظام زوجیّت را در هعمۀ موجودات زنده ایجاد کرد . این نصوص با توجه به معنایی که از آنها استنباط می شود هم بر طبق فرضیّۀ خلق و هم بر طبق فرضیّۀ تحوّل و تکامل قابل تفسیرند . دو نصّ نخستین با فرضیّۀ ماده گرایان جدید که می گویند آب منشأ موجودات زنده است سازگار می باشد و امّا معنای ظاهری بقیّۀ نصوص دلالت بر روش خلق دارد . امّا با وجود این آیه ای و حدیثی نست که از آن بتوان چنین برداشت کرد که خداوند همۀ انواعی را که آفریده ، دفعی و ناگهانی ایجاد کرده است یا تدریجی ؛ مگر در بعضی از خبر های نقل شده از مسلم که : (( خداوند تعالی درخت را در فلان روز از روز های ششگانه آفرید و پس از آن حیوانات را خلق کرد )) . امّا از این نصّ فقط این معنا استنباط می شود که آفرینش حیوان پس از آفرینش  درخت صورت گرفته است و در مورد این که درخت یا حیوان دفعی یا تدریجی خلق شده اند ، مطلبی از آن دریافت نمی شود .

بر طبق نصوصی که خلاصۀ آن را ذکر کردیم و بر حسب قاعدۀ پیشگفته ( منظور تکلیف مسلمانان  در قبال نصوص متواتر یا مشهور معیّن المعنی و ظاهر المعنی است که شرح آن در صفحات پیش گذشت ) ما اعتقاد داریم که خداوند همۀ انواع موجودات را ابتداء" و مستقل از یکدیگر خلق کرده و آنها را به روش تحوّل و تکامل نیافریده است گر چه توانایی آفرینش  به هر دو صورت را داشته است . امّا در مورد این که هر یک از انواع موجودات دفعی آفریده شده و یا بر اساس قوانین وضع شده از سوی خداوند تدریجی و به روش تکامل پدید آمده اند ، روش صحیح و منطقی آن است که حکم قطعی صادر نکنیم ؛ زیرا در شریعت آیه ای و حدیثی نیست که بر اساس آن بتوان قطعا" یکی از دو شقّ را صحیح  به شمار آورد و تا زمانی که برهان قاطع اقامه نشده است که ما را ملزم به تأویل نصوص وارده کند جایز نیست که از اعتقاد بر معنای ظاهری نصوص عدول نماییم و نظریۀ تکامل و اشتیاق بعضی از انواع موجودات از انواع دیگر را که مخالف معنای ظاهری آنهاست بپذیریم . هر زمان که دلایل قاطع عقلی برای اثبات درستی فرضیّۀ تکامل و اصل انواع اقامه شد بر ما واجب خواهد بود که ظاهر این نصوص را تأویل کنیم و میان آنها و آنچه که دلیل قاطع عقلی آن را اثبات کرده است سازگاری ایجاد نماییم .

حیران : الحمدلله الحمدلله . مولای ماده گرایان ! به خدا سوگند با این بیانات زیبا و عالی که دلالت بر عدم ضدّیّت و مخالف احکام دین با حقایق علمی ثابت شده از طریق دلایل قاطع دارد ، دلم را شاد کردید . خواهش می کنم با بیان رأی جسر دربارۀ آفرینش  انسان این شادی را تمام کنید . آیا به نظر جسر آراء پیروان تکامل دربارۀ پیدایش انسان با آیات قرآن در این زمینه قابل انطباق است ؟

شیخ : جسر خطاب به کسانی که در فرضیّۀ خود انسان را حیوانی تکامل یافته به شمار آورده اند و نیز خطاب به کسانی که انسان و حیوان را دارای یک منشأ می دانند چنین می گویند :

از آیات و احادیثی که مبنای اعتقاد مسلمانان  دربارۀ آفرینش انسان است چنین بر می آید که خداوند آفرینش خود را از طین ( گل ) و از حماء مسنون ( لجن بویناک ) و از صلصال کالفخّار ( گل خشک مانند کوزه گران ) آغاز کرد . همچنین خداوند موجودات زنده را از آب آفرید . بعضی از مفسّران گفته اند که انسان از خاک و آب پدید آمده و بعضی از نصوص مؤید آفرینش از آب و برخی مؤیّد آفرینش از گل هستند و در احادیث آمده است که خداوند انسان را با دستهای خود آفرید و در نصوص وارد شده است که خداوند انسان را از نفس واحد آفرید و سپس از این نفس جفت آن را ایجاد کرد و پس از آن از این زوج و زوجه مردان و زنان بسیار پدید آمده و در زمین پراکنده شدند . بر طبق ظاهر این نصوص خداوند انسان را به صورت یک نوع مستقل آفریده است و نه به شیوۀ تکامل و اشتقاق ؛ گر چه پدید آمدن انسان به هر دو صورت عقلا" جایز است و خداوند توانا ، قدرت آفرینش به هر دو شیوه را داشته است . آری در این نصوص به صراحت بیان نشده است که خداوند انسان نخستین را دفعی و لحظه ای از خاک آفرید و یا انفرادی و تدریجی خلق کرد . بدین سبب ما نباید در این جا حکم جزمی به صحت یکی از دو شقّ صادر کنیم ؛ گر چه بعضی از اخبار واحد دلالت بر آن دارد که پیدایش انسان نخستین یعنی آدم تدریجی صورت گرفته است امّا ظاهر این نصوص دلالت بر آفرینش مستقل دارند . تأویل نصوص و بر گرداندن آنها از معنای ظاهری شان جایز نیست مگر آن که درستی فرضیّۀ تکامل از طریق اقامۀ براهین قاطع ثابت شود . چنانچه با ارائۀ دلایل قاطع عقلی پیدایش انسان به شیوۀ تکامل ثابت شود تأویل این نصوص و سازگار کردن آنها با موضوع اثبات شده امکان پذیر خواهد بود و چون اصل اعتقادی مسلمانان  در هر حال خداوند تعالی را آفریدگار انسان می داند این امر با هیچ یک از اصول اعتقادی مسلمانان  منافات نخواهد داشت .

آنچه گفتم شرح نظریۀ جسر دربارۀ فرضیّۀ تکامل بود و ملاحظه می کنی که او منکر این فرضیّۀ و قائل به ناممکن بودن آن نیست و به اسم دین باب علم را مسدود نکرده است بلکه با تأکید مکرّر بر این که فرضیّۀ تکامل در صورت ثبوت قطعی هیچ یک از اصول دین را نقض نمی کند و می توان آن را پذیرفت و نصوصی را که ظواهر آنها دلالت بر فرضیّۀ خلق دارند تأویل کرد ، این باب را باز گذارده است .

یکی از مستشرقان به نام شارل آدامز در کتابش موسوم به الاسلام والتجدید ( اسلامی و نوگرایی )به این تفکّر والا اشاره می کند و می گوید : (( در گذشته مؤلفان سنّی به آراء علمی اهمیّت نمی دادند و نظر آنها این بود که باید با شمشیر در برابر آراء علمی مقاومت کرد امّا شیخ حسین جسر چنین رأیی اظهار نکرده است . او گفته است آن زمان گذشت که مسلمانان  می توانستند از موضوعات و مسایل تهدید کنندۀ عقاید خویش غافل بمانند ؛ و استدلال می کند که عالیترین مظاهر انسانیّت حقیقی ، آفرینش  استوار ، و عقل سالم در عقاید و احکام اسلام متجلّی است . او شبهات فراوانی را که علمای مغرب زمین با تکیه بر نظریه های فلسفی یا مادّی در مورد عقاید اسلامی القا کرده اند رد می کند و حتّی فرضیّۀ داروین را مورد نقد و بررسی قرار می دهد و چنین اظهار نظر می کند که این فرضیّۀ به فرض آن که صحتش اثبات شود ، با قرآن تعارضی ندارد .

حیران : کدام دسته از علمای اهل سنّت بر آن بوده اند که باید با شمشیر در برابر آراء علمی مقاومت کرد ؟

شیخ : از این دسته علما هیچ یک را نمی شناسم امّا آنچه می دانم آن است که به عنوان مثال غزالی که هفت قرن پیش از برونو ، گالیله ، و کپلر ، می زیسته است در کتاب خود تهافت الفلاسفه هنگام انتقاد شدید از علمای دینی که منکر حقایق علمی مانند کسوف ، خسوف، و غیره هستند سخنی اظهار می داد که عین آن چنین است : (( هر کس گمان برد که مباحثه برای ابطال این حقایق علمی یاری به دین است ، در حق دین جنایت روا داشته و موجب تضعیف آن شده است . زیرا این امور با اقامۀ برهانهای ریاضی تردید ناپذیر اثبات شده اند . بدین سبب اگر به کسی که بر آنها آگاهی دارد و درستی براهین اقامه شده به منظور اثبات آنها برای او محقّق شده است گفته شود که این امور خلاف شرع هستند ، نه در آن ها ، که در دین شکّ خواهد کرد . کسانی که از طریق نادرست ، به گمان خود به یاری دین بر می خیزند ، بیش از حمله کنندگان به دین به آن آسیب می رسانند )).

غزالی به خاطر اظهار این سخن نه با تیغ شمشیر مواجه شده است و نه با داغی آتش . بلکه همان گونه که می دانی تعظیم و تقدیس شده است تا حدّی که به او لقب حجّت السلام داده اند .

حیران : خداوند جسر را رحمت کند . به خدا سوگند که او به لحاظ دانش ، عقل ، ایمان ، فهم عمیق از جوهر دین ، و ارائۀ اندیشه های والا به منظور سازگار کردن علم و ایمان مردی بسیار بزرگ بوده است . امّا سؤالی در ذهن من پدید آمده و آن این است که : جسر می گوید نظریۀ تکامل ، در صورتی که با برهانهای قاطع اثبات شود با قرآن تعارض ندارد ، و این که اعتقاد داشته باشیم که خداوند مادّۀ بسیط را آفریده و سپس بر طبق قوانینی که خود وضع کرده و حاکم بر رفتار مادّه قرار داده است . آن را متحوّل و متکامل ساخته تا این که سلّول زندۀ نخستین را پدید آورده است . ثبوت قاطع فرضیّۀ داروین آسیبی به ایمان نمی رساند ؛ با توجّه به این رأی جسر ، چرا مولای من کسانی را که قائل به پدید آمدن سلول زندۀ نخستین از جماد شده اند ملحد به شمار می آورد ؟

شیخ : به آنچه می گویم توجّه کن و به مطالب جلسه های پیش مراجعه کن . می بینم که کلمه ای را فراموش کرده ای و همین امر موجب شده که سخن جسر و گفتۀ مرا درست نفهی . من بدین سبب آنها را ملحد به شمار نیاوردم که فرضیّۀ پیدایش سلول زندۀ نخستین از ذرّات مادّی بیجان را مطرح نمودند . زیرا این کار ممکن و محتمل است . بلکه از این رو آنها را ملحد دانستم که ادّعا کردند سلّول نخستین خودبخود از جماد پدید آمده است .

حیران : این دو سخن چه تفاوتی با هم دارند ؟

شیخ : تفاوتی مهم ! مقصود آنها از پیدایش خودبخودی آن است که سلّول رندۀ نخستین هنگامی که توازن نسبی میان مقادیر مشخّص عناصر مادّی بر قرار شد تصادفی پدید آمد و پیدایش آن به قدرت خداوند انجام نگرفت . امّا جسر می گوید که پیدایش زندگی از جماد ممکن و محتکل است و ممکن است زندگی یکی از پدیده های مادّی باشد و در اثر حرکت و توازن نسبی میان مقادیر معیّنی از عناصر ایجاد شده باشد . امّا همۀ اینها ناشی از ارادۀ خداوند است و نه در اثر تصادف کور . در مورد تفاوت میان این دو قول تأمّل کن و بیندیش . مفهوم سخن جسر آن است که آفریننده مادّۀ اصلی هستی و آفریننده عناصر گوناگون خداوند است و خداوند طبایع عناصر را به آنها را بخشیده و ذرّات را دارای حرکت آفریده است و اوست که به توازن نسبی که امکان پیدایش حیات از آن وجود دارد آگاه است و همو پدید آورندۀ این تناسب است و همان گونه که همراه معلولها را از علل پدید می آورد ، حیات را همچون معلول از آن ایجاد کرده است . امّا ماده گرایان ملحد اساسا" منکر وجود آفریننده و منکر وجود اراده در آفرینش  هستند و ادّعا می کنند که عناصر به تصادف در کنار یکدیگر جمع و با هم ترکیب شده ، حیات را پدید آورده اند . سعی کن تفاوت میان این دو  نظر را کاملا" بفهمی و همیشه آن را مدّ نظر داشته باشی . با توجه به آنچه گفته شد کافی است که منکر آفرینش در اثر تصادف شوی تا خود را در آغوش ایمان بیابی . پس از این ایمان و اعتقاد تفاوت نمی کند که کدام یک از فرضیّۀ ها را دربارۀ آفرینش و تکوین بپذیری .

حیران : این امر چگونه ممکن است ؟ لطفا" بیشتر توضیح دهید .

شیخ : من هنگامی که زمان آن فرا برسد به بحث و برسی مفصّل در بطلان آفرینش  ناشی از تصادف خواهم پرداخت.

-----------------------------------------------

منبع : داستان ایمان

مؤلف : شیخ ندیم جسر

مترجم : سعید رفعت جاه

انتشارات : رضوی

آینده اسلام و اسلام آینده

آینده اسلام و اسلام آینده

حبيب‌الرحمن رحماني

آيندة اسلام چه خواهد شد؟

شايد تراكم پرس‌وجوها از آيندة اسلام و كثرت پژوهش و تفكر در اين مورد؛ و هم‌چنين تعدد پاسخ‌هاي گونه‌گون، تنها تعبير از تعدد موضع‌گيري‌ها، رويكردها و جهت‌ها نكند؛ بلكه صحبت از تعدد روزها و سال‌ها باشد و فقط به جانب مهم قضيه بپردازد كه «آينده پوشيده است»: هيچ‌كس قادر نيست در مورد اسلام و دست‌آوردهاي آينده‌اش، جز با تخمين و حالتي چون غيبگويي و در بهترين وجه، با ترجيح‌دادن... حكمي نمايد.آن چه بر برآوردكردن و نزديك‌شدن به اجراءات آينده و راه‌كارهايش كمك مي‌كند، دانستن سنت‌هاي خداوند است كه نه تغيير مي‌كند و نه هم تأخير...



آینده اسلام و اسلام آینده

حبيب‌الرحمن رحماني

«آيندة اسلام» موضوعي است كه همه‌گي را مشغول و بيدار ساخته است؛ از پيروان گرفته تا دشمنان؛ از دوستان جان‌‌فدا گرفته تا كساني كه از آن ترس در دل دارند؛ همه‌گي متوجه و منتظر از يكديگر مي‌پرسند:

آيندة اسلام چه خواهد شد؟

شايد تراكم پرس‌وجوها از آيندة اسلام و كثرت پژوهش و تفكر در اين مورد؛ و هم‌چنين تعدد پاسخ‌هاي گونه‌گون، تنها تعبير از تعدد موضع‌گيري‌ها، رويكردها و جهت‌ها نكند؛ بلكه صحبت از تعدد روزها و سال‌ها باشد و فقط به جانب مهم قضيه بپردازد كه «آينده پوشيده است»: هيچ‌كس قادر نيست در مورد اسلام و دست‌آوردهاي آينده‌اش، جز با تخمين و حالتي چون غيبگويي و در بهترين وجه، با ترجيح‌دادن... حكمي نمايد.

آن چه بر برآوردكردن و نزديك‌شدن به اجراءات آينده و راه‌كارهايش كمك مي‌كند، دانستن سنت‌هاي خداوند است كه نه تغيير مي‌كند و نه هم تأخير:

[سنت الهي (و قانون نظام رباني) بر اين بوده (كه حق بر باطل غالب شود) و هيچ‌گاه اين سنت خدا تغييري نخواهد يافت] فتح: 23

يكي از سنت‌هاي خداوند بزرگ اين است كه هرچه امروز كشت كنيم، فردا بايد درو كنيم و آن چه را كه فردا مي‌كاريم، پس فردا مي‌درويم؛ شايد ندانيم كه فردا و پس از فردا چه خواهيم كشت، ولي مي‌دانيم كه فردا و پس از فردا چه درو خواهيم كرد؛ زيرا آن همان چيزي است كه ما امروز كشت نموديم و فردا هم خواهيم نمود:

]هاي اي اهل ايمان! خداترس شويد و هر نفسي بايد (در كنار دنياي خويش، نيك) بنگردتا چه عملي براي فرداي (قيامت) خود پيش مي‌فرستد و از خدا بترسيد كه او به همة (نيك و بد) كردارتان به خوبي آگاه است _ و همانند كساني نباشيد كه خدا را به كلي فراموش كردند (و به عصيان شتافتند) خدا هم (نصيب روحاني و بهرة ابدي) نفوس آنها را از يادشان برد[ حشر: 18-19

آيندة اسلام چيزي جز از نتيجة كشت عملكردهاي امروزمان نخواهد بود؛ و آيندة كوتاه‌مدت و درازمدت ما، همان خواهد بود كه در اين روزهاي پيش روي‌مان، آن را خواهيم ساخت؛ به عبارتي ديگر: كاري كه حالا انجامش مي‌دهيم، به زودي نتيجه‌اش را خواهيم گرفت و آن چه را كه ديرتر انجام خواهيم داد، نتيجه‌اش را اندكي ديرتر خواهيم گرفت.

هيچ‌كس انكار نمي‌كند كه جزء بزرگي از واقعيت اسلام و مسلمانان را ـ بر خلاف مسلمانان ـ غيرمسلمانان رقم زده‌اند، و نيز جزء بزرگ ـ يا بزرگتري ـ از آيندة اسلام و مسلمانان را رقم خواهند زد، بر خلاف مسلمانان!

قادر نيستيم كه از حجم برنامه‌ها، دسيسه‌ها و تأثيرات بيگانه‌يي كه در آيندة اسلام و مسلمانان دخالت دارند، بكاهيم! بگذاريد كه نخست امتيازها و كاستي‌هاي‌مان را بررسيم؛ بگذاريد آن چه را كه براي‌مان ميسر است و دردستش داريم، انجام دهيم كه همانا كاري است بزرگ و جداً بزرگ؛ بزرگتر از آن چه كه در دست غير ماست و كاري است كه اگر درست اجرا و اداره‌اش نموديم، بر آن چه كه غير ما در دست دارد، تأثير گذاشته و آن را چه از لحاظ كميت و چه كيفيت به چالش خواهد گرفت.

مسلماً كه اسلام در درازناي تاريخ، علي‌رغم دسيسه‌هاي دشمن و عجز پيروانش و علي‌رغم اين كه چهره‌اش از جانب‌شان و حتا گاهي از جانب بعضي از فراخوانانش، زشت و كريه جلوه داده شده است، هر لحظه در حال جوشش، تجدد، بيداري و هوشياري بوده است.

حال بگذريم از آن چه كه غير ما در حق‌مان با تمامي نفع يا ضررش و خير يا شرش انجام مي‌دهد يا خواهد داد؛ زيرا هرچه حجمش وسيعتر، فشارش بيشتر و اثرش عميقتر شود، اگر ما وجايب خويش را به درستي انجام دهيم، آينده ـ بيشتر از حال حاضر ـ در كنترول‌‌مان خواهد بود.

به درستي اولين مسؤوليت در ساختن و رقم‌زدن آيندة اسلام، به دوش مسلمانان است و قبل از همه، دانشمندان، فراخوانان و انديشمندان مسلمان اين مسؤوليت راه به عهده دارند؛ زيرا اهليت و قدرت‌شان بر ساختن آيندة اسلام، با رنگ و رودادن اخلاق و كنش و توجيه اسلام مسلمانان، بيشتر است. اين گروه بايد بيشتر به اجتهاد و نوسازي بپردازند؛ در مقابل مسايل زمان، خواهشات عصر خويش و رويكردهاي آيندة آن، ژرف‌انديش و كاملاً جوابگو باشند تا بتوانند سازگاري لازم و متوازن را با مقتضيات، احكام و حكمت اسلام برقرار نمايند و اين قسمتي از آن چيزي است كه من به «اسلام آينده» تعبيرش نمودم.

ـ قبل از اين كه كسي غير از من بگويد ـ من مي‌گويم: اسلام در اصل و جوهر خويش و خلاصة آن چه كه آورده، اسلامي است يگانه؛ اسلامي برگرفته از كتاب و سنت، پس چيزي به نام اسلام گذشته، اسلام حاضر و اسلام آينده‌ وجود ندارد و مي‌گويم: بعضي از ثوابت قراردادي، اخلاقي و تشريعي اسلام هميشه‌گي است و بر يك روش پيش رفته و ثبات دارد؛ از آدم و نوح گرفته تا حضرت محمد و تا روز قيامت همچنان ادامه خواهد داشت و اسلامي كه در گذشتة دور بود، همان اسلام گذشتة نزديك است و اسلام حاضر و اسلام آينده نيز خواهد بود، ولي من مي‌دانم و مي‌بينم ـ به چشمانم نه به فكر و انديشه‌ام ـ اسلام هنگامي كه در وجود افرادي مشخص و مذاهب و مدرسه‌هايي معين مُجَسَّم مي‌شود و هنگامي كه بر ظروف زماني، مكاني و اجتماعي معيني فرود مي‌آيد، چهره‌اش با اندازه‌ها و گونه‌هاي مختلف و متفاوت، شكل و كيفيت مي‌گيرد، افزوده و كاسته مي‌شود، فشرده و گسترده مي‌شود، اما در هرحال ـ اين اندازه‌ها و گونه‌هاـ نسخي برابر و سنجشي يكسان و درست نيست و همة اين گونه‌ها، اندازه‌ها و همانندي‌ها يا اسلام است يا از اسلام است يا شكلي از اشكال آن است يا هم به حسابش آمده است.

و آن گاه كه اين گونه‌ها در چوكاتي علمي و نگاه اجتهادي موزون و متوازن، دور از زياده‌روي و كوتاهي انجام گرفته و تحقق يابد، شكي نيست كه از بيداري و نرمي اسلام و از قدرت شامل و وسيع آن تعبير مي‌كند و اين گونه‌يي است از گونه‌هاي حكمت و رحمت، ولي هنگامي كه بدون از ضابطه و دادگري و بدون از دليل و برهان جريان مي‌يابد، فقط ترجمة بعضي از گونه‌هاي عقلي و عاطفي، هوس‌بازي و شهوت‌راني، طبيعتي و عادتي است و گاهي در نهايت صورتي است از زياده‌روي و كوتاهي يا ناسپاسي و كج‌روي.

تمام اينها براي اسلام يگانه‌يي كه خداوند نازل نموده، وصف‌ها و نشانه‌هايي شخصي يا مذهبي يا قومي يا ظرفيتي مي‌دهد كه گاهي حق است و در گسترة حق مي‌گنجد، گاهي هم باطل است و فاسد و احياناً مخلوط حق و باطل...

از قديم مي‌گويند: فلان مسلمان شد و اسلامش نيكو گرديد؛ و فلان دينداري‌‌‌‌‌‌اش محكم است و استوار؛ و از فلان سست است و بي‌پايه.

و از اينجا مي‌توانيم صحبتي داشته باشيم از اسلام صحابه و تابعين، از اسلام متأخرين و معاصرين و از اسلام حاضر و آينده.

استاد گرامي‌مان، علامه يوسف قرضاوي از صورت‌ها و رويكردهاي اسلام امروزين، با فهم و پشت كاري جدي صحبت نموده است كه آن را «رويكردهاي هفت‌گانة مسلط امروزين و موضع‌گيري‌شان در برابر اسلام» ناميده است.

رويكرد پس‌رو يكي از اين رويكردها مي‌باشد. طرفداران اين رويكرد، فراخواناني‌اند كه انديشه‌هاي مرده‌گان گذشته را نشخوار كرده و مشكلات زنده‌گي امروزين را از عينك آنان مي‌بينند؛ اينان جماعت‌هاي ديني‌يي‌اند كه فقط در گذشته زنده‌گي مي‌كنند و جريان‌هاي موجود عصر حاضر و مشكل‌هايي كه در حال حاضر با آن دست‌وپنجه نرم مي‌كنيم، براي‌شان هيچ اهميتي ندارد.

رويكرد گزينشي يكي ديگر از اين رويكردهاست؛ اين رويكرد اسلام را در عقيده و عبادت خلاصه مي‌كند و اسلامي كه خواهانش است عبارت است از: «عقيده منهاي شريعت، دعوت منهاي دولت، صلح و امنيت منهاي جهاد، حق‌بودن منهاي قدرت، عبادت منهاي معامله و دين منهاي دنيا...»

رويكرد جدالي يكي ديگر از اين رويكردهاست؛ اين رويكرد اسلام را هميشه در حالت جنگ با تمام مردم قرار مي‌دهد؛ طرفداران اين رويكرد هميشه با ديگران در حالت جنگ‌اند؛ «شمشيرهاي‌شان بر سر هركس كه با غيرشان دشمني نكرد و سازگاري داشت، كشيده است...» الگوي خاص‌شان از اسلام، اسلامي است تُرش‌رو با چهره‌يي زشت و درهم‌كشيده كه چيزي جز از تندي در دعوت، خشونت در مباحثه، درشتي در تعامل و بداخلاقي در منش... نمي‌شناسند.

رويكرد ميانه‌روي مثبت كه آن را رويكرد تمدني مي‌نامد يكي ديگر از اين رويكردهاست؛ اسلام اين رويكرد، اسلامي است ساده‌گير نه سخت‌پسند، مژده‌رسان نه نفرت‌انگيز، اسلام دوستي است نه تندي و درشتي، شناخت است نه انكار، گذشت است نه تعصب، اصل است نه شكل، عمل است نه جدل، بخشنده است نه مجرد ادعا، اجتهاد است نه تقليد، نوسازي است نه ايستايي، نظم است نه بي‌انضباطي، ميانه‌رو و معتدل است نه افراط و تفريط.

از همين باب و بر همين‌ اساس منظور من از «اسلام آينده» است كه با در نظرداشت همين اصل، آيندة اسلام را به گونه‌يي بهتر و سازگارتر با واقعيت، ضمانت مي‌كنيم و طبيعت زمان و احوال عصر خويش را با در نظرگرفتن امتيازات و كاستي‌ها، آن چه امكان انجام را دارد و آن چه ندارد، شناخت درست مصيبت‌ها و تداوي مناسب آن و شناخت اولويت‌هاي مكاني ـ زماني و دايمي... در برمي‌گيريم.

آيندة اسلام در بين جنگ و صلح:

يكي از چالش‌هاي بزرگي كه فراروي مسلمانان قد علم كرده است، قضية جنگ و صلح است كه از خطرناك‌ترين چالش‌هاي سياسي و نظامي به شمار مي‌رود، ولي با وجود اين قضيه، قضية ديگري قبل از آن مطرح مي‌شود كه از خطرناك‌ترين چالش‌هاي ـ يا مشكلات ـ فقهي و انديشه‌وي است.

شكي نيست كه اسلام جنگ را در وقت لزوم، حالا چه از روي وجوب و چه از روي اباحت، بر حسب موقعيت‌ها، آغازيد؛ جنگ هنگامي واجب و لازم مي‌گردد كه به حق و يا براي رسيدن به حق باشد و هيچ گريزي از آن نبوده و نه هم بديلي داشته باشد و هم‌چنين نتيجه‌يي كه اميد است به دست آيد، محقق شود و يا شبه محقق باشد نه اين كه ضرر و مفاسدي كه بر فايده‌اش بچربد، پديد آيد.

در هرحال، مسلم است كه پرداختن به جنگ، منوط به فرماندهي مشروعي است كه بتواند تمام شرط‌ها، احتمال‌ها و بازتاب‌ها را بسنجد؛ سپس برايش واضح خواهد شد كه جنگ‌كردن لازم است يا خير! پس هيچ‌يك از مردم و نه هم گروهي از ايشان مي‌توانند مسلمانان را درگير جنگي نمايند كه شروط و اسباب وجوبش، تحقق نيافته است.

حقيقت اين است كه اكثر جنگ‌هايي كه مسلمانان امروز با آن در اينجا و آنجا درآويخته‌اند، چه در داخل و چه در خارج، فاقد تمام شروط جنگ و يا اكثر آنها مي‌باشند و از همين‌رو مشروعيت اسلامي نيز ندارند و [اگر خواسته باشيم] در بهترين حال تأويلش نماييم، اجتهادهاي اشتباهي است كه ضرر و شر آن بيشتر از نفع و خيرش مي‌باشد.

اولاً: چه كسي حق و صلاحيت دارد كه امت و يا قسمتي از امت را به جنگ درآويزد و پرداخت بها و متحمل‌شدن عواقب بد آن را بر ايشان واجب سازد؟

دوماً: چه نتيجه‌يي اين ماجراجويي‌هاي جنگي در پي دارد؟ چه فايده‌يي اسلام، مسلمانان و غيرمسلمانان از آنها گرفتند؟

آيا فتحي براي اسلام بوده است؟ خير.

آيا ياري و كمكي براي مسلمانان بوده است؟ خير.

آيا هديه و هدايتي براي غيرمسلمانان بوده است؟ خير.

آيا پيروزي‌‌يي براي دشمنان اسلام و مسلمانان بوده است؟ خير.

اما سوماً: كه پيش من از همه مهمتر است، لازم است كه بين دو نوع از اعمال جنگي فرق گذاشت:

1. جنگي كه به جهت دفاع از اسلام باشد؛ آن گاه كه بر اسلام، با اهانت و زشتي تعدي صورت پذيرد، مردم از روي‌آوردن به آن بازداشته شوند، در ميان آنها و اسلام حجاب قرار داده شود و در عقيده يا شريعت يا پيامبر... طعني وارد گردد.

2. جنگي كه براي دفع‌كردن تجاوز، هجوم و غصب از مسلمانان باشد.

اما حالت دوم، شكي نيست كه تجاوزشده‌گان مي‌توانند اين تجاوز را به هروسيله‌يي كه در دست دارند ـ چه نظامي است و چه مصلحتي ـ از خود دفع نمايند؛ و خودشان در اين باره سنجيده و تصميم مي‌گيرند و بر تمام مسلمانان لازم است كه ياري‌شان نمايند؛ از نيرومندترين و نزديك‌ترين گرفته تا ضعيف‌ترين و دورترين.

ولي حالت اول، نياز بيشتري به فكر و توضيح دارد.

لازم است به ياد داشته باشيم كه جنگ‌هاي گسترده و پردامنة امروز، جنگ‌هايي است كه انسان، حيوان، ساختمان،‌ بازارها، روزي‌ها، آب و هوا و... را درهم شكسته، نابود و ويران‌شان مي‌سازد و اين از بدترين و شرورترين فرآورده‌هاي تمدن غربي است؛ حاصل اين فرآورده‌ها چيزي است به نام «اسلحة كشتار جمعي» كه همه چيز را تا به فنا نكشد، رهاكردني نيست؛‌ سلاح‌هايي كه حيات مليون‌ها انسان را تهديد مي‌كند.

ياد آن روزهايي بخير كه مردم با شمشيرها و نيزه‌هاي خويش به مصاف هم رفته و جنگ‌هايي را برپا مي‌كردند كه با مرگ ده‌ها تن به پايان مي‌رسيد، سپس بقيه با امنيت و اطمينان به منزلگاه و خانه‌هاي‌شان باز مي‌گشتند؛ اين جنگ و آن جنگ قابل مقايسه نيست!‌ و مي‌خواهيم بگوييم: امروز كشتن هست ولي بدون از جنگ، خون‌ريختن هست ولي بدون از دستور و اجازه و مردم چندين برابر سپاهيان كشته مي‌شوند.

آيا امكان دارد جنگ‌هاي امروزين خدمتي به اسلام كرده، از آن دفاع نمايد و درفش آن را بر افرازد؟ آيا اين جنگ‌ها مي‌تواند حتا به يك نفر خدمتي نمايد يا نفعي براي كسي داشته باشد؟ آيا به جز از ننگ و ويراني انسان و آن چه در اطراف وي پديد مي‌آيد، دست‌آوردي دارد؟

هنگامي كه اين حالت زشت و كريه بر جهان امروزين و تمدن امروزين سايه افگنده، قابل تذكر است كه در مقابل، حالت ديگري نيز وجود دارد كه بايد آن را به خاطر سپرد و تأثير به سزاي آن را در راه دعوت به اسلام و آيندة اسلام و در مسألة جنگ و صلح، نبايد از ياد برد؛ هدفم، وجود مجال‌هاي گستردة ناسابقه‌يي است كه در راه پيوستن، توافق، تفاهم، گفت‌وگو، آزادي انديشه، بيان، دعوت و تبليغ فراهم آمده است.

پرواضح است كه دعوت به اسلام، تبليغ و دفاع از آن با وسايل مختلف در جاي‌جاي اين جهان، به مراتب ساده‌تر و آماده‌تر از قبل گرديده است؛ در اروپاي غربي، اروپاي شرقي، آمريكاي شمالي، آمريكاي جنوبي، شمال، شرق و جنوب آسيا ـ علاوه بر قلب و غرب آن ـ در تمام آفريقا، در روسيه و استراليا، در تمام قاره‌ها و اطراف جهان، دعوتگران مسلمان، تنظيم‌ها و مركزهاي اسلامي، نشر و پخش شده‌اند؛‌ مجالس و كنفرانس‌هاي اسلامي برگزار مي‌گردد و مجال‌ها و مناسبت‌هاي زيادي در اختيار دعوت اسلامي مي‌باشد.

من منكر سختي‌ها، دشواري‌ها و فشارهايي كه در اين راستا وجود دارد، نيستم ولي به هرحال، زشت‌تر از آن چه كه از جانب خود انسان و خانواده‌اش به او مي‌رسد،‌ نخواهد بود:

[محققاً كه (برخي از) زنان و فرزندان شما (كه شما را از طاعت و جهاد و هجرت در دين باز دارند و مخالفت كنند) دشمن شما هستند، پس از آنها حذر كنيد (و دل از محبت‌شان بركنيد)] تغابن: 14

بلكه بيشتر از اين، پاسخ به فراخوان اسلام، پذيرفتنِ شنيدن از فراخوانان، دانشمندان و انديشمندان مسلمان و قبول‌نمودن گفت‌وگو با مسلمانان، امروز بيشتر از ديروز تحقق يافته است؛ و [و خوب است به ياد داشته باشيم] آن گاه كه پدر پيامبران و پدر دوم بشريت، نوحu به اوج قهر و غضب بر قوم خويش رسيد كه در نتيجه ايشان را نفرين نمود:

[پروردگارا! (اينك كه قوم از كفر و عناد دست نمي‌كشند) تو هم اين كافران را هلاك كن و از آنان خانه‌نشيني بر روي زمين باقي مگذار _ اگر از آنها هر كه را واگذاري، بنده‌گان پاك با ايمانت را گمراه مي‌كنند وفرزندي هم جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمي‌رسد] نوح: 26 ـ 27

 

زيرا وي مدت تقريباً ده قرن ايشان را فراخواند، ولي جز اندكي، كسي دعوتش را نپذيرفت و بر كفر و گمراهي‌شان اصرار ورزيدند به گونه‌يي كه كمتر نظيرش در درازناي تاريخ به چشم مي‌خورد ـ اگر نظيري داشته باشد! ـ

[(نوح به درگاه خدا ناليد و) گفت: با الهي! من قوم خويش را شب و روز دعوت نمودم _ ولي دعوت و نصيحتم جز بر فرار و اعراض آنها نيفزود _ و هرچه آنها را به مغفرت و آمرزش تو خواندم، انگشت (جهل و عناد) بر گوش نهادند و جامه به رخسار افكندند (تا مرا نبينند و سخنم را نشنوند) و بر كفر اصرار و لجاج ورزيدند و سخت راه تكبر و نخوت پيمودند _ باز هم آنها را با صداي بلند (و در مجلس عام) فراخواندم (و اجابت نكردند) _ و آن گاه آشكار و علني خواندم و در خلوت و پنهاني نيز (به هيچ وجه اثر نكرد)] نوح: 5 ـ 9

و نتيجه اين شد:

[نوح گفت:‌ پروردگارا! (با اين همه تبليغ و دعوت و اتمام حجت باز) اين قوم مرا مخالفت كردند و پيرو كسي از ثروتمندان شدند كه او خود مال و فرزندش هم بر زيانش نيفزود _ و بر ضد من بزرگترين مكر و حيله

به كار بردند] نوح: 21 ـ 22

حالتي كه حضرت موسيu با فرعون و فرعونيان داشت نيز شبيه حالتي است كه حضرت نوحu با قومش داشت؛ اين امر از دعاي حضرت موسي به خوبي بر مي‌آيد:

[و موسي به پروردگار خود عرض كرد: بار الهي! تو به فرعون و فرعونيان در حيات دنيا مِلك، اموال و زيورهاي بسيار بخشيدي كه بدين‌وسيله بنده‌گان را از راه تو گمراه كنند؛‌ بار خدايا! اموال آنها را نابود گردان و دل‌هاي‌شان را سخت بربند كه اينان هرگز ايمان نياورند تا هنگامي كه عذاب دردناك را مشاهده نكنند] يونس: 88

قرآن كريم براي‌مان قصه‌هايي از اصحاب كهف، اصحاب اخدود و... تعريف مي‌كند كه به وضوح از خلال اين قصه‌ها، محنتي را كه مؤمنين و فراخوانان گذشته، محض به خاطر ايمان‌داشتن و فراخواندن به ايمان و گفتن: خداوند پروردگار ماست، درمي‌يابيم؛ و از خلال آن، شدت كفر، قساوت و تكبري را كه از جانب مردمان و فرمانروايان زمان‌شان بر ايشان تحميل مي‌شد، درمي‌يابيم؛ اينها حالت‌هايي است كه مانند و شبيه‌شان را در جهان امروز نخواهيم يافت؛ نه در شرق، نه در غرب، نه در شمال و نه هم در جنوب...

مسلماً واقعيت جهان امروزي ما، با هر دو گونه‌يي كه ذكر شد: جنگ‌هاي ويرانگرِ دامنه‌دار از يك طرف و مجال‌هاي گسترده و آماده براي آزادي دعوت و ابزار آن از سوي ديگر، انديشه‌ها و كوشش‌هاي نظامي ـ انديشه‌ها و كوشش‌هاي نظامي‌يي كه ديگر نمي‌شود به آن اعتماد نمود و ديگر نمي‌توان به اسم دعوت اسلامي و به اسم نصرت اسلامي و به اسم اعلاي كلمة الله به آن پناه برد ـ را واقعيتي خارج از تاريخ گردانيده كه با طبيعت و خواهشات واقعيت سازگار نبوده، ارتباطي ندارد؛ به درستي اين كوشش‌ها، اعمالي است كه در غير موضع‌شان جا گرفته، درآويخته‌اند؛ در جايي خارج از شروط‌شان.

به درستي كه تبليغ اسلام و نشر آن، واضح‌ساختن و نصرت آن، دعوت به آن و دفاع از حريمش، همة اينها به قدري آماده و ساده گرديده كه از قدرت و امكانات داعيانش فرا رفته است؛ آن چه در كشوري مقدور نيست، در كشوري ديگر ممكن است... و پيش روي‌مان ابزارها، راه‌ها و فرصت‌هايي است كه از شمارش بيرون‌اند؛‌ [البته] در انواعي كه دارند نه افرادشان.

محققاً كه اسلام در اندك‌سال‌هاي گذشته، پيروزي‌هاي جهاني را به ارمغان آورده است، دژهايي متكبر را درنورديده است؛ و اينها همه، از طريق شبكه‌هاي تلويزيوني و ابزارهاي الكتروني با گونه‌ها و وسايل مختلف آن صورت پذيرفته است و پرواضح است كه تلاش براي ايستايي كارهاي دَعَوِي، اعلامي و ارتباطي؛ و تعيين ماليات بر آنها، نوعي كوري، كودني و بازي است كه هنوز عقب‌افتاده‌ها با آن درآويخته‌اند.

ما نمي‌خواهيم كه [حتا] عده‌يي از جوانان، دعوتگران و گروه‌هاي مسلمان، اين گونه عقب‌افتاده و كودن باشند و در ندانستن يا نخواستن دانستنِ طبيعت زمان‌شان تداوم بخشند و جنگ‌هاي بيهوده‌يي را ادامه دهند كه محل اعرابي ندارند.

آيندة اسلام در بين شيوة كنارزدن و شيوة فراگير

هدفم از منهج كنارزدن، رويكرد انديشه‌يي ـ‌و همچنين سلوكي‌يي‌ـ است كه در اظهار مخالفت، جدايي و منافات بين اسلام و غيرش ـ‌كه بر جامعه و جهان امروز، از عقيده، انديشه، نظريه، موضع‌گيري و تصرف... حاكم است‌ـ سعي دارد و اين چيزي است كه چهرة اسلام را چنان مي‌نمايد كه گويي هرچيز را كنار زده، خود را از آن جدا مي‌سازد؛ به مانندي كه با همه در افتاده، قبول‌شان ندارد و ديگران نيز قبولش ندارند.

و همين است كه اسلام در حالتي آكنده از نفرت و منافات با هرچيز و همه كس قرار مي‌گيرد.

كنارزدن و درگيري با مسلمانان؛ چرا كه اهل مذهب يا اهل بدعت يا عقيدةشان فاسد يا از اشعري‌ها يا از رافضي‌ها يا از ناصبي‌ها... اند.

كنارزدن و درگيري با دموكراسي، انتخابات و پارلمان‌ها...

كنارزدن و درگيري با آزادي‌ها، حقوق انسان و حقوق زن...

كنارزدن و درگيري با تمام هنرها و ادب‌ها...

من نمي‌گويم كه همة اينها اشتباه است و درست هم نيست كه چنين باشد، ولي صحبت از گرايش تند و تيزِ كنارزدن، حرام‌كردن و بدعت‌شمردن، دارم؛ گرايش تند در مخالفت، تفرقه و جدايي؛ بلكه گاهي خويش را در صحبتِ دوستيِ تحريم و تجريم مي‌يابم.

از اين‌رو، نمايان‌ساختن چهرة ديگر اسلام، فرضي است عيني؛ نمايان‌ساختن رويكردي ديگر در انديشة اسلامي؛ رويكردي كه به وسعت اسلام و آيندة اسلام خدمت كند كه همانا چهرة فراگير و شمولي اسلام است.

پرواضح است كه ـ‌اولاًـ اسلام رسالت‌هاي ديني پيش از خود را در بر گرفته است؛ لذا براي از بين‌بردن و دورساختن‌شان نيامده است؛ بلكه آمده است تا به آنها زنده‌گي تازه‌يي ببخشد؛ آري!‌ آمده است تا آنها را زنده ساخته و از تحريف، خواري، بارهاي سنگين و غُل و زنجيرها نجات‌شان بخشد.

«و (رسول) بر آنان هرطعام پاكيزه و مطبوع را حلال و هرپليدِ منفور را حرام مي‌گرداند و احكام پررنج و مشقتي را كه (از جهل و هوا) چون زنجير به گردن خويش نهاده‌اند، همه را برمي‌دارد»

اعراف: 157

پس اسلام وارث شريعت‌هاي گذشته و دربرگيرشان است.

در صحيح مسلم از ابن عباسt روايت است كه: «پيامبر(ص) موافقت با اهل كتاب را، در آن چه به آن فرمان داده نشده بود، دوست مي‌داشت»

نمونة ديگري كه از چهرة شمولي اسلام پرده برمي‌دارد، حديثي است كه در صحيح مسلم، مستورد قرشي از عمرو بن العاصt روايت كرده است كه مي‌گويد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مي‌گفت: «قيامت به‌پا خواهد شد در حالي كه مردم روم اكثريت هستند» عمرو به مستورد گفت: اندكي در سخن خود بينديش؛ مستورد گفت: چيزي را مي‌گويم كه از پيامبر(ص) شنيدم؛ عمرو گفت: چنين كه گفتي از اين‌روست كه در ايشان چهار خصلت وجود دارد:

بردبارترين مردم در وقت فتنه‌اند.

در وقت مصيبت، سريع‌تر از همه به خود مي‌آيند.

بعد از فرار، تندتر از همه هجوم مي‌كنند.

خَيِّرترين مردم براي مسكين، يتيم و ضعيف‌اند.

و پنجم كه خصلتي است نيكو و زيبا؛ مردمي‌اند كه بيشتر از همه، ظلم شاهان را باز مي‌دارند.

همة اينها، صفاتي است كه در سياق مدح و ثنا و دعوت به پيروي از آنها، ذكر گرديده است؛ با وجود اين كه دشمنان و رقيبان تاريخي اسلام و مسلمانان نيز هستند.

از طرفي ديگر، اسلام آن گاه كه در بين عرب جاهل فرود آمد، عربي كه با بت‌پرستي و ساير زشتي‌ها درآميخته بود، زدودن آثار، از بيخ‌درآوردن عادت‌ها و هنجارها و تكه‌تكه‌نمودن تمام سيستم‌ها و دادوستدهاي‌شان را هدف خود قرار نداد؛ همةشان را شر، زشت و جاهليت نپنداشت؛ بلكه قسمت زيادي از اخلاق، هنجارها و سيستم‌هاي زنده‌گي‌شان را پذيرفت؛ چه اينها اصول و مباني ديني بودند و چه فطري ـ كسبي، پس همة اينها از سنت‌هاي خداوند در هدايت خلق به حساب مي‌رود.

از زيباترين و نفيس‌ترين سنت خداوند در اين باب، حديثي طويلي است كه معروف به حديث ام زرع مي‌باشد و اين حديثي است كه قاضي عياض در مورد آن گفته است: «در صحت آن هيچ اختلافي نيست و ائمه آن را پذيرفته‌اند و در بين صحاح، بخاري و مسلم آن را تخريج نموده‌اند»

خلاصة حديث اين است كه 11 زن از زنان جاهليت در مجلسي گرد هم آمده بودند و با هم توافق نمودند كه هريك از خصلت‌هاي پسنديده و ناپسنديدة همسران‌شان صحبت نمايند و همچنين توافق نمودند كه راست گفته و دروغ نگويند، سپس همه در اين مورد صحبت نمودند تا نوبت به آخرين‌شان، أم زرع رسيد؛ وي شخصي با تجربه بود كه با اشتياق و محبت همراه همسر سخاوتمند و كريم خويش، أبو زرع مي‌زيست و كسي است كه حديث با اسم او ـ‌‌‌أم زرع‌ـ ناميده شده است.

در حديث آمده است كه پيامبر(ص) به حضرت عائشه فرمود: «اي عائشه، من براي تو مثل أبو زرع براي أم زرع هستم؛ عائشه گفت: پدر و مادرم فدايت اي رسول خدا! بلكه تو از أبو زرع برايم بهتر هستي...»

قاضي عياض شرحي خاص بر اين حديث نوشته است كه آن را «نياز راهنما به فوايد حديث أم زرع» ناميده است.

قاضي عياض در بارة اين حديث چنين مي‌گويد: «و از اين حديث دانسته مي‌شود كه صحبت از امت‌هاي سابقه، نسل‌هاي از بين‌رفتة سده‌هاي گذشته و مثال‌آوردن از آنها جواز دارد؛ زيرا در ذكر سيرت‌شان، عبرتي است براي كساني كه بخواهند عبرت گيرند، روشنايي است براي كساني كه اهل بصيرت‌اند و استفاده‌يي است براي كاوشگر پرتلاش.

به درستي كه در اين حديث ـ‌خصوصاً هنگامي كه به زنان گفته شودـ منفعتي است در تشويق به وفاداري در همسرداري، اختصاص‌دادن چشم و قلب به ايشان و سپاس از كارهاي خوب‌شان، چنان كه أم زرع از همسر و تمام خانوادة وي و از احسان او ستايش و سپاس‌گزاري نمود و هرچيز را غير از او كوچك شمرد؛ با وجود اين كه زنان ديگر، همسران‌شان را بد مي‌گفتند و صحبت از تحمل رفتارهاي زشت و بداخلاقي‌هاي‌شان مي‌نمودند؛ تا زنان ديگري كه از صبر ايشان در مقابل همسران‌شان اطلاع مي‌يابند، به ايشان اقتدا نموده، از كساني كه قبل‌شان‌ بودند، الگو بگيرند.

قاضي عياض از فقيه مالكي،‌ ملهب بن أبو صفره در مورد اين حديث مي‌گويد: «از حديث دانسته مي‌شود كه الگوگرفتن از نيكوكاران هرامت، جواز دارد...» سپس خود چنين تعليق مي‌كند: «و اما جواز الگوبرداري از نيكوكاران هرامت،‌ صحيح است [البته] تا هنگامي كه با شريعت تصادم ننمايد».

مسلمانان ـ‌از وقت صحابه و بعد از آنها‌ـ با اين روحية باز و اين شيوة فراگير و شمولي، با فرهنگ‌ها، تمدن‌ها و تجربه‌هاي بشري‌يي كه با آن روبه‌رو شده و سروكار داشتند، هم‌كنشي نمودند؛ از رومي‌ها،‌ فارسي‌ها، مصري‌ها، هندي‌ها، چيني‌ها، يوناني‌ها گرفته تا غيرشان؛ [لذا] با دل‌هايي گشاده و انديشه‌هايي گشوده از آنها استقبال نمودند و [در نتيجه] چيزهايي گرفتند، چيزهايي رد كردند، ترجمه كردند و استفاده نمودند و...

هنگامي كه ما با ايمان‌مان مسلح و به خود اعتماد داريم، واجب است كه با دموكراسي و ديموكرات‌ها بوده؛‌ بلكه در پيش روي‌شان باشيم و آن گاه كه با اخلاق و ارزش‌هاي خود قرنطينه شده‌ايم، واجب است كه با نوگرايي و نوگراها باشيم و هنگامي كه خويشتن را در عدالت و كرامت با مقاصد اسلام بزرگ مي‌نماييم، ـ‌ابتداءًـ لازم است كه خود را در حركت حقوق بشر كوچك نماييم تا بتوانيم در كنار تمام ستمديده‌ها و ضعيفان ايستاده، از مسلمانان و غير مسلمانان دفاع كنيم.

امروز بر ما لازم است تا دروازه‌هاي گفت‌وگو و روابط را با بزرگان دين‌هاي ديگر و در رأس‌شان مسيحيت با مذهب‌ها و كليساهاي متفاوت آن، باز نماييم تا با تفاهم و همكاري اعتقادات و ارزش‌هاي مشترك خويش را ثابت ساخته، اهداف مشترك خويش را برآورده سازيم و در برابر خطرهاي مشترك، رويارويي كنيم.

اخيراً كليساهاي فرانسوي موضع‌گيري تاريخي‌يي از خود در برابر منع زنان مسلمان از پوشيدن حجاب، نشان داده و نامه‌يي در اين مورد به رئيس‌جمهور فرانسه فرستادند كه واقعاً قابل تشكر است؛ و همچنين موضع‌گيري پسنديدة پاپ دوم، يوحنا بولس در اين رويكرد ستودني است.

ما امروز ـ‌‌و در آينده‌ـ نياز داريم تا اعتماد به نفس خود و اعتماد به دين خويش را، با قوت ذاتي و قدرت فراگير و شمولي آن تقويت نماييم و هيچ چيز ما را هيچ‌گاه از اين كه با هم گفت‌وگو كرده، بدهيم و بستانيم، باز ندارد و هيچ‌گاه ما را از اين كه به خوبي، حق‌بودن، برتري و پيشي غير خويش نگريسته، باز ندارد؛ [بلكه] به خاطر آن مدح‌شان كرده، با آنها رقابت نماييم و از ايشان در راستاي تحقق آن، كمك بخواهيم و در عين حال به حقيت و سزاوارتربودن دين اسلام و شريعت اسلام اعتماد داشته باشيم كه همانا رحمت، هدايت و عدالت خدا در بين بنده‌گانش مي‌باشد و از اين‌روست كه هميشه فرادست بوده و هيچ‌گاه فرودست نمي‌باشد.

آيندة اسلام در بين ملت و حكومت

آینده اسلام و اسلام آینده _ 2

آيندة اسلام در بين ملت و حكومت

بسياري از گروه‌هاي اسلامي و بسياري از دانشمندان و فراخوانان، وجود، تطبيق، مصير و آيندة اسلام را با حدي زيادي، منوط به موضع‌گيري دولت و به پيمانة التزام آن به اسلام و برافراختن پرچمش مي‌دانند و عدة زيادي چنين مي‌پنداردند كه تطبيق حقيقي و آيندة حقيقي اسلام فقط در «برپاداشتن دولت اسلامي»‌ يا شايد «خلافت اسلامي» امكان‌پذير است.شكي نيست كه دولت اسلامي يا حكومت اسلامي يكي از دستاويزهاي مهم اسلام و پناه‌گاهي محكم براي زنده‌گي‌يي اسلامي و جامعه‌يي اسلامي است و از اين‌رو است كه پرداختن به ساختن چنين زنده‌گي و چنين جامعه‌يي و هرگونه سعي و قرباني‌دادن در راستاي تحقق آن، كاري است مشروع و معتبر...


آيندة اسلام در بين ملت و حكومت

بسياري از گروه‌هاي اسلامي و بسياري از دانشمندان و فراخوانان، وجود، تطبيق، مصير و آيندة اسلام را با حدي زيادي، منوط به موضع‌گيري دولت و به پيمانة التزام آن به اسلام و برافراختن پرچمش مي‌دانند و عدة زيادي چنين مي‌پنداردند كه تطبيق حقيقي و آيندة حقيقي اسلام فقط در «برپاداشتن دولت اسلامي»‌ يا شايد «خلافت اسلامي» امكان‌پذير است.

شكي نيست كه دولت اسلامي يا حكومت اسلامي يكي از دستاويزهاي مهم اسلام و پناه‌گاهي محكم براي زنده‌گي‌يي اسلامي و جامعه‌يي اسلامي است و از اين‌رو است كه پرداختن به ساختن چنين زنده‌گي و چنين جامعه‌يي و هرگونه سعي و قرباني‌دادن در راستاي تحقق آن، كاري است مشروع و معتبر، ولي هنگامي كه برپانمودن دولت اسلامي، مشغله‌يي دست‌وپاگير، هدف و به طور عجولانه، يا اولويت بزرگتر و مقصود برتر قرار مي‌گيرد، به درستي كه سبب توقف و موجب ايستايي مي‌گردد؛ تا حدي كه كارها به نصاب خود نرسيده و نمي‌توانيم اندازه و جايگاه‌شان را رعايت نماييم.

ما ديديم كه در حركت‌هاي اسلامي‌مان كساني‌اند كه برپاداشتن حكومت اسلامي را شعار، بزرگترين هدف، نخستين مطلوب و شروع تحرك‌شان مي‌دانند؛ به اين اعتبار كه با برگشتاندن خلافت از دست‌رفته، نگاه در چهره و لذت‌بردن از جايگاه آن، هيچ چيز امت اسلامي را ضرر رسانده نمي‌تواند.

و بعضي‌شان با سردادن و اعتماد بر اين شعار كه «نخست بايد دولت اسلامي را ساخت»؛ براي برپانمودن هرچه زودتر دولت اسلامي، بزرگترين جنگ‌ها به راه انداخته، تمام قوت خويش را در آن متمركز ساخته و از تمام توانايي‌ها و امكانات مادي و معنوي خويش كار گرفتند.

و بعضي ديگر، خلافت و دولت را همه‌چيز يا نخستين چيز ندانسته، ولي وجود آن را از بزرگترين اصول و تنها راه تحليل‌ها،  موضع‌گيري‌ها و شادي‌هاي خويش مي‌دانند و از اين جهت، طبق تعبيري كه مهدي بن تومرت، يكي از كتاب‌هاي خويش را ناميده است، خلافت و دولت از نظرشان، «عزيزترين چيزي است كه بايد آن را جُست»

دوست دارم دور از افراط و تفريط، طوري كه خود مي‌پندارم، به توضيح اموري بپردازم كه در تعيينِ مقام و جايگاه دولت در اسلام، كمك خواهد كرد.

در شريعت خدايI نص صريحي را نمي‌يابيم كه به برپانمودن دولت دستور داده، لازمش گرداند؛ طوري كه در بارة آن، نصوص تشويقي و تهديدي ديگري به مانند ساير وجيبه‌هاي ديگر نيز نمي‌يابيم؛ بلكه وجوب برپانمودن دولت اسلامي و وجوب تعيين خليفه از باب اجتهاد و از باب بينش مصلحت‌انديشي و برگرفته از واقعيتي است كه پيامبر(ص) بعد از خود به‌جا گذاشته بود.

[باز هم] در ساير اين حالت‌ها، وجوب داشتن دولت و خلافت، از باب وسايل است نه مقاصد؛ پس دولت از جملة «آن چه واجب جز با وجودش تمام نشود، آن چيز هم واجب است» مي‌باشد؛ به اين معني كه از نوع «واجب به ذات خويش»‌ نيست، بلكه از نوع «واجب به غير خويش» است و پرواضح است كه «واجب به غير خويش» رتبه‌يي پايين‌تر و اهميتي كمتر از «واجب به ذات خويش» دارد و اين به دو معني است:

اول: درست نيست كه كوشش در راستاي برپاكردن «واجب به غير خويش» به پيمانة «واجب به ذات خويش» باشد و جايز نيست كه ضرري به آن رسانده و سبب تركش گردد.

دوم: هنگامي كه انجام يك امر وابسته به برپانمودن دولت بود در حالي كه بدون از دولت هم تحقق مي‌يافت، وجوب استفاده از اين وسيله، به عنوان جزء، سقوط مي‌نمايد.

چنان كه گاهي مي‌توان در بسياري از حالت‌ها، قسمتي از آموزه‌هاي ديني را در زير سايه يا از ميان دولت وقت برپا نمود، اگر چه دولتي منحرف، مخالف و دشمن باشد، جدا از اين كه كناره‌گير يا هواخواه باشد.

همچنين در اين حالت‌ها، اهميت و ضرورت دولت اسلامي، به اندازة فرصت‌ها و امكاناتي كه دولت وقت براي برپاداشتن آموزه‌ها و احكام ديني در زنده‌گي فردي و اجتماعي مي‌دهد، كاهش مي‌يابد.

سپس دولتي كه ما آن را وسيله برمي‌شماريم، در حقيقت و بر بهترين وجه، مجموعه‌يي از وسايل است و اين وسايل قابليت تفكيك و جدايي را دارند و به تعبير اصولي‌ها: «قابليت تبعيض را دارند» به اين معني كه قسمتي از آنها بدون از قسمت ديگر تحقق مي‌يابند و بعضي قابل تحقيق‌اند و بعضي ديگر اين چنين نيست؛ بعضي‌ها درست و مشروع ‌اند و بعضي ديگر منحرف و مردود و اين به آن معني است كه هر آن چه در شريعت تحقق يافته و درست و مقبول افتاد؛ يا اين كه امكان تحقيق و اصلاح را داشت،‌ جزئي از «دولت اسلامي» است كه تمسك به آن واجب است.

اما اشتباه بزرگ و تنگناي خطرناكي كه بعضي از حركت‌هاي اسلامي در آن قرار گرفته و مي‌گيرند، اشتغال به وظيفه تا هدف و قرباني‌كردن هدف براي رسيدن به وسيله است؛ بسيارند كساني كه تمام عمر،‌ زنده‌گي و تلاش‌هاي خويش را در جهت ساختن دولت، بدون اين كه بر اين دولت اثري مرتب شده و نه خبري از آن شود، از دست دادند و شايد هم اين دولت، با تمام تلاش‌هايي كه كردند، جز دوري و سختي، ارمغاني نداشته است و به همين منوال نه دولتي به زورشان برپا شد و نه هم امت از آن بهره‌يي برد.

سخت‌تر و تلخ‌تر اين است كه خواستن دولت و تلاش در راستاي برپانمودن آن، ناممكن شده و به ايستايي رسد؛ يا به عبارتي ديگر، طلب دولت به بسته‌شدن راه‌ها و بازشدن مَهلكه‌ها رسد و با وجود اين،‌ باز هم پافشاري و اصرار [بر ساختن دولت] ادامه دارد.

حقيقت اين است كه برپانمودن دولت، تابع شروط، اسباب و قانون‌هاي تاريخي، اجتماعي و سياسي‌يي است كه نمي‌توان به مجرد رغبت و ميل يا تصميم و نه هم به مجرد تلاش و قرباني‌دادن، آنها را لغو نمود يا از كنارشان گذشت؛ اگر چه از روي صداقت، اخلاص و پُرهزينه هم باشد.

در گذشته، ابن عطاءالله اسكندري گفته است: «كسي كه خواسته باشد چيزي پديد آورد [ولي] برخلاف آن چه خداوند پديد آورده است، گوشه‌يي از جهل وانگذاشته است»

پس اگر كسي اراده كند چيزي را در هستي پديد آورد و بر تحقق آن اصرار ورزد،‌ ولي بدون اين كه به اسباب و شروطي كه خدا براي آن فراهم ساخته، توجهي داشته باشد، به درستي كه تعبير از نهايت جهل خويش در بارة سنت‌ها و قانون‌هاي اجتماعي مي‌نمايد.

آري، قبول است كه عمل،‌ تلاش، پيشرفت و پيروزي انسان جزئي از اسباب و شروط است و سنت‌ها و قانون‌ها را به اذن خداوند به حركت درمي‌آورد، ولي با آن هم محكوم و حد اقل محدود به انجام عوامل زيادي است كه اغفال و به نظر نياوردن‌شان جايز نيست و اگر فرض كنيم كه برپانمودن «دولت اسلامي» شعار و فريضه‌يي تعبدي و ذاتاً مطلوب باشد، پس بر متقاضيان آن لازم است كه در برآورد و تقدير خود بيانديشند، با تدبير قدم به پيش نهند و در خواستة خويش نرمي نمايند «زيرا هركس در راه‌پيمودن خويش عجله نمايد، هيچ مسافتي را طي كرده نتوانسته و نه هم مركبي زنده نگه دارد1» در حالي كه كار (برپانمودن دولت اسلامي) به اين حد نرسيده و نه هم چنين صفتي دارد.

علاوه بر اين، مجال در مقابل حركت اسلامي، فراخوانان و كارمندان آن وسيع است تا بسياري از اهداف، احكام دين و اصلاح جامعة خويش را بدون از برپانمودن دولت و بدون از داشتن قدرت، ثابت سازند كه اين امر، از خلال كار در ميان امت، از خلال ساختار امت و از خلال ساختن امت،‌ عوض از ساختن دولت، تحقق خواهد يافت.

نخست ساختار امت:

از ابو امامهt روايت است كه پيامبر(ص) فرمود: «دستاويزهاي اسلام را يكي پس از ديگري نقض خواهيد كرد، پس هرگاه دستاويزي نقض شود، مردم به ديگري درآويزند، اولين‌شان (دستاويزها) حكومت و آخرين‌شان نماز است»

اين حديث، بسيار محل استشهاد قرار مي‌گيرد كه بر اهميت، اولويت و ضرورت برگشتاندن دولت‌هاي اسلامي كه شامل حركتي اصلاحگر بوده و ساختار را اعاده نمايد،‌ تأكيد دارد؛ زيرا كه اين حديث، حكومت را يكي از دستاويزهاي اسلام مي‌داند.

مگر اين حديث به دو حقيقت ضمني ديگر نيز اشاره دارد كه كساني كه به آن استشهاد مي‌كنند، متوجه آن نمي‌شوند:

حكومت از ضعيف‌ترين دستاويزهاي اسلام است؛ زيرا كه نقض و شكسته‌گي از ضعيف‌ترين جزء يا سست‌ترين جاي هرچيز شروع مي‌شود در حالي كه قوي‌ترين جزء، همچنان در مقابل عوامل فروپاشي و شكسته‌گي مقاومت نموده تا اين كه آخرين جزء باقي‌مانده و آخرين جزء فروريخته باشد؛ پس معني حديث اين است كه ضعيف‌ترين چيزي كه اسلام در وجود و بقاي خود بر آن اعتماد مي‌كند، حكومت است و قوي‌ترين و محكم‌ترين چيزي كه بر آن استوار مي‌ماند، نماز است.

اسلام مي‌تواند كه دوام، استقرار، رشد و ادامه يابد، حتا با وجود ازبين‌رفتن حكومت كه با انحراف يا عدم حضور از هم مي‌پاشد؛ پس معلوم شد كه خداوند دين خود را نازل نموده ]تا آيين (كامل و شامل) را بر همة آيين‌ها پيروز گرداند[ توبه: [33] و همانا اين دين از آن جهت به وجود آمده كه تا قيام قيامت باقي بماند و اگر دستاويز حكومت را در زودترين فرصت تاريخ خويش از دست مي‌دهد، به اين معناست كه زمان درازي را زنده‌گي كرده و پابرجا بدون از اعتماد بر آن دستاويز شكسته و فروريخته دوام خواهد يافت!!!

و مصداق اين هشدار نبوي و توضيح و بيان آن در تاريخ اسلام و مسلمانان، از نخستين قرن‌ها تا حال، يافت مي‌شود؛ [زيرا] اسلام، علي‌رغم ازبين‌رفتن دستاويز حكومت، در گذار زمان و مكان، جنبشي بيشتر، برگشتي استوارتر و نفوذي وسيع‌تر داشته است و مسلمانان علي‌رغم انحراف، فساد و ضعف دولت، حكام و حكومت‌هاي‌شان، ارجمندي، نيرومندي و درخشنده‌گي خود را حفظ نموده، تمدن خويش را برپا ساخته و دانش‌هاي خود را گسترش دادند؛ بلكه سرزمين خويش را وسعت داده و دين خويش را در ميان جهانيان پخش نمودند.

اين به چه معناست؟

اين به آن معناست كه در اسلام دستاويزهايي ديگر نيز وجود دارند كه مهمتر و كارآمدتر از دستاويز حكومت بوده و پابرجا و كارساز باقي مانده است؛ يعني امت حتا با اين كه اختلال‌ها، انحراف‌ها و آفت‌هايي در دستگاه حكومت آن وجود دارد، مي‌تواند قوي، محكم، رشدكننده و فعال باشد و همچنين به اين معنا كه دولت همه‌چيز و مهترين چيز نيست و هنگامي كه همه‌چيز يا مهمترين چيز در زنده‌گي و ذهن‌هاي مردم مي‌شود، در اينجاست كه خطرناك‌ترين چيز بر مردم، توانايي‌ها، تلاش‌ها و فعاليت‌هاي‌شان مي‌باشد.

اما هنگامي كه مردم به دولت، بر اساس اين كه جايگاه و وظيفه‌هايي محدود دارد و امكان ندارد كه قائم‌مقام امت بوده و وظيفه‌هايش را لغو نمايد، بنگرند، از فرمانروايي و معبودساختن دولت نجات مي‌يابند و به اداي وجيبه‌ها، اصلاح امور، ساختن جامعه و برداشتن رسالت خويش مي‌پردازند؛ فرقي ندارد كه موضع‌گيري‌هاي دولت، كمك، عدم ياري و انحرافش به چه حدي برسد.پرواضح است كه تودة مردم و دانشمندان مسلمان، زماني طويل و قرن‌هاي متعددي را بر اين اساس زنده‌گي كرده و پشت سر گذاشتند و از اين‌رو است كه اسلام بيش از پيش قوت گرفته و روزبه‌روز گسترش و انتشار مي‌يابد و ملت‌هاي اسلامي در تمسك، پيشرفت و عرضة آن، علي‌رغم سستي‌ها و كاستي‌هاي دستگاه‌هاي حاكم و حكام كه پيامدهاي زشت آن را انكار نكرده و از حجم آنها نمي‌كاهم، دوام داده‌اند.

و اين چيزي است كه توجه به امت، به‌كارانداختن توانايي‌ها و بالابردن ميزان عمل آن را بر ما، قبل از توجه به دولت و مؤسسه‌هاي آن، حتمي مي‌گرداند؛ لذا شعار ما در اين زمينه بايد «نخست ساختن امت و به‌كارانداختن آن»‌ باشد.

بايد به ياد داشته باشيم كه امت از مرز هزار مليون مي‌گذرد و ده‌ها مليون‌شان در قلب دولت‌هاي غربي و تمدن غربي‌اند و در ميان‌شان مليون‌ها دانشمند، باستان‌شناس، انديشمند، مخترع، فراخوان و اصلاحگر و مليون‌ها شخص آماده براي بخشش، قرباني‌دادن و جهاد به خاطر دين، امت و تمام بشريت هستند؛ و تمامي اينتوانايي‌هايي كه جز از خدا كسي مقدارش را نمي‌داند، نياز به تحريك و توجيه دارند؛ نياز دارند تا كسي آنها را به راه‌هاي سعادت در دعوت، تعليم، اطلاع‌رساني، دفاع سياسي ـ فرهنگي مسالمت‌آميز و كارهاي خير و رشدكننده، راهنمايي كند.

به درستي امتحان بزرگي كه دانشمندان و طلايه‌داران عمل اسلامي بايد با آن درآويخته و پيروز به‌درآيند، به كارانداختن توانايي‌هاي امت در همة رويكردها و رسيدن به مشغله‌يي ابزاري است براي جامعة اهلي يا آن چه امروز به «جامعة مدني» ناميده مي‌شود.

و اخيراً:‌ پيروزي ما در گرو شكست غير ما نيست!

بسياري از نويسنده‌گان، انديشمندان و فراخوانان مسلمان، هنگامي كه سخن از آيندة اسلام مي‌رانند، مباشرةً واردِ صحبتِ رويارويي با برنامه‌ها و چالش‌هاي خارجي و دسيسه‌هاي ستيزجويانه مي‌شوند و اگر خواستند از رسالت و تمدن اسلام و نياز بشريت به آن صحبت كنند، به زودي اين قضيه را با بحران تمدن غربي و عيب‌هاي آن ربط داده و از شكست، زودي از همي‌گسيخته‌گي و حتمي‌بودن فروپاشي‌ آن صحبت مي‌كنند؛ گويي كه اسلام هيچ آينده‌يي نداشته و نه هم جز از برشمردن عيب‌هاي تمدن غربي، هيچ جايگاهي براي رسالت و تمدن خويش دارد و همچنين مسلمانان نيز به جز از شكست غرب و متلاشي‌شدن قوت آن مقام و منزلتي خواهند داشت و گويي كه بر ما لازم است منتظر چنين روزي بوده و در راستاي آن بايد كار نماييم تا بتوانيم در اين پروژه سهم گرفته، رسالت خويش را ادا كنيم و آيندة خويش را بسازيم.

و اين كار لازمي نيست؛ طوري كه ـ حتا گوشه‌يي از آن ـ صواب هم نيست، پس مصلحت بشر ـ كه مسلمانان را هم شامل مي‌شود ـ تا حد امكان، در نجات‌دادن، درست‌ساختن و بالابردن تمدن غربي است و اين امر هرگز ـ از یک سو ـ جز با گفت‌وگو، به هم‌آويختن و برگرفتن نقاط مثبت آن و تمسک به آنها، ممکن نیست.

و از سوی دیگر نیز، جز با پیروزی و پیشرفت بیشتر به خاطر اسلام؛ با عقیده، اخلاق، ارزش‌ها، شریعت، الگوها و نیروهای ناظر بر خانواده‌اش [اسلام] و مشوق به غیر خانواده‌اش، امکان ندارد.

بر مسلمانان ـ از آن جهت که مسلمانند ـ واجب است که به آیندة اسلام و جایگاه آن، به نقش و رسالت آن، به امکان پیروزی و اميد به آن، بدون این که منوط به پیروزی یا شکست دیگران و نه هم به قدرت یا ضعف شان باشد، ایمان بیاورند و به تعبیری دیگر: اسلام با وجود قدرت غرب و کبریای آن و با وجود تمدن و هیبت آن، جایگاه، قدرت و آیندة خود را دارد.

جاپانی‌ها در راستای آن چه خواستند پیروز به درآیند، حرکت کرده و پیروز شدند؛ با این که از لحاظ نظامی و سیاسی شکست خورده، تحت اشغال و تسلط آمریکایی‌ها بودند و همچنین آلمانی‌ها، کوریایی‌های جنوب و تایوانی‌ها.

درست است که تفاوت‌های حقیقی‌یی وجود دارد، ولی در مقابل امکانات حقیقی‌يي نیز وجود دارد که سبب پیشرفت و پیروزی اسلام، از آن جهت که اسلام است، می شود، چنان که امکانات حقیقی دیگری نیز برای کار بیشتر در راستای حركت مسلمانان و پيشرفت مدني‌شدن‌شان وجود دارد؛ وانگهي، ظاهركردن و پيروز ساختن حق، وابسته به از بين‌رفتن باطل نيست؛ بلكه ظهور و ثبات آن، مقدمه‌يي است براي زوال و دوري باطل [اما كف‌ها (بي‌سود و بيهوده بوده و هرچه زودتر) دورانداخته مي‌شود، ولي آن چه براي مردم نافع است، در زمين مانده‌گار‌مي‌گردد] رعد: 17

[بگو حق فرا رسيده است و باطل از ميان رفته و نابود گشته است؛ اصولاً باطل رفتني و نابودشدني است%ما آياتي از قرآن را فرو مي‌فرستيم كه ماية بهبودي و رحمت مؤمنان است، ولي بر ستمگران جز زيان نمي‌افزايد] اسراء 81-82

 

اشاره به حديثي است كه بيهقي در باب «شاخه‌هاي ايمان» روايت كرده است. 3/402

صحيح ابن حبان 15/111 و المعجم الكبير طبراني 9/198

منبع : معرفت

ابتکار و انگیزه در دعوت

ابتکار و انگیزه در دعوت

امين‌الله معتصم

ابتکار باعث افزايش انگيزه مي‌شود: همة انسان‌ها داراي نيروي نفسي و داخلي‌اند كه آنها را به سوي انجام كارهايي كه به آن تمايل دارند سوق مي‌دهد و هيچ‌يك از افراد انساني از اين قاعده مستثنا نيستند؛ ولي اين محرک دروني، بر حسب جاذبة کاري که قرار است انسان انجام دهد، متفاوت است؛ هراندازه جاذبة يک عمل قوي و بزرگ باشد، به همان پيمانه انگيزة انجام آن عمل نيز قوي خواهد بود؛ شکي نيست که غالباً هرکار جديد و نو براي عدة زيادي جاذبه و درخشش خاصي دارد به گونه‌يي كه به مجرد ديدن آن، انگيزة‌شان تحريك مي‌شود


ابتکار و انگیزه در دعوت

امين‌الله معتصم

ابتکار باعث افزايش انگيزه مي‌شود:

 همة انسان‌ها داراي نيروي نفسي و داخلي‌اند كه آنها را به سوي انجام كارهايي كه به آن تمايل دارند سوق مي‌دهد و هيچ‌يك از افراد انساني از اين قاعده مستثنا نيستند؛ ولي اين محرک دروني، بر حسب جاذبة کاري که قرار است انسان انجام دهد، متفاوت است؛ هراندازه جاذبة يک عمل قوي و بزرگ باشد، به همان پيمانه انگيزة انجام آن عمل نيز قوي خواهد بود؛ شکي نيست که غالباً هرکار جديد و نو براي عدة زيادي جاذبه و درخشش خاصي دارد به گونه‌يي كه به مجرد ديدن آن، انگيزة‌شان تحريك مي‌شود؛ اما اگر كاري از همان آغاز داراي درخشش و جاذبة ضعيف باشد و سال‌هاي متمادي به اسلوبي خشك و بي‌روح ادامه يابد، بالآخره جاذبة‌ خود را از دست داده و به صورت مطلق معطل مي‌شود.

دعوت امام بناء
امام حسن‌البنا دعوت خود را زماني آغاز نمود كه جمود و اشتباهات شرعي‌يي که در اسلوب دعوت به سوي الله(ج) وجود داشت، باعث کناره‌گيري جوانان از مساجد و عدم پاي‌بندي اين قشر به دين شده بود و حتا اكثر جوانان فكر مي‌كردند التزام و پاي‌بندي به دين مخصوص بزرگ‌سالان و اهل تصوف است و بس؛ امام‌بنا آمد و انقلابي بزرگ را در اين مفاهيم ايجاد كرد و حرکتي را به راه انداخت که جوانان به گونه‌يي بي‌سابقه متوجه دين شده،‌ در ميادين مختلف دين را تجربه نمودند و در نتيجة دعوت امام‌بنا مردم به مفهوم حقيقي دين روي آورده، دعوت او را كه به سوي اصول دين فرا مي‌خواند لبيك گفتند؛ امام شهيد روش‌هاي مبتكرانه‌يي را وارد كار دعوت كرد؛ او از چهارديواري مسجد بيرون شد، تا دعوت به سوي الله(ج) را وارد ميدان كار مردم، داخل مكاتب، پوهنتون‌ها و هوتل‌هاي‌شان كند؛ حتا عرصة تجارت و ورزش را فراموش نكرد و بالآخره موفق شد تا تمام عرصه‌هاي زنده‌گي مردم را به نوعي پوشش ايماني دهد؛ روي همين دليل، معاصران وي گمان كردند كه پيروان حسن‌البنا دين جديدي آورده‌اند يا همانند مردمي كه به هرچيز جديد و نو اعتراض مي‌كنند و مي‌كوشند اتهاماتي را به وصله زنند، فكر كردند كه بين گفتار و كردار اين مجموعه تناقض وجود دارد.
امام‌بنا در يكي از رساله‌هاي خود مي‌گويد: مردم يكي از برادران مسلمان ما را باري در داخل محرابش خاشع و گريان مي‌بينند، لحظاتي بعد همان برادر را در حالي مشاهده مي‌كنند كه به عنوان واعظي آگاه و مدرسي ماهر گوش مردم را نوازش مي‌دهد، اندكي بعد مشاهده مي‌كنند كه همان برادر وارد ميدان ورزش شده توپ‌بازي مي‌كند يا مسابقه مي‌دهد و يا به تمرين آببازي مشغول است و بار ديگر با همان برادر در تجارتخانه و محل كارش روبرو مي‌شوند كه با امانتداري و اخلاص به حرفة خود سرگرم است؛ مردم اين‌ چيزها را پديده‌هايي از هم جدا و غيرقابل جمع‌شدن مي‌دانند؛ در حالي كه اسلام قابليت جمع‌كردن‌ آنها را دارد و اگر مردم اين حقيقت را مي‌دانستند، تمام انرژي‌هاي خود را در جهت به‌هم‌پيوند‌زدن آنها صرف مي‌كردند.
انگيزة پذيرش دعوت جديد در ميان جوانان، اهل فن، سياستمداران و علما بسيار قوي و نيرومند بود، حتا به سرعت مرزهاي مصر را درنورديده و در مدتي كوتاه به ديگر كشورهاي جهان رسيد.
امام بنا از سرعت انتشار دعوت خود و ازدياد انگيزه در ميان مردمي كه با تأثر از دين اسلام با روش جديد، استعداد فراخواني و دعوت‌شان شگوفا شده بود مي‌گويد: «تا حال ما دعوت خود را به مردم عرضه مي‌كرديم و به خاطر پخش آن فعاليت داشتيم؛ اما حالا دعوت پيش از ما به شهرها و قريه‌ها مي‌رسد و ما را مجبور مي‌كند خود را به آن رسانيده، به هرقيمتي كه شده حقوق آن را ادا كنيم

تحول اينترنت
اکثریت مردم به مطالعه و كاوش‌هاي علمي نمی‌پردازند؛ مباحثة علمي مخصوص پژوهشگران و محدود كساني است كه مستقیماً با مسائل علمي سروكار دارند؛ بقية مردم به تماشاي تلويزيون، سينما، نوارهاي ويديو و ديگر سرگرمي‌ها مشغول‌اند. اينترنت و سي‌دي‌هاي فشرده‌یی وارد بازار شده که کتابخانة کامل با تمام کتاب‌های آن را در دو و یا سه سی‌دی احتوا می‌کند حالا مشاهده می‌کنیم که یک قضیة علمی که بحث و جستجو پیرامون آن هفته‌ها وقت می‌برد، در کمتر از یک‌ساعت و با فشاردادن دکمة کمپیوتر تمام می‌شود و جستجوگر الکترونیكي در چند ثانیه ده‌ها و صدها چیز را که لازم دارید برایتان جستجو می‌کند و این کار انگیزة بسیاری از مردم را برای مطالعه و پژوهش افزایش داده است.

مؤسسات خیریه
کسانی که قبلاً در مؤسسات خیریه کار می‌کردند، در سطوح محلی و بین‌المللی با روش‌های روتینی به جمع آوری صدقات می‌پرداختند؛ مثلاً ابتدا خطیب مسجد را متوجه می‌ساختند تا در خلال خطبه مردم را به دادن صدقه تشویق کند؛ سپس کسانی که مأمور جمع‌آوری صدقات شده بودند، پشت صف‌های نمازگزاران می‌ایستادند و تبرعات نمازگزاران را در صندوق‌هایي که قبلاً تهیه شده بود جمع می‌کردند و یا هم به افراد خیر منطقه تماس گرفته از آنها طلب همکاری می‌نمودند و دیگر روش‌های روتینی از این قبیل؛ بناءً به علت محدودیت انگیزة بخشش و تبرع نزد عامة مردم، دست‌آورد مؤسسات خیریه بسیار محدود و ناچیز بود؛ ولی عنصر ابتکار در عمل خیریه انگيزة مردم را افزایش داد و اموالی که حالا از این طریق جمع‌آوری می‌گردد، چند برابر گذشته است؛ تلویزیون، مبایل، اعلانات ماهانه، بازارهای خیریه و دیگر ابتکارات، نقش ارزنده‌يی در ازدیاد اموال خیریه داشته است.

تولید برتر
منظور ما از تولیدات برتر یا انجام وظیفه به صورت خوب‌تر، این است که انسان و ظیفه‌يی را که به عهده می‌گیرد، بهتر انجام دهد و ماشین بی‌زبان تولیدات خود را نسبت به گذشته زیباتر عرضه نماید؛ ممکن نیست توقع داشته باشیم یک انسان با همان روش‌های اداری قدیمی وظیفة خود را بهتر از گذشته انجام دهد، همان‌گونه که بی‌جا است انتظار داشته باشیم ماشین كهنة ابتدايی بدون این که کوچکترین پرزة جديدي به آن علاوه شده است، تولیدی بهتر از گذشته عرضه کند؛ انجام بهتر وظیفه هم نسبت به انسان و هم نسبت به ماشین ارتباط تنگاتنگی با فايده‌يي‌ دارد که بر آن مرتب می‌شود، چه این فايده مادی باشد و چه به معنای کامیابی و موفقیت انسانی و فايق‌آمدن در جنگ‌ها، برخوردها و...

کثرت سبب جرأت می‌شود
مثل و یا مقوله‌یی است که از قدیم‌الایام در عربی مستعمل بوده و وقايع تاریخی بر آن صحه می‌گذارد؛ ولی برداشت ما از این مقوله نباید تنها کثرت عددی باشد؛ بلکه در بسا موارد ابتکار سبب کثرت می شود؛ به این صورت که یک سپاهی مسلح به سلاح مدرن جنگی که در دقايقی محدود هزاران مرمی کشنده را پرتاب می‌نماید، توان غلبه بر صدها عسکر غیر مسلح و یا مجهز به سلاح‌های جنگی قدیمی مانند شمشیر و نیزه را دارد... از همین جا است که می بینیم سپاهی که سلاح مدرن جنگی را در دست دارد به منزلة کثرتی است که او را بر سپاهیانی که به پیشرفت وسايل جنگی خود توجهی نکرده‌اند شجاعت و جرئت می‌بخشد.
موترهای تیزرفتار
در گذشته پیشرفته‌ترین وسیلة انتقال مردم اسب بود؛ ولی آهسته آهسته در این زمینه پیشرفت‌هايي صورت گرفته وسايل چرخ‌داری که به اسپ و غیره بسته می‌شد ابتکار گردید و مردم خود و اموال خود را با این وسیله از جایي به جایي دیگر منتقل می‌کردند؛ به تدریج در عصر انقلاب‌ صنعتی موتر اختراع شد و حالا ملاحظه می‌نمایید که در خلال تاریخ، پیشرفت‌های صنعتی و به صحنه‌آمدن موترهای مسابقه تا چه اندازه تولیدات زیباتر گردیده و در انجام وظايف پیشرفت صورت گرفته است.

نزدیک‌شدن زمان
پیامبر اکرمr فرموده‌اند: {لا تقوم الساعة حتى يتقارب الزمان، فتكون السنة كالشهر، والشهر كالجمعة، و تكون الجمعة كاليوم، و يكون اليوم كالساعة، و تكون الساعة كالضرمة بالنار}
«
تا زمان نزدیک نشود قیامت برپا نخواهد شد، آن گاه سال همچون ماه، ماه چون هفته، هفته چون روز، روز همانند ساعت و ساعت همانند لمحة آتش خواهد بود
بعضی از علما نزدیک‌شدن زمان را به کاستی برکت ترجمه کرده اند، یعنی مدت زیادی می‌گذرد، بدون این که شخص کاری به نفع آخرت خود انجام داده باشد؛ این فهم و برداشت از فرمودة پیامبر اکرمr با برداشتي که امروزه ما می‌توانیم داشته باشیم منافاتی ندارد؛ ممکن است منظور پیامبر این بوده باشد که نوآوری‌هایي که در عصور بعدی می‌شود و انقلابی که در عرصة وسايل حمل‌و‌نقل به وقوع می‌پیوندد و مسافت‌های زیادی به کمترین وقت طی می‌شود، به معنای تقارب زمان باشد؛ در گذشته مردم فاصلة بین دو شهر و دو مملکت را در چند روز و چند ماه طی می‌کردند، حتا کسی که عازم بیت‌الله می‌گرديد، اهل بیت با او چنان وداع می‌کردند که گویا هرگز برنمی‌گردد؛ علت آن هم سپری‌شدن زیاد وقت در مسیر رفت‌ و برگشت بود و اکثر کسانی که حج می‌گذاردند، به علت ماندن زیاد در راه، هرگز به خانه و کاشانة خود برنمی‌گشتند؛ در حالی که امروز رسیدن به مکه از دورترین نقاط جهان چند ساعت بیشتر طول نمی‌کشد...
ایجاد این انقلاب در محدودیت زمان و علتی که وسايل حمل و نقل وظیفة خود را به بهترین وجه انجام می‌دهند فقط و فقط ابتکاراتی است که در زمینه صورت گرفته است؛ این ابتکارات از تقلید انسان از پرنده و پرواز با بال‌های مصنوعی آغاز شده، با ساخت بالون ادامه یافت و بالآخره بعد از تلاش‌های متعدد به اولین تجربة موفق ساخت طیاره توسط برادران رایت در شهر دیتون منتهی گردید.

به کارگیری استعدادهای نهفته
رسول اکرمr فرمودند: }كل ميسر لما خلق له{ امام‌مناوی تعلیقی را که راغب اصفهانی ضمن این حدیث داشته نقل می‌کند: «از آنجا که فطرتاً مردم به همدیگر محتاج‌اند، هریک از افراد انسانی به حرفه و پیشه‌يی علاقمند گردیده است و بین طبیعت انسانی و حرفه‌يی که به آن می‌پردازد رابطة ظریف و آسمانی برقرار است و همین اتفاقات سبب شده است که هریک از افراد انسان، به پیشه و حرفه‌يی علاقه پیدا می‌کند که قلبش به پذیرش آن سرشته شده است و استعدادهای خود را در خدمت آن کار قرار می‌دهد و اگر کار و پیشة دیگری به او سپرده شود، چه بسا که در انجام آن ذکاوت کافی نداشته باشد و به زودی از آن کار خسته شده و یا هم متنفر گردد؛ خالق متعال انسان‌ها را چنین سرشته است تا همه به یک کار روي نیاورند و رزق و تعاون در بین‌شان معطل نشود؛ اگر چنین نمی‌بود، همة انسان‌ها جز نام‌های خوب، مناطق خوش‌آب‌وهوا، صنعت‌های زیبا و کارهای مفید را انتخاب نمی‌کردند و بر سر بدست‌آوردن این چیزها با هم کشمکش و منازعه می‌نمودند؛ ولی الله‌متعال با حکمت بالغة خود هرانسان را مخیر نموده تا حرفة مورد علاقة خود را انتخاب کند و حالا می‌بینیم هرکس از کار و پیشة خود راضی بوده و نمی‌پسندد که آن را به کار دیگری تبدیل کند مثل خیاطی که از حرفة خود راضی است؛ اما حجامت‌گری را که او نیز به حرفة خود دل خوش دارد ملامت می‌کند و به همین صورت پروردگارهستی امور مردم را تنظیم نموده است»
مادامی که مردم در علاقمندی، آرزوها، توانایی‌ها و استعدادهای خود متفاوت‌اند، امکان ندارد که همة این نیروی مختلف و متعارض، در داخل چوکاتی معین و اسلوبی خشک و بی‌جان و غیر قابل تغییر، جمع شود؛ ابتکار و نوآوری یگانه عنصری است که این نیروهای نهفته در وجود هریک از ما را شگوفا می‌سازد.

پیامبر مکتشف
پیامبر اکرمr بعد از مبعوث شدن به پیامبری، چنین نبود که در گوشه‌يي نشسته، به تدریس اصحاب مشغول شوند و تا زمان رحلت به یک شیوة خاصي با آنها تعامل نمایند؛ بلکه در هرساعت از ساعات زندگی کار جدید و بی‌سابقه‌یی را انجام می‌دادند که پیش از آن برای اصحاب ناشناخته بود؛ از همین جهت مرحله‌یی که پیامبرr در آن قرار داشت به معنای کامل کلمه، یک دورة پر از جنب‌وجوش به حساب می‌آید و در همان دوره بود که استعدادهای یاران پیامبرr به گونه‌یی شگوفا گردید که هریک از آنها در هربُعد زنده‌گی که پیامبر اکرمr به آن می‌پرداخت گم‌شدة خود را پیدا می‌کردند؛ در میدان مبارزه کسانی همانند خالد بن ولید، مثنی بن حارثه و حمزه بن عبدالمطلب، در میدان تجارت، سوداگرانی بارز مثل عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف، در عرصة زهد و پارسایی کسانی چون ابوذر غفاری و در مجال علم طالب‌العلمانی که به تدوین علم علاقة وافر داشتند امثال ابوهریره و همچنین در میادین حفظ، سفارت، برنامه‌ریزی دعوت و... افرادی نامدار سر برمی‌آوردند؛ به همین صورت در عصر فرخندة پیامبرr استعداد و انرژي‌يي باقی نماند، مگر این که راه به کاربستن آن مشخص شده باشد؛ به این چیز گفته می‌شود فن رهبری یا دکمه‌یی که شئ ساکن را به حرکت می‌آورد و عرصه‌هایي برای نوآوری و ابتکار ایجاد می‌کند تا استعدادها شگوفا شود و مؤسسات رشد کند و اهداف برآورده شود و دست‌آوردها روز به روز افزایش یابد.
شرایط جدیدی که بدون خواست و ارادة شما ایجاد می‌شود، برخی از استعدادهای نهفته‌یی را که بروز و ظهور آن بسته به آن شرایط است به حرکت می‌اندازد؛ ولی رهبر و پیشوای ماهر و با تجربه، منتظر شرایط نمی‌ماند؛ بلکه به خاطر ظاهرکردن و شگوفا ‌ساختن استعدادهای افراد شرایط جدیدی را ایجاد می‌کند و بازنمودن روزنه‌های جدیدی را به روی خود و دیگران ابتکار می‌نماید؛ هیچ انسان موفقي، منتظر حوادث تکان‌دهنده‌يي چون زلزله و جنگ‌های بزرگ و یا کرامات و معجزات نمی‌نشیند، تا استعدادهای موجود در کیان خود و پیروان خود را کشف نماید و یا به کار بندد؛ بلکه او خود در ایجاد عرصه‌ها، تغییر حالت موجود و به حرکت‌انداختن مهارت دارد و از طریق ابتکار، انرژی‌ها و استعدادهای پیروان خود را آشکار می‌سازد.

محیط کشنده
شکی نیست که یکی از مهمترین اسباب پیشرفت علمی و تکنولوژی غرب، موجودیت محیط سازنده و جنبانندة استعدادها و توانایی‌ها بود؛ محیطی که عناصر سرشته شده در نفس انسانی را رشد می داد، محیطی که همیشه نو می‌شد و فرد می‌توانست ابتکار و نوآوری را به زیباترین شکلش در آن مشاهده کند و می‌دید که همه‌گی از نوآوری استقبال می‌کنند و انسان مبتکر را تشویق می‌نمایند و هیچ چیز سال‌های متمادی به یک وتیره باقی نمی‌ماند؛ چنانكه متأسفانه در کشورهای ما چنین است؛ همین چیز باعث شد که استعدادهای پوشیده ظاهر شود و رشد کند، تا کسانی از آن استقبال نمایند و آن را تحسین نمایند و رشد دهند تا در جایگاه مناسب و درخور خود قرار گرفته، بیش از گذشته رشد نماید و پیشرفت کند.
ما هم در کشورهای خود انسان‌های مبتکر و مغزهای متفکری داشتیم که استعدادها و توانایی‌های‌شان سالیان دراز پوشیده ماند، تا وقتی که به آن محیط‌های آماده و تشویق‌کنندة نوآوری مهاجرت کردند؛ آن گاه متوجه شدیم که به زودی ستاره‌های‌شان درخشیدن گرفت و بعد از این که سال‌ها در کشورهای خود ما، کم‌نور و بی‌رنگ بود در آن جا درخشان و واضح گردید؛ بناءً ابتکار یکی از مهمترین اسباب ظاهرکردن استعدادها و توانایی‌های افراد و به صحنه‌آوردن آن محسوب می‌شود.

منبع : معرفت

اس ام اس های دعائی  1

اس ام اس های دعائی  1

اللهم من فتح رسالتى حبب خير خلقك فيه، ومن حوض نبيك اسقيه

اللهم أنت كما أحب فاجعلني كما تحب

ملأ الله قلبك فرح وسعاده وجعل لك في الفردوس مكانه

اللهم انى اعوذ بك من منكرات الاخلاق والاعمال والاهواء

اصبر قليلا فبعد العسر تيسير وكل أمر له وقت وتدبير



اس ام اس های دعائی  1

 

اللهم من فتح رسالتى حبب خير خلقك فيه، ومن حوض نبيك اسقيه

اللهم أنت كما أحب فاجعلني كما تحب

ملأ الله قلبك فرح وسعاده وجعل لك في الفردوس مكانه

اللهم انى اعوذ بك من منكرات الاخلاق والاعمال والاهواء

اصبر قليلا فبعد العسر تيسير وكل أمر له وقت وتدبير

بسم الله الذي لا يضر مع إسمه شئ في الأرض ولا في السماء

أعوذ بكلمات الله التامه . من كل شيطان وهامه

اللهم أظلنا في ظلك يوم لا ظل إلا ظلك

أجمل من الورد، أحلى من الشهد، بلا جهد سبحان الله وبحمده

اسال الله لك راحة تملانفسك ورضايغمرقلبك وعملايرضي ربك

بالخير اصبحك وامسيك واهنيك وربنا من الكوثر يسقينا ويسقيك

الدعاء نجى يونس ورفع قدر سليمان وأظهر دين محمد

في خاطري كلمه أقولها من أعماق قلبي الله يسعدك للأبد..

اللهم انى سامحت كل امرء شتمنى او ظلمنى او بهتنى فاغفر لي

أسأل الله أن ينفعك بأنفع الكتب .. كتاب الله

أسأل الله أن يريك أجمل ما فى الجنة .. رؤية الله

اللهم متعها بنعمتين .. نعمة الصحة ونعمة الدين

اللهم ابسط علينا من بركاتك ورحمتك وفضلك ورزقك

اللهم إني أسألك علما نافعا ورزقا طيبا وعملا متقبلا

اللهم نقني من خطاياي كما ينقى الثوب الابيض من الدنس

اللهم اغسلني من خطاياي بالماء والثلج والبرد

اللهم باعد بيني وبين خطاياي كما باعدت بين المشرق والمغرب

اللهم لا سهل إلا ما جعلته سهلا وانت تجعل الحزن سهلا

إذا غلبك آمر فقل ياحي يا قيوم برحمتك استغيث

قال الله تعالى (فاذكروني أذكركم واشكروا لي ولا تكفرون)

الله يسعدك وبالخير يرزفك وعن كل شر يبعدك.

يارب يفتح لك ابواب الجنه ويرزقك كل ما تتمنى

ماأروعه الإستغفار يصلح الحال ويشرح البال ويكثرالمال

أسأل الله لك سعادة تملأ قلبك وعافية تملأ بدنك

اللهم اغفر لي و لوالدي كما ربياني صغيرا

بسم الله، توكلت على الله، ولا حوله ولا قوة إلا بالله

انفق ولا تخشى من ذي العرش اقلال

البس جديدا وعش حميدا ومت شهيدا

اللهم اني أسألك الهدي والتقي والعفاف والغني

اللهم يامقلب القلوب ثبت قلبي على دينك

زودك الله التقوى وجعل دارك جنة المأوى

اللهم إني أعوذ بك من الكفر والفقر وعذاب القبر

الله يكتبلك بكل خطوة سعادة وكل نظرة عبادة وكل بسمة شهادة

اللهم استرني فوق الارض وتحت الارض ويوم العرض

اللهم قو شوكة المسلمين ووحد صفوفهم يارب العالمين

رب هب لي من لدنك ذرية طيبة إنك سميع الدعاء

رب اغفر لي ولوالدي وللمؤمنين يوم يقوم الحساب

اللهم ارزقني التقى والهدى والعفاف والغنى

اللهم إني أعوذ بك من البرص والجنون والجذام وسىء الأسقام

إذا أصابتك مصيبة فقل إنا لله وإنا إليه راجعون

اللهم يامقلب القلوب ثبت قلوبنا على دينك

و الذين آمنوا أشد حبا لله ، اللهم اجعلنا ممن يحبك

اللهم اعنى على ذكرك وشكرك وحسن عبادتك

بارك الله لك، وبارك عليك،

ربي اعوذبك من همزات الشياطين وأعوذ بك ربي ان يحضرون .

منبع : اسلام وب

تفسیر سوره کوثر  

تفسیر سوره کوثر 

استاد محمود ویسی  

نام سوره کوثر است بر وزن فوعل که صیغه ی مبالغه است ازماده کثرت . و اینجابه معنی فراوانی است مطلق فراوانی ؛یعنی کثرت در هر چیزی را شامل می شود و به قرینه ی آیات بعدی ، اشاره به کثرت در خیر می باشد . کثرت در هرچیزی که انسان طالبش است و به آن نیازمند است . طبیعت انسان را خداوند طوری خلق کرده است ؛ که زیادت طلبی یکی از ویژگی های شخصیتی اوست .منتهی باید تعدیل شود و به تعادل برسد . مال زیاد می خواهد ، بالاترین مقام می خواهد ، طولانی ترین عمر را می خواهد و نهایتا" انسان می خواهد نمیرد این معنای سوره است .این سوره یک سوره مکی است ، لذا محور سوره هم مشخص است که اصلاح بینش است وقتی که کسی می خواهد خداوند را بندگی کند و دیگران را به بندگی دعوت کند ، می بایست احساس ضعف و کمبود نکند و گرنه در دعوتش موفق نخواهد شد و این نکته بسیار مهم می باشد .


تفسیر سوره کوثر 

استاد محمود ویسی  

نام سوره کوثر است بر وزن فوعل که صیغه ی مبالغه است ازماده کثرت . و اینجابه معنی فراوانی است مطلق فراوانی ؛یعنی کثرت در هر چیزی را شامل می شود و به قرینه ی آیات بعدی ، اشاره به کثرت در خیر می باشد . کثرت در هرچیزی که انسان طالبش است و به آن نیازمند است . طبیعت انسان را خداوند طوری خلق کرده است ؛ که زیادت طلبی یکی از ویژگی های شخصیتی اوست .منتهی باید تعدیل شود و به تعادل برسد . مال زیاد می خواهد ، بالاترین مقام می خواهد ، طولانی ترین عمر را می خواهد و نهایتا" انسان می خواهد نمیرد این معنای سوره است .این سوره یک سوره مکی است ، لذا محور سوره هم مشخص است که اصلاح بینش است وقتی که کسی می خواهد خداوند را بندگی کند و دیگران را به بندگی دعوت کند ، می بایست احساس ضعف و کمبود نکند و گرنه در دعوتش موفق نخواهد شد و این نکته بسیار مهم می باشد .باید اهل کوثر بود و به کم قانع نشد .بایستی قادر و مقتدر باشی ؛ چون خدای تو قادر و مقتدر می باشد . بایستس نچنان از هز حیث قوت بگیری و دارای همت بلند شوی که در هرمیدانی حق انتخاب را از ان خود سازی . مجال ندهی که دیگران تو را انتخاب کنند . بلکه تو انتخاب کردن کار انسان های مقتدر است ، کار انسان های توانا است . اگر انسان از لحاظ علمی معلوماتش بالا باشد ، چه در زمینه علوم تجربی و چه در زمینه های دیگر ، حرف اول را می زند و مسلمانان نباید همیشه گیرنده و ریز خوار باشند بلکه باید از هر حیث بخشنده و قوی باشند و ما این استعداد را داریم اصلاح بینش خود مبنی براین که تا انسان خود را اهل کوثر نسازد و در راستای حرکت نکند که خداوند کوثر را از آن او بگرداند ،نمی تواند بندگی کوفقی را داشتته باشد .

مفردات سوره :

اعطینا : از عطا به معنای مطلق بخشش است . بخششی که اگر از طرف خداوند باشد طبیعتا" بخششی بی منت است . و اگر از جانب غیر خدا باشد ، می تواند بی منت باشد و یا با منت باشد  .لذا اگر این بخشش از طرف خداوند باشد در انسان تحول مثبت ایجاد می کند و اگر دهنده غیر خدا باشد ، ما هر لحظه باید منتظر تحقیر باشیم ، یا منتظر باشیم که پشیمان شود و آن را از ما پس بگیرد . تنها دهنده ایکه خیال ما راحت کرده است و هر چه را که به ما داده است از ما نمی گیرد،خداوند است . و عجیب است که کمترین تشکر را هم انسان از خداوند دارد . بیشترین تشکر را در رابطه با کسانی دارد که کمترن ها را می دهند و منتظر بیشترین تشکرها  هستند . و وقتی که اعطا شد دو تا مفعول می خواهد که یکی کاف است ، که مفعول اول است ، و دیگری کوثر است که مفعول دوم آن می باشد . 

کوثر: 

همچنان که در معنای نام سوره گفتیم به معنای مبالغه است اینجا خیر فراوان است .چون چیزی راکه خداوند معطی آن باشد شر نیست . چیزی را که خداوند دهنده ی آن می باشد ، خیر است ، چه مادی و چه غیر مادی . و ما نیازمند این خیرها هستیم ، احساس خود کم بینی نکنیم ، فکر نکنیم چیزی نداریم ، خیلی چیزها را خداوند به ما داده است و البته بعضی چیزها را هم برای ما محدود کرده است و به نداده است . حالا خیلی ها ممکن است از وضعیت اقتصادیشان راضی نباشند می خواهند که خداوند مرتب به صورت وافر بر آنها  ببارند . اما اگر دنیا را باهمه ی امکاناتش به کسی داد معنی اش این نیست که آن فرد در نزد خداوند خیلی مکرم است و اگر دنیا را به کسی نداد و یا کم داد معنی اش این نیست که آن فرد در نزد خداوند بی ارزش است . این تعبیر را خداوند در سوره ی فجر دارد که انشاءالله در آن سوره توضیح بیشتری خواهیم داد. بلکه همه یاینها ابتلاء و آزمایش می باشد . زرا اگر خداوند  یکک سری امکانات را به من داد یعنی من را اکرام کرده است و اگر یک سری امکانات را به من نداد یعنی خداوند به من اهانت کرده استدر حالی که اصلا" اینطوری نیست و نکته جالبی که در حدیث است و پیامبر اشاره می کند این است که : خداوند دنیا را هم به دوستانش و هم به دشمنانش میدهد اما دین را فقط به دوستانش میدهد و به دشمنانش نمی دهد .

وانحر: از ماده ای نحر است به معنی گلو گاه و اینجا گلوی شتر را می گویند . اگر دقت کرده باشید و یا شنیده باشید برای سر بریدن شتر ، نمی توان شتر را مستقیما" سر برید . برای همین ابتدا شتر را نحر می کنند یعنی نیزه هایی را به گردنش می زنند و بعد از اینکه بدنش سست شد به زمین می افتد و سپس گردنش را می بند . به این عمل نحر گفته می شود . که بعدا" به معنی قربانی آمده است .

شان: از ماده ی شنئانو فعل شنأگرفته شده است یعنی دشمنی کرد . شانی یعنی دشمن . اینکه در رابطه با قومی شما یک بغض و کینه ای در دلتان است این باعث نشود که شما میزان و محدوده ی عدالت دا دعایت نکنید ، دشمنی ها سبب نشود ظالم شوید .

ابتر :از ماده ی بتر است .یعنی مقطوع یعنی بی نتیجه ، بی خیر و برکت.

تقسیم بندی آیات : 

آیه ی اول اشاره به این است که خداوند زمینه ها ، بسترها و ظرفیتهای انسان را بی نهایت آفریده و دراختیار او قرار داده برای این که اهل کوثر شود . آیه ی دوم تکلیف انسان در رابطه با کوثر و این که موضع گیریشان در رابطه با آن کوثر چگونه باید باشد ؟ و انسان در باب کوثر چکار باید بکند ؟ آیه ی سوم ، برای کسی که در زمینه ی بندگی با استفاده از امکانات موجود خود به رشد و کمال می رسد و دیگران راهم به کمال می رساند و البته کسانی پیدا می شوند که او را تحقیر و سرزنش کنند و پاسخ داعی باید به آنها چه باشد ؟

تفسیر سوره کوثر :

این که در تفسیر کوثر گفته اند که نهری است در بهشت ، ما منکر آن نیستیم زیرا در حدیث وارد است . اما به استناد معنی لغوی کوثر باید گفت که تمام کثرت ها در باب خیر را کلمه ی کوثر در بر می گیرد . ما از هر چیزی هم بیشترش را می خواهیم و هم بهترین آن را . از آن طرف کریم و معطی است لذا دربخشیدن کم نمی آورد و به قول مولوی فقط مشتری می خواهد . این کوثر را خداوند به همه ی افاد و بندگان خودش داده است که بهترین کوثر قرآن و هدایت است و ما بسیار نیازمند هدایتهای قرآنی در زمینه ی اصلاح بینش ها و منشها هستیم .

انا اعطیناک الکوثر *  

ما به تو خیر وخوبی بی نهایت فراوانی را عطا کرده ایم *  

1- انا اعطیناک الکوثر  ما به تو کوثر دادیم .کوثر تمام حیات ما را در بر می گیرد . هر چه داریم مال خداوند است . وبدون این که تقاضا کنیم به ما داده است . چیزهای بسیار گران قیمت را به همه ی ما داده است و زشت است که دهان باز کنیم و از خداوند چیزهای بی ارزشی را مانند ماشین _ خانه و ... درخواست کنیم . تو فقط مشتری شو من همه چیز را به تو می دهم ان چیزهایی که برای تو خیر داشته باشد . اکثر ا" از دعا کردن و یا استجابت دعا این برداشت را دارند که استجابت زمانی اتفاق می افتد که خداوند ب خواسته ی ما موافقت بکند .مثلا" مریضی را که بخواهیم شفا بدهیم و اگر شفا پیدا نکرد بگوییم که دعای ما استجابت نشد . در حالی که اینطوری نیست قسمتی از استجابت دعا توفیق دعا کردن است و دعا کردن یکی از نمادهای بنده شدن است و دعا کردن نمادی از کوثر است . و استجابت دعا حتماگ نباید مبت باشد گاهی اوقات خداوند با جواب منی دعا را استجابت می کند .زیرا خداوند خیر و صلاح بندگانش را بهتر می داند .انا اعطینا ک الکوثر تو ای داعی خیلیچیزها داری .ای بنده ، ای دین دار تو هیچ کمبودی نداری .پس آیا کسی که مریضی است مرتب دکتر می رود . انواع دارو مصرف می کند دچار کمبود نیست ؟ باید گفت نه اینها کمبود نیستند بلکه این ها هدایای اهی هستند ، حالا هرچه مشکلات بزرگتر باشند هدایای خداوند هم بزرگتر می باشد و درحالی که بینش دنیایی می گوید نخیر این ها همه دردسر ، بلا و مصیبت و بدبختی هستند . و خداوند هر گاه بخواهد به بنده ای هدیه ای بدهد مشکلی را برایش پیش می آورد .حالا هر چه مشکل بزرگتر ، هیه بزرگتر . انا اعطیناک الکوثر .

فصل لربک و انحر *

حال که چنین است تنها برای پروردگار خود نماز بخوان و قربانی بکن * 

2- فصل لربک وانحر  شکر این کوثر را باید به بجای آوریم ، دو قدم برداریم ، قدم اول روبه خدا ، یعنی رابطه ی خود را با خداوند از طریق نماز قوی کنیم . فصل لربک یعنی فقط برای خداوند سر سجده فرود آور . و انحر یعنی رابطه ی خود را با بقیه ی مخلوقات با برداشتن گام دوم یعنی قربانی کردن و درجای دیگر می فرماید با زکات محکم کنید ، در این صورت کسی باقی نمی ماند که بخواهیم رابطه ی خود را با او اصلاح کنیم .صل : یعنی نماز خواندن تشکر از خداوند است ، وانحر در حقیقت دیگران را بهره مند کردن از مظاهر کوثر است .چون قرار نیست که ما کوثر را فقط برای خود بخواهیم و وقتی در کوثر ما برکت ایجاد خواهد شد که دیگران را نیز در این کوثر سهیم کنیم .یعنی هر چیزی و همه چیز را فقط برای خودمان نخواهیم ، انحصار طلب نباشیم .وقتی که این دو گام را برداشتیم نتیجه چه می شود ؟ بقیه ی گام هانیز تکرار همین دو گام است یعنی نماز – زکات ( قربانی ) و بقیه ی گامها نیز تکرار همین دو گام است دیگر چرا باید ترسید ؟ دشمن تو که بسیار کمبود دارد ، کسی که غیبت می کند کسی که حرفهای بد می زند ، کسی که تهمت می زند ، دیگران را تحقیر می کند ، در دلش کینه و بغض وجود دارد نباید ازچنین افرادی نگران باشی آنها کارشان بی نتیجه است .

ان شانئک هو الابتر *

بدون شک ، دشممن کینه توز تو بی خیر وبرکت و بی نام نشان خواهدبود *

3- ان شانئک هو الابتر او است که کارش بی نتیجه است . اواست که بی نام نشان است ، او است که هیچ ارزشی و شخصیتی ندارد ، تو که کمبود نداری . همه چیز داری . او است که چیزی ندارد . حالا این همه چیز را از چه کسی داری ؟ قطعا" از خداوند داری . و لذا روزی که خدا را نداشته باشیم .اگر خدا نداشته باشیم و هر چیز دیگری را داشته باشیم در حقیقت هیچ چیزی نداریم

مهلت يکهفته اهل تسنن به مالکي

روزنا: طارق الهاشمي معاون (اهل تسنن) رئيس جمهور عراق به نور المالکي نخست وزير اين کشور يک هفته براي خلع سلاح شبه نظاميان مهلت داد.
هاشمي همچنين تهديد کرد 44 نماينده جبهه توافق از پارلمان عراق هم خارج خواهند شد.
وي همچنين خطاب به مالکي گفت : اگر به خواسته هاي اهل تسنن توجه نشود علنا اعلام خواهد کرد درموافقت با  پيوستن به دولت مالکي اشتباه کرده است .

روزنا: طارق الهاشمي معاون (اهل تسنن) رئيس جمهور عراق به نور المالکي نخست وزير اين کشور يک هفته براي خلع سلاح شبه نظاميان مهلت داد.

به گزارش منابع خبري طارق الهاشمي به نمايندگي از جبهه توافق به مالکي خبر داد در صورت عدم خلع سلاح شبه نظاميان طايفه گرا ونيز آغاز به کار تعديل قانون اساسي جبهه توافق از کابينه وي استعفا خواهند داد.
هاشمي همچنين تهديد کرد 44 نماينده جبهه توافق از پارلمان عراق هم خارج خواهند شد.
وي همچنين خطاب به مالکي گفت : اگر به خواسته هاي اهل تسنن توجه نشود علنا اعلام خواهد کرد درموافقت با  پيوستن به دولت مالکي اشتباه کرده است .
معاون رئيس جمهور عراق در مورد  پيشنهادات اهل تسنن براي تعديل قانون اساسي گفت : جبهه توافق خواستار آن است که قانون اساسي تضمين هايي در مورد عدم تقسيم عراق به سه شبه کشور فدراتيو براي اهل تسنن ، تشيع وکردها داشته باشد.
 

ديدگاههای علمای اهل سنت در ديدار با شاهرودی

چند تن از علماي اهل سنت در ديدار روز پنجشنبه با رييس قوه‌ي قضاييه به بيان ديدگاه‌ها و برخي مطالبات خود پرداختند و بر لزوم شفاف‌سازي بيشتر مشاركت اهل سنت در حوزه‌هاي مختلف اعم از سياسي و اجتماعي تاكيد كردند.

shahroodi

شيخ‌الاسلام مولانا عبدالحميد، امام جمعه‌ي زاهدان و مدير مدرسه‌ي ديني دارالعلوم زاهدان : تقاضاي ما اين است كه نيازهاي شهروندي و دادگاه‌هاي مدني مربوط به اهل سنت احيا شود و در استخدام قضات نيز تفاوتي ميان شيعه و سني نباشد.
سهرابي، امام جمعه‌ي مهاباد :ما در شرايط موجود انتظار حفظ حقوق سياسي و مدني خود را داريم تا از ايجاد احساس تبعيض و بيگانگي جلوگيري شود.از مقام رياست قوه‌ي قضاييه درخواست داريم كه نقش اهل سنت در تشكيلات قضايي براي حل مشكلات مردم نيز لحاظ شود.
شيخ محمدعلي اميني، مدير حوزه‌ي علميه‌ي اهل سنت بندر لنگه :"ديوار بي‌اعتمادي از ميان برداشته شود" و از نيروهاي شايسته اهل سنت در پست‌هاي مختلف مديريتي استفاده شود .
يكي از علماي اهل سنت تربت‌جام :متاسفانه برخي تنگ‌نظري‌ها وجود دارد و تقاضاي ما اين است كه به مديران كشور توصيه شود در امور مذهبي اهل سنت دخالت نكنند.

چند تن از علماي اهل سنت در ديدار روز پنجشنبه با رييس قوه‌ي قضاييه به بيان ديدگاه‌ها و برخي مطالبات خود پرداختند و بر لزوم شفاف‌سازي بيشتر مشاركت اهل سنت در حوزه‌هاي مختلف اعم از سياسي و اجتماعي تاكيد كردند.

shahroodi

به گزارش ايسنا ،‌ در اين مراسم شيخ‌الاسلام مولانا عبدالحميد، امام جمعه‌ي زاهدان و مدير مدرسه‌ي ديني دارالعلوم زاهدان تصريح كرد: عدالت همواره چيزي بوده كه انسان‌ها در تمدن بشري از آغاز آفرينش آن را اختيار كردند و به دنبال آن بودند. اسلام نيز دين عدالت است و بيش از همه جهانيان و تمدن‌ها بر عدالت تاكيد دارد چنان كه بسياري از فرق اسلامي آن را از واجبات دين دانسته‌اند.
وي افزود: انتظار جامعه‌ي بشري از قوه‌هاي قضاييه بسيار زياد است، الحمدالله قوه قضاييه ما از روزي كه رياست قوه‌ي قضاييه در راس آن قرار گرفتند، سامان گرفته و وضعيت آن نسبت به گذشته بسيار بهتر شده است، ما نمي‌گوييم كه در حال حاضر قوه‌ي قضاييه ايده‌ال است اما مطمئنيم كه رياست اين قوه درصدد رفع برخي ضعف‌ها هستند.
مولانا عبدالحميد، شوراهاي حل اختلاف و پيشگيري از جرايم را از ابتكارات رييس قوه قضاييه دانست و خاطرنشان كرد: اين‌ها جزو ميراث‌هاي ماندگار قوه قضاييه خواهد بود و شوراهاي حل اختلاف در واقع رسميت دادن به حل و فصل‌هاي محلي است.
وي با بيان اين كه هر گاه مسوولان نظام ندا داده‌اند، جامعه‌ي اهل سنت لبيك گفته و در صحنه حضور يافته‌اند، خاطرنشان كرد: جامعه‌ي اهل سنت دل داده‌ي ايرانند و اين افتخار را دارند كه در كنار برادران شيعه و در زير پرچم جمهوري اسلامي زندگي كنند و حتي در ايران دفن شوند اما آنچه انتظار ماست اين است كه در سال اتحاد ملي و انسجام اسلامي كه مورد تاكيد مقام معظم رهبري قرار گرفته است، مشكل مشاركت اهل سنت در تمام عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي، اداري و غيره حل شده و در مديريت‌هاي كلان و منطقه‌يي كشور لحاظ شوند.
امام جمعه‌ي زاهدان اظهار داشت: ما بايد در جهت وحدت امت اسلامي به عنوان سفير وحدت در كشورهاي ديگر باشيم و پيام وحدت را به جهانيان برسانيم. ما هر نوع خشونت و مشكل‌آفريني و اقدامات ضد امنيتي را با هر بهانه‌اي كه صورت مي‌گيرد رد كرده و نمي‌پذيريم و هرگز نمي‌خواهيم كسي با بهانه‌هاي مختلف امنيت كشور را بهم بزند چرا كه ما معتقديم راه‌حل تمام مشكلات گفتمان و قانون است.
وي افزود: مطالبات اهل سنت چيزي خارج از خواسته‌هاي قانوني نيست و از مسوولان نظام نيز مي‌خواهيم كه در چارچوب قانون به اين مطالبات توجه كنند. اگر اهل سنت مسجدي يا مدرسه‌اي دارند مايه عزت شيعه و نظام جمهوري اسلامي است.
مولانا عبدالحميد گفت: ما به دنبال خوشنامي ايران و اسلام هستيم و هر آنچه كه در اين مسير از دستمان برآيد انجام مي‌دهيم و تقاضاي ما اين است كه نيازهاي شهروندي و دادگاه‌هاي مدني مربوط به اهل سنت احيا شود و در استخدام قضات نيز تفاوتي ميان شيعه و سني نباشد.
در ادامه اين مراسم سهرابي، امام جمعه‌ي مهاباد نيز با تاكيد بر لزوم رسيدگي به مشكلات اهل سنت بر اساس ظرافت و سعه‌ي صدر خاطرنشان كرد: ما از نظام مقدس جمهوري اسلامي چيزي اضافه‌تر از آن چه در قرآن و سنت ذكر شده نمي‌خواهيم. تمام مطالبات ما در چارچوب قانون اساسي است، تمامي ما در ايران اسلامي محبت اهل بيت (ع) را داريم و حتي در مذهب امام شافعي اعتقاد بر اين است كه اگر در تشهد آخر نماز درود بر آل پيامبر فرستاده نشود، نماز باطل است.
وي همچنين با تاكيد بر لزوم برطرف شدن برخي ضعف‌ها در مناطق اهل سنت گفت: ما در شرايط موجود انتظار حفظ حقوق سياسي و مدني خود را داريم تا از ايجاد احساس تبعيض و بيگانگي جلوگيري شود و اين احساس دست‌مايه‌ي سوءاستفاده دشمنان قرار نگيرد.
امام جمعه‌ي مهاباد، شعار اتحاد ملي و انسجام اسلامي را داراي پشتوانه‌ي عميق تاريخي و ديني خواند و افزود: افكار ما بايد طبق اين شعار مقام معظم رهبري شكل گيرد و در اين جا از مقام رياست قوه‌ي قضاييه درخواست داريم كه نقش اهل سنت در تشكيلات قضايي براي حل مشكلات مردم نيز لحاظ شود.
به گزارش ايسنا، شيخ محمدعلي اميني، مدير حوزه‌ي علميه‌ي اهل سنت بندر لنگه نيز تصريح كرد :‌با توجه به شرايطي كه جهان اسلام و به خصوص ايران با آن رو به روست و تلاش هميشگي دشمن ايجاد تزلزل در صفوف مسلمانان بوده است بر كسي پوشيده نيست كه دشمنان از حربه ايجاد اختلاف بهره‌هاي فراواني برده‌اند.
وي افزود: همگان بر اين اعتقاديم كه تنها راه خنثي شدن اين توطئه‌ها هشياري در برابر نقشه‌هاي آن و حفظ وحدت است كه يكي از مجاري تحقق اين امر تعامل شايسته‌ي حاكميت با اهل سنت و استدراك مافات مي‌باشد. اين جمع با اميد فراوان و با ايمان به صداقت رياست قوه قضاييه در اجراي عدالت به اينجا آمده‌اند و اميدواريم كه با رهنمودهاي ايشان گذشته‌ها جبران شده و به اهل سنت كه وفاداري خود را به نظام جمهوري اسلامي اثبات كرده‌اند به عنوان شهرونداني قابل اعتماد نگاه كنند.
مدير حوزه‌ي اهل سنت بندر لنگه، عدم به كارگيري اهل سنت در مقام قضاوت را براساس قانوني نانوشته خواند و خاطرنشان كرد:‌ خواهش ما اين است كه با يك دستور شجاعانه و تصميم خداپسندانه از سوي رياست قوه‌ي قضاييه اين نقيصه برطرف شود تا جايي براي بهانه‌گيري دشمنان اسلام نباشد. خواهش ديگر ما اعزام قضات و مديران ارشد قضايي به مناطق سني نشين از بين افرادي است كه سوابق خوبي در زمينه‌ي وحدت دارند چرا كه در غير اين صورت تحقق عدالت امكان‌پذير نخواهد بود.
اميني از قوه‌ي مجريه نيز خواست "ديوار بي‌اعتمادي از ميان برداشته شود" و از نيروهاي شايسته اهل سنت در پست‌هاي مختلف مديريتي استفاده شود كه "يقينا ثمره اين كار موجبات رضايت مسوولان كشور و شكست دشمنان اسلام خواهد بود."
يكي از علماي اهل سنت تربت‌جام نيز در اين مراسم ابراز داشت: در سالي كه رهبر فرزانه‌ي انقلاب آن را به نام اتحاد ملي و انسجام اسلامي نامگذاري كرده‌اند بايد همگي مكمل يكديگر باشيم و بدانيم كه اين طبيعت نظام خلقت است كه ميان انسان‌ها تنوع و اختلاف وجود داشته باشد.
وي افزود: بايد اين تنوع و تكثر را به رسميت بشناسيم و تنها راه برون رفت از بن‌بست‌هايي كه در مسير اين تنوع انسان‌ها را دچار مشكل مي‌كنند رعايت تقواي الهي است. اگر مسلمانان تابع فرمان خدا و رسول نباشند طبيعي است كه عوارض تنوع دامنگيرشان شده و از آن زيان مي‌بينند.
اين رييس مدرسه‌ي ديني تربت‌جام با بيان اين كه "انسان مومن بالاتر از آن است كه هم‌كيش خود را تحقير كند" اضافه كرد: اهل سنت ايران بخشي از اين كشور هستند و سرنوشت مملكت با سرنوشتشان پيوندي ناگسستني دارد. بنابراين تقاضا داريم كه مشاركت با اهل سنت در همه‌ي حوزه‌هاي جنبه‌ي شفاف‌تري به خود بگيرد.
وي گفت‌: قطعا در رده‌هاي بالاي نظام، مقام شخصيت‌هاي كشوري بالاتر از آن است كه انديشه‌ها و رفتارشان تابع تفكري خاص باشد اما در رده‌هاي پايين‌تر متاسفانه برخي تنگ‌نظري‌ها وجود دارد و تقاضاي ما اين است كه به مديران كشور توصيه شود در امور مذهبي اهل سنت دخالت نكنند.
اين عالم سني با انتقاد شديد از "غير خودي خواندن اهل سنت" ابراز داشت: ما همه خودي هستيم و هيچ كس در اين كشور بيگانه نيست، ممكن است برخي حوادث ضد انقلابي و ضد امنيتي در ميان مناطق اهل سنت اتفاق بيفتد اما نبايد شخص سني را مجرم دانست. مجرم مي‌تواند از هر دين و مذهبي باشد بنابراين بحث خودي و غير خودي هيچ جايگاهي ندارد.

وي در پايان تاكيد كرد: اهل سنت ايران ناصبي نيستند و همه از محبان اهل بيت رسولند. ما معتقديم آل پيامبر تمام امت او را شامل مي‌شوند و اولين مصداق آل همان اهل بيت پيامبر است.

ازداروین تا جسر ( 2 )

 

ازداروین تا جسر ( 2 )

فرضیه داروین با قرآن و ایمان به خدا تعارضی ندارد!

ندیم جسر

پس از آن که در مکتب شما به دقت تأمّل و بررسی کردم دریافتم که اساس این مکتب اعتقاد به قدم مادّه است ؛ چون مادّه را قدیم می دانید به وجود خداوند پدید آورندۀ آن ایمان نیاورده اید . از آنجا که گوناگونی موجودات مادّی را ملاحضه کردید و بر شما ثابت شد که این موجودات حادث هستند و عقل شما تسلیم این رأی نشده که منشأ این گوناگونی و تنّوع فقط خود مادهّ است ، نیاز به آن پیدا کردید که حرکت فردی اجزا را ثابت کنید ، و پیدایش این گوناگونیهای و تنّوعات را بر اساس مادهّ و حرکت آن توجیه نمودید . اگر شما به حدوث مادهّ باور داشتید این باور شما را وادار می کرد که به وجود خدایی که آن را خلق کرده و گوناگونیها را در آن پدید آورده است ، ایمان بیاورید ؛ و پذیرش این قول که این گوناگونیها به ضرورت و بدون قصد و ادارک و تدبیر از مادهّ و حرکت آن ناشی شده اند بر شما تحمیل نمی شد.



ازداروین تا جسر ( 2 )

فرضیه داروین با قرآن و ایمان به خدا تعارضی ندارد!

ندیم جسر

در گیرودار جنگ شدید و گسترده علیه داروین در تمام جهان یک عالم دینی بی نظیر پیدا شد که جرأت کرد کتابی بنویسد و در آن با ارائه دلیل ثابت کند که : فرضیه داروین در صورت اثبات نه با احکام قرآن تعارض دارد و نه با ایمان به وجود خداوند آفرینندۀ بزرگ .

حیران : این عالم کیست مولای من ؟

شیخ : او شیخ حسین جسر مؤلف رسالة الحمیدیّة است . من شبی دیگر دربارۀ او با تو سخن خواهم گفت ؛ زیرا شرح نظریات او طولانی خواهد شد . او شیخ من است و من به کمک او به حقیقت راه یافتم . بدین سبب به شرح مختصر آراء او اکتفا نمی کنم .

حیران : مولای من هنوز اول شب است . از شما خواهش می کنم که رشته سخن را قطع نکنید .

شیخ : پسرم ، من پیر هستم و بیدار ماندن در طول شب برایم مشکل نیست زیرا جز مدّت کوتاهی از شب را نمی خوابم . امّا می ترسم که تو ...

حیران : اشتیاق من به گفتگو موجب می شود که بیش از مولایم به بیدار ماندن در طول شب شکیبا باشم .

شیخ : جسر بیش از هر دانشمند دیگر به امام غزالی شباهت داشته است . وجوه تشابه میان این دو متفکّر فراوان است . مهمترین آنها از این قرار است : جسر همانند غزالی دانشمندی متکلّم بود و از بزرگترین دانشمندان عصر خود به شمار می آمد . همانند او اطلاعات وسیعی در زمینه علوم طبیعی داشت و در فلسفه بسیار متبحّر بود . هدف دوی آنها از پرداختن به مباحث فلسفی و شرح و نقد و بررسی اثبات وجود خداوند بود . همان گونه که می دانی غزالی حقایق علمی را که درستی آنها با روشها و استدلالهای صحیح اثبات شده بود می پذیرفت و سخن کسانی را که می گفتند علم با دین منافات دارد رد می کرد . او همچنین کسانی را که منکر حقایق علمی بودند و گمان می کردند که با چنین انکاری دین را یاری می کنند بشدت سرزنش می کرد و می گفت که این افراد از دشمنان دین بیشتر به دین ضرر می رسانند . جسر نیز همانند غزالی آن دسته از علمای دینی را که منکر حقایق قطعی علم هستند بسختی نکوهش می کرد و می گفت که آنها به سبب جهل خود به قواعد و اصول دینی و روشهای وفق دادن میان آیات قرآن کریم و دلیلهای قاطع عقلی ، مانعی در راه ایمان به شمار می آیند و اینگونه افراد از سرسخت ترین دشمنان دین بیشتر به دین زیان می رسانند .

هر دوی آنها کتابی خاص به منظور ردّ آن دسته از آراء فلاسفه که با دین ضدّیت دارد نوشته اند و بدین لحاظ نیز همانند یکدیگرند . غزالی ، همان گونه که بیشتر گفتم کتاب تهافت الفلاسفه را بدین منظور نگاشت و جسر نیز کتابی موسوم به رسالة الحمیدیة نوشت .

امّا این دو مرد از دو نظر با یکدیگر تفاوت دارند : تفاوت اول آن است که ، همان گونه که می دانی ، غزالی در کتاب تهافت الفلاسفه فقط به طرح و ردّ بعضی از آراء و سخنان فلاسفه الهی پرداخت و آراء مادّه گرایان و طبیعیّون منکر وجود خداوند را مورد بحث و مناقشه قرار نداد . امّا جسر ملاحظه کرد که مکتب مادّی پس از آن که قرنها به صورت آتشی زیر خاکستر خاموش مانده بود ، به دست بعضی از دانشمندان مادّه گرای قرن نوزدهم حیات تازه ای یافته است ؛ بدین سبب بر آن شد که بخش اعظم کتابش را به طرح آراء این مادّه گرایان و نقد و ردّ آنها اختصاص دهد . تفاوت دوم آن است که : جسر آراء جدیدی را که در عصر او در عرصه علم و تفکّر ظاهر شده بود مورد بحث و بررسی قرار داد . در میان این آراء از همه مهمتر نظریه تحوّل و تکامل بود که بعضی از علمای طبیعی با قبول آن و انکار آفریننده و قائل شدن به این که زندگی خودبخود از جماد پدید آمده است کشیده بودند .در عصر غزالی آراء مادّه گرایان به این صورت نو و با این توجیه و تفصیل مطرح نشده بود و طرفداران و هواداران این آراء به اندازۀ امروز نبودند ؛ بدین سبب جسر به این نتیجه رسید که در پرتو نور دین حقیقی و علم صحیح این آراء را بررسی کند و خطاهای آنها را نشان دهد .

جسر سخن خود خطاب به مادّه گرایان را با اثبات حدوث عالم ، وجود خداوند ، و صفاتی که به حکم ضرورت عقلی خداوند متّصف به آنهاست شروع کرد . او سپس به بررسی شباهت مادّه گرایان که مانع ایمان آوردن آنان به خداوند ، و آفرینش جهان از عدم ، و وجود نظام و حکمت در آفرینش شده است ، پرداخت و بطلان آنها را اثبات کرد . سپس فلسفه تحوّل و تکامل را به نحوی بسیاری عالی و منصفانه و مفصّل مورد بحث و بررسی قرار داد .همه آراء او با اصول اساسی دین مطابقت کامل دارند . او تمایل شدید به وفق دادن قرآن و احادیث نقل شده با احکام و قوانین عقلی داشت و روشهای موفقیّت در این کار را می شناخت ، از جمود و تعصب خشک بر کنار بود ، و به این امر که امکان ندارد دین اسلام با احکام عقل سلیم منافات یا تعارض داشته باشد یقین داشت .

حیران : آیا سخن جسر دربارۀ مسألۀ حدوث و قدم با سخن غزالی و دیگر متفکّران تفاوت دارد ؟

شیخ : چارچوب اصلی سخن آنها یکی است . امّا در بعضی از مباحث فلسفی اسلوب بیان جسر در ردّ دلایل مادّه گرایان با غزالی اختلاف دارد . علّت این امر آن است که غزالی فقط آراء فلاسفه الهی قائل به قدم عالم را بررسی و رد کرده بود و به بحث دربارۀ آراء مادّه گرایان منکر وجود خداوند نپرداخته بود . امّا جسر به اثبات باطل بودن آراء طبیعیون و مادّه گرایان منکر وجود خداوند نیز پرداخته است .

جسر به لحاظ شیوۀ طرح آراء طرف مقابل و نقد و ردّ آنها دقیقا" همان راه غزالی را پیموده است . او ابتدا نظریات فلاسفه را از زبان خود آنها بیان می کند و شرح می دهد و سپس به ردّ آنها می پردازد . خلاصه سخن او چنین است :

(( نظریه ای که شما در مورد پیدایش عالم پذیرفته اید و آن را مسلّم و قطعی می دانید آن است که منشأ پیدایش جهان ، مادّه و انرژی و به عبارت دیگر مادّه و حرکت است و این دو از ازل همواره همراه و ملازم یکدیگر بوده اند ؛ حرکت علّت خارجی ندارد و علّت پدید آورندۀ آن خود آن است . هیچ یک از اشیا و پدیده ها از ازل موجود نبوده اند و همه آنها در اثر تصادم ذرّات مادّه به یکدیگر پدید آمده اند و پیدایش آنها ضروری و به صورت پدید آمدن معلول از علّت بوده است . مادّه و حرکت آن در پیدایش هیچ یک از اشیا یا پدیده ها دارای اراده و هدف نبوده اند .

شما می گویید که اکتشافات انجام شده در طبقات زمین نشان داده است که آخرین طبقه کشف شده خالی از فسیل موجودات زنده است و با توجه به نتایج این تحقیقات برای دانشمندان ثابت شده که پس از پیدایش کرۀ زمین ، زمانی طولانی زمین خالی از موجودات زنده بوده و سپس حیوانات و گیاهان پدید آمده اند . همچنین می گویید که ذرّات مادّه در اثر حرکت با یکدیگر برخورد کرده و ترکیب شده اند و بدین طریق عناصر اصلی پدید آمده اند . سپس از ترکیب این عناصر با نسبتهای معیّن موجودات زنده پدیدار شده اند . اولین موجود زنده مادّه ای شفاف موسوم به (( پروتوپلاسم )) بوده که توانایی تغذیه و تولید مثل از راه تقسیم را داشته است . پس از آن ساده ترین گیاهان و حیوانات از این مادّه پدید آمده اند و سپس این موجودات زنده بر طبق قوانین چهار گانه ای که شما آنها را بیان نموده اید تولید مثل کرده اند و بر تعداد خود افزوده اند و از آنها انواع گوناگون پدید آمده تا پس از گذشت میلیونها سال به شکل موجودات امروزی در آمده اند . همچنین قائل به آن شده اید که انسان چیزی نیست جز یکی از این حیوانات که بر اساس قانون انتخاب طبیعی تکامل یافته و ممکن است از تکامل میمون پدید آمده باشد ؛ عقل انسان تفاوتی با عقل سایر حیوانات ندارد جز این که در نردبان پیشرفت و تکامل در مرتبه بالاتر از آنها قرار دارد . ))

جسر پس از آنکه مذهب مادّه گرایی طبیعی را به طور خلاصه شرح می دهد به نقد و ردّ آراء آنان می پردازد و چنین می گوید :

(( پس از آن که در مکتب شما به دقت تأمّل و بررسی کردم دریافتم که اساس این مکتب اعتقاد به قدم مادّه است ؛ چون مادّه را قدیم می دانید به وجود خداوند پدید آورندۀ آن ایمان نیاورده اید . از آنجا که گوناگونی موجودات مادّی را ملاحضه کردید و بر شما ثابت شد که این موجودات حادث هستند و عقل شما تسلیم این رأی نشده که منشأ این گوناگونی و تنّوع فقط خود مادهّ است ، نیاز به آن پیدا کردید که حرکت فردی اجزا را ثابت کنید ، و پیدایش این گوناگونیهای و تنّوعات را بر اساس مادهّ و حرکت آن توجیه نمودید . اگر شما به حدوث مادهّ باور داشتید این باور شما را وادار می کرد که به وجود خدایی که آن را خلق کرده و گوناگونیها را در آن پدید آورده است ، ایمان بیاورید ؛ و پذیرش این قول که این گوناگونیها به ضرورت و بدون قصد و ادارک و تدبیر از مادهّ و حرکت آن ناشی شده اند بر شما تحمیل نمی شد.

بدین سبب نخستین تکلیف من آن است که با اقامۀ محقّقی که بدقت مکتب شما را مورد بررسی و تأمل قرار .دهد در می یابد که در این مکتب سه قضیّه وجود دارد که اجتماع آنها امکان پذیر نیست . زیرا چنانچه یکی از آنها را اثبات فرض کنیم منجر به نفی دیگری می شود . قضیّه اول : (( مادهّ و حرکت آن قدیمند و از ازل با یکدیگر ملازم و همراه بوده اند و از یکدیگر جدا نمی شوند )) . قضیّه دوم : (( پس از تحقیقات انجام شده بر روی طبقات زمین و اثبات این امر که پس از سپری شدن بخشی از عمر زمین حیوانات و گیاهان بر روی آن پدید آمده اند و انسان آخرین موجود زندای اسن که بر روی زمین ظاهر شده است ، گفته اید که همه موجودات زنده حادث هستند )) . قضیّه سوم : (( همه انواع موجودات ناشی از حرکت اجزای مادهّ هستند و این حرکت به ضرورت از ازل ملازم و همراه مادهّ بوده است و مادهّ و حرکت آن در این امر اختیار و اراده نداشته اند )) . معنی این سخن آن است که : همان گونه که علّت معلول را پدید می آورد ، موجودات گوناگون نیز از مادهّ و حرکت آن پدید آمده اند )) . این سه قضیّه را شما به عنوان قضایای صحیح و قطعی پذیرفته اید . من در پاسخ به شما می گویم :

(( همه عقلهای سالم حکم قاطع و غیر قابل شکّ صادر می کنند که هر گاه علّت ضروری و تامّۀ یک پدیده موجود شود آن پدیده قطعا" و ضرورتا" موجود خواهد شد . بنابر این اگر علّت تامّۀ یک شیء حادث باشد معلول آن نیز حادث خواهد بود و حدوث معلول بلافاصله پس از حدوث علّت صورت می گیرد ؛ و اگر علّت تامّۀ یک معلول قدیم باشد آن معلول نیز قدیم خواهدبود زیرا در غیر این صورت وجود علّت بدون معلول آن لازم می آید و این امر عقلا" محال است . این سخن شما که مادهّ و حرکت آن ( که به زعم شما علّت پیدایش گوناگونیهای موجود هستند ) قدیمند ، مستلزم قدم این تنّوعات و دگرگونیها ست . در حالی که شما قائل به قدم پدیده های گوناگون نیستید .

بنابر این شما در این جا مجبورید که یکی از سه شقّ را بپذیرید : شقّ اوّل این است که بر خلاف نتایج تحقیقات انجام شده بر روی طبقات زمین قائل به آن شوید که این گوناگونیهای معلول ، به تبع علّت خود قدیم هستند ، شقّ دو آن است که بگوید مادهّ و حرکت آن فاعل به اختیار و اراده بوده اند و زمان معّینی را برای پیدایش گوناگونیها معّین کرده اند ؛ این رأیی است که شما بشدّت آن را انکار می کنید . شقّ سوم آن است که قائل به حدوث مادهّ و حرکت شوید و این همان چیزی است که می خواستیم اثبات کنیم .

سپس جسر با ارائۀ استدلالی دیگر به رد نظریۀ مادهّگرایان می پردازد و می گوید : واضح است که عقل نمی پذیرید مادهّ از صورتی که قائم به آن است خالی باشد ، و بدین سبب شما قائل به آن شده اید که هیچ گاه مادهّ بدون صورت وجود نداشته است زیرا مادهّ و حرکت آن که صورت از آنها پدید می آید قدیم وملازم و همراه یکدیگرند . امّا عقل سالم حکم می کند که هر صورت قائم بر مادهّ قطعا" و ضرورة" حادث است ؛ زیرا این صورت زایل می شود و تغییر می پذیرد ؛ حتی اگر صورت مورد بحث بسیط ترین صورت باشد این مطلب در مورد آن صادق است ؛ به دلیل آن که صورت بسیط دگرگون شده و صورتهای موجودات زندۀ گوناگونی که نو پدید بودن وجود آنها در طبقات زمین را اثبات نمودید جانشین آن شده اند .

عقلا" واضح است هر چیزی که عدم در ذاتش راه یابد غیر ممکن است قدیم بوده باشد پس چون صورت لازم برای مادهّ حادث است ممکن نیست که مادهّ قدیم بوده باشد زیرا اگر به ساده ترین صورتی که مادهّ دارا بوده است باز گردیم ملاحضه می کنیم که این صورت نیز به دلیل قبول عدم حادث است . پس پیش از حدوث آن مادهّ چه وضعیّتی داشته است ؟ از دو حالت خارج نیست ؛ یا گفته می شود که مادهّ بدون صورت وجود داشته است . این امر عقلا" محال است زیرا همان گونه که شما اقرار دارید و فلاسفه پیش از شما نیز اذعان کرده اند مادهّ هرگز بدون صورت نبوده است . یا می گویند مادهّ همراه با صورت پدید آمده و حادث است و قدیم نیست. به عبارت دیگر می گوییم : بنابر سخن خود شما و به حکم عقل سلیم مادهّ و صورت لازم و ملزوم یکدیگرد و از هم جدایی پذیر نیستد ؛ پس اگر مادهّ ملزوم قدیم باشد به دلیل آن که عقلا" لازم از ملزوم انفکاک پذیر نیست ، صورت لازم هم قدیم خواهد بود . امّا این صورت به دلیل آن که عدم می پذیرد قدیم نیست پس مادهّ آن هم قدیم نیست .

جسر پس از آن که با اقامۀ این برهانها ( که عقل از پذیرفتن آنها ناگزیر است و دانشمندان و فلاسفۀ بزرگ آنها را پذیرفته اند ) حدوث مادّۀ عالم و صورت آن را اثبات می کند ، خطاب به مادّه گرایان می گوید :

(( هر پدیده ای الزاما" یک عالم پدید آورنده دارد که به واسطۀ آن عالم ، وجودش بر عدمش ترجیح پیدا می کنددر غیر این صورت ترجیح بلا مرجحّ لازم می آید که از محالات بدیهی است . با توّجه به این که ثابت شد مادّه حادث است ضرورةّ شیئی آن را پدید آورده و به واسطۀ آن شیء وجود آن بر عدمش ترجیح یافته است . این شیء الزاما" موجود است زیرا از معدوم چیزی پدید نمی آید و این موجود همان خداوند متعال است .

این موجود به حکم ضرورت عقلی قدیم است ؛ زیرا اگر حادث بود نیاز به پدید آورنده داشت که در این صورت مستلزم دور یا تسلسل بود دور و تسلسل عقلا" محالند .

مرحلۀ بعدی استدلال چنین است : پدید آمدن مادّه از سوی موجود قدیم که آن را پدید آورده است یا بر اساس رابطۀ علیّت و به ضرورت و بدون اراده و اختیار انجام پذیرفتهاست و یا ارادی و اختیاری بوده است . عقلا" امکان ندارد که حدوث آن بر اساس رابطۀ علیت و به ضرورت صورت گرفته باشد زیرا اگر این فرض را بپذیریم چون پدید آورنده قدیم است لازم می آید که مادّه و گوناگونیهای آن هم قدیم باشند . در حالی که پیشتر حدوث مادّه و حدوث تنوّعات آن اثبات شد بدین ترتیب نتیجه می گیریم که پدید آورندۀ مادّه با اراده و اختیار و تعیین زمان پیدایش آن را پدید آورده است . و بدین گونه ثابت شد که آن موجود قدیم دارای اراده و اختیار بوده است .

سپس می گوییم آن صفت که شایستگی ترجیح وجود بر عدم ، و تعیین زمان آن را دارد اراده است . امّا برای پدید آوردن مادّه و صورت آن ارادۀ تنها کافی نیست . بلکه الزاما" باید قدرت و علم هم وجود داشته باشند . بدون شک خدای بزرگی که مادّه را آفریده و در آن قابلیّت تکامل و تحوّل از صورتی به صورت دیگر پدید آورده است دارای کاملترین قدرت و علم است و بدین لحاظ تفاوت نمی کند که او خود انواع گوناگون موجودات مادّی را پدید آورده و آنها را متکامل کرده باشد یا این که مادّه را چنان آفریده باشد که بتوان بر اساس قوانینی که خداوند حاکم بر رفتار آنان قرار داده و چنان که مادّه گرایان می گویند ، از طریق حرکت اجزای خود ، آن تنّوعات و تکاملها را پدید آورد . هر یک از این دو نظریه به طور قاطع بر قدرت و علم او دلالت می کند . زیرا موجودی که شیء ساده ای را ایجاد می کند و سپس آن را به انواع بیشمار تبدیل می نماید یا موجودی که شیء ساده ای را به صورتی پدید می آورد که بتواند بر طبق قوانینی که خود حاکم بر رفتار آن قرار داده است به انواع بیشمار ( انواع بیشمار که استحکام و اتپقان آنها عقل را به شگفت می آورد ) تبدیل شود ، عاقل در وجوب علم و قدرت او شک نمی کند . بدین ترتیب ثابت شد که آن خدای موجود قدیم مرید و مختار ، توانا و علیم است .

جسر پس از آن که با ارائۀ دلایل و براهین مبسوط صفات کمال خداوند را اثبات می کند خطاب به کسانی که فقط به دریافتهای حسّی ایمان می آورند و استدلال از طریق نظری و عقلی محض را بی ارزش می شمارند چنین می گویند .

شما چون به شناخت خداوند پدید آورندۀ مادّه هدایت نشده اید معتقد به قدم مادّه شدید . سپس چون گوناگونی موجودات و پدیده ها را ملاحظه نمودید ، نیاز پیدا کردید که علّتی برای پیدایش این گوناگونیها فرض کنید زیرا عقل نمی پذیرد که این تنوّعات و گوناگونیها از مادّۀ صرف و فاقد علت و سبب شایستۀ پدید آوردن آنها ، پدید آمده باشند . بدین سبب گفتید : اجرای ماده با شکلهای مختلف خود متحرّک هستند و این حرکت ازلی است . این ذرّات به سبب این حرکت در وضعیّتهای متفاوت با یکدیگر جمع شده اند و از این طریق آن تنّوعات پدید آمده است : در حالی که شما خود معترفید که هنوز حقیقت مادّه را نشناخته اید . سخن شما دربارۀ تجمع و ترکیب تصادفی صرفا" سخنی بر پایۀ حدس و گمان است ؛ و بدین ترتیب شما از قاعده ای که مدتی طولانی به آن پایبند بودید ( قاعده آن بود که فقط آنچه را که از احساس و مشاهده نتیجه می شود بپذیرید ) عدول کردید و به استدلال نظری عقلی پناه آوردید . از آنجا که شما به استدلال نظری و عقلی محض باز گشته اید از شما می پرسم : آیا برای عقل سلیم پذیرش این رأی که نظم ، ابداع ، قوانین عالم اثری است از آثار اجتماع ذرّات مادّۀ کور آسانتر است یا قبول این رأی که خداوند قادر ، مرید ، علیم و حکیم ، این نظام و موجودات بدیع و قوانین آن را پدید آورده است ...؟

جسر در این جا به بیان استدلال با استفاده ار برهان نظم ، اتقان ، و استحکام می پردازد . او ابتدا به خواص و طبایع موجود در اشیا اشاره می کند و می گوید که خداوند قادر ، علیم ، و حکیم در هر یک از اشیا خواص ویژۀ آن شیء را پدید آورده است . اگر خداوند نبود اشیا نمی توانستند خود این خواص را در خود پدید آورند . زیرا ضرورت عقلی حکم می کند که شیء دارای همان خاصیّتی که در آن هست باشد نه خاصیتهای دیگر و نه خاصیّت ضدّ آن ( این همان تخصیصی است که غزالی آن را ذکر کرده و هنگام گفتگو درباۀ هیوم شیخ شکّ گرایان آن را توضیح دادم ) . او سپس نظر خوانندگان کتاب خود را به نشانه های فراوان ابداع ، استحکام ، و اتقان در جهان جلب می کند . آن گاه انسان را مورد توجّه قرار می دهد و در آفرینش و تکوین او امور بیشماری مشاهده می کند که نشانۀ استحکام و اتقان هستند . او از میان این نشانه ها حس بینایی را انتخاب می نماید و درباۀ آن چنین می گوید : (( اگر حواس پنجگانه و بویژه حس بینایی را بررسی کنیم شگفتیهایی در آن می یابیم که عقل را به تحیّر وا می دارد . چشم در یک حفرّ استخوانی موسوم به کاسۀ چشم یا حدقه جا دارد و از سه طبقه و سه محیط شفاف تشکیل شده است است . همچنین الیاف ، رگها ، شریانها ، پرده ها ، و عضلات لازم در آن وجود دارد . اولین طبقۀ چشم عبارت است از صلبیه که پرده ای است سفید ، نرم ، محکم و حاجب ماورا که از الیاف بسیار محکم ساخته شده و قسمت اعظم کرۀ چشم را می پوشاند . این طبقه بر سایر طبقات و محیطهای شفاف احاطه دارد و آنها را حفظ می کند . امّا در قسمت قدامی آن قطعه ای شفاف وجود دارد که سمت خارج آن محدّب و سمت داخل آن مقعّر است و قرنیه نامیده می شود . طبقۀ دوم مشیمه نام دارد که میان دو طبقه صلیبه و شبکیه واقع شده و نرم و لطیف و سیاهرنگ است . طبقۀ سوم شبکیه نام دارد که مرکب از یاخته های مخروطی و استوانه ای است و پردۀ حساس چشم را تشکیل می دهد . شبکیه ، مشیمیه را از داخل می پوشاند . رشته های عصبی که به یاخته های مذکور مربوط می شوند عصب باصره را تشکیل می دهند که از قسمت خلفی کرۀ چشم خارج می شود و به مغز می رود .

پس از تشریح طبقات نوبت به شرح محیطهای شفاف می رسد . اولین محیط شفاف زلالیه نام دارد . زلالیه عبارت است از مایعی که در فضای میان قرنیه و جلیدیّه واقع است . زلالیه از قسمت خلفی ، محدود به پرده ای است که وسط آن سوراخ است و عنبیه نامیده می شود . رنگ عنبیّه ممکن است سیاه یا سبز یا آبی یا غیر آن باشد . سوراخ میان این پرده مردمک نامیده می شود .محیط شفاف دوم جلیدیه نام دارد . جلیدیه جسمی است نرم ، لطیف ، شفاف ، به شکل عدسی محدب الطّرفین که وسط آن ضخیمتر از کنارۀ آن است . محیط شفاف سوم زجاجیه است و آن عبارت است از جسمی شفاف و لزج همانند سفیدۀ تخم مرغ که فضای پشت جلیدیه تا شبکیّه را پر می کند .

عامل ایجاد کنندۀ تصویر اجسام مرئی در چشم ، نور است که بر روی این اجسام می افتد و منعکس می شود . انعکاس ، جذب ، نفوذ ، انتشار ، و کانون شدن نور بر طبق قوانین مشخّص شناخته شده صورت می گیرد و اگر این قوانین با چشم همراه نبودند و چشم به صورت سازگار و هماهنگ با این قوانین ساخته نشده بود بینایی غیر ممکن می شد . حکمت آفرینندۀ علیم چنین اقتضا کرده است که چشم از این طبقات و مایعات گوناگون تشکیل شود . برای توضیح چگونگی رؤیت باید گفت : هنگامی که نور بر اجسام مرئی می افتد بر روی آنها منعکس می شود و پرتو های منعکس شدۀ آن وارد چشم می گردد و بر روی شبکیه تصویر های اجسام مرئی را رسم می کند . شبکیه این تصویر ها را به مغز منتقل می کند . امّا پرتو های نور که پس از انعکاس بر روی جسم مرئی به چشم می رسند در امتداد خطوط مستقیم و موازی حرکت می کنند و اگر حرکت آنها به همین صورت ادامه یابد و پرتو های آنها همگرا نشوند ، پرا کنده و دور از یکدیگر به شبکیه می رسند و در نتیجه تصویر حاصل از آنها غیر واضح خواهد بود . بدین سبب خداوند حکیم چنین تدبیر کرده است که نور در ابتدای ورود به چشم با قرنیه برخورد کند . چون سطح خارجی قرنیه محدّب و سطح داخلی آن مقعّر است پرتو های نور حین عبور از آن تا اندازه ای به یکدیگر نزدیک می شوند . نور پس از خروج از قرنیه از محیط شفاف زلالیه عبور می کند . از آنجا که چگالی زلالیه از هوا بیشتر است و زلالیه شبیه عدسی است ، پرتو های نور را تا اندازه ای متقارب می کند . امّا شبکیه که تصویر جسم بر روی آن تشکیل می شود مقعّر است و بدین سبب ( بخصوص وقتی نور قوی است ) چنانچه پرتو های عبور کرده از زلالیه با همین اندازه واگرایی به شبکیه برسند تصویر بر وسط و اطراف آن تشکیل خواهد شد و در نتیجه آشفته و مغشوش خواهد بود . بدین سبب آفرینندۀ حکیم پردۀ عنبیه را که در وسط آن سوراخ وجود دارد در پشت زلالیه تعبیه کرده و بزرگ شدن و کوچک شدن سطح این سوراخ را به ارادۀ بیننده واگذار نموده تا از این طریق نور لازم را وارد چشم کند و هنگام کم بودن نور سطح آن را بزرگ و هنگام زیاد بودن نور سطح آن را کوچک سازد . سپس سطح عنبیه را در اطراف سوراخ مردمک رنگ آمیزی کرده تا از طریق انعکاس و جذب ، مانع نفوذ نور شود و در نتیجه پرتو های نوری که به سطح اطراف مردمک در عنبیّه می رسند نتوانند از عنبیّه بگذرند و به اطراف شبکیه برسند و تصویر را آشفته کنند . پرتو های نو ر پس از عبور مردمک از محیط شفاف جلیدیه ، که به شکل عدسی محدبّ الطّرفین است ، عبور می کنند و همگرایی آنها افزایش می یابد . همچنین آفرینندۀ حکیم و دانا جلیدیه را طوری آفریده که تحدّب آن قابل کاهش و افزایش است و تنظیم اندازۀ تحدّب آن را تابع ارادۀ بیننده قرار است . زیرا هر گاه تحدّب عدسی زیاد شود همگرایی پرتو های عبور کننده از آن افزایش می یابد و چنانچه تحدّب کم شود همگرایی کاهش می یابد . سپس پرتو ها از محیط شفاف زجاجیّه عبور می کنند و ضمن عبور از آن همگرایی آنها افزایش می یابد تا این پرتو ها به اندازۀ کافی برای تشکیل یک تصویر واضح همگرا شوند . آنچه گفته شد در مورد داخل چشم بود . امّا در مورد خارج آن باید گفت آفریننده چشم را در داخل استخوان ابرو قرار داده است و کرۀ چشم در داخل این استخوان از همه جهات جز از جهتی که نور داخل آن می شود محفوظ است . همچنین طبقۀ اول چشم متشکل از صلبیّه و قرنیه را نرم آفریده است تا هنگام برخورد احتمالی تا انندازه ای موجب محافظت چشم از صدمه شود . مطلب دیگر آن که برای محافظت چشم پلکها را آفریده و در اطاف پلکها مویی رنگین ، محکم و مستقیم رویانده است . مژه های فوقانی به طرف بالا و مژه های تحتانی به طرف پایین تمایل دارند . مژه ها رنگین آفریده شده اند تا بتواند بخشی از نوری را که به چشم می تابد جذب کنند . همچنین مژه ها ضخیم ، محکم ، و مستقیم خلق شده اند تا بتوانند چشم را از ذرّات ریز گرد و غبار که به آن می رسند محافظت نمایند . تمایل مژه ها به سمت بالا و به سمت پایین برای آن است که هنگام حرکت دادن پلک فوقانی و باز کردن چشم جدا شدن پلکها از هم آسان باشد . اگر مژه ها موازی با یکدیگر یا روبروی هم بودند در هم فرو می رفتند و در اثر رطوبت چشم به هم می چسبیدند ؛ مشکل دیگری که پیش می آمد آن بود که در مسیر حرکت نور به چشم قرار می گرفتند و در نتیجه شکل آنها به شبکیه منتقل و تصویر اجسام دیده شده توسّط چشم آشفته می شد ، مطلب دیگر آن که حتّی مجموعۀ استخوان ابرو ، پلکها ، و مژه ها نمی تواند چشم را از تمامی غباری که به چشم می رسد محافظت کند و چون غبار برای قرنیّه مضّر است و شفافیّت آن را کم می کند آفرینندۀ حکیم غدّه های اشکی را آفریده است تا داوری جلا دادن آنها باشد . پلک فوقانی پیوسته در حال حرکت است و پلکها همواره باز وبسته می شوند تا از این طریق هم رؤیت هم مختل نشود و هم اشک بتواند غباری را که بر روی چشم قرار می گیرد بشوید . بدین ترتیب پلکها با حرکت خود کرۀ چشم را جلا می دهند و اشک مخلوط به غبار را از روی آن پاک می کنند و کنار می زنند . اشک غبار آلود ضرورة" باید از کرۀ چشم بیرون برده شود . آفرینندۀ حکیم این اشک را به حال خود وانگذارده تا از گوشۀ پلکها بر روی گونه ها سرازیر شود بلکه حکمت او چنین اقتضا کرده که این اشک وارد مجرای چشم به بینی شود . سپس در آنجا یک سوراخ کوچک باریک قرار داده است که تا درون بینی امتداد دارد و مجرای اشک نامیده می شود . آیا با عقل سازگار است که این ابداع و اتقان و استحکام در ساختمان چشم اثری از آثار حرکت اجزای مادۀ باشد ؟

جسر پس از آن که سخنش دربارۀ چشم را به پایان می رساند به شگفتیهای حکمت ، استحکام ، و اتقان در بقیّۀ حواس و اعضا اشاره می کند و می گوید : علمایی که به جزئیّات این مباحث آگاهی دارند و اسرار و نکات دقیق و حکمتهای آنها برایشان آشکار شده است شایستگی آن را دارند که ایمان به وجود خداوند آفرینندۀ حکیم ، مدبّر ، و علیم از همه مردم قویتر باشد . بلکه اگر گفته شود آنها بدین لحاظ از بعضی از علمای علم کلام ، که با ارائۀ براهین سطحی و اجمالی در صدد اثبات وجود خداوند بر می آیند ، شایستگی بیشتری دارند سخنی بر خلاف حقیقت گفته نشده است .

حیران : فرمودید که جسر شبهات مادهّ گرایان را رد کرده است . این شباهت کدامند و او چگونه آنها را رد کرده است ،

شیخ : جسر خطاب به مادهّ گرایان می گوید : من دریافتم که برای شما سه شبهه پیش آمده است و این شبهه ها مانع از آن شده است تا شما به وجود خداوند تعالی و به این که او آفرینندۀ هستی از عدم است باور آورید . شبهۀ اول آن است که : (( عقلها توانایی تصور خدای بزرگ بی همانند را ندارند ))

شبهۀ دوم آن است که می گویید : (( عقلهای ما نمی توانند پدید آمده شیء از هیچ یعنی آفرینش مادهّ از عدم را تصور کند )) . و شبهۀ سوم آن است که : (( اگر نظام کائنات مبتنی بر هدفداری و حکمت بود نشانه های هدفداری و حکمت کامل در همۀ پدیده ها وجود داشت ، در حالی که ما در عالم چیز هایی مشاهده می کنیم که با هدفداری و حکمت سازگاری ندارند بلکه وجود آنها بیش از هر چیز با ضرورت و نیاز انطباق دارد )).

پاسخ شبهۀ اول : اگر موقعیت خود را نسبت به دانسته ها بررسی کنید در می یابید که شما ( که دانشمندانی بر جسته به شمار می آیید ) در ساحل دریایی بزرگ و عمیق قرار گرفته اید که نه به انتها و نهایت آن آگاهی دارید و نه قادر هستید عمق آن را دریابید . بزرگان شما بار ها به ناتوانی خود در شناخت بسیاری از اسرار هستی و حقیقت مادهّ ای که پیش روی شماست ، با زبان خود آن را می چشید ، با بینی خود آن را می بویید ، و برای بر طرف کردن نیاز های زندگی آن را به کار می برید اعتراف کرده اند و شما تا امروز حقیقت و کنه آن را نشناخته اید . همچنین شما تا به امروز از شناخت (( حقیقت زندگی )) و حقیقت عقل و ادراک ناتوان مانده اید و بدان اعتراف دارید . آخرین نتیجۀ تفکّر شما این است که حیات را یکی از پدیده های ناشی از فعل و انفعالات ذرّات مادّی دانسته اید . در این حال که شما دانشمندان به لحاظ شناخت چیز هایی که از همۀ پدیده ها به شما نزدیکترند و بیش از همۀ آنها با شما تماس دارند در چنین و ضعیتی هستید آیا انتظار دارید بتوانید با عقل خود حقیقت خداوند تعالی را بشناسید ؟ انسانی که توانایی شناخت مادهّ ای را لمس می کند ، می خورد ، می آشامد ، و می بوید ندارد آیا صحیح است انسانی که حتّی به چگونگی شناخت ، کیفیّت و نحوۀ ادراک ، و کیفیت تعقّل خود آگاه نیست توقع داشته باشد حقیقت خداوند رابشناسد ؟ بشر از زمان پیدایش خود تا کنون از شناخت روشی که ادراک از طریق آن صورت می گیرد و وسیله ای که ارتباط مادهّ و عقل به کمک آن بر قرار می گردد و کیفیّت احساس شیء مادّی از سوی عقل روحانی و ادراک آن ، ناتوان بوده است ؛ با این ناتوانایی آیا طمع دارید که کنه ذات خداوند تعالی را بشناسید ...؟ عقل شما نمی تواند خداوند را به همان صورتی که اجسام مادّی را ادراک می کنید و به آنها عادت کرده اید ادراک کند و این ناتوانی شما را به انکار خداوند کشاینده است .

سپس جسر خطاب به ماده گرایان سخنی همانند سخن لایب نیتر می گوید :

(( ناتوانی عقلهای شما از تصور این خدا مستلزم عدم او نیست ؛ زیرا بسیاری از واقعیّات هستند که شما نمی توانید آنها را آن چنان که باید تصوّر کنید در حالی که در حقیقت وجود دارند و با اقامۀ برهان عقلی وجود آنها اثبات شده است .

این که شما می گویید وجود چیزی که دارای آن صفات بری از جسمیّت و مادیّت باشد قطعا" غیر ممکن است ناشی از قیاس تمثیلی است ؛ یعنی ریشۀ این سخن و باور شما آن است که آن وجود را به آگاهیهایی که از اشیاء دارید مقایسه کرده اید . امّا باید گفت که این قیاس نه برهانی قاطع بلکه استدلالی فریبندۀ عقل است به طوری که در مورد اشیایی با تفاوتهای عظیم احکام یکسان صادر می کند . از این که شما توانایی تصوّر حقیقت خداوند را ندارید این نتیجه حاصل نمی شود که وجود او غیر ممکن است . و روش شما در مقایسۀ با پدیده های قابل مشاهدۀ عالم مادّی نادرست است . زیرا این دو با یکدیگر تفاوت فراوان دارند . برای عقل توجه به آثار خداوند کافی است تا بر اساس آنها وجود او اثبات شود ؛ همۀ موجودات عالم و نظم ، اتقان ، و قوانین آن دلایل قطعی وجود خداوند و نشانه های علم ، قدرت ، و حکمت او می باشند )).

جسر سپس با بررسی شبهۀ دوم ( ناتوانی عقل از تصور آفرینش از عدم ) چنین می گوید : عدم تصور حقیقت امر دلیلی بر عدم آن نیست . منشأ ناتوانی شما از تصوّر ایجاد شیء از عدم ، چیزی جز قیاس تمثیلی نیست. چون آفرینش چیزی از عدم را مشاهده نکرده اید این ناتوانی در شما پدید آمده است . امّا عدم مشاهدۀ پدید آمدن شیء از عدم ، مستلزم محال بودن آن نیست . قیاس تمثیلی را نه تنها نمی توان دلیل قطعی به شمار آورد بلکه اغلب ما را به اشتباه می اندازد . مقایسۀ قدرت خداوند تعالی با توانایی بشر صحیح نیست زیرا این دو تفاوتی عظیم دارند . ما به ناتوانی خود در ادراک کیفیّت آفرینش عالم از عدم به دست خداوند سبحان اقرار داریم . امّا ناتوانی تصور حقیقت شیئی که با اقامۀ برهان عقلی وجود آن اثبات شده است با اعتقاد به وجود آن منافات ندارد .

جسر در مورد شبهۀ سوم ( وجود پدیده های ناسازگار با هدفداری و حکمت ، و منطبق بودن آنها بر ضرورت نیاز ) می گوید : ما تا کنون به بسیاری از راز های آفرینش موجودات عالم از سوی خداوند پی برده ایم و حکمتهای درخشان آفرینش آنها برای ما روشن شده است ؛ و همچنان هر روز به یکی از حکمتهای آفرینش که در طول قرون و اعصار بر ما پوشیده بوده است پی می بریم . بنابر این اگر شیئی را مشاهده کردیم و حکمت نهفته در آفرینش آن بر ما روشن نشد این باور در ما پیدا نمی شود که این شیء بیهوده آفریده شده است ؛ بلکه می گوییم که خداوند حکیم است و دلیل حکیم بودن او و آثار حکمت اوست که شاهد آنها هستیم و هر روز به بعضی از دلایل این حکمت که زمانهای طولانی از ما نهاده بوده است پی می بریم . بنابر این ، شیء ضرورة" بر اساس حکمتی که ما بر پوشیده است به وجود آمده و احتمال دارد که روزی همانند بسیاری از حکمتهای دیگر برای ما روشن شود . اگر بر ناتوانی عقل بشر از ادراک بسیاری از امور مادّی قابل مشاهده تأمّل کنیم و این ناتوانی را با قدرت و حکمت عظیم خداوند مقایسه نماییم پوشیده بودن حکمت بعضی از اشیا از عقل ما ، دور از انتظار و غریب نخواهد بود . شیوۀ صحیح آن است که این گونه پدیده های نادر را با شواهد روشن بیشمار حکمتهای خداوند در موجوداتش مقایسه کنیم و وجود این پدیده ها را دلیل بر انکار وجود آفریدگار به شمار نیاوریم .

جسر در این جا مثالی زیبا و روشنگر ارائه می کند : شما هنگامی که در زندگی و رفتار حیوانات کوچک مطالعه می کنید در می یابید که این موجودات دارای قوّۀ ادراکی هستند که برای تأمین معیشت آنان کفایت می کند . امّا آیا از این جانوران انتظار دارید که حقیقت ، انسان ، چگونگی دقیق اعضای او ، وظایف این اعضا ، کیفیّت شنوایی و بینایی و بویایی وچشایی و بساوایی و تغذیه و عمل گردش خون در بدن او ، چگونگی تفکّر او ، و اسرار اعمال ، اختراعات ، تألیفات ، ابتکارات او را ادراک کند یا این که بداند که چگونگی آنها را اختراع کرده و پدید آورده و چرا آنها را ساخته است ...؟

نسبت علم و قدرت انسان به علم و قدرت خداوند بسیار کوچکتر از نسبت علم و قدرت این حیوانات به انسان است ، بلکه باید گفت که تفاوت علم ، قدرت ، و حکمت خداوند با علم ، قدرت ، و حکمت انسان بسیار عظیمتر است ؛ بنابر این هنگامی که نفس ما با اشتیاق و اصرار از ما می خواهد که در صدد شناخت حقیقت آن خدای عظیم و کنه ذات مقدّس او و شناخت این که عالم چگونه خلق شده و چرا خلق شده و شناخت حکمت وجود همه اشیایی که مشاهده می کنیم . برآییم بر ما واجب است که به ناتوانی عقل بشری اعتراف کنیم . آثار خداوند که دلالت بر وجود او دارند و انوار حکمتی که در بیشتر این آثار مشاهده می کنیم ، برای این که خداوند را بشناسیم و به وجود ، قدرت ، و حکمت او ایمان آوریم کافی است ؛ و نباید پوشیده بودن حکمت پدیده های نادر را سبب توجیه انکار وجود خداوند قرار دهیم و آثار بیشمار حکمت و اتقان در موجودات را ناشی از فعل و انفعال خود بخودی ذرّات مادّی و علم ضرورت کور بدانیم .

حیران : مطالبی که جسر به منظور رفع شبه های سه گانه بیان کرده با گفته های لایب نیتز دربارۀ امکان آفرینش از عدم و این که عقل هر پدیده را قطعا"و ضرورة" دارای علّت کافی می داند و همچنین دربارۀ آثار حکمت در مکتب تحّول و تکامل اظهار کرده است سخن بگویید .

شیخ : خوب می دانم که تو ، بخصوص پس از شنیدن شرح حملات شدید بر ضد مذهب داروین به شنیدن رأی جسر در این باره چقدر اشتیاق داری . آری در خلال آن حمله و درگیرودار آن معرکه ، در تمام دنیا فقط یک عالم دینی پیدا شد که به خود جرأت داد کتابی بنویسد و در آن بگوید که : مکتب داروین ، در صورت اثبات درستی آن ، با این اندیشه که خداوند آفرینندۀ همه موجودات است تناقض ندارد . اگر در سالهای آخر قرن نوزدهم ، بعضی از علمای دین جرأت کردند که در صدد نزدیک کردن مکتب داروین با کتابهای مقدّس برآیند ، با بررسی دقیق و صحیح تاریخ روشن می شود که جسر با انتشار کتابش در سال 1888 ، در این مورد بر همه آنها پیشی گرفته است .

-----------------------------------------------

منبع : داستان ایمان

مؤلف : شیخ ندیم جسر

مترجم : سعید رفعت جاه

انتشارات : رضوی

ازداروین تا جسر( 1)

ازداروین تا جسر( 1)

بررسی آراء و اندیشه های داروین و پیروان او

ندیم جسر

داروین فیلسوف نیست و برخلاف گمان تو نظریه ای فلسفی ارائه نکرده است .او عالم طبیعی بزرگی است که با انتشار کتابش اصل انواع از راه انتخاب طبیعی در سال 1859 پیشرفتی بزرگ در نظریه تکامل پدید آورد . داروین نظریه ای خاص درباره تطور و تکامل ارائه کرد که به آن مکتب دارونیسم اطلاق شده است . اما فیلسوفی که براساس نظریه تطور و تکامل فلسفه ای جامع پدید آورد هربرت اسپنسر واضع مذهب تکامل بود . من این موضوع را که آراء داروین و پیروان او ذهن شما جوانان این نسل را به خود مشغول کرده و برلبه پرتگاه الحاد قرار داده است ، می دانم و به راز آن آگاهی دارم .گروهی ازجوانان این نسل که علم چشم آنها را خیره کرده و هوادار فلسفه هستند در میان آراء و نظریات جدید ، بیش از همه جذب فلسفه مربوط به اصل انواع و تحول و تکامل شده اند . علمای دین مسیح و یهود و روحانیون اروپا و آمریکا موضعی نادرست در برابر این آراء گرفتند.

 



ازداروین تا جسر( 1)

بررسی آراء و اندیشه های داروین و پیروان او

ندیم جسر

در زمان مقرر به حضور شیخ رسیدم . دیدم کتابی در دست دارد و آثار گریه بر چشمانش هویدا است . سبب گریه اش را پرسیدم . گفت :

چیزی نیست حیران .کتاب شیخم جسر را مطالعه میکردم ، خاطراتی به یادم آمد و در ذهنم زنده شد .

حیران :کتاب جسر چه رابطه ای با خاطرات دارد ؟

شیخ :خاطراتی از دوران جوانی است .

حیران:بنابراین امشب مولایم درباره جسر سخن خواهد گفت . به خداوند سوگند که من به گفتگو درباره این مرد که مولایم بارها از او یاد کرده است بسیار مشتاقم .

شیخ: درباره جسر اکنون با تو سخن نخواهم گفت .بلکه درباره مرد دیگری گفتگو خواهیم کرد که اشتیاق تو به شنیدن نظرات او بیش از شنیدن آراء جسر است .

حیران : چه کسی مولای من ؟

شیخ : او دراوین صاحب فرضیه پیدایش و تکامل است .

حیران: چرا او را مقدم می دارید ؟ آیا او به لحاظ تاریخی پیش از جسر می زیسته است ؟

شیخ: نه ، او با جسر معاصر بوده است . امام سخن گفتن درباره جسر در صورتی شیرین و مفید خواهد بود که پیش از آن درباره داروین گفتگو کرده باشیم .

حیران: من اشیاق فراوان به شنیدن سخن درباره این فیلسوف بزرگ درام که مدتهاست فلسفه او نسل حاضر را بر لبه پرتگاه الحاد قرار داده است .

شیخ: داروین فیلسوف نیست و برخلاف گمان تو نظریه ای فلسفی ارائه نکرده است .او عالم طبیعی بزرگی است که با انتشار کتابش اصل انواع از راه انتخاب طبیعی در سال 1859 پیشرفتی بزرگ در نظریه تکامل پدید آورد . داروین نظریه ای خاص درباره تطور و تکامل ارائه کرد که به آن مکتب دارونیسم اطلاق شده است . اما فیلسوفی که براساس نظریه تطور و تکامل فلسفه ای جامع پدید آورد هربرت اسپنسر واضع مذهب تکامل بود .

من این موضوع را که آراء داروین و پیروان او ذهن شما جوانان این نسل را به خود مشغول کرده و برلبه پرتگاه الحاد قرار داده است ، می دانم و به راز آن آگاهی دارم .گروهی ازجوانان این نسل که علم چشم آنها را خیره کرده و هوادار فلسفه هستند در میان آراء و نظریات جدید ، بیش از همه جذب فلسفه مربوط به اصل انواع و تحول و تکامل شده اند . علمای دین مسیح و یهود و روحانیون اروپا و آمریکا موضعی نادرست در برابر این آراء گرفتند. به زودی خواهی فهمید که حمله شدید و نا جوانمردانه روحانیون مسیحی به این نظریه ، ناشی از عدم شناخت حقیقت آراء داروین و پدید آمدن این توهم بوده است که آراء او با ایمان به وجود خداوند تعارض اساسی و قاطع دارد . به زودی خواهی دانست که نه آراء داروین در مورد اصل انواع وقوانین تحول و تکامل با وجود خداوند ، ( که آفرینندۀ عناصر مادّه و قوانین تحول و تکامل آن است ) منافات دارد و نه فلسفه تکامل ، که اسپنسر آن را وضع کرده است. از این رو کوشش خواهم کرد تا جایی که امکان دارد حقایق نظریه داروین را خلاصه کنم و برای تو شرح دهم .

حیران : سراپا گوشم مولای من !

شیخ  : تحقیقات انجام شده بر روی فسیلهای حیوانی که در طبقات زیرین زمین یافت شده اند نشان داده است که قطعا" در دورانهای زمین شناسی قدیم انسان بر روی زمین وجود نداشته و پس از گذشت مدتی زیاد از عمر زمین انسان بر روی کرۀ خاکی پدید آمده است . همچنین مشخص شده است که به طور قطع حیواناتی بر روی زمین زندگی می کرده اند که نسل آنها منقرض شده است . علما این انقراض را معلول بلایای طبیعی از قبیل زلزله و توفان می دانند که بر روی زمین پیش آمده است و گفته اند که در اثر هر یک از این بلایا ، نسل موجودات زنده انقراض یافته و در پی آن زندگی جدیدی آفریده شده است . سپس بعد از گذشت مدتّی بلای طبیعی دیگری بر موجودات زندۀ جدید فرود آمده و متعاقب آن آفرینش جدیدی صورت گرفته است .

این نظریه موسوم به نظریه (( تعاقب آفرینش )) است . بسیاری از دانشمندان و از آن جمله دانشمند فرانسوی کوویه و دانشمند سویسی آگاسیز این نظریه را پذیرفته اند .

امّا بعضی از علمای زمین شناسی گفته اند که انقراض دورانها نمی توانسته معلول بلایای طبیعی بوده باشد زیرا این بلایا همه زمین را شامل نمی شده اند بلکه بر بعضی از قسمتهای آن اثر می گذارده اند . این گروه از دانشمندان اختلاف موجود میان فسیلهای موجودات زنده را بر اساس نظریه تحوّل تدریجی کرده و گفته اند که این نوع تحوّل طی گذشت میلیونها سال انواع جدید پدید می آورد .بدین گونه دانشمندان به دو دسته تقسیم شده و آفرینش موجودات زنده را به دو صورت توجیه کرده اند : گروهی می گویند که آفرینندۀ بزرگ در گذشته بسیار دور موجودات زنده را آفریده است و پس از هر انقراض موجودات زنده جدید و انواع جدید آنها را [ که با انواع موجودات زندۀ پیش از انقراض تشابه و ارتباطی ندارد ] خلق می کند ، و گروهی می گویند که پیدایش موجودات زنده توسّط فعل تدریجی طبیعت و از راه تحول بطیء و تحول انواع و پدیدار شدن انواع جدید صورت گرفته است . یکی از مشهورترین قائلان رأی اخیر دانشمند فرانسوی لامارک است . او ادّعا کرده است که انواع گوناگون موجودات زنده در آفرینش نخستین پدید نامیده اند بلکه از طریق تحوّل و تکامل تدریجی ، بعضی از آنها از برخی دیگر مشتق شده اند . چندین عامل در تحوّل و تکامل تدریجی مؤثر بوده است که استفاده یا عدم استفاده از اعضا ، نوع زندگی ، وراثت ، و ضرورتهای زندگی از آن جمله است . به عنوان مثال مار ها فقط بدان سبب نرم و بدون دست شده اند که بتوانند در راهرو های تنگ بخزند و حرکت کنند و در لانه های تنگ بمانند . سبب این که پای پرندگان آبی دارای پرده است نیاز آنها به شنا کردن است . لک لک فقط از این رو که نیاز به تهیه غذای خود از اعماق دارد دارای گردن دراز شده است و علّت دراز شدن گردن زرافّه آن است که به دفعات بسیار کوشیده است غذای خود را از شاخه های بلند به دست آورد . امّا طرفداران نظریه فوق اندک بوده اند و این نظریه توان ایستادگی در برابر نظریه تعاقب آفرینش را نداشت تا این که داروین در عرصه علم ظاهر شد و با انتشار کتاب مشهورش به نام اصل انواع از راه انتخاب طبیعی در سال 1859 و سپس با انتشار کتاب دیگرش نسل آدمی در سال 1871 جهشی بزرگ در نظریه تکامل پدید آورد .

حیران : نظریه داروین چیست ؟

شیخ : خلاصه فرضیه داروین دربارۀ تحوّل و تکامل آن است که موجودات زنده تابع چهار قانونند : قانون تنازع بقا ، قانون وجود صفات متفاوت در افراد ، قانون انتقال صفات موروثی متفاوت و قانون انتخاب طبیعی موجود زنده ای که به حکم سه قانون اول بر دیگران برتری پیدا می کند .

معنای تنازع بقا این است : موجودات زنده پیوسته با طبیعت و با یکدیگر در تنازعند .در این تنازع پیروزی نصیب نوعی می شود که صفات لازم برای غلبه ، و بقا در او وجود داشته باشد . تعداد این صفات زیاد و بسته به نوعی حیوان و گیاه متفاوت است . ممکن است صفت مناسب برای پیروزی و غلبه صفت قدرت ، یا شجاعت ، بزرگی جثه یا کوچکی آن ، سرعت یا زیبایی ، هوش یا حیله گیری در دفع شر و به دست آوردن غذا ، شکیبایی بر گرسنگی و تشنگی ، تحمل عوامل مضر خارجی و یا صفات دیگر باشد . هنگامی که انواع دارای بعضی از این صفات غلبه پیدا کنند و انواعی که دارای صفات مناسب برای غلبه نیستند مغلوب شوند بقای موجودات دسته دوم مسجّل می شود .

معنای قانون وجود صفات متفاوت میان انواع آن است که در اجسام زنده این گرایش وجود دارد که به واسطه کسب بعضی از صفات با اصلی که از آن منشأ گرفته اند تمایز و تفاوت پیدا کنند . بدین سبب میان پدران و فرزندان و همچنین بین اصلها و فرعها تشابه کامل به وجود نمی آید . این مطلب حتّی در مورد گیاهان و اجزای آنها که ما خیال می کنیم کاملا" مشابه یکدیگرند امّا در حقیقت متمایز و متفاوتند صادق است . هیچ برگی را نمی توان یافت که با برگ مجاورش کاملا" یکسان باشد . از آنجا که این اختلاف صفات جزئی استگیهای اساسی نفوذ نمی کند بر غیر محقّقان پوشیده می ماند . امّا با گذشت زمان طولانی این اختلاف صفات آن قدر گسترده و عمیق می شود که همه کس آن را احساس می کند و از

این جا نوع جدیدی از موجود زنده پدید می آید . 

قانون وراثت متمّم و کامل کنندۀ قانون وجود صفات متفاوت است ؛ زیرا تمایز هایی شرح دادیم از طریق وراثت از اصول به فروع منتقل می شوند ؛ در ابتدا جزئی و عرضی هستند و با گذشت زمانهای طولانی اساسی و جوهری می شوند و در انواع پدیدار می گردند .

قانون انتخاب طبیعی نتیجه سه قانون مذکور به شمار می رود و اساس کلّ این نظریه محسوب می شود . خلاصه این قانون چنین است: قانون وراثت همان گونه که صفات متفاوت و متمایز موجودات زنده را منتقل می کند همه صفات اصل اعمّ از مادی و معنوی و اصلی و کسب شده را به فرع منتقل می کند . بعضی از این صفات مانند قدرت، سلامت و هوش مفید هستند و برخی از آنها از قبیل بیماری و آفت و صفات غیر عادی مضرّ می باشند وجود این صفات مضرّ به یکی از این دو حالت منجر می شود : یا در اثر غلبه صفات مفید بر آنها از میان می روند و یا آن که بر صفات مفید غلبه می کند و منجر به نابودی صاحب صفت یا نسل او می شوند . صفات مفید موجب برتری و پیروزی صاحب آنها در عرصه تنازع بقا می شوند .

سپس این صفات مفید از طریق فروع نسل به نسل منتقل می شوند و پس از آن که هزارها نسل پدید آمدند و از میان رفتند این تمایز به آن حد می رسد که فرد ممتاز تبدیل به نوعی جدید می شود . این همان قانون انتخاب طبیعی است که بر طبق نظریه داروین علّت پیدایش انواع موجودات زنده ای است که هم اکنون بر روی زمین وجود دارند .

حیران : مخالفان داروین در رد نظریه او چه گفته اند ؟

شیخ  : داروین مخالفان بسیار داشته است ؛ گروهی از این مخالفان دانشمندانی هستند که هرگز از موضع دینی آراء را نقد کرده اند .سایر مخالفان داروین روحانیون و علمای مسیحی بوده اند که به نام دین حملات شدید و مداوم بر او روا داشته اند . دلایل علمی ارائه شده در رد نظریه داروین فراوان است . مهمترین این دلایل از این قرارند : حیوانات دریایی پست تا به امروز به همان حالت زمان پیدایش خود باقی مانده اند و شاهدی علمی که نشان دهد قانون تکامل بر آنها مؤثر بوده یافت نشده است . فسیلهای انواع پست و عالی بعضی از گروههای موجودات زندۀ بزرگ در پایینترین طبقات زمین کشف شده است . اگر قانون تکامل یک قانون قطعی و حتمی بود لازم بود که انواع عالی این موجودات ، از قبیل آنهایی که دارای ستون فقرات هستند ، در طبقات فوقانی زمین یافت شوند . ملاحظه می کنیم که بسیاری از انواع و گروههای موجودات زنده در گذشته های بسیار دور کاملتر از امروز بوده اند و فسیل بعضی از حیوانات پست در طبقاتی بسیار بالاتر از طبقات حیوانات عالی پیدا شده است .

حیران : بدین ترتیب داروین می خواهد بگوید که همه موجودات زنده از طریق آفرینش طبیعی و پیدایش خود بخودی [ پیدایش از راه فعل و انفعالهایی که بدون تأثیر عامل خارجی در موجودات طبیعی انجام شود ] پدید آمده اند و خداوند آنها را نیافریده است .

شیخ : این از مطالبی است که به غلط دربارۀ داروین شایع شده است و شیوع آن یا ناشی از جهل یا به قصد بهتان زدن بوده است و حقیقت تردیدناپذیر آن است که داروین به وجود خداوند ایمان داشته ، امّا ظاهرا" او در تعریف اصل انواع مردّد بوده است ؛ زیرا در عین گرایش به این که همه انواع موجودات زنده به یک اصل واحد بر می گردند تصریح دارد که جفتهای چهار یا پنج نوع موجود که در گذشته بسیار دور آفریده شده اند اصل و ریشه همه موجودات زنده به شمار می آیند . داروین بروشنی اظهار عقیده کرده است که چه موجودات زنده دارای یک اصل بوده باشند و چه دارای چند اصل ، خداوند آفرینندۀ اصل انواع است ؛ زیرا عقل او نمی توانسته رأی آنهایی را که می گفته اند اصل انواع به خودی خود در اثر واکنشهای انجام شده در طبیعت پدید آمده است تصدیق کند .

حیران : در این صورت چگونه چنین مطالبی را از قول او و پیروانش می شنویم .

شیخ : آری ، گروهی از پیروان داروین مادهّ گرا بوده اند . این افراد این سخن داروین را که زندگی به قدرت آفرینندۀ بزرگ در اوّلین موجود و اصول مورد بحث دمیده شده نپذیرفته اند و او را متمم کرده اند که با روحانیون مماشات می کند و در صدد کسب رضایت آنهاست . آنها فرضیه ای برای پیدایش زندگی نخستین از مادّۀ مرده ابداع نموده و بعضی از آنان ادّعا کرده اند که اصل حیات موجود تک سلّولی ساده ای بوده است و گروهی دیگر مدّعی شده اند که اصل حیات عبارت است از جرم شفاف زندۀ کوچکی که در مرتبه ای پست تر از سلّول واحد قرار دارد و ساده تر از آن است . بدین سبب این جسم را مونیرا نامیده اند که در زبان یونانی به معنای وحدت بسیط است . این دسته از مادّه گرایان ادعا کرده اند که این مادّه طی واکنشهای خودبخودی از جماد پدید آمده است . یکی از مشهورترین واضعان این فرضیه زیست شناس آلمانی ارنست هِکل * است .

حیران : هکل چه می گوید ؟

شیخ  : او می گوید که هستی از مادّه و مادّه از اتمها تشکیل شده است . همه انواع موجود زنده و غیر زنده از این مادّه پدید آمده اند . حرکت عالم ، حرکت تکاملی دایمی است که از ساده ترین اتمها شروع و به کاملترین موجودات منتهی می شود . همه این موجودات ، چه زنده و چه غیر زنده از عناصر یکسان تشکیل شده اند و بدین لحاظ میان زنده و غیر زنده تفاوتی نیست . زیرا عناصر تشکیل دهندۀ مواد آلی در مواد غیر آلی نیز وجود دارند و ساختن بعضی از ترکیبات آلی به شیوۀ مصنوعی امکان پذیر است .

هکل بر این اساس می گوید که ساده ترین نوع حیوانات به شیوۀ پیدایش خودبخودی از مادّۀ غیر زنده پدید آمده اند .

حیران : چگونه زندگی از جماد ناشی می شود ؟

شیخ  : فرضیه هکل آن است که اصل زندگی از یک توازن نسبی میان مقادیر معینّی از عناصر مادّی نشأت گرفته است . این توازن بسیار دقیق بوده است به گونه ای که کاهش یا افزایش بسیار اندک یکی از عناصر شرکت کننده می توانسته موجب عدم پیدایش زندگی شود . این فرضیه هکل است . امّا او و دیگر مادّه گرایان از شناخت سّر پیدایش این زندگی نخستین از جماد عاجز مانده اند ، به طوری که یکی از آنان به نام بخنز که بیش از همه از نظریه تکامل طرفداری می کرده و از مادّه گرایان افراطی و جزء کسانی بوده که داروین را متّمم به کتمان حقایق و مماشات با روحانیون مسیحی می کرده اند ، در قبال آفرینش حیات از جماد موضعی حاکی از تحیّر گرفته است . این تحیّر از این سخن او که با انصاف و بیطرفی علمی اظهار شده فهمیده می شود :

((اظهار نظر واقعی در مورد این که موجود تک سلّولی نخستین که منشأ اوّل می باشد به طور خودبخودی پدید آمده است یا نه ، غیر ممکن است . زیرا شرایط مناسب برای پیدایش خودبخودی سلولهای زندۀ ابتدایی ناشناخته است و خود این سلّول با وجود سادگی آن دارای ساختمان و ترکیبی است که پیدایش مستقیم آن را از جماد غیر ممکن می سازد . بلکه پیدایش این سلول نخستین از جماد را از دیدگاه علمی باید معجزه ای به شمار آوریم که به همان اندازۀ پیدایش خودبخودی موجودات زنده از اجسام بیجان غیر معقول است . ))

حیران : چه سخن پر اهمیّتی ! امّا من شنیده ام که داروین می گوید اصل انسان از میمون است و در اثر تکامل میمون انسان پدید آمده است . این رأی چگونه با اتّهامی که در مورد مماشات با روحانیون به او زده اند سازگار است ؟

شیخ : گر چه از فرضیه داروین دربارۀ اصل انواع می توان چنین نتیجه ای گرفت امّا او چنین سخنی بر زبان نرانده است . لکن بعضی از مادّه گرایان افراطی از فرضیه داروین و سخن او دربارۀ اندامهای فسیل شدۀ موجودات زنده به عنوان وسیله ای برای نفی هدفداری و حکمت در آفرینش استفاده کرده اند و آفرینش مستقیم دفعی را که در کتابهای آسمانی ذکر شده است انکار نموده اند . این دسته از مادّه گرایان ادّعا کرده اند که اصل انسان از میمون است و برای درست جلوه دادن رأِی خود ، شباهت فراوان میان میمونها و انسان در بیشتر اعضا و در بعضی از ویژگیهای جسمانی مثل عادت ماهانه را شاهد گرفته و گفته اند که در بسیاری از حیوانات همه احساسات روحی مثل شادی ، اندوه ، کینه ، و دوستی مشاهده می شود ، و همچنین بعضی از حیوانات تا اندازه ای قدرت تفکّر و مقایسه دارند . آنها از این امور چنین استنتاج کرده اند که این حیوانات در عین این که به لحاظ مرتبه تکاملی با انسان متفاوتند همانند انسان عقل و عاطفه دارند . امّا این افرادی که قائل به پیدایش انسان از میمون شده اند در مورد کیفیّت آخرین تبدیل حیوان به انسان متحیّر مانده اند . بعضی از آنها گفته اند که این مرحله از تحّول مذکور دفعی و ناگهانی صورت گرفته است . گروهی دیگر گفته اند که این کار تدریجی انجام شده است زیرا به سبب تفاوت عظیم میان انسان و میمون به لحاظ عقل ، تحول و تبدیل ناگهانی و دفعی بسیار بعید است . این افراد با کاوش در طبقات زمین به جستجوی (( حلقه مفقوده )) بر آمده اند و اثری از آن نیافته اند . و تا امروز نتوانسته اند در مورد چگونگی وقوع این مرحله از تکامل در فرضیه خود رأی قاطعی ابراز کنند ، یا رأیی را بر آراء دیگر ترجیح دهند .از این رو در مورد این مرحله اصلی تردید فراوان وجود دارد .

حیران : فلسفه تکامل مطرح شده از سوی اسپنسر چیست و چه تفاوتی میان (( تحّول )) و (( تکامل )) وجود دارد ؟

شیخ : در علم و فلسفه تفاوت ناچیزی میان مفاهیم واژه های تحّول و تکامل وجود دارد . همان گونه که متفاوت معنای لغوی این دو واژه کم است . نظریه تحول یک نظریه مربوط به زیست شناسی است و می گوید که انواع حیوانی و گیاهی متحّول می شوند و انواع جدیدی از آنها پدید می آیند . نظریه تکامل تدریجی نیز با علم زیست شناسی ارتباط دارد . این نظریه می گوید که در انواع موجودات زنده تحّول پدید می آید و این موجودات از این طریق متکامل می شوند . فرضیّه داروین در واقع یک فرضیه تحّولی تکاملی است . داروین فرضیّه تکامل را به صورت یک فرضیه مرتبط با علم زیست شناسی مطرح کرد و از آن نظریه فلسفی جامعی دربارۀ وجود پدید نیاورد . امّا اسپنسر بر اساس این فرضیه یک نظریه فلسفی جامع برای هستی با همه پدیده های مادی و معنوی آن وضع کرد و بدین سبب واضع فلسفه تکامل به شمار می آید .

این فلسفه در واقع بیش از آن که تحلیل و جستجو برای یافتن علّت واقعیات موجود باشد توصیف زیبایی از صورتهای وجودی است که مشاهده می شوند . خلاصه این فلسفه چنین است : همه موجودات ، اعم از موجودات مادّی ، آلی ، عقلی ، اجتماعی ، و اخلاقی از تجمّع و ترکیب اجزای متجانس پدید آمده اند و پدید می آیند . این تجمّع چنان است که حرکت اجزا را محدود و مقیّد می کند و از نیروی آن می کاهد . این تجمّع و ترکیب ابتدا منجر به پدید آمدن صفات متفاوت و تنوّع در صورتهای اشیا می شود و پس از آن موجب تفاخر ، تجزیه و مرگ می شود . سپس بار دیگر اجزا با یکدیگر جمع و ترکیب می شوند و به همین ترتیب این فرآیند تکرار می گرد .

          

از تجمّع و ترکیب ذرّات مادّی سنگها وکوهها ، و از تجمّع قطرات ، آب دریاها ، و از تجمع افراد ، خانواده ها ، و از تجمّع خانواده ها قبایل و از تجمّع قبایل ملّتها پدید می آیند . از ترکیب عادات ، اخلاق و نظم و ادیان شکل می گیرند . تعدّد خدایان منشأ پیدایش توحید می شود . از ترکیب شناختهای جزئی علم شکل می گیرد و از تجمّع و ترکیب علوم ، فلسفه پدید می آید .

بر طبق گفته های داروین و دیگران هماهنگی و سازگاری میان یک موجود زنده با محیط زندگی او ، ضرورتهایی که او را احاطه کرده اند ، نیاز هایی که به زندگی و بقای او یاری می رسانند اساس تکامل آن را تشکیل می دهد و مسیر تکامل آن را مشخص می کند . و سبب همین نیازها و ضرورتها حواس و اعضا حیوانات پدید آمدند . حتی عقل و اندیشه های موجود در آن که ما آنها را اندیشه های فطری می نامیم از طریق این تکامل پدید آمده اند . ریشه غرایز عبارت است از مجموعه رفتارهای انعکاسی موجود زنده و عاداتی که با گذشت زمان ریشه دار شده اند . عقل از غرایز پدید می آید . اندیشه های فطری نهفته در ما مانند قانون علیّت و اندیشه های زمان و مکان چیزی جز روشهای غریزی تفکّر نیستند که نوع مربوط آن را کسب نموده و با گذشت زمان طولانی در او رسوخ یافته و جزئی از طبیعت و فطرت او شده است .

حیران : به یاد می آورم که مطلبی در همین زمینه از فیلسوف آلمانی شوپنهاور خواندم ؛ او مانند اسپنسر می گوید که منشأ پیدایش اعضا و عاملی که چگونگی هر عضو را تعیین کرده همین نیاز حیوان به زندگی ، غذا ، و بقا بوده است .

شیخ : آری شوپنهاور از این نیازها و ضرورتها تعبیر به اراده کرده است و معنای این اراده را گسترش داده تا حدّی که آن را حقیقت نهایی همه موجودات به شمار آورده است . او ادعا کرده است که کلّ عالم چیزی نیست جز مجموعه اراده ها در حالت فاعلی مستمّر ، و این اراده نیروی حیاتی است که هر یک از موجودات را به مقتضای نیازهای آن شکل می دهد و پدید می آورد و جهت و مسیر حرکت آن را مشخّص می کند ؛ ما از اشیا فقط ظواهر این اراده را که به صورت جسم در آمده است مشاهده می کنیم .

حیران : آیا مقصود شوپنهاور از اراده ، فطرتها و غرایزی است که خداوند در موجودات پدید آورده و قوانین و نظمی که در کلّ عالم طبیعت وجود دارد یا مقصود او از ارادۀ به صورت جسم در آمده آن است که ارادۀ خداوند این هستی را به شکل جسم در آورده و آن را چنان آفریده است که اراده ها مسیر حرکت و تکامل آن را معیّن می کنند ؟ و اگر هیچ یک از این دو معنی مورد نظر او نیست پس این اراده به چه معناست و چه کسی آن را پدید آورده است ...؟

شیخ : من از سخن شوپنهاور که به شیوه ای پیچیده بیان شده چنین می فهمم که او می خواهد مادّه گرایی مکانیکی را نفی کند و وجود نیروی فعّالی در ورای مادّه ( یعنی همان حیات ) را اثبات نماید . امّا او ملاحظه کرد که این نیرو در موجودات غیر زنده نیز مؤثر است . و بدین سبب از آن تعبیر به اراده کرد . در هر حال در فرضیه تحول و تکامل از طریق قوانین چه آنها را حیات بنامیم و چه اراده ، چیزی که با اعتقاد به وجود خداوند منافات داشته باشد وجود ندارد .

حیران :چگونه امر منافی با اعتقاد به خداوند در آن وجود ندارد ؟

شیخ : این مطلب را جسر به تفصیل شرح داده است و من سخن او را برای تو نقل خواهم کرد .

حیران : همه آنچه که اسپنسر درباره فلسفه تکامل بیان کرده است سرّ نظامی را که حرکت تکاملی بر اساس آن صورت می گیرد برای ما روشن نمی کند ؛ همچنین او علّت نخستین پیدایش ذرّات ، اجزا، عناصر ، خواص و قوانین این هستی را منجر به آن تجمّع و پراکندگی می شود بیان نکرده است .

شیخ : نظریه فلسفی اسپنسر توانایی توصیف چگونگی این تکامل در موجودات زنده را ندارد و او کوشیده است که فلسفه اش در بر گیرندۀ همه صورتهای وجود باشد . نظر اسپنسر آن است که عقل از تعمّق در ماورای صورتهای وجود و کوشش برای پی بردن به حقیقت هستی و علّت آن ناتوان است ؛ زیرا عقل برای فهم صورتهای ظاهری اشیا پدید آمده است و وجود خود را از پرداختن به این ظواهر فراهم آورده است . از این رو در هر بحث نظری که به منظور پی بردن به حقایق نهفته در ورای این ظواهر صورت بگیرد عقل الزاما" خواهد لغزید و سر گشته خواهد شد . زیرا عقلی که هر معلول را قطعا" دارای علّت می داند این سخن را که عالم بخودی خود پیدا شده و علّتی آن را پدید نیاورده است و ابتدا ندارد نمی پذیرد . و به همین ترتیب ، این عقل همان گونه که این عالم را قطعا" دارای یک علّت نخستین می داند که آن را به وجود آورده است ، از تصوّر علت نخستینی که علّت نداشته باشد عاجز است .

حیران : این دقیقا" همان سخن کانت دربارۀ ناتوانی عقل است . امّا آیا اسپنسر به لحاظ ایمان نیز با آراء کانت موافق بوده است ؟

شیخ : آری اسپنسر سخن کانت را دربارۀ ناتوانی ، سرگشتگی ، و لغزش عقل پذیرفته و همانند او بر اساس این اعتقادش از راه وجدان به خداوند ایمان آورده است . او می گوید : حقایقی وجود دارند که در درون خود احساس می کنیم به آنها آگاهی داریم و این نوعی آگاهی باطنی عمیق است . امّا  نمی توانیم به کمک عقل خود آنها را ادراک نماییم . یکی از مهمترین این حقایق ایمان به وجود خداوند است .

حیران : از مطالب شما دریافتیم که داروین به وجود خداوند ایمان داشته است ؛ در این صورت چه عللی موجود آن حمله شدید و مداوم بر ضدّ او شده است . یا توجه به این که اسپنسر هم قائل به نظریه تکامل ، یعنی همان نظریه مطرح شده از سوی داروین شده بود چرا چنان حمله ای به اسپنسر صورت نگرفت ؟

شیخ : بدین سبب که اسپنسر در نظریه خلق موجودات گوناگون ، مطلب جدیدی بر نظرات داروین نیفزوده است و نیز زمانی که اسپنسر فلسفه تکامل خودش رامنتشر  کرد حمله ضد داروین قوّت خود را از دست داده بود ؛ از این رو طبیعی بود که آراء او آشوب جدیدی همانند آشوب و غوغای ناشی از آراء داروین دربارۀ آفرینش تکاملی تدریجی بر نینگیزد . روحانیون مسیحی بدان سبب این آشوب و غوغا را به پا کردند که به گمان آنها این آراء ایمانها را به خطر می انداخت و مطالب کتابهای آسمانی دربارۀ آفرینش انسان نخستین را انکار می کرد .

حملات شدید علیه داروین :

حمله ای بر ضدّ داروین انجام شد بسیار شدید و گسترده بود ؛ به گونه ای که روحانیون بر جسته مسیحی و تعداد زیادی از دانشمندان ، سیاستمداران ، و روزنامه نگاران از مسیر صحیح بحث و انتقاد علمی که متضمّن ارائه نظرها و انتقادها به شیوه محترمانه است منحرف شدند و شروع به دشنام دادن ، مسخره کردن ، و تکفیر نمودند . این حمله شدید و مداوم تا آخر قرن نوزدهم ادامه یافت . من بعضی      از اخبار مربوط به آن را برای تو نقل می کنم و همین مقدار برای پی بردن به شدتّ و قساوت آن کافی است : اسقف آکسفورد ، یکی از برجسته ترین روحانیون مسیحی ، در سخنرانی خودش خطاب به اعضای فرهنگستان علوم بریتانیا اعلان کرد که : (( داروین با مطرح اکردن این نظریّه کوشیده است که شکوه و بزرگی خداوند را در عمل آفرینش محدود کند و بدین سبب مرتکب شنیعترین و زشت ترین گناهان شده است .))

کاردینال مانینگ گفت : (( نظریّه داروین فلسفه ای وحشی است که عقلا" منجر به انکار خدا می شود . دکتر برّی اسقف اعظم ملبورن در کتاب خود به داروین حمله کرد و او را متّهم ساخت که در جانهای مردم بذر کفر و انکار کتابهای آسمانی می افشاند . عالیجناب سیگور در فرانسه راجع به نظریه داروین چنین گفت : بدون شک این مکتب از مکاتب پست و فرومایه است که فقط منحط ترین خواهش های نفسانی و پست ترین احساسات آن را تأیید می کند ، پدرش کفر و مادرش ناپاکی است ...)) در آلمان بعضی از علمای دین مسیح اعلان کردند که نظریه داروین با همه اندیشه های موجود در کتابهای مقدّس تناقض دارد . لوتارد الهیات دانشگاه لایپزیگ اعلان کرد که : (( اندیشه تحوّل با حکمت الهی ضدّیت تام دارد ؛ اندیشه آفرینش جزء قلمرو دین اسن نه علوم طبیعی و بدون شکّ همه اصول و آموزشهای عالی دینی بر اساس نظریه آفرینش استوارند )) . یکی از علمای دین مسیح در سویس مردم را به بر پا کردن جنگی صلیبی بر ضدّ این نظریه خطا کار فسادانگیز دعوت کرد . و مجله دانشگاه دوبلین نوشت : (( داروین در جستجوی یافتن راهی برای پایین آوردن خداوند از عرش الهی است )) .

علاّمه دکتر کنستانتین جمس در کتاب خود دارونیسم یا انسان میمونی که در سال 1877 در پاریس منتشر شد نظریه داروین را نوعی افسانه و قصّه خنده آور توصیف کرد . صدر اعظم انگلستان گلادستون نیز در یکی از نطقهایش این نظریه را مورد تمسخر قرار داد . دکتر هدج از دانشگاه پرینستون گفت : (( باید انتشار امثال این نظریه ها و فرضیّه ها که با کتابهای مقدّس منافات دارند ممنوع شود )) . همچنین دکتر دوفیله از همین دانشگاه اظهار کرد که : (( وفق دادن مذهب تحّول و کتابهای آسمانی غیر ممکن است و حتّی اگر درستی این نظریه از دیدگاه علمی اثبات شود هر کس آن را بپذیرد کافر خواهد بود )) . دکتر لی گفت : (( با هیچ یک از اسلوبهای تفسیر نمی توان کتاب مقدس را به گونه ای تأویل و تفسیر کرد که این نظریه بر آن قابل انطباق باشد . داروین و پیروانش همچون کسانی هستند که آبهای گندیده و آلوده را می پراکنند )) . در دانشگاه آمریکایی بیروت بعضی از شیخان را که روشن شده بود این نظریه را پذیرفته اند از دانشگاه اخراج کردند .

حیران: بن اضعف می گوید : در این هنگام شیخ موزون ساکت شد و مدّتی نسبتا" طولانی سر به زیر انداخت و به زمین نگریست . در این مدّت من ساکت به او نگاه می کردم و منتظر پایان گرفتن سخنش بودم . سپس در حالی که تبسّمی حاکی از افتخار و مباهات بر لب داشت سرش را بلند کرد و به سخن خود چنین ادامه داد :

شیخ : در گیرودار این جنگ شدید و گسترده در تمام جهان یک عالم دینی بی نظیر پیدا شد که جرأت کرد کتابی بنویسد و در آن با ارائه دلیل ثابت کند که : فرضیه داروین در صورت اثبات نه با احکام قرآن تعارض دارد و نه با ایمان به وجود خداوند آفرینندۀ بزرگ .

حیران : این عالم کیست مولای من ؟

شیخ : او شیخ حسین جسر مؤلف رسالة الحمیدیّة است . من شبی دیگر دربارۀ او با تو سخن خواهم گفت ؛ زیرا شرح نظریات او طولانی خواهد شد . او شیخ من است و من به کمک او به حقیقت راه یافتم . بدین سبب به شرح مختصر آراء او اکتفا نمی کنم .

-----------------------------------------------

منبع : داستان ایمان

مؤلف : شیخ ندیم جسر

مترجم : سعید رفعت جاه

انتشارات : رضوی

 

بيست‌ عامل‌ عقب‌ماندگي‌ ايرانيان

بيست‌ عامل‌ عقب‌ماندگي‌ ايرانيان

مصطفي‌ ملكيان‌   




در صد سال‌ اخير كساني‌ كه‌ درباره‌ مشكلات‌ جامعه‌ سخن‌ گفته‌اند و مطالعه‌ كرده‌اند معمولا مجموعه‌ علل‌ و عواملي‌ كه‌ باعث‌ اين‌ همه‌ مشكلات‌ علمي‌ و مسائل‌ نظري‌ براي‌ جامعه‌ شده‌ است‌ و بيچارگي‌ و بدبختي‌ جامعه‌ ما را بيشتر در سه‌ محور كندوكاو كرده‌انداولين‌ محور مداخله‌ كشورهاي‌ خارجي‌، استعمار و انواع‌ و اقسام‌ سلطه‌طلبي‌ها بوده‌ است‌. دومين‌ نكته‌ رژيم‌هاي‌ سياسي‌ حاكم‌ و مساله‌ سوم‌ تلقي‌ مردم‌ از دين‌ بوده‌ است‌. اين‌ سه‌ عامل‌ تاكنون‌ بيشتر مورد تاكيد بوده‌ است‌ و بسته‌ به‌ ديدگاه‌هاي‌ مختلف‌ بر يكي‌ از اين‌ عوامل‌ بيشتر تاكيد شده‌ است‌. اگرچه‌ معمولا كسي‌ هم‌ نيست‌ كه‌ دو عامل‌ را انكار كرده‌ باشد. اما مساله‌اي‌ كه‌ مهمتر از اين‌ سه‌ عامل‌ است‌ وضع‌ فرهنگي‌ مردم‌ است‌


بيست‌ عامل‌ عقب‌ماندگي‌ ايرانيان

در صد سال‌ اخير كساني‌ كه‌ درباره‌ مشكلات‌ جامعه‌ سخن‌ گفته‌اند و مطالعه‌ كرده‌اند معمولا مجموعه‌ علل‌ و عواملي‌ كه‌ باعث‌ اين‌ همه‌ مشكلات‌ علمي‌ و مسائل‌ نظري‌ براي‌ جامعه‌ شده‌ است‌ و بيچارگي‌ و بدبختي‌ جامعه‌ ما را بيشتر در سه‌ محور كندوكاو كرده‌اند

اولين‌ محور مداخله‌ كشورهاي‌ خارجي‌، استعمار و انواع‌ و اقسام‌ سلطه‌طلبي‌ها بوده‌ است‌. دومين‌ نكته‌ رژيم‌هاي‌ سياسي‌ حاكم‌ و مساله‌ سوم‌ تلقي‌ مردم‌ از دين‌ بوده‌ است‌.
اين‌ سه‌ عامل‌ تاكنون‌ بيشتر مورد تاكيد بوده‌ است‌ و بسته‌ به‌ ديدگاه‌هاي‌ مختلف‌ بر يكي‌ از اين‌ عوامل‌ بيشتر تاكيد شده‌ است‌. اگرچه‌ معمولا كسي‌ هم‌ نيست‌ كه‌ دو عامل‌ را انكار كرده‌ باشد. اما مساله‌اي‌ كه‌ مهمتر از اين‌ سه‌ عامل‌ است‌ وضع‌ فرهنگي‌ مردم‌ است‌. به‌ تعبير ديگر آسيب‌شناسي‌ فرهنگي‌ مردم‌ ايران‌ و اينكه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگي‌ چه‌ امور نامطلوبي‌ در ذهن‌ و ضميرشان‌ راسخ‌ شده‌ است‌. بنابراين‌ سخنان‌ من‌ به‌ معناي‌ انكار سه‌ عامل‌ ديگر نيست‌. ولي‌ تاكيد بر اين‌ است‌ كه‌ مهم‌تر ازآن‌ نگرش‌هاي‌ فرهنگي‌ ماست‌.
در باب‌ نگرش‌هاي‌ فرهنگي‌ هم‌ من‌ يك‌ تفسير دوگانه‌ دارم‌. من‌ معتقدم‌ وقتي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ از ماست‌ كه‌ بر ماست‌ و اينكه‌ گفته‌ مي‌شود ما بايد از درون‌ تغيير كنيم‌ دو نوع‌ تغييركردن‌ مراد است‌ كه‌ من‌ به‌ يك‌ نوع‌ آن‌ مي‌پردازم‌.
گاه‌ وقتي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ ما بايد عوض‌ شويم‌ يعني‌ تا ما رفتار اخلاقي‌ سالمي‌ نداشته‌ باشيم‌ وضعمان‌ بهبود پيدا نمي‌كند و اين‌ نكته‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ سود سرانجام‌ و بالمعاد همه‌ در اخلاقي‌ زيستن‌ است‌. اين‌ اخلاقي‌ زيستن‌ يكي‌ از دو بخش‌ مطلب‌ محل‌ اشاره‌ من‌ است‌. اما وضع‌ فرهنگي‌ به‌ بحث‌ اخلاقي‌ ما بستگي‌ ندارد و به‌ يك‌ سري‌ نگرش‌هاي‌ ذهني‌ هم‌ بستگي‌ دارد و من‌ مي‌خواهم‌ به‌ اين‌ نگرش‌هاي‌ ذهني‌ بپردازم‌.
نگرش‌هاي‌ ذهني‌ اموري‌ هستند كه‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ در ما راسخ‌ شده‌اند و ما در همه‌ كنش‌ها و واكنش‌ها تحت‌تاؤير اين‌ نگرش‌ها هستيم‌ كه‌ لزوما جنبه‌ اخلاقي‌ هم‌ ندارد و براي‌ تغيير آنها نبايد رفتار اخلاقي‌ ما تغيير كند. برعكس‌ اين‌ نگرش‌ها هستند كه‌ اخلاق‌ ما را به‌ سمت‌ ناسالمي‌ مي‌كشند. مي‌شد اين‌ نگرش‌ها را تحت‌ عنوان‌ جامعه‌شناسي‌ قوم‌ ايراني‌ بحث‌ كرد. اما موضوع‌ بحث‌ من‌ درباره‌ جامعه‌شناسي‌ ايران‌ معاصر نيست‌. به‌ تعبير ديگر من‌ به‌ اين‌ بحث‌ نمي‌پردازم‌ كه‌ شاخه‌اي‌ از روان‌شناسي‌، روان‌شناسي‌ اقوام‌ است‌ و شاخه‌اي‌ از جامعه‌شناسي‌ و روان‌شناسي‌ مربوط‌ به‌ اقوام‌ است‌. بنابراين‌ سخنان‌ را نبايد در عداد كتاب‌ روح‌ ملت‌هاي‌ زيگفريد يا نوشته‌ مرحوم‌ بازرگان‌ كه‌ گفتند زيگفريد به‌ روح‌ ملت‌ ايران‌ نپرداخته‌ و من‌ به‌ روح‌ ملت‌ ايراني‌ مي‌پردازم‌ تا نوشته‌ كامل‌تري‌ مي‌شود قرار داد. آن‌ بخش‌ از مسائل‌ فرهنگي‌ كه‌ به‌ نگرش‌هاي‌ ايرانيان‌ مربوط‌ مي‌شود من‌ بيست‌ عامل‌ را احصا كرده‌ام‌. استدلال‌هاي‌ من‌ هم‌ بر اين‌ مطالب‌ بيشتر درون‌نگرانه‌ است‌. يعني‌ مخاطب‌ بايد به‌ درون‌ خودش‌ مراجعه‌ كند و ببيند كه‌ در خودش‌ چنين‌ حالتي‌ وجود دارد يا اگر وجود دارد مي‌توان‌ گفت‌ سخن‌ روي‌ صواب‌ دارد.

1-
پيشداوري‌
اولين‌ خصوصيتي‌ كه‌ در ما وجود دارد، پيشداوري‌هاي‌ فراوان‌ نسبت‌ به‌ بسياري‌ از امور است‌. اگر هر كدام‌ از ما به‌ درون‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ پيشداوريهاي‌ فراوان‌ مي‌بينيم‌. اين‌ پيش‌داوري‌ها در كنش‌ و واكنش‌هاي‌ اجتماعي‌ ما تاؤيرات‌ منفي‌ زيادي‌ دارد. معمولا وقتي‌ گفته‌ مي‌شود پيشداوري‌، بيشتر پيشداوري‌ منفي‌ محل‌ نظر است‌ ولي‌آؤار مخرب‌ پيشداوري‌ منحصر به‌ پيشداوري‌ منفي‌ نيست‌. پيشداوري‌هاي‌ مثبت‌ هم‌ آؤار مخرب‌ خود را دارد. از جمله‌ خوشبيني‌هاي‌ نابه‌جا كه‌ نسبت‌ به‌ برخي‌ افراد و قشرها و لايه‌هاي‌ اجتماعي‌ داريم‌

2-
جزميت و جمود
نوعي‌ جزميت (دگماتيسم)‌ و جمود در ما ريشه‌ كرده‌ است‌. من‌ اصلا تحقيقات‌ روانشناختي‌ و تحقيقات‌ تاريخي‌ در اين‌باره‌ ندارم‌ كه‌ چرا ملت‌ ايران‌ تا اين‌ حد اهل‌ جزم‌ و جمود است‌.
يعني‌ واقعيت‌ آن‌ براي‌ من‌ محل‌ انكار نيست‌ اگرچه‌ تبيينش‌ براي‌ من‌ امكان‌پذير نيست‌. آنچه‌ كه‌ در ما وجود دارد كه‌ از آن‌ به‌ جزم‌ و جمود تعبير مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ باور ما يك‌ ضميمه‌اي‌ دارد. يعني‌ ممكن‌ است‌ كه‌ ما معتقد باشيم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ درست‌ است‌ اين‌ سالم‌ است‌ اما اگر معتقد باشيم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ محال‌ است‌ كه‌ درست‌ نباشد. اين‌ محال‌ است‌ انسان‌ را تبديل‌ به‌ انسان‌ دگمي‌ مي‌كند. و ما كمتر مي‌شود كه‌ به‌ چيزي‌ معتقد باشيم‌ و يك‌ محال‌ است‌ منضم‌ به‌ اين‌ اعتقادمان‌ نباشد. به‌ تعبير ديگر وقتي‌ ما يك‌ عقيده‌ داريم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ يك‌ عقيده‌ دوم‌ داريم‌ كه‌ گريزناپذير است‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ نباشد.

3-
خرافه‌پرستي‌
ويژگي‌ ديگر ما خرافه‌پرستي‌ است‌ هم‌ خرافه‌ در بافت‌ ديني‌ و مذهبي‌ و هم‌ در بافت‌هاي‌ غير ديني‌ و مذهبي‌، خرافه‌ در بافت‌ مذهبي‌ يعني‌ چيزي‌ كه‌ در دين‌ نبوده‌ و در آن‌ وارد شده‌ است‌.
اما مهم‌تر اين‌ است‌ كه‌ به‌ معناي‌ سكولار آن‌ هم‌ خرافه‌پرست‌ هستيم‌. خرافي‌ به‌ معناي‌ باور آوردن‌ به‌ عقايدي‌ كه‌ هيچ‌ شاهدي‌ به‌ سود آن‌ وجود ندارد ولي‌ ما همچنان‌ آن‌ عقايد را در كف‌ داريم‌.
اين‌ سه‌ مساله‌ را مي‌توان‌ سه‌ فرزند استدلال‌ ناگرايي‌ ما دانست‌. هر كه‌ اهل‌ استدلال‌ نباشد اهل‌ اين‌ سه‌ است‌ بنابراين‌ راه‌حل‌ درمان‌ اين‌ سه‌ تقويت‌ روحيه‌ استدلال‌گرايي‌ است‌
4-
بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ نسبت‌ به‌ خود
ما به‌ ندرت‌ در مني‌ كه‌ از خودمان‌ تصور داريم‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ و هميشه‌ توجه‌مان‌ به‌ مني‌ است‌ كه‌ ديگران‌ از ما تصور دارند و هميشه‌ ترازوي‌ ما در بيرون‌ ماست‌. اين‌ بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ علت‌العلل‌ يك‌سري‌ مشكلات‌ فرهنگي‌ جامعه‌ ماست‌.

5-
همرنگي‌ با جماعت‌
نكته‌ پنجم‌ ناشي‌ از نكته‌ چهارم‌ است‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ ما هيچ‌وقت‌ در برابر جمهوري‌ كه‌ با آن‌ سروكار داريم‌ نتوانسته‌ايم‌ سخن‌ بگوييم‌ كه‌ در مقابله‌ با آن‌ است‌ و هميشه‌ همرنگ‌ شدن‌ با جماعت‌ براي‌ ما مهم‌ است‌.

6-
تلقين‌پذيري‌
تلقين‌ يعني‌ رايي‌ را بيان‌ كردن‌ و آراي‌ مخالف‌ را بيان‌ نكردن‌ و مخاطب‌ را در معرض‌ همين‌ راي‌ قرار دادن‌. هر وقت‌ شما در برابر هر عقيده‌اي‌ نظر مخالفان‌ آن‌ را هم‌ خواستيد نشان‌ مي‌دهد كه‌ تلقين‌پذير نيستيد. تلقين‌پذيري‌ يعني‌ قبول‌ تك‌آوايي‌.

7-
القاپذيري‌
القاپذيري‌ به‌ لحاظ‌ روان‌شناختي‌ با تلقين‌پذيري‌ متفاوت‌ است‌. در القا يك‌ راي‌ آنقدر تكرار مي‌شود تا تكرار جاي‌ دليل‌ را بگيرد. اگر من‌ گفتم‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ شما از من‌ انتظار دليل‌ داريد اما من‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ دليل‌ بياورم‌ 200 بار فلان‌ گزاره‌ را تكرار مي‌كنم‌ و كم‌كم‌ ما فكر مي‌كنيم‌ كه‌ تكرار مدعا جاي‌ دليل‌ را مي‌گيرد. يعني‌ به‌ جاي‌ اقامه‌ دليل‌ خود مدعا تكرار مي‌شود و اين‌ هنري‌ است‌ كه‌ در پرودياگاندا يا آوازه‌گري‌ وجود دارد.
اينكه‌ رسانه‌ها وقتي‌ در دست‌ قدرت‌ها قرار مي‌گيرند آنها خوشحال‌ مي‌شوند به‌ دليل‌ وجود همين‌ روحيه‌ القاپذيري‌ در مردم‌ است‌. والا اگر ملتي‌ القاپذير نباشد هرچه‌ كه‌ رسانه‌ها بگويند چون‌ دائما دليل‌ مي‌خواهند كسي‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ راديو و تلويزيون‌ اظهار خوشحالي‌ نمي‌كند.

8-
تقليد
منظور من‌ از تقليد نه‌ آنست‌ كه‌ در فقه‌ گفته‌ مي‌شود. مراد تقليد به‌ معناي‌ روانشناختي‌ آن‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ من‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ تحت‌ الگوي‌ شخصي‌ باشم‌.
يعني‌ من‌ خودم‌ را مانند تو مي‌كنم‌ و به‌ تو تشبه‌ مي‌جويم‌ و تقليد، يعني‌ من‌ تو را الگو گرفته‌ام‌. آن‌چه‌ كه‌ در عرفان‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ تشبه‌ به‌ خدا بجوييد اگر اين‌ كار را با انسان‌ها انجام‌ داديم‌ تعبير به‌ تقليد مي‌شود و اين‌ تقليد هم‌ در اديان‌ و مذاهب‌ و عرفان‌ مورد توبيخ‌ است‌.

9-
تعبد
تعبد يعني‌ سخني‌ را پذيرفتن‌ صرفا به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ فلان‌ شخا آن‌ را گفته‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ اگر صورت‌ استدلالي‌ من‌ ذهن‌ من‌ را آزار ندهد كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ چون‌ فلان‌ شخا گفته‌ است‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ من‌ اهل‌ تعبدم‌. آيه‌اي‌ در قرآن‌ است‌ كه‌ معمولا كمتر نقل‌ مي‌شود اتخذو احبارهم‌ و رهبانهم‌ من‌ دون‌ا... كه‌ در باب‌ روحانيت‌ نصاري‌ و يهود است‌ كه‌ فراوان‌ مي‌گويد كه‌ يهوديان‌ و نصاري‌ روحانيون‌ خود را مي‌پرستيدند چه‌ من‌ دون‌ا... را به‌ جاي‌ خدا بگيرم‌ يا علاوه‌ بر خدا. صحابي‌ از امام‌ باقر مي‌پرسد كه‌ آيا واقعا مي‌پرستيدند حضرت‌ در جواب‌ مي‌گويد هرگز اين‌گونه‌ نيست‌ روحانيون‌ مسيحي‌ به‌ مردم‌ نمي‌گفتند كه‌ ما را بپرستيد و اگر هم‌ مي‌گفتند كسي‌ نمي‌پرستيد. اما اينكه‌ قرآن‌ به‌ آنها اين‌ نسبت‌ را مي‌دهد به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ رفتاري‌ كه‌ با خدا بايد مي‌داشتند با روحانيون‌ خود داشتند. مجموعه‌ عوامل‌ دسته‌ دوم‌ ناشي‌ از يك‌ عمل‌ واحد است‌ و آن‌ اينكه‌ ما زندگي‌ اصيل‌ نداريم‌. زندگي‌ اصيل‌ به‌ تعبير روانشناسان‌ انسان‌گرا و به‌ تعبير عرفا يعني‌ زندگي‌ براساس‌ فهم‌ و تشخيا خود. زندگي‌ اصيل‌ را فقط‌ كساني‌ انجام‌ مي‌دهند كه‌ دو سرمايه‌ دارندأ عقل‌ در مسائل‌ نظري‌ و وجدان‌ در مسائل‌ عملي‌.

10-
شخصيت‌پرستي‌
كمتر مردمي‌ به‌ اندازه‌ ما شخصيت‌پرستند و شخصيت‌پرستي‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ شخصيتي‌ خود را بر خود عرضه‌ مي‌ كند و خوبي‌هايي‌ كه‌ در زندگي‌ اطراف‌ خودمان‌ نمي‌بينيم‌ از سر توهم‌ به‌ او نسبت‌ مي‌دهيم‌ و او را به‌ دست‌ خودمان‌ بزرگ‌ مي‌كنيم‌.

11-
تعصب‌
تعصب‌ هم‌ افق‌ با شخصيت‌پرستي‌ است‌. تعصب‌ به‌ معناي‌ چسبيدن‌ به‌ آنچه‌ كه‌ داريم‌ و نگاه‌ نكردن‌ به‌ چيزهاي‌ فراواني‌ كه‌ نداريم‌. اگر من‌ شيفته‌ آن‌چه‌ كه‌ دارم‌ شدم‌ و فكر كردم‌ و جاي‌ نداشته‌ها را هم‌ برايم‌ مي‌گيرد من‌ نسبت‌ به‌ آن‌ تعصب‌ پيدا كرده‌ام‌ و اينجاست‌ كه‌ من‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ به‌ آن‌ وفاداري‌ ندارند دو ديدگاه‌ پيدا مي‌كنم‌. گروهي‌ خودي‌ مي‌شوند و گروهي‌ غيرخودي‌. قرآن‌ خودي‌ و غيرخودي‌ را رد كرده‌ است‌ چرا كه‌ درباره‌ حب‌ و بغض‌ مي‌گويد وقتي‌ با گروهي‌ دشمنيد دشمني‌ باعث‌ نشود درباره‌ آنها عدالت‌ و انصاف‌ را فراموش‌ كنيد. درباره‌ دوستي‌ هم‌ مي‌گويد هميت‌ جاهليت‌ شما را نگيرد. هميت‌ جاهليت‌ يعني‌ اينكه‌ چون‌ فلاني‌ از قبيله‌ من‌ است‌. طرف‌ او را چه‌ ظالم‌ باشد يا عادل‌ مي‌گيرم‌. به‌ عبارت‌ ديگر ويژگي‌هاي‌ خود او مهم‌ نيست‌ بلكه‌ ويژگي‌هاي‌ تعلقي‌ او مهم‌ است‌.

12-
اعتقاد به‌ برگزيدگي‌
هر كدام‌ از ما اگر به‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ مي‌بينيم‌ به‌ نوعي‌ فكر مي‌كنيم‌ و به‌ نوعي‌ مورد لطف‌ خدا هستيم‌. يعني‌ درست‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ وضع‌ ما به‌ مو بند باشد اما پاره‌ نمي‌شود و اكثر اهمالها و بي‌توجي‌ها ناشي‌ از همين‌ نكته‌ است‌. لاپينيس‌ اصطلاحي‌ داشت‌ كه‌ براي‌ موارد ديگري‌ به‌ كار مي‌برد. اين‌ اصطلاح‌ هماهنگي‌ پيش‌ بنياد بود به‌ معني‌ اينكه‌ گويا همه‌ امور از پيش‌ حاصل‌ آمده‌ است‌ اما گويا ما اين‌ هماهنگي‌ پيش‌بنياد را راجع‌ به‌ خودمان‌ قائليم‌.

13-
تجربه‌ نيندوختن‌ از گذشته‌
پس‌ از اقدامات‌ انسان‌دوستانه‌ افرادي‌ چون‌ ماندلا واسلاوهاول‌ و اقدامات‌ انسان‌دوستان‌ كه‌ در باب‌ فرهنگي‌ كردن‌ سياسي‌ است‌ تلاش‌ كردند زياد شنيده‌ايم‌ كه‌ ببخش‌ و فراموش‌ كن‌ يا ببخش‌ و فراموش‌ نكن‌. اما داستان‌ بر سر اين‌ است‌ كه‌ اگر شما ببخشانيد و فراموش‌ كنيد باز هم‌ از همانجا ضربه‌ مي‌خوريد. انسان‌هاي‌ سالم‌ كساني‌ هستند كه‌ در درونشان‌ مي‌توانند بزرگترين‌ دشمنان‌ خود را از لحاظ‌ عاطفي‌ ببخشايند، چرا كه‌ از لحاظ‌ عاطفي‌ بايد بخشود اما از لحاظ‌ ذهني‌ نبايد فراموش‌ كرد. اما متاسفانه‌ ما عكس‌ اين‌ عمل‌ مي‌كنيم‌،از لحاظ‌ عاطفي‌ نمي‌بخشيم‌ و كينه‌جويي‌ در ما زنده‌ است‌ اما به‌ لحاظ‌ ذهني‌ فراموش‌ مي‌كنيم‌ چرا كه‌ حافظه‌ تاريخي‌ ملت‌ ما بسيار كند و تار است‌.

14-
جدي‌ نگرفتن‌ زندگي‌
سقراط‌ از ما مي‌خواست‌ كه‌ در عين‌ شوخ‌طبعي‌ زندگي‌ را جدي‌ بگيريم‌ كساني‌ زندگي‌ را جدي‌ مي‌گيرند كه‌ دو نكته‌ را باور كنند.
1-
باور به‌ مستثني‌ بودن‌ از قوانين‌ حاكم‌ بر جهان‌.
دليل‌ هر جدي‌ نگرفتن‌ مستثني‌ ندانستن‌ خود از قوانين‌ هستي‌ است‌.
2-
نسبت‌سنجي‌ در امور
روانشناسان‌ اصطلاحي‌ دارند با اين‌ مضمون‌ كه‌ انسان‌ بايد بتواند وزن‌ امور را نسبت‌ به‌ هم‌ بسنجد. انسان‌هايي‌ كه‌ زندگي‌ را جدي‌ نمي‌گيرند چيزهاي‌ مهمتر را براي‌ چيزهاي‌ مهم‌ رها مي‌كنند. فراوانند انسان‌هايي‌ كه‌ در طول‌ زندگي‌ خطاي‌ تاكتيكي‌ نمي‌كنند اما خطاي‌ استراتژيك‌ عظيم‌ دارند يعني‌ كل‌ زندگي‌ را مي‌بازند اما در ريزه‌كاري‌ها وسواس‌ دارند.

15-
ديدگاه‌ مبتذل‌ نسبت‌ به‌ كار
ديدگاه‌ كمتر مردمي‌ نسبت‌ به‌ كار تا حد ديدگاه‌ ما نسبت‌ به‌ كار مبتذل‌ است‌. ما كار را فقط‌ براي‌ درآمد مي‌خواهيم‌ و بنابراين‌ اگر درآمد را بتوانيم‌ از راه‌ بيكاري‌ هم‌ به‌ دست‌ آوريم‌ از كار استقبال‌ نمي‌كنيم‌. در واقع‌ ما كار را اجتناب‌ناپذير مي‌دانيم‌ در حالي‌ كه‌ بايد ديدگاه‌ مولوي‌ را درباره‌ كار داشته‌ باشيم‌ كه‌ معتقد بود كار جوهر انسان‌ است‌.

16-
قائل‌ نبودن‌ به‌ رياضت‌
رياضت‌ در اين‌ جا نه‌ به‌ معناي‌ آنچه‌ كه‌ مرتاضان‌ انجام‌ مي‌دهند رياضت‌ به‌ معناي‌ اينكه‌ در زندگي‌ همه‌ چيز را نمي‌توان‌ بايد دانست‌ بنابراين‌ بايد چيزهايي‌ را فدا كرد تا چيزهاي‌ باارزش‌تري‌ را به‌ دست‌آورد. قدماي‌ ما مي‌گفتند دنيا دار تزاحم‌ است‌ يعني‌ همه‌ محاسن‌ در يك‌جا قابل‌ جمع‌ نيست‌ به‌ تعبير نيما يوشيج‌ تا چيزها ندهي‌ چيزكي‌ به‌ تو نخواهند داد. در زبان‌هاي‌ اروپايي‌ قداست‌ از ماده‌ فداكاري‌ است‌. عارفان‌ مسيحي‌ مي‌گفتند اينكه‌ فداكاري‌ و قداست‌ از يك‌ ماده‌اند به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ قداست‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد مگر به‌ قيمت‌ از دست‌ دادن‌ چيزهاي‌ فراوان‌. ولي‌ ما مي‌خواهيم‌ همه‌ چيز را داشته‌ باشيم‌ و وقتي‌ ديدگاهمان‌ نسبت‌ به‌ كار آنگونه‌ است‌. نسبت‌ به‌ مصرف‌ هم‌ ديدگاهمان‌ اين‌گونه‌ مي‌شود و باعث‌ مي‌شود دچار مصرف‌زدگي‌ شويم‌. وقتي‌ ما بحث‌ مصرف‌زدگي‌ را مطرح‌ مي‌كنيم‌ مطرح‌ مي‌كنند كه‌ شما از اوضاع‌ جامعه‌ و فقر خبر نداريد. بايد گفت‌ مصرف‌زدگي‌ يك‌ ديدگاه‌ است‌ نه‌ يك‌ امكان‌. يعني‌ فرد فقير هم‌ در سردل‌ خود مي‌گويد كاش‌ بيشتر داشتم‌ و بيشتر مصرف‌ مي‌كردم‌. كدام‌ يك‌ از ما براي‌ آرمان‌هاي‌ خود حاضر است‌ به‌ قدر ضرورت‌ اكتفا كند. اين‌ مصرف‌زدگي‌ ما را به‌ دنائت‌ مي‌كشد اگر ما بوديم‌ و فقط‌ ضروريات‌ زندگي‌ مجبور به‌ كرنش‌ كردن‌ نبوديم‌

17-
از دست‌ رفتن‌ قوه‌ تميز بين‌ خوشايند و مصلحت‌ 
مردمي‌ كه‌ منافع‌ كوتاه‌مدت‌ را ببينند و قدرت‌ ديدن‌ منافع‌ درازمدت‌ را نداشته‌ باشند در معرض‌ فريب‌خوردگي‌ هستند. دليل‌ موفقيت‌ سياست‌هاي‌ پوپوليستي‌ در كشور كه‌ در يك‌ سال‌ اخير هم‌ رواج‌ پيدا كرده‌ نديدن‌ منافع‌ درازمدت‌ است‌. وقتي‌ منافع‌ بلندمدت‌ ديده‌ نشود منافع‌ كوتاه‌مدت‌ تامين‌ مي‌شود به‌ قيمت‌ نكبت‌ و ادبار درازمدت‌.

18-
زياده‌گويي‌
ما درست‌ برخلاف‌ آنچه‌ كه‌ در اديان‌ و مذاهب‌ گفته‌ مي‌شود زياده‌گو هستيم‌ و پرحرف‌ مي‌زنيم‌. نقل‌ است‌ كه‌ عرفا هم‌ در سكوت‌ تبادل‌ روحي‌ داشتند اما ما ملت‌ پرسخني‌ هستيم‌ و آسان‌ترين‌ كار براي‌ ما حرف‌زدن‌ است‌.

19-
زبان‌ پريشي‌
بدتر از پرسخني‌ ما زبان‌پريشي‌ ما است. زبان‌پريشي‌ به‌ اين‌ معنا است‌ كه‌ انسان‌ حرف‌ خود را خودش‌ هم‌ متوجه‌ نمي‌شود يعني‌ اگر تحليل‌ روانشناختي‌ در سخنان‌ ما انجام‌ شود اصلا برخي‌ جملات‌ معنا ندارد. سخنان‌ همه‌ مانند شهرك‌هاي‌ سينمايي‌ است‌ كه‌ در زمان‌ فيلم‌ پر از دژ و قلعه‌ است‌ اما وقتي‌ فشار مي‌دهيم‌ فرو مي‌ريزد. به‌ تعبير ديگر حرف‌هاي‌ ما پشتوانه‌ ندارد و همه‌ ما از صدر تا ذيل‌ ياوه‌ مي‌گوييم‌. و به‌ همين‌ دليل‌ هم‌ به‌ لحاظ‌ ذهني‌ تا اين‌ حد پريشانيم‌. كساني‌ كه‌ سرگرداني‌ ذهني‌ دارند اول‌ بايد زبان‌ خود را پالايش‌ كنند. يعني‌ بايد حرف‌ را فهميده‌ بزنند و از طرف‌ مقابل‌ هم‌ حرف‌ فهميده‌ بخواهند. نوام‌ چامسكي‌ براي‌ اينكه‌ ؤابت‌ كند كه‌ هر جمله‌اي‌ كه‌ قواعد نحوي‌ و صرفي‌ آن‌ رعايت‌ شده‌ صرفا بامعنا نيست‌ جملاتي‌ مي‌گفت‌ بطور مثال‌ مي‌گفت‌: وقتي‌ مي‌گويند »پسر برادر مثلث‌ ما عاشق‌ بيضي‌ شما شده‌ است‌«. قواعد صرفي‌ و نحوي‌ آن‌ رعايت‌ شده‌ اما بامعنا نيست‌.

20-
ظاهرنگري‌
ظاهرنگري‌ به‌ دليل‌ غلبه‌ روحيه‌ فقهي‌ در دين‌ بر كل‌ كارهايمان‌ سايه‌ افكنده‌ است‌. يعني‌ به‌ جاي‌ آنكه‌ ما به‌ ارزش‌ و انگيزه‌ كار توجه‌ كنيم‌ فريفته‌ ظاهر مي‌شويم‌. اين‌ ظاهربيني‌ها ما را براي‌ ظاهرفريبي‌ آماده‌ مي‌كند. در هر جا كه‌ اخلاق‌، عرفان‌ و روانشناسي‌ فداي‌ فقه‌ و ظواهر شود اين‌ روحيه‌ غلبه‌ پيدا مي‌كند.

در پايان‌ پيشنهادي‌ دارم‌ كه‌ داراي‌ دو نكته‌ است‌:
اول‌ اينكه‌ در باب‌ هر كدام‌ از موارد مطرح‌شده‌ فكر كنيم‌ كه‌ درست‌ است‌ يا نه‌. اگر درست‌ است‌ اول‌ كاري‌ كه‌ بايد كرد اين‌ است‌ كه‌ در شخا خودمان‌ بررسي‌ كنيم‌.
يعني‌ اينكه‌ اين‌ نكته‌ها را ذره‌بين‌ نكنيم‌ و روي‌ ديگران‌ بگيريم‌ بلكه‌ اول‌ ذره‌بين‌ را روي‌ خودمان‌ بگيريم‌.
نكته‌ دوم‌: اينكه‌ اگر مطالب‌ گفته‌ شده‌ درست‌ است‌ روشنفكران‌ و مصلحان‌ اجتماعي‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ هميشه‌ مجيز مردم‌ را بگويند و فكر كنند تمام‌ مشكلات‌ متوجه‌ رژيم‌ سياسي‌ است‌. بايد از مجيزگويي‌ مردم‌ دست‌ بردارند و به‌ مردم‌ بگوييم‌ چون‌ شما اينگونه‌ايد حاكمان‌ هم‌ آنگونه‌اند.
حاكمان‌ زائيده‌ اين‌ فرهنگند جامعه‌اي‌ كه‌ فرهنگش‌ اين‌ باشد ناگزير سياستش‌ هم‌ آن‌ مي‌شود و اقتصادش‌ هم‌ آن‌ مي‌شود. خطاست‌ كه‌ براي‌ روشنفكران‌ و مصلحان‌ اجتماعي‌ پيداكردن‌ محبوبيت‌ و شخصيت‌ اجتماعي‌ پيداكردن‌ محبوبيت‌ اجتماعي‌ مجيز مردم‌ را بگويند و بگوييم‌ كه‌ مردم‌ هيچ‌ عيب‌ و نقصي‌ ندارند چرا كه‌ رژيم‌ سياسي‌ وليده‌ مردم‌ است‌ و رژيم‌ سياسي‌ بهتر به‌ فرهنگ‌ بهتر نياز دارد
مرجع: روزنا

مسلمانان؛ 50 درصد قربانيان تروريسم در سال 2006  

گروه بين‌الملل: بيش از 50 درصد از قربانيان حملات تروريستی جهان در سال 2006 را مسلمانان تشكيل می‌دهند.

به گزارش ايكنا به نقل از پايگاه خبری اسلام‌آنلاين،‌ بر اساس جديدترين گزارش مركز ملی مبارزه با تروريسم آمريكا، از 14 هزار حمله تروريستی گزارش شده در سال گذشته، 6600 حمله (45 درصد) در عراق اتفاق افتاده است كه اين حملات منجر به مرگ 13 هزار مسلمان (65 درصد كل قربانيان در سراسر جهان) شده است.

اين گزارش می‌افزايد: «حملات تروريستی در سال 2006 در مقايسه با سال 2005 افزايشی معادل 25 درصد (3000 مورد) داشته است و شمار قربانيان نيز با 40 درصد افزايش از (5800 نفر) به 20 هزار نفر رسيده است.»

در كشور مسلمان افغانستان نيز با 50 درصد افزايش نسبت به سال 2005 به 750 نفر در سال 2006 رسيد.

همچنين طبق آمار ارايه شده حدود 38 هزار نفر نيز در نقاط مختلف جهان در حوادث تروريستی مجروح شده‌اند.

نامزد اسلام‌گرای رياست‌جمهوری تركيه؛ در صدر مطبوعات

«گل به راحتی می‌تواند سيستم بورژوازی اسلامی را در تركيه گسترش داده و در وضع موجود اين كشور، تغييرات اساسی به وجودآورد.»
عبدالله گل، تنها نامزد انتخاباتی اين دوره‌ی رياست‌جمهوری بوده كه همسرش محجبه است.
عبدالله‌گل به دليل داشتن پيشينه‌ی اسلامی، با ورودش به كاخ رياست جمهوری به طور قطع، با فساد اخلاقی و اجتماعی برخورد خواهدكرد.
با انتخاب گل به عنوان رئيس‌جمهور، تركيه صاحب يك مدرنيته‌ی دينی خواهد‌شد.

گروه بين‌الملل: كانديدشدن «عبدالله‌ گل» وزير امور خارجه‌ی تركيه در انتخابات رياست جمهوری اين كشور، به عنوان يك نامزد اسلام‌گرا توجه تمامی مطبوعات جهان را به خود جلب كرده‌است.

به گزارش ايكنا و به نقل از پايگاه اطلاع‌رسانی«haberler» نامزدشدن گل برای انتخابات رياست جمهوری تركيه، بازتاب وسيعی در رسانه‌ها و نشريات غربی داشته‌است.

روزنامه‌ی «لا فيگارو» چاپ فرانسه، نامزدی عبدالله گل در انتخابات اين دوره‌ی رياست جمهوری تركيه را كاری عاقلانه شمرده، و نوشت: «گل به راحتی می‌تواند سيستم بورژوازی اسلامی را در تركيه گسترش داده و در وضع موجود اين كشور، تغييرات اساسی به وجودآورد.»

اين روزنامه در ادامه آورده‌است: ورود گل به عنوان فردی اسلام‌گرا به كاخ رياست جمهوری كه پايه‌های آن تاكنون بر اساس نظام لاييك و سكولار استوار بوده؛ می‌تواند بحث و جدل‌های فراوانی را بوجود‌آورد.

  نيويورك‌تايمز:
گل، تركيه را صاحب پيشرفت دينی خواهدكرد

اين روزنامه فرانسوی يادآور می‌شود: عبدالله گل، تنها نامزد انتخاباتی اين دوره‌ی رياست‌جمهوری بوده كه همسرش محجبه است.

روزنامه‌ی «نيويورك‌تايمز» نيز درباره اين انتخابات نوشته است: عبدالله‌گل به دليل داشتن پيشينه‌ی اسلامی، با ورودش به كاخ رياست جمهوری به طور قطع، با فساد اخلاقی و اجتماعی برخورد خواهدكرد.

در ادامه اين گزارش آمده‌است: با انتخاب گل به عنوان رئيس‌جمهور، تركيه صاحب يك مدرنيته‌ی دينی خواهد‌شد.

يادآوری می‌شود، «رجب طيب اردوغان» نخست وزير تركيه، امروز، 12 ارديبهشت‌ماه از برگزاری انتخابات زود هنگام رياست جمهوری در اين كشور خبر داد.

بر اساس آخرين اخبار، نخست وزير تركيه از پارلمان اين كشور دعوت كرده كه 24 ماه آينده ميلادی را به عنوان تاريخ برگزاری انتخابات زود هنگام پارلمان انتخاب ‌كند.

محاكمه اهانت‌كنندگان به قرآن در اندونزی  

گروه بين‌الملل: 41 دانشجوی مسيحی كه با توليد فيلمی به اسلام و قرآن اهانت كرده بودند،‌ فردا، 15 ارديبهشت‌ماه جاری در اندونزی محاكمه می‌شوند.

به گزارش ايكنا به نقل از پايگاه خبری AsiaNews، گروهی از دانشجويان عضو سازمانی مسيحی در اندونزی برای پاسخ‌گويی به اتهام ساخت فيلمی يك ساعته كه در آن گروهی با لباس مسلمانان در حال خواندن دعا پشت سر كشيشی قرآن به دست ايستاده‌اند، در دادگاه دينی اندونزی حاضر می‌شوند.

در اين فيلم توهين‌آميز، كشيش قرآن به دست با اشاره به قرآن توضيح می‌دهد كه منبع اصلی همه شرارت‌ها، خشونت‌ها و ترورها كتاب مسلمانان است.

در حال حاضر همه 41 دانشجوی اهانت‌كننده به قرآن در زندان به سرمی‌برند.

طبق ماده 154 قانون جزايی اندونزی، اهانت به مقدسات دينی دست كم پنج سال زندان در پی خواهد داشت.

 

نماز جمعه روشنفکران دینی اصفهان تعطیل شد

پس از گذشت چند ماه از تعطیلی نماز جمعه اهل سنت اصفهان اینبار نماز جمعه روشنفکران دینی شیعه در اصفهان نیز تعطیل شد.

هفته گذشته دکتر سید علی اصغر غروی عضو شورای مرکزی و مسوول شاخه اصفهان نهضت آزادی ایران به عنوان مطلع به دادگاه ویژه روحانیت احضار شد. در جلسه دادگاه علاوه بر دادستان دادگاه ویژه، حجت الاسلام موحدی، دو تن از نیروهای امنیتی نیز حاضر بودند. در این جلسه هیچ سوالی به عنوان مطلع از نامبرده پرسیده نشد بلکه از او خواسته شد که نماز جمعه غیرقانونی و غیرشرعی برگزار نکند و نیز حق ندارد نه امام باشد و نه ماموم! حتی حق برگزاری جلسات تفسیر قرآن را هم ندارد.

 

سابقه: در تابستان 84  نمازجمعه دکتر غروی به اصرار اداره اطلاعات اصفهان و از طریق احضار برگزارکنندگان آن تعطیل شد . به این ترتیب نمازجمعه یی که با سابقه‌یی بیش از هفتاد سال ابتدا توسط حکیم متاله مرحوم حاج آقا رحیم ارباب و مرحوم آیت الله سید محمد جواد غروی تا اواخر دهه هفتاد ، با اعتقاد به وجوب عینی، اقامه می شد، برای بار سوم به تعطیلی کشانده شد . دکتر غروی از اوائل دهه هفتاد که پس از سی سال تلمذ نزد پدر ، به اخذ اجازه اجتهاد نائل آمد ، مسئولیت برگزاری جلسات تفسیر قرآن وی را نیز برعهده گرفت. این جلسات نیز در آذر 84 از طریق احضار و تهدید برگزارکنندگان تعطیل گردید. پس از این تعطیلی گسترده نماز و جلسات وی، دکتر غروی در نامه یی خطاب به مراجع چنین نوشت:

«...اداره اطلاعات اصفهان، اينجانب را احضار نموده و پس از سه ساعت سخن گفتن، از من درخواست نمودند كه  نماز واجب الهي را تعطيل نمايم ‏، نمازجمعه يي كه بنابر اعتقاد به وجوب عيني آن، در منزل شخصي برگزار مي شد. خدمت پدر (مرحوم آيت الله سيد محمد جواد غروي ،كه جايگاه و مقام علمي او بر شما مكشوف است) ، رسيدم و شرح ما وقع كردم . ايشان با تاثر و اندوه گفتند : "من هفتاد سال پيش ، در روزگاري كه قاطبه روحانيون شيعه ، نمازجمعه را در عصر غيبت، حرام مي دانستند ، ايستادم و تمام توهين هاي آنان كه مرا به سبب اقامه نماز جمعه ، سني و وهابي مي دانستند ، و نيز اعمال فشارها و محدوديتهاي ساواك شاه را به جان خريدم و حكم خدا را تعطيل نكردم . شگفتا امروز كه هفتاد سال پرفراز و نشيب ، از آن روزگار مي گذرد و نمازجمعه ،  از جايگاه قدرت ‏، بي اعتقاد به وجوب عيني و به عنوان يك عمل سياسي اقامه مي شود ،  اين سومين بار است كه پس از انقلاب ، نمازجمعه يي را كه من مقدم به اقامه آن ، به عنوان واجب عيني در ايران بوده ام ، تعطيل مي كنند و البته نخستين بار است كه يورش و ضرب و شتم در كار نيست . به حرف آنان گوش بده و به حداقل نفرات ممكن براي اقامه اين واجب، اكتفاء كن . اما بدان كه اينان نخستين كساني در تاريخ نيستند كه خواهان  تعطيل شدن  احكام خدا  هستند . اولم يسيروا في الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين كانوا من قبلهم كانوا هم اشد منهم قوه و اثارا في الارض (غافر- 21)"  اين كلام را كه شايد آخرين اندرزهاي  آن حكيم فقيد بود ، شنيدم و براي نشان دادن حسن نيت خويش ، نمازجمعه معمول را تعطيل كردم... حال سوال من از شما ، به عنوان مراجع و علماء دين ، اين است كه آيا نهادهاي امنيتي يا هر مقام وقدرت ديگري در يك نظام اسلامي ، حق تعطيل كردن نمازجمعه و جلساتي را كه جز تفسير قرآن «هيچ»‌ سخن ديگري در آنها نيست ، دارد؟ پاسخ شما به اين سوال ، مي تواند راهگشا و موجب رفع ابهام و شگفتي اينجانب گردد».  

هرچند شبیه مضمون فوق در همان زمان برای رییس جمهور و وزیر اطلاعات ارسال گردید، اما تاکنون هیچ جوابی از مراجع در پاسخ به نامه ارسالی فوق، دریافت نگردیده است. اما در طول قریب به دو سالی که از این ماجراها می گذرد، دکتر غروی بنابر اعتقادی که به وجوب عینی نمازجمعه دارد، آن را در منزل شخصی و با تعداد اندکی برگزار می نماید ولی جلسات تفسیرش از همان هنگام در محاق تعطیلی فرومانده است.

ایران پشتیبان اهل سنت عراق است  

سنی آنلاین : رييس مجلس‌‏هفتم گفت: جمهوري اسلامي ايران همان اندازه كه از شيعيان عراق حمايت مي‌‏كند، پشتيبان اهل سنت عراق هم هست.
ما مسلمانان كه هيچ وقت جنگ و ستيزه با هم نداشته‌‏ايم، چرا نبايد وحدت داشته باشيم و همديگر را نشناسيم؟!
اظهار نظر رئیس مجلس شورای اسلامی در مورد حمایت از شیعیان و اهل سنت عراق در حالی صورت می‌گیرد که آمریکا و برخی کشورهای اروپایی ایران را متهم به کمک تسلیحاتی به گروههای شبه‌نظامی شیعه و سنی در عراق و تشدید اختلافات در این کشور می‌کنند.

شایان ذکر است حداد عادل که اینچنین دم از وحدت می‌زند چندی پیش در پاسخ تعدادی از نمایندگان اهل سنت مجلس که از وی خواستار پیگیری اجازه تاسیس مسجد تهران شده بودند گفته بود : بروید در سفارت اندونزی نماز بخوانید

------------------------------------------------------------------------------------------

رييس مجلس‌‏هفتم گفت: جمهوري اسلامي ايران همان اندازه كه از شيعيان عراق حمايت مي‌‏كند، پشتيبان اهل سنت عراق هم هست.
به گزارش سنی آنلاین به نقل از " ايلنا"، غلامعلي حدادعادل در مراسم تجليل از اساتيد و دانشجويان دانشگاه تقريب مذاهب اسلامي با گرامي داشت ياد استاد مطهري گفت: مطهري هيبت علمي داشت و يك انقلابي پيرو امام و رهبري بود و به انديشه وحدت اسلامي توجهي بسيار داشت.
وي خطاب به دانشجويان و اساتيد حاضر در مراسم گفت: كار شما منادي وحدت و تقريب مذاهب اسلامي است، لذا بسيار ارزشمند است و ما بايد در جمهوري اسلامي ايران خدا را شكر كنيم كه موفق به تاسيس دانشگاه تقريب مذاهب اسلامي شده‌‏ايم.
رييس مجلس‌‏هفتم، با اشاره به گذشت 10 سال از تاسيس اين دانشگاه گفت: اميد است دانش‌‏آموختگان اين دانشگاه نيت خير موسسان و در راس آن مقام معظم رهبري را جامه عمل بپوشانند.
حدادادل، وحدت جهان اسلام را از خصوصيات دوران تجدد انديشه اسلامي خواند و گفت: امروزه نياز به وحدت بيش از هر زمان ديگر احساس مي‌‏شود.
وي افزود: علت اين همه مخالفت‌‏ها كه امروز با اسلام مي‌‏شود، اين است كه اين پير دوباره جوان شده است و اگر از نيروي اسلام نمي‌‏ترسيدند و اسلام بالندگي پيدا نكرده بود، اين همه مخالفت با اسلام نمي‌‏شد.
نماينده تهران در مجلس‌‏هفتم اظهارداشت: شما مطمئن و اميدوار باشيد كه دوران بيداري مسلمانان فرا رسيده است و مسلمانان در همه جاي جهان اسلام در اين مسير حركت مي‌‏كند كه جامعه خود و جهان خود را با جهان‌‏بيني خود اداره كند و آنها ديگر نمي‌‏خواهند مقلد كور مكتب‌‏هاي غربي باشند.
وي خطاب به دانشجويان حاضر در اين مراسم گفت: بدانيد كه فرق جوان دانشگاهي امروز در جهان اسلام با روشنفكر يكصد سال پيش كشورهاي اسلامي در اين است كه روشنفكر صدسال پيش با خوش‌‏بيني و زودباوري به تمدن غربي نگاه مي‌‏كرد.
حدادعادل افزود: امروز روشنفكران اسلامي مي‌‏خواهند اسلام را به صحنه جامعه بياورند و اين اراده‌‏اي است كه در عالم اسلام پيدا شده است و به همين دليل هم دشمنان بيشترين نگراني را پيدا كرده و تلاش دارند تا مانع بيداري اسلام شوند، لذا به انواع توطئه‌‏ها متوسل مي‌‏شوند كه سخيف‌‏ترين توطئه آنها ايجاد اختلاف بين مسلمانان است.
رييس مجلس اظهارداشت: كساني كه به جنگ سني و شيعه دامن مي‌‏زنند يا آن را ايجاد مي‌‏كنند، نه شيعه هستند و نه سني، آنها مي‌‏خواهند اختلاف اندازند و آقايي كنند.
وي افزود: جمهوري اسلامي ايران و انقلاب اسلامي از اول با شعار وحدت قدم به ميدان نهاد و پيروزي انقلاب جز با وحدت ميسر نبود.
حدادعادل تصريح كرد: درست است كه ما شيعه‌‏ايم اما هر مسلماني در هر جاي جهان ظلم ببيند، ما در غم او شريكيم و براي ما از اين حيث فرقي ميان شيعه و سني نيست.
وي افزود: ما به همان اندازه كه از آرمان حزب‌‏الله و مقاومت اسلامي در لبنان طرفداري مي‌‏كنيم، از حماس هم در فلسطين پشتيباني مي كنيم و به همان اندازه كه از شيعيان عراق حمايت مي‌‏كنيم، پشيتيبان اهل سنت اين كشور هم نيز هستيم.اظهار نظر رئیس مجلس شورای اسلامی در مورد حمایت از شیعیان و اهل سنت عراق در حالی صورت می‌گیرد که آمریکا و برخی کشورهای اروپایی ایران را متهم به کمک تسلیحاتی به گروههای شبه‌نظامی شیعه و سنی در عراق و تشدید اختلافات در این کشور می‌کنند.
حدادعادل با اشاره به كمك ايران به مسلمانان بوسني افزود: اين طريق، آرمان و روش ماست.
وي ادامه داد: امروز اروپايي‌‏ها اتحاديه اروپايي تشكيل داده‌‏اند و پارلمان و پول واحد دارند و گذرنامه را براي اتباع خود لغو كرده‌‏اند، در حالي كه سراسر قرن 20 و 19 تاريخ اروپا تاريخ جنگ است، آن هم جنگ‌‏هاي چند ده ساله. در حالي كه آنها بعد از آن همه جنگ و خون‌‏ريزي امروز به اين نتيجه رسيده‌‏اند كه بايد به وحدت برسند. ولي ما مسلمانان كه هيچ وقت جنگ و ستيزه با هم نداشته‌‏ايم، چرا نبايد وحدت داشته باشيم و همديگر را نشناسيم؟!
وي در پايان خاطرنشان كرد: بايد به سوي شناخت هم برويم و انشاءالله اين شناختن باعث دوستي شود.

شایان ذکر است حداد عادل که اینچنین دم از وحدت می‌زند چندی پیش در پاسخ تعدادی از نمایندگان اهل سنت مجلس که از وی خواستار پیگیری اجازه تاسیس مسجد تهران شده بودند گفته بود : بروید در سفارت اندونزی نماز بخوانید

تبلیغ گسترده مذهب تشیع در میان سنی مذهبان  

مدتی قبل هاشمی رفسنجانی در مناظره با دکتر یوسف قرضاوی که از شبکه الجزیره پخش می شد، منکر تبلیغ مذهب تشیع در میان سنی مذهبان در سطح جهان شده بود. دکتر قرضاوی در آن مناظره جمهوری اسلامی را متهم به ایجاد تفرقه میان امت اسلامی با اعزام مبلغان شیعی در مناطق سنی نشین کرده بود.
اینک سایت بازتاب مصداقی عینی از این جریان تفرقه انگیز را که ابعاد به مراتب گسترده تری از آنچه در این مطلب عنوان شده دارد ، ذکر کرده است.

بازتاب به نقل از فردی به نام شیخ محمد ابوجاجا که از او با عنوان مدير مجمع مبلغين اسلامي غنا نام می برد ، با اشاره به دیپلماسی فعال مذهبی جمهوری اسلامی می نویسد :متأسفانه پیش از این در آفريقا برخي فكر مي‌كردند تشيع فرقه‌اي خارج از اسلام است كه توسط ايرانيان ترويج مي‌شود كه خوشبختانه با فعاليت‌هاي مستمر مبلغين شيعه، نه تنها اين طرز فكر محدود شده، بلكه تشيع به يكي از مذاهب بومي آفريقا تبديل شده است.
ابوجاجا در ادامه گفته است : قدرت تشيع به جايي رسيده كه هيچ كس جرأت نمي‌كند به صورت علني شيعيان را تكفير كند و حتي به مرحله‌اي رسيده‌ايم كه فارغ‌التحصيلان مدارس علميه شيعي در مدارس اهل‌سنت و وهابيت به تدريس مي‌پردازند.


همانگونه که از این مطلب برمیآید جمهوری اسلامی علیرغم شعارهای اتحاد و انسجام اسلامی و داعیه وحدت اسلامی در عمل فقط به گسترش ایدئولوژی مذهبی شیعی و نفی اندیشه مخالف خود که سنت است می پردازد و برای این منظور تا آنجا که بتواند هزینه می کند.


موضوع اعزام مبلغان شیعه به مناطق سنی نشین فقط منحصر به خارج از کشور نیست. در داخل ایران نیز از یک سو فعالیتهای جماعت تبلیغی اهل سنت و حتی برقراری نماز جمعه و جماعت سنی مذهبان با محدودیت مواجه شده و از سوی دیگر هر سال هزاران مبلغ شیعه به مناسبتهای مختلف به مناطق سنی نشین که عمدتا محرومترین مناطق ایران هستند اعزام شده و با همکاری کمیته امداد امام خمینی و دادن وعده زندگی و کار بهتر به سنی های فقیر و بیکار آنانرا ترغیب به قبول مذهب تشیع می کنند و حتی در مناطقی که فقط یک خانوار شیعه زندگی می کند برای آن خانوار مسجد و حسینیه می سازند.


این رفتار دوگانه دولتمردان جمهوری اسلامی موجب شده است تا نه تنها اعتبار نظام نزد کشورهای اسلامی خدشه دار شود بلکه اعتماد مردم سنی مذهب در داخل کشور نیز به شعارهای وحدت اسلامی از بین رفته است. و می طلبد که دعوتگران و نهضتهای اسلامی جهان اسلام با حساسیت و دغدغه بیشتری به این موضوع توجه و در جهت بیداری جامعه اسلامی در برابر چنین روندی فعالتر از گذشته با تمام توان تلاش کنند. این یک حق اساسی برای جهان اسلام است همانگونه که جمهوری اسلامی تبلیغ برای ترویج مذهب تشیع را حق خود می داند.

 منبع: زمان آنلاين

کدام دین افیون ملتهاست؟!

کدام دین افیون ملتهاست؟!

اگر دوران حیات بشر را از آن زمان که تاریخ آن را ثبت کرده است از نظر بگذرانیم به راحتی میتوانیم پی ببریم که حوزه ی متافیزیک یا به عبارت درست فلاسفه «ترانس فیزیک» همواره یکی از دلمشغولیهای اصلی انسان بوده است و دین عاملی برای پاسخگویی به این نیاز آدمی بوده که توانسته تا حدود زیادی شکها و پرسشهای او را پاسخ داده ولی خود موجب ایجاد پرسشهای فراوان دیگر شدهاست. مسایل توتم و مقدس و یا تابو (ممنوعه) هم از دل این دغدغه ها بیرون آمده است.



کدام دین افیون ملتهاست؟!

اگر دوران حیات بشر را از آن زمان که تاریخ آن را ثبت کرده است از نظر بگذرانیم به راحتی میتوانیم پی ببریم که حوزه ی متافیزیک یا به عبارت درست فلاسفه «ترانس فیزیک» همواره یکی از دلمشغولیهای اصلی انسان بوده است و دین عاملی برای پاسخگویی به این نیاز آدمی بوده که توانسته تا حدود زیادی شکها و پرسشهای او را پاسخ داده ولی خود موجب ایجاد پرسشهای فراوان دیگر شدهاست. مسایل توتم و مقدس و یا تابو (ممنوعه) هم از دل این دغدغه ها بیرون آمده است.

در مورد فلسفه ی وجودی دین اظهارنظرهای فراوانی ابراز گشته و پیوستاری از دیدگاههای ماتریالیستی تا دیدگاههای خداباورانه بیان شده است چنانکه «فروید» پایهگذار روانکاوی، ترس را باعث پیدایش دین دانسته و اینگونه اظهار داشته که ترس مردمان بدوی و ابتدایی از عوامل طبیعی و جغرافیایی باعث پیدایش مفهوم خدا و دین و معنویات گشته و در برابر فردی چون «دورکیم» جامعه را علت اصلی پیدایش دین دانسته و دین را عامل حفظ وحدت اجتماع و وسیلهای دانسته که انسان آن را برای نگهداری از جوامع خویش ایجاد کردهو حتی کسی چون «فوئرباخ» مفهوم خدا و دین را فرافکنی ذهنی انسان دانسته و صراحتاً اظهار میدارد که بر خلاف نظر عامه، انسان خدا را در ذهن خویش خلق کرده و آن را به دنیای بیرون فرافکنی کرده و نه خدا انسان را! در مقابل دیدگاههای خداباور و وحیانی معتقدند که دستورات دینی از عامل خدایی و وحیانی شکل گرفته که به طور صحیح و کامل از طریق حاملان امین آن یعنی پیامبران به دست مردمان رسیده و در دنیای عقبی از این امور از مردم بازخواست خواهدشد.

به نظر میآید دین در طول تاریخ دارای عملکردی دوگانه ای بوده است. گاه جریانساز و فعال و گاه طردشده و منفعل. صرفنظر از تفسیرها و برداشتهای گوناگونی که از این جمله ی مارکس (دین افیون توده هاست) شده است از جمله برداشتهای مارکسیستی و ماتریالیستی، اینگونه به نظر میرسد که دین به خودی خود نه محرک است و نه مخدر بلکه برداشت و قرائتی که از دین و مسایل مختلف آن میشود میتواند به عنوان عاملی مؤثر در سطح روان انسان و اجتماع پیرامون او تأثیر بگذارد. اگر از این زاویه به موضوع نگاه کنیم میتوان گفت: در بسیاری موارد دین به عنوان جریانی آوانگارد (پیشرو) مطرح بوده و در مواردی همانند افیون و حتی بسیار مهلکانه تر از آن عمل کرده و چنان برداشتهای نادرستی از آن صورت گرفته که باعث فلج افکار عمومی گشته است. اما سئوال اینجا است که به راستی چگونه دینی یا به عبارت درست تر چگونه قرائتی از دین میتواند این چنین عملکرد نابجایی داشته باشد؟

دین هم میتواند عامل حرکت باشد و هم مانع حرکت، دینی که حرکت و جنبش لازمه را از فرد گرفته و او را به انسانی بی خاصیت و منفعل تبدیل کند که در برابر هر کنشی آنقدر بی تفاوت میشود که هیچگونه واکنشی نداشته و عکس العملی نشان نمیدهد و دینی که مسایل خرافی و اوهامی را در زیر ساختهای روانی فرد تزریق میکند، مطمئناً افیونوار عمل میکند.

دینی که در مثلث سه گانه ای خویش ـ فقه، اعتقادات، اخلاق ـ آنقدر جانب فقه را گرفته که قرائتها و برداشتهای گوناگون از مسایلاش را نپذیرد و نوع نگاه ویژهای را به عنوان تنها عامل سعادت و خوشبختی و رستگاری انسان بداند از افیون بدتر است.

دینی که آنقدر قهرمان و معصوم پرور باشد و آنقدر کاریزماهای مصنوعی تولید کند که انتقاد از آنها توهین به دین و مسایل آن انگاشته شود، دینی که به جای آنکه به انسان عزت بخشد و به او درس آزادگی و بزرگواری زندگی کردن بدهد او را به تسلیم بلاقید و شرط در برابر ظواهر دینی فرا بخواند و به جای آنکه از حریت و آزادگی و قیام پیامبران بر علیه نابرابریها سخن گوید از نحوه ی لباس پوشیدن و غذا خوردن و خوابیدن پیامبران حدیثها و روایات بسازد و آنقدر به ظاهر و صورت افراد اهمیت دهد که سیرت را به نهانخانه ی فراموشی بسپارد دین نیست افیونی است که ضربات مهلکی بر روان آدمی وارد خواهدکرد. دینی که کارش شناسایی راز گل سرخ نباشد و تنها در افسون گل سرخ شناور باشد، دینی که به جای آنکه افراد متدینی تربیت کند که در تمام صحنه های اجتماعی حضور فعال داشته باشند و مسایل عقیدتی خویش را با مسایل جمعی آشتی دهند بخواهد صوفیانی خلوتنشین بپروراند که در برابر انواع بی عدالتیها و نابرابریها و عدم تعادلهای انسانی و اجتماعی ساکت و خموش باشند دین نیست چرا که ذات دین با اعتراض آمیخته شده و قیام تمام پیامبران با اعتراض به الگوهای نادرست شکل گرفته و با اعتراض پایان یافته است. دینی که بین مسایل دنیوی و مسایل اخروی انسان تعادلی برقرار نسازد و تلاش برای آبادانی دنیایی به اندازه ی کوشش برای رستگاری اخروی نباشد دین نیست.

قرائت دینی که وجه رحمانیت و مهربانی بی پایان خداوندی را نادیده انگاشته و آنقدر از خشم پروردگار و وجه غضبناک وی سخن بگوید و اجرای دستورات دینی در شدیدترین و ظاهری ترین صورت و آنهم با اعمال اجبار و فشار و تنبیه را خواستار باشد و به جای یک خداوند چندین و چند خداوند زمینی بسازد و هیچگاه اصل «توحید» را که تمامی پیامبران برای تبلیغ آن مبعوث شده اند زیربنای خویش قرار نداده و آن را به دست فراموشی بسپارد به مراتب از افیونهایی که ما میشناسیم خطرناکتر خواهدبود.

در اینجا دغدغه ی ذهنی ای که ایجاد میشود این است که به راستی پیام اصلی ادیان بخصوص ادیان وحیانی چیست که در هزارتوهای مسایل عجیب و غریبی که به نام دین به مردم عرضه میشود گم شده است؟

به نظر میآید که اگر جمله مارکس را به نحوی دستکاری کرده و آن را به صورت زیر بیان کنیم وافی به مقصود خواهدبود. «قرائتهای تنگ نظرانه و متحجرانه از دین افیون و منفعل کننده ی توده هاست نه خود دین » .

مسلمان نت

چگونگی اوضاع کسانی که به عالم روحانی اعتقاد ندارند!

چگونگی اوضاع کسانی که به عالم روحانی اعتقاد ندارند!

استاد فرید وجدی

مردم از نظر اعتقاد به عالم روحانی و غیر مادی سه دسته اند : دسته اوّل کسانی که علاوه بر اینکه از طریق دلیل و برهان به آن ایمان دارند ، با ذوق عرفانی نیز آن را درک و تصدیق می کنند به این معنی که  تنها  به اثبات این عالم از طریق دلیل و برهان اکتفا نمی کنند ، بلکه وقتی از طریق استدلال به آن ایمان پیدا کردند ، به مقتضای ایمانشان عمل می کنند ، در نتیجه لذت آن را می چشند و نتایج پر خیر و برکت و آرام بخش ان را احساس می کنند . دسته دوّم کسانی هستند که به این عالم اعتقاد ندارند و دلیل و برهانی برای اثبات آن ندیده اند ، لذا آن را از فکر و خیال خود دور نموده ، هیچ کاری برای ایمان به آن و بر اساس اصول و مقررات آن انجام نمی دهند .  دسته سوم افرادی هستند که کورکورانه و با تقلید از پدرانشان به آن معتقدند.



چگونگی اوضاع کسانی که به عالم روحانی اعتقاد ندارند!

استاد فرید وجدی

مردم از نظر اعتقاد به عالم روحانی و غیر مادی سه دسته اند : دسته اوّل کسانی که علاوه بر اینکه از طریق دلیل و برهان به آن ایمان دارند ، با ذوق عرفانی نیز آن را درک و تصدیق می کنند به این معنی که  تنها  به اثبات این عالم از طریق دلیل و برهان اکتفا نمی کنند ، بلکه وقتی از طریق استدلال به آن ایمان پیدا کردند ، به مقتضای ایمانشان عمل می کنند ، در نتیجه لذت آن را می چشند و نتایج پر خیر و برکت و آرام بخش ان را احساس می کنند . دسته دوّم کسانی هستند که به این عالم اعتقاد ندارند و دلیل و برهانی برای اثبات آن ندیده اند ، لذا آن را از فکر و خیال خود دور نموده ، هیچ کاری برای ایمان به آن و بر اساس اصول و مقررات آن انجام نمی دهند .  دسته سوم افرادی هستند که کورکورانه و با تقلید از پدرانشان به آن معتقدند.

مسلما هر یک از این سه دسته دارای قانون و شیوه ی خاصی است که هماهنگ و متناسب با عقیده آنان است . که در اینجا به بررسی اوضاع و احوال کسانی که به روح و عالم روحانی اعتقاد ندارند می پردازیم .

اشخاصی که به عالم معنوی اعتقاد ندارند به خلاف دسته ای که به روح معتقدند در دایره ی تنگ و محدودی که حواسشان ترسیم گردیده است محصور مانده اند و جهان را تنها عبارت از محسوساتی می دانند که به وسیله ی یکی از حواس پنجگانه درک می گردد لذا اگر بخواهند در باره ی روح و عالم غیب به تحقیق و بررسی بپردازند به دلیل این که حواس قادر به درک معنویات نیست ناچار آن را انکار می کنند و اگر با دید غیر دینی پیدایش وجود خود و عالم هستی را توجیه کنند از احوال و اوضاع موجودات و ارتباط آنها با هم ، الفاظ و اصطلاحاتی اختراع می کنند و آنها را قوانین طبیعی می نامند و می پندارند این قوانین قدیم و ازلی هستند همان گونه که ماده قدیم و ازلی است گمان می کنند مخلو قات و موجودات عجیب و بدیع که میلیونها سال پیش به وجود آمده و یا در آینده به وجوجود خواهند آمد کلاًساخته ی این قوانین هستند و جهان جز جزیره ای بی ابتدا و بی انتها چیزی نیست و ماده ای از ماده ی دیگری بر اثر ثأثیر قانون طبیعت به وجود می آید و به مقتضای این قانون به صورت حیوانات یا جمادات و نباتات در جهان ظاهر می گردد و مدتی باقی می ماند و سپس متلاشی می شود و این دو رو تسلسل برای همیشه جریان دارد ...

اما اشخاص مادی و بی اعتقاد که در مسیر زندگی با امواج مشکلات و بلاها و گرفتاریها روبرو می شوند چه واکنش و عکس العملی از خود نشان می دهند ؟

همانطور که قبلاًگفتیم زندگی انسان از ابتدا تا انتها از ناراحتی و تلاش و مبارزه با مشکلات آکنده شده و چنان چه امید معنوی در بین نباشد زندگی انسان به مراتب بی ارزش تر از زندگی حیوانات و حتی مباتات و جمادات است .

مسلماًانسان مادی که از امید معنوی و استمداد از آن برای نجات از این مشکلات به کلی محروم است به هنگام مشکلات و ناراحتی خود را در تنگنا می بیند زندگی برای او به صورت جهنمی در خواهد آمد می بیند در محاصره ی بلا و ناراحتی قرار گرفته و دوستان و نزدیکانش نیز مانند او در دام مشکلات گرفتار شده اند و راه چاره را نمی شناسد خود را در بن بست می بیند به فکرش نمی رسد که در پشت این مشکلات و تشنجات حالت آرامش و اطمینان بخش وجود داشته باشد تا به انتظار آن امید وار و دلگرم باشد می بیند که لشکر مرگ سرها را از بدن ها جدا می کند و قصر ها و امارت های سر به فلک کشیده را ویران می سازد پایه های تخت پادشاهان و حکم رانان به لرزه در می آیند و از اوج قدذرت بر خاک ذلت سقوط می کنند ؛

در این حال نگاهی به اطراف می اندازد و متوجه می شود کسانی که شیفته و دلبسته ی این جهان ناپایدار هستند و تمام هدف شان کسب مادیات و تأمین خواسته های جسمی است در اضطراب و خوف و عدم آرامش به سر می برند سپس نگاهی را به سوی خود بر می گرداند می بیند علاوه بر اوضاع سردرگمی که دارد چنان نشانه ی تیر بلا قرار گرفته که قادر به نفس کشیدن نیست و همین او را به سوی مرگی می کشاند که دیگر نمی تواند بعد از آن سر بلند کند بلکه رفیق موریانه و حشراتی خواهد شد که خونش را می مکند و استخوانش را خرد می کنند نه راه گریزی را دارد و نه فریاد رسی به فریادش می رسد کسی که چنین تصوری از زندگی داشته باشد باید در چه تاریکی درونی و در چه بلا و مصیبت جانگدازی گرفتار شده باشد ؟

کسی که به عالم روحانی اعتقاد نداشتنه باشد وقتی با چنین مشکلاتی روبه رو گردد خواه ناخواه از طریق مادی به فکر چاره جوی می افتد و تمام نیروی مادی خود را برای رفع آنها و بهبود حال خود به کار می گیرد و در این راه پیروزی های هم به دست خواهد آورد .

زیرا خداوند تلاش را بی نتیجه نخواهد گذاشته همان گونه  که می فرماید :هود 15

«کسانی که خواستار دنیا و زینت آن باشند به اندازه یث تلاش و کوششان در دنیا از نعمت دنیا به ایشان می دهیم و در دنیا خسارتمند نمی شوند »

خداوند انسان را طوری آفریده و استعداد های به او بخشیده است که بتواند بر طبیعت و مشکلات آن فایق آید همان گونه که می تواند نیروهای معنوی را نیز تسخیر کند و از آنها بهره برداری کند .

پس اگر او تنها به فکر دین و یا دین و دنیا هردو باشد فطرت و استعدادش در رسیدن به هدف به او کمک می کنند و تنها دنیا را بخواهد به اندازه ی تلاش و حرکتش در مسیر مناسب به آن دست خواهد یافت ؛چون بخشش خداوندی در دنیا شامل هر گروه و دسته ای اعم از مطیع و عاصی می باشد همان طور که می فرماید : اسراء20 «هر یک از این دو گروه را از اعطای پروردگارت بهره و کمک می دهیم و عطای پروردگارت هرگز از کسی منع نشده است »

اثر عدم اعتقاد به عالم روحانی در زندگی

ساعتی خود را به جای کسی که معتقد به دنیای دیگر و زندگی آخرت نیست قرار دهید !

چنین فرض کنید که جز به محسوسات به چیز دیگری معتقد نیستید !مشکلات و مصیبت های زندگی را در نظر بگیرید آن روز را مجسم کنید که در بستر مرگ قرار دارید و نفس های آخر عمر را با صدها درد و مشقت از درون پر از غم و حسرت بیرون می دهید و کم کمک شمع وجودتان برای ابد رو به خاموشی می گراید روزی که بعد از انس و عادت و استراحت در ساختمان های مزین نا چار باید در گوری تنگ و تاریک بدون یار و فریاد رس زیر خرواترها سنگ و گل و خاک قرار گیرید اولاد و خانواده و دوستان و ثروتی را که به آنها افتخار می کردید به خاطر آنها جان می دادید همه از شما دور شده اند و دیگر به آنها دسترسی نخواهید داشت .

وقتی خود را یک ساعت در چنین حالتی قراردادید حتماًمی بینید که دنیای از غم و تشویش و سر گشتگی سرا پای وجودتان را پو شانیده برای رهای از این حالت به جستجوی راه حلی می پردازید و هیجانات و انگیزه ها و عواطف فطری را به خوبی برسی می کنید ملاحظه خواهید کرد که این یأس و نا امیدی که بر شما مسالط شده به صورت آتش فروزانی در آمده است می خواهید جایگزینی برای دنیای آخرت پیدا کنید این حالت نا امیدی شما را وادار می سازد که چیزی را دنبال کنید که نبودن ابدیت و جاودانی را جبران کند ناگاه متوجه می شوید که نا خود آگاه در دام کسب مادیات و لذایذ جسما نی و پی روی بی چون و چرا از هوای نفسانی گرفتار شده اید و در این راه از هیچ تلاش و کوششی کوتاهی نمی کنید تحمل هر مشکلی را بر خود آسان می کنید و برای دست یابی به اهداف مادی ترس و خطری نمی شناسید و به زبان حال به خود می گویید :

وقتی چاره ای از مرگ نیست                   ترس نشانه ی عجز و ناتوانی است

می بینید که یأس از عالم آخرت نیز مانند اعتقاد به آن نفس را فعال و متحرک و کوشا می سازد و آن را به بهره برداری از طبیعت و تسخیر آن وا دار می کند اما با تفاوتی بسیار .

انگیزه ی تلاش انسان معتقد انجام وظیفه و ایفای نقش نمایندگی پروردگار خود در زمین و تکمیل نظام هستی و نشان دادن آن به بهترین وجه و آراسته کردن آن به زیبا ترین شیوه ی ممکن بر اساس سلوک و حرکت برای کمال یابی روحی و معنوی و به کار گیری تمام نیروها و استعداد های خدا دادی در راه صحیح خود می باشد انسان معتقد به عالم معنی با چنین ایمانی در نهایت آرامش روحی و اطمینان خاطر بدون اینکه بازیچه ی حرص و جوش مادیات قرار گیرد یا در برابر نیازهای زندگی ضعیف و ناتوان و سراسیمه شود خود را از قید و بند رذایل اخلاقی و غرق شدن در منجلاب هوای نفس آزاد می بیند ولی کسی که به عالم آخرت معتقد نیست و فاقد انگیزه های معنوی است ناچار است در جهت دست یابی به اهداف پست مادی تلاش کند تمایلات جسمانی و خواسته های حیوانی محرک و مشوق او هستند تنها هدفش تأمین خواسته های مادی و دسترسی به لذایذ جسمانی است و با حرص و ولع زیاد در تمام حالات ایت هدف را دنبال می کند ؛طمع عجیبی بر او چیره می گردد هیچ چیز او را سیر نمی کند و به هیچ و جه آرام نمی گردد به همه ی موجودات علاقه و وابستگی دارد یک لحظه برای رسیدن به امیال و آرزوی خود از پای نمی نشیند می خواهد به آرزوی خود برسد اما آرزو هایش پایان پذیر نیست با بر آورده شدن هر یک از آنها صدها خواسته و آرزوی جدید در قلبش جای می گیرد لذا بر نارحتی او افزوده می شود .

پس اگر انسان غیر معتقد بتواند تمدن شکوفا و پیشرفته و چشمگیری بسازد جای تعجب نیست ولی نباید فراموش شود که این تمدن بر اساس مادیات بنا شده و خالی از روح معنویت و فضایل اخلاقی و عواطف می باشد .

به همین علت است که در همین تمدن حق با قدرت است و توپ و تفنگ حاکم می باشد فقرا اسیر ثروتمندان و ضعفا آلت دست زورمندانند و هرچه هم فریاد کنند کسی به دادشان نخواهد رسید و اعتراض و اعتصابشان با زور و حیله خنثی و بی اثر می شود ؛از جان سیر می شوند و راهی جز ایجاد شورش و هرج و مرج و توسل به کشتن زورمندان و حکمرانان نمی بینند از دین بیزار می گردند و مساجد و معابد را به استهزاء می گیرند و همیشه در انتظارند که مردم دچار فتنه و آشوب و گرفتاری شوند .

دانشمندان در این جامعه های متمدن مادی از وخامت او ضاع و تسلط درنده خوی به اعتراض در می آیند و مردم را به اعتدال و پرهیز از افراط و تفریط و کسب فضایل اخلاقی دعوت می کنند و آنا را از عاقبت این تمدن خشک و خالی از عواطف بر حذر می دارند اما چه کسی حاضر است حرف آنان را گوش دهد و به آنها جواب مثبت دهد ؟مردم دیوانه ی حرص و طمع گشته و کابوس فتنه و فساد و شهرت آنان را از خود بی خود نموده است .آنها به هوش نمی آیند تا نصایح و هشدار دانشمندان را بشنوند و یا حوادث پی در پی بتواند آنها را آگاه نماید خداوند مفرماید :روم 41

«آنها را در دنیا به سزای بعضی از اعمالشان می رسانیم  تا شاید عبرت بگیرند و از کارهای بد روی گردان شوند »

و چنانچه به گفته ی خیر اندیشان توجه ننمایند و یا از حوادث روزگار عبرت نگیرند باید خود را برای بلاهای بزرگ آماده سازند که منکرین و کافران پیشین به آنها مبتلا شده اند :یونس 102

«آیا آنها منتظر روزهای هستند که بر پیشینیان آنها گذشته است و می خواهند بلا های که بر گذ شتگان آمده بر سر ایشان هم بیاید .

---------------------------------------

منبع : نقش قرآن در هدایت انسان

مؤلف : استاد فرید وجدی

مترجم : ابوبکر حسن زاده

انتشارات : احسان

کتاب جدید

 
 
   

   
 

قال الله تبارک و تعالی: « كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ »

 
      جماعت اخوان المسلمین که در سال 1929 میلادی توسط حسن البنا تشکیل گردید، تقریبا برای اکثر مسلمانان اسمی آشنا و شناخته شده است. ولی به همان اندازه که اسم این گروه  یا حزب آشناست عقاید و روشها و اصول آن برای مسلمانان شناخته شده نیست!  در این کتاب جناب " شیخ عاید الشمّری" (حفظ الله)  به بررسی اصول و عقاید بدعی این جماعت پرداخته و در آن مسائلی را که به دور از کتاب الله و سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم است ، جهت تنویر افکار مسلمانان و دوری از این اصول بدعی آورده است.

از جمله در این کتاب که برای شناخت مسلمانان از عقاید بدعی اخوان آمده است :

 
 

» مهمترين چيز در اخوان التزام به دستورات جمعي گروه است. او دولتي چون بقيه دولتهاست مردم را به اسلام دعوت نمي كند بلكه دعوتش براي ايجاد يك نظام حكومتي است .

» از جمله اصول حسن البنا وارد شدن به مجالس قانونگذاري و شركت در انتخابات و اتحاد با گروههاي ديگر براي رسيدن به موفقيت است چنانكه براي رسيدن به يك هدف معين با يك گروه لائيك و چپي و ديگري ائتلاف نمايد تا مقصودي معين حاصل گردد.

 حسن البنا براي اخوان المسلمين دستورالعملهايي را وضع، نظام، قوانين، اوامر و منهياتي را ايجاد نمود و بر جملگي اعضا التزام به آن را واجب گرداند و همگي افراد ملزم به دادن بيعت به رهبريت و رعايت دستورات گرديدند آنگاه افراد در پذيرش هر نوع اعتقاد آزادي يافتند خواست اخواني صرف يا اخواني اشعري و يا معطله و يا اخواني شيعه باشد و دليل آن اين است كه به عضويت اخوان در آمده اند و ملتزم به رعايت مفاد بيعت مي باشند.

»  كسي كه دعوت را رهبري مي كند يك فرد عالم يا طالب علم نيست بلكه فرماندهي است كه به يك مرحله معين در رهبري ارتقاء يافته است.

»  اطاعت در داخل تشكيلات تا آنجا گسترده است كه بعضي از اعضای اخوان المسلمين بدون اجازه تصميم انجام حج را نمي گيرند و بعضي بدون اجازه قصد ازدواج نمي نمايند.

 
 

  برای دانلود کتاب  اینجا  را کلیک کنید                                        دانلود نسخه word

 
 

  کتابهای دیگر ...

امام حسن البنّاء از زبان پسرش

امام حسن البنّاء از زبان پسرش

(چگونگي شهادت امام البنّاء _ چگونگي رسيدگي به امور خانواده _ اخلاق و شخصيت ايشان و ... )

يازدهم فوريه 1949بهمن 1327روز غمباري در تاريخ محسوب مي شود روزي كه شهيد امام حسن البنا در برابر جمعيت جوانان مسلمان واقع در خيابان ملكه نازلي رامسيس كنوني در قلب قاهره به رگبار گلوله بسته شد و خونين بال به سوي معشوق ‍پر گشود .

بسياري در باره ي اين واقعه و به خصوص در مورد امام حسن البناء بنيانگذار جماعت اخوان المسلمين و ويژگيهاي منحصر به فرد او نوشتند . مطبو عات نيز بارها و بارها به اين حادثه و پيچيدگيهاي آن پرداختند .لذا بر آن شدم تا در پنجاهمين سال وقوع اين حادثه ي دلخراش از زاويه ي انساني بپردازم به همين جهت به سراغ نزديك ترين بستگان امام شهيد يعني فرزند او سيف البنا رفتم .

در مطلع سخن از او اين سؤال را كردم آيا پدرت در آخرين روز هاي حيات خود احساس خطر كرده بود :؟

در جواب گفت :بله ايشان دو اخطار دريافت كرده بود ،اولي از مكرم عبيد «سياستمدار برجسته ي مصري »بود كه به پدرم گفته بود :شيخ حسن مواظب خودت باش تو كشته خواهي شد .

و اخطار و هشدار دوم از طرف همسر برادرش «عبدالرحمن البنا » كه از خانوادهي معروف و با نفوذي بود عنوان شده بود اين خانم به پدرم اطلاع داده بود كه دولت در صدد قتل وي مي باشد .!

همچنين مادر بزرگ مادري ام در خواب ديده بود كه پدرم به شهادت مي رسد و اين مطلب را به اطلاع ما رساند .

از او پرسيدم :آيا ساعتهاي واپسين پدرت را به ياد مي آوري ؟

جوابم داد :عادي بود و هيچ گونه علايمي از نگراني در او ديده نمي شد ، به ياد دارم كه ساعت سه بعد از ظهر بود كه محي الدين الليشي رئيس بخش جوانان جمعيت جوانان مسلمان نزد پدرم آمد و به وي اطلاع داد محمد الناغي كه حلقه وصل بين پدرم و دولت بود مي خواهد امشب در برابر جمعيت شما را ملاقات كند .

علاوه بر آقاي ناغي مصطفي مرعي كه از وكلاي بسيار مشهور بود در امر وساطت ميان پدرم و دولت فعال بود .

البته گروه ديگري شامل صالح حرب و محمد زكي علي نيز كار ميانجيگري را پيگير بودند .پدرم سر قرار حاضر شد و همانجا به لقاي معبود شتافت .

 در اينجا سيف نا دو مطلب ناگفته را عنوان مي كند ،نخست اين كه پدرش خود را براي عزيمت به مزرعه ي شيخ عبدالله النبراوي و گذراندن چند صباحي در آنجا مهيا مي نمود چون به اين نتيجه رسيده بود كه مذاكره با دولت بي فايده است و قصد متوقف كردن اين مذاكرات بي ثمر را داشت .

از سوي ديگر شهرباني منزل شهيد را كاملاًبه محاصره در آورده بود و هر كه به ديدار ايشان مي آمد به سلامت نمي گذشت كه بازداشت مي شد .به همين خاطر شهيد تصميم به دوري موقت گرفته بود .

سيف البنا مي گويد :پدرم عليرغم اين شرايط بسيار دشوار پيشنهاد خروج غير قانوني را نپذيرفت .

از وي پرسيدم خودت چگونه از حادثه باخبر شدي ؟

در جوابم گفت :از كتابخانه بر مي گشتم ،صاحب گاراژ نزديك منزلمان مرا ديد و خطاب به من گفت آيا گوش به راديو داده ام كه من گفتم خير با شنيدن پاسخ من او به سكوت رفت و من حس كردم مسئله اي غير عادي در بين هست .به منزل كه رسيدم راديو اعلام كرد كه به پدرم تير اندازي شده است و ايشان مورد هدف قرار گرفته و من از اين خبر هولناك مطلع شدم پس از آن هم كسب اطلاع كردم كه ايشان فوت كرده اند .

خاطراتي از حادثه  

سيف البناء صحبت خود را چنين ادامه داد :در ابتدا دولت از تسليم پيكر پدرم خود داري كرد اما پدر بزرگم نزد استاندار قاهره رفت و با او با لحن تندي سخن گفت و پس از كلي كلنجار و جر و بحث سر انجام استاندار زير بار رفت و پيكر پدرم شب دير وقت به منزلمان رسيد .

فرزند امام شهيد چنين اضافه مي كند به مراه پدر بزرگم شاهد غسل  او بودم و جاي گلوله ها را در بدن مطهر ايشان ديدم كه در حين غسل دادن از آنها همچنان خون جاري مي شد اين صحنه هيچ گاه از خاطرم نخواهد رفت .

از او پرسيدم وقتي پدرت شهيد شد چند سال داشتي ؟

پاسخم داد من متولد 22نوامبر سال 1934هستم و به عبارتي وقتي پدرم به شهادت رسيد پانزده سال داشتم به ياد دارم من با عقل كوچكم وقتي براي جان پدرم احساس خطر كردم لوازمي ابتداي براي دفاع و ححمايت از ايشان تهيه ديدم و پدرم از من تشكر كرد .

به او گفتم باز گرديم به مسئله ي جنازه –گفته شد زنان نعش را حمل كردند چون مردان از نزديك شدن به جنازه منع شده بودند !!.

سيف البنا در جواب گفت :اين درست نيست ما در مسجد بر روي نعش نماز خوانديم و پدر بزرگم امامت جماعت را بر عهده داشت افراد خانواده به همراه حاضران جنازه را به آرامگاه خانوادگي در مقبره امام شافعي به خاك سپردند .

بله همچنين گفته شد كه مكرم عبيد نيز در تشيع جنازه شركت كرد كه اين خود درست نيست بلكه او ژس از مراسم آمد تا تسليت گفته باشد .

آيا امام راحل از خود وصيتي بر جاي گذاشت ؟ نه چنين نكرد ليكن قبل از مرگ خود من و خواهر بزرگم را فرا خواند و چيزي شبيه و در حد وصيت را به ما را توصيه كرد .

كوشيديم به آنچه پدر به فرزند خود گفته آگاهي پيدا كنم كه اين تلاش نا كام ماند .

و سر انجام ژس از آنكه اطمينان يافت كه اين حرف خصو صي و غير قابل انتشار خواهد ماند اطلاعاتي را به من داد .

وقتي از سيف البنا در باره ي قاتلان پدرش پرسيديم پاسخي كه شنيديم غافلگير كننده بود .

او به من گفت كه معتقد است قاتلان حقيقي سواي آن عده اي هستند كه پس از اين واقعه دستگير شدند. توطئه محلي نبوده است بلكه بيگانگان ، آمريكائيها و انگليسيها وراي آن قرار داشتند .

سؤال :اينها چه منافعي در ارتكاب اين عمل دنبال مي كردند ؟

پاسخ داد :منافع روشني دارند و آن اينكه رهبران مردمي را حذف و صحنه ي سياسي را در مصر و جهان عرب به طور تام و تمام بازسازي و آرايش مجددي به عمل آورند از اين رو پدرم ترور شد و بيش از يك با ربه جان نحاش پاشا سوء قصد شد و نز احمد حسين هم شديداًمورد ستم و جفا قرار گرفت .خداوند همه ي آنان را رحمت كند .

سيف البنا ادامه مي دهد اسنادي كه خودم در لندن رؤيت كردم ثابت مي كرد كه خروج احمد السكري «قائم مقام اخوان »از جماعت اخوان المسلمين با نقشه ي بيگانگان و به منظور تضعيف جماعت صورت گرفته است بنا بر اين نبايد تعجب كنيد كه دستهاي بيگانه در پس توطئه ترور پدرم باشند به او گفتم :

ولي گفته مي شد كه كشتن پدرت در پاسخ به ترور نقراشي توسط يكي از اعضاي اخوان المسلمين صورت گرفت .

پاسخ داد نقراشي :مورد نفرت همه ي جوانان بود و نه تنها اخوان ...

او بود كه با وحشيگري مافوق حتي انگليسيها با جوانان رفتار كرد .

اين شخص با قبول آتش بس اول كه نيروهاي عربي ژيروزي را رقم زده و به چند كيلومتري تل آويو رسيده بودند در حق مصر و آرمان فلسطين خيانت بزرگي مرتكب شد .اين خيانت ژيشه به اين حد اكتفا نكرد بلكه اقدام به دستگيري و بازداشت مجاهدان حاضر در جنگ كرد و به همين خاطر به سرنوشتي دچار شد كه همگان برايش پيشبيني كرده بودند .

از او جويا شدم كه پدرت در روز جشن تولد ملك فاروق به شهادت نايل آمد ...

اين براي شما چه معناي مي تواند داشته باشد ؟

در جوابم گفت :تعبير و مفهوم خاصي ندارد .بعيد مي دانم كه ملك فاروق در اين قضيه دست داشته باشد چرا كه از اخوان مي ترسيد و براي عرش خود از آنان هراس داشت .او مي دانست كه چنين جنايتي موجب خشم مردم مي شود .لذا او از اين قضيه بري مي باشد به علاوه او اين مطلب را شخصاًبه اخوان خاطر نشان كرده است .

حكايت هاي انساني

عروج اما حسن البنا خلاء قابل توجهي در خانواده ي كوچك امام حسن البناءبر جاي گذاشت .

دو فرزند اين مرحوم پيش از او به لقاءالله پيوسته بودند .محمد حسام الدين بر اثر حصبه در سن هفت سالگي در گذشت .سيف البنا ادامه مي دهد و مي گويد :شگفت اينكه مادرم گفته بود فرشته اي را در خواب ديدم با لباس سفيد و عمامه اي سبز كه به من گفت پسرم پس از پانزده روز خواهد مرد و من همان موقع از پدرم خواستم قبري را خريداري نمايد و همان شد و به رغم اين كه دكتر ابراهيم گفته بود كه حال كودك رو به بهبودي است اما وي در همان تاريخ كه مادر ذكر كرده بود فوت كرد .

همين وضعيت براي صفاي دو ساله تكرار شد و همان فرشته ي نيكي به خواب مادر مي آيد و به او خبر مي دهد كه دخترت صفا چهار روز ديگر خواهد مرد ...پدر با شنيدن اين خبر با عجله به عكاسي رفت تا از خواهر كوچكم عكس بگيرد !!

در اينجا بود كه سيف البناء را با يك سؤال غافلگير كردم و گفتم :پدر شما سخت مشغول دعوت و كار تبليغي خود بود مگر براي شما منظورم خانواده ي كوچكش وقتي هم پيدا مي كرد ؟

بدون درنگ پاسخ داد :البته ...دليل آن هم اين بود كه ايشان داراي خصوصيات بي نظيري بود ايشان نسبت به وقت بسيار حساس بود از آنجا كه او فردي مؤثر و دوست داشتني بود فرمانش را به جان مي خريدي و نمي توانستي به او دروغ بگوي .آنچه من و شما در يك ساعت انجام ميدهيم ايشان در نصف اين زمان آن را انجام مي داد .او انساني با موهبت هاي خارق العاده اي بود هيچگاه مرا كتك نزد چنانچه خطاي مرتكب مي شدم به پيچاندن گوش من اكتفا مي كرد تازه بعدش به من مي گفت: گو شت چطور است .

از جمله دلايل توجه او به خانواده اش آنگونه كه سيف البنا نقل مي كند اين كه وي براي هر كدام از فرزندان خود از همان بدو تولد پرونده اي درست مي كرد و در آن گواهي هاي بهداشتي و تحصيلاتي را قرار مي داد حتي تاريخ واكسيناسيون را در آن قيد مي كرد .

سيف البنا فرزند دوم خانواده و داراي پنج خواهر مي باشد خواهر كوچك وي پس از مرگ پدر به دنيا آمد .

از ديگر موارد توجه پدر به خانه و خانواده اينكه ايشان مايحتاج منزل را در دفتر ياداشت شخصي اش قيد مي كرد و ماهانه خريد مي نمود .

از سيف البنا پرسيدم آيا از پدر راحلت نقل قولي و يا خاطره اي در ذهن داري ؟

در پاسخ گفت ما از سلاله پيامبر(ص) هستيم ولي پدر به شدت با اظهار و انتشار اين مطلب مخالفت مي كرد و نمي خواست مردم بدانند كه او از خاندان نبوت و كرامت مي باشد .

براي او همين بس كه مردم نسبت به پايبندي به تعاليم پروردگارشان متقاعد باشند .

به ياد دارم در حين مصاحبه با مجله ي المصور بود كه براي اداي فريضه ي نماز فرصت خواست عكاس مجله از ايشان در هنگام نماز عكس گرفت .ولي پدرم از آنها خواست اين عكس را منتشر نكنند و خدمت شان گفت: كه نماز امري شخصي است يك بار نيز زنگ تلفن به صدا در آمد و منشي پدرم «عبد القاسم »از جا بر خواست و گوشي را به پدرم داد در اين لحظه عكاس عكسي را گرفت در اينجا پدرم با اعتراض گفت :مردم از اين عكس برداشت نادرست خواهند كرد ما همه برادريم و در راه خدا و در بين ما فرمانده و سرباز وجود ندارد .

ميراث برجاي مانده

سؤال آخرم در باره ي ميراث امام شهيد و آثار بر جاي مانده از ايشان و منزلي كه در آن اقامت داشت بود .

سيف البنا در جواب گفت :منزلكان را دولت از بين برد تا آثار پدرم را محو كند !!

منزل ما در منطقه الحلميه نو و در خيابان سنگر الخازن شماره 15قرار داشت شش اتاق و يك سالن بزرگ داشت پس از آن به خانه اي كوچكتر در محله ي بانو زينب نقل مكان كرديم .

بحمد الله موفق شدم منزلي را كه امام شهيد فرزانه در آن به دنيا آمده بودو در استان بحيره واقع است خريداري كرده و به بشكرانهد ي پروردگار توفيق آن را پيدا كردم كه همه ي آثار پدر را از نخستين مقاله اش در مجله ي الفتح به مدير مسؤلي نجيب الدين خطيب تحت عنوان دعوت به سوي خدا در سال 1928گرفته تا آخرين مطلب ايشان با نام محنت كه در تاريخ سوم دسامبر 1948به رشته ي تحرير در آمده است جمع آوري نماييم .

اين عناوين به خوبي مراحلي را كه دعوت جمعيت اخوان المسلمين از آن گذر كرده نشان مي دهد .

تمامي اين مقالات در كامپيوترتنظيم و تصنيف شده و در آينده كتاب هاي با هدف معرفي جمعيت امام حسن البنا و آشناي جهانيان با انديشهاي اين مرد بزرگ منتشر خواهد شد .

در پايان به سيف البنا عرض مي كنم دست مريزاد كه تلاش كردي آثار پدرت را حفظ و نگهداري كني  .

منبع :  نوگرا

آينده اسلام … بسمت پيشرفت يا بسمت پسرفت؟

آينده اسلام … بسمت پيشرفت يا بسمت پسرفت؟

سید احمد هاشمی

بسياري از ما وقتي به اوضاع واحوال کنوني مسلمانان نگاه مي کنيم، بخاطر اوضاع اسفباري که مسلمانان در گوشه وکنار جهان از آن رنج مي برند، دچار يأس و نا اميدي مي شويم، ودر نهايت نتيجه گيري مي کنيم که مسلمانان در سراشيبي سقوط قرار گرفته، وسير قهقرايي را طي مي کنند، وتا روز قيامت به همين منوال خواهند ماند.

اين همان چيزي است که گهگاهي عملا از گوشه وکنار مي شنويم، چه از طرف افراد دينداري که دلشان به حال اسلام ومسلمانان مي سوزد، واز راه دلسوزي چنين مي گويند، وچه از طرف کساني که شيفته زرق وبرق تمدن غرب هستند، ورهايي ما مسلمانان از اين اوضاع اسف بار را، در دنباله روي بي چون چرا وکورکورانه از تمدن غرب مي دانند.

شايد علت چنين پنداري اين باشد که وقتي آنها به اوضاع واحوال مسلمانان نگاه مي کنند، وپديده هايي همچون فقر، بيسوادي، عقب ماندگي، عدم پايبندي بخش بزرگي از مسلمانان به اسلام، وعدم برخورداري از حکومت اسلامي مرکزي ومستقل در تصميم گيري وغيره را مشاهده مي کنند، دچار چنين ذهنيت منفي از اسلام وکل امت اسلامي مي گردند.

اتفاقاً اگر با نگاهي سطحي وايده آل گرا به امت اسلامي نگاه کنيم، شايد حق با اينگونه افراد باشد. ولي اگر قدري دقيق تر نگاه کنيم، واوضاع امت اسلامي را در طول تاريخ کنکاش نماييم، وشرايطي که در طول تاريح بر اين امت گذشته است، مد نظر قرار دهيم، به نادرستي اين نگرش وهمچنين به خطر شيوع آن در بين مسلمانان پي خواهيم برد.

قبل از پرداختن به شواهد پيشرفت اسلام شايد مناسب باشد، ابتدا خلاصه وار به برخي از عوامل ضعف وعقب ماندگي مسلمانان بپردازيم، وسپس به شواهدي که دال بر سير صعودي اسلام در عصر حاضر است اشاره نماييم. در اينجا فقط به سه علت از علل عقب ماندگي مسلمانان اشاره مي کنيم:

۱- فقدان محوريت ومرکزيت:

متأسفانه مسلمانان بعد از سقوط خلافت عثماني در سال ۱۹۲۴ وتاکنون(يعني از ۸۳ سال پيش باين سو) از نداشتن يک دولت مرکزي رنج مي برند، وبر هيچ خردمندي پوشيده نيست، که مرکزيت ومحوريت چه نقشي را در اتحاد ويکپارچگي ملتها در مقابل چالشهاي جهاني بازي مي کند.

خلافت عثماني در طول تاريخ خود - حتي در ضعيفترين دوره هايش-، خاري در چشم دشمنان، ونشاني از يکپارچگي امت اسلامي بود، که امپراطوران بزرگ را هراسان کرده بود، وبر جان دشمنان لرزه انداخته بود،ولي پس از سقوط خلافت عثماني، مسلمانان به جسد بيجاني تبديل شدند، که گرگهاي استعمار سرزمين آنها را تکه پاره کردند، وسپس آن را در بين خود تقسيم نمودند.

ولي با اين وجود مسلمانان در کشورهاي بجا مانده از خلافت عثماني- وبويژه در ترکيه - و کشورهاي ديگر تحت استعمار، توانستند، در سايه رژيمهاي دست نشانده، وقوانين لائيک حاکم بر اين کشورها، تا به امروز دين خود را حفظ کنند، که اين يکي از الطاف خداوندي به اين امت است.

۲- غياب دو عامل جهاد واجتهاد

در طول تاريخ، جهاد واجتهاد دو عامل از عوامل نشاط وپويايي امت اسلامي بوده است، وتا زماني که مسلمانان به اين دو رکن پايبند بودند، در قله هاي مجد وعظمت قرار داشتند.

اما چرا جهاد را با اجتهاد قرينه ي هم قرار داده ام؟ واقعيت اين است که اين دو واژه هردو به معناي تلاش وفعاليت است، ولي اولي بيشتربراي تلاش وفعاليت بدني ودومي بيشتر براي تلاش وفعاليت عقلي وذهني بکار مي رود.

هم جهاد(فعاليت بدني) وهم اجتهاد(فعاليت عقلي) از مهمترين عوامل پويايي وحيويّت امت اسلامي بوده است، وزماني که در اواخر قرن پنجم برخي از علماي اسلام به خاطر سوء استفاده برخي افراد عالم نما، اجتهاد به بستن دروازه اجتهاد کردند، عملاً مسلمانان از مهمترين عامل پويايي خود باز ماندند، واز آن زمان انحطاط فکري مسلمانان شروع شد.

وزماني که در عالم اسلامي به خاطر رسوخ برخي از عقايد انحرافي صوفيانه(درمقابل تصوف صحيح)، جهاد را تنها در جهاد با نفس خلاصه کردند، مصيبت امت اسلامي مضاعف گرديد.

انسان تعجب مي کند که چگونه کشورهاي کوچولويي مثل بريتانيا، فرانسه، هلند، بلژيک و… بيش از يکقرن بخشهاي عظيمي از ممالک اسلامي را تحت استعمار خود داشتند، وهمه ثروتهاي آنها را به يغما مي بردند، وکسي ککش نمي گزيده است؟!

زماني که مشعل جهاد در بين مسلمانان فروزان بود، آنها حتي جرأت نزديک شدن به ممالک سلامي را نداشتند، ولي وقتي مسلمانان به عقايد آخرتگرا وضد جهادي صوفيانه مبتلا گشتند، ابهت ما ريخت، وآنها جرأت کردند سرزمينهاي ما را به راحتي تصرف کنند، وما را به ذلت وخواری گرفتار نمایند، واين مصداق فرموده سرور دوعالم است که فرمود: «إِذَا تَبَايَعْتُمْ بِالْعِينَةِ وَأَخَذْتُمْ أَذْنَابَ الْبَقَرِ وَرَضِيتُمْ بِالزَّرْعِ وَتَرَكْتُمْ الْجِهَادَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ ذُلًّا لَا يَنْزِعُهُ حَتَّى تَرْجِعُوا إِلَى دِينِكُمْ» [سنن ابوداود، کتاب البيوع، باب النهي عن العينة، حديث شماره ۳۰۰۳] يعني: وقتي خريد وفروش عينه(نوعي از انواع خريد وفروش) را انجام داديد، ودُم گاو را گرفتيد(کنايه از دلبستن به دنياست)، وبه کشت وزرع دل خوش نموديد، وجهاد را ترک کرديد، خداوند خواري وذلتي را بر شما مسلط مي کند، که تا وقتی که به دينتان بر نگرديد، آنرا از شما بر نمي دارد.

با توجه به أهميت وجايگاه بلند جهاد در اسلام، تعجبي ندارد که امروزه يکي از دغدغه هاي کشورهاي غربي، زنده شدن رکن جهاد در بين مسلمانان است، ولذا با تمام قوا سعي دارند تا آيات مربوط به جهاد را از کتابهاي درسي کشورهاي اسلامي حذف کنند، وبا علم کردن برخي از سرويسهاي اطلاعاتي وگروههاي مزدور ومافيايي به عنوان گروههاي جهادي، در افکار عمومي از جهاد چهره اي بسيار زشت وکريه بسازند، وآنرا با ترور و تروريسم پيوند زنند.

البته لازم به ذکر است که کلمه جهاد بسيار وسيع وگسترده است، وجهاد با کفار تنها يکي از مصاديق جهاد است.

۳- قانون تداول

اين همان قانون آسياب به نوبت خودمان است، که قرآن کريم از آن به عنوان سنت تداول ياد مي کند، خداوند مي فرمايد: (إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ) [آل عمران:۱۴۰]

اين آيه پس از جنگ أُحُد نازل شده است، ودر پي آنست که مسلمانان را به خاطر خسارات وتلفاتي که در اين جنگ متحمل شده بودند، دلداري دهد. آيه مي فرمايد:«اگر (در أُحُد) به شما جراحتي رسيد (وضربه‏اي وارد شد)، به آن قوم (قوم مشرکان در جنگ بدر) نيز جراحتي همانند آن وارد گرديد، وما آن روزها ( روزهاي پيروزي وشكست) را در ميان مردم دست بدست مي کنيم، تا خدا افرادي را كه ايمان آورده‏اند، بداند(وشناخته شوند)، وخداوند از شما گواهاني بگيرد، وخدا ظالمان را دوست نمي‏دارد».

عدم آگاهي از قانون الهي تداول، (يا دست بدست شدن روزگار) منجر به احساس يأس در انسان مي شود، ودانستن آن سبب اميدواري وبلند همتيست، بسياري از ما تصورمان بر اين است که غرب ودر رأس آن امريکا، از روز ازل بر اريکه قدرت تکيه زده، وداراي قدرت وثروت ورفاه وآسايش بوده اند، وتا روز ابد هم به همين منوال خواهند ماند، در حالي که اگر تاريخ غرب را ورق بزنيم، در مي يابيم که آنها در گذشته نه چندان دور، در دريايي از جهل وناداني وتاريکي دست وپا مي زده اند.

در زمانيکه مناره هاي علم دانش در آسمان شهرهاي بغداد، قاهره، دمشق، غرناطه وقرطبه مدرخشيد، کليسا در اروپا دانشمندان را به جرم اکتشافات علمي، به اعدام وشکنجه هاي مخوف محکوم مي کرد، جهل ناداني وعدم نظافت را نوعي تقدس مي دانستند، وبه آن افتخارمي کردند، گفته شده که وقتي کشيشي مي مرد ميگفتند: «خدا فلان کشيش را رحمت کند، از دنيا رفت و آب به بدنش نزد» واين را از فضايل وخوبيهاي او بر مي شمردند، بسياري از زنان را به اتهام چشم زخم يا چشم شوري، زنده زنده در آتش مي سوزاندند، وهيزم جمع کردن براي سوزاندن او را نوعي تقرب به در گاه خداوند مي دانستند.

حال چرا غرب چنان شد، وما چنين شديم؟

جواب اين است که نمي توان در اين مختصر همه عوامل ضعف وانحطاط مسلمانان را آسيب شناسي کرد، ولي اين ضعف و انحطاط در راستاي قانون الهي تداول بوده است، که با کسي سرشوخي ندارد، وکسي هم از آن مستثني نيست.

بنابراين قانون تداول يا سنت نشيب وفراز، هم در زندگي افراد وهم در زندگي ملتها وجود دارد، قدرت گرفتن غرب وافول ما، در راستاي قانون تداول بوده است، وبدون شک طبق همين قانون روزي غرب نيز افول خواهد کرد، وتئوري پر طمطراق وخودخواهانه «پايان تاريخ» فوکوياما، مبني بر پايان يافتن تاريخ با نظام دموکراسي ليبرال غربي را به طاق فراموشي خواهد سپرد.جالب است بدانيد که خود آقاي فوکوياما چندي پيش در مصاحبه اي با راديو بي بي سي بسياري از نظريات خود را نقض نمود وآنها را کنار گذاشت.

شايد بگوييد: آخر تا کي؟ هي ميگويد غرب افول مي کند، وامريکا نابود مي شود، وآنها روز به روز گنده تر مي شوند؟

نکته اي که در اينجا ذکر آن بسيار مهم است اين است که عمر يک ملت يا تمدن را با عمر افراد نمي سنجند، اگر عمر يک فرد حداکثر۱۰۰ سال است، عمر يک ملت ويا تمدن قرنها بطول مي انجامد، واگر با اين حساب به تمدن غرب نگاه کنيم متوجه خواهيم شد که اين تمدن همچنان تمدن جوانيست، مگر اينکه به خاطر عوامل غير منتظره جوانمرگ شود، که اين را فقط خدا مي داند.

اگر خواب يک فرد يک شب طول مي کشد، ويا بيماري يک فرد - بنابه نوع بيماري- از چند روز تا چند سال طول مي کشد، خواب يا بيماري يک ملت يا تمدن ممکن است يک قرن يا بيشترطول بکشد، يا مثلا فاصله بيداري انسان از خواب، از زمانيکه از رختخواب بلند مي شود، تا وقتي که به حالت طبيعي برسد، ممکن است بين يک ربع تا نيم ساعت طول بکشد، ولي همين عمل بيدار شدن وبه حالت طبيعي رسيدن براي يک ملت يا تمدن، ممکن است سالها بطول بيا نجامد.

خوشبختانه امت اسلامي مدتهاست که مرحله بيماري و خواب را پشت سرگذشته است، وبه تعبير بسياري از جامعه شناسان وصاحبنظران، اکنون در عصر بيداري اسلامي زندگي مي کند، حال او مانند کسي است که از خواب بيدار شده، وچشمهاي خود را مي مالد، اما هنوز از رختخواب بر نخواسته است.

ولي همين بيداري چه وحشتي را در دل دشمنان ايجاد نموده، وچه لرزه اي را بر جان آنها انداخته است، که با تمام قوا در صدد خواباندن مجدد اسلام وامت اسلامي اند.

البته منظور اين نيست که مادر صدد آنيم که مجد وعظمت خود را بر ويرانه هاي تمدن غرب بنا کنيم، ومنتظر باشيم آنها به مرحله مرگ برسند، وآنوقت خود را علم کنيم، هرگز!!! در آنصورت ما هنري نکرده ايم، ما در صدد پيشرفت اسلام هستيم، نه با نابودي ديگران، بلکه در کنار ديگران، وبا دعوت ديگران، ما معتقديم که اين دنيا ميدان مسابقه است، وهر کس در اين ميدان جديت وپشتکار بيشتري داشته باشد، برنده خواهد بود.

بعد از آسيب شناسي جزئي امت اسلامي، اکنون نوبت آنست که به شواهدي بپردازيم که دال بر سير صعودي اسلام در عصر حاضر است:

۱- شواهد قرآني:

يکي از ويژگيهاي اسلام که در قرآن کريم زياد بر روي آن تأکيد شده است، بُعد الهي ورباني آن است، واين بدان معناست که حيات وادامه اين دين، وابسته به حيات فرد ويا ملت خاصي نيست، بلکه وابسته به حفظ وحمايت الهي است.

يکي از قوانين الهي حاکم برجهان آن است که مراحل زندگي ملتها تا حد زيادي به مراحل زندگي افراد شباهت دارد، يعني ملتها نيز همانند افراد، از مراحل تولد، کودکي، نوجواني، جواني، ميانسالي وپيري عبورمي کنند، ونهايتاً مي ميرند. واين همان قانوني است که در قرآن کريم در آيات متعددي به آن اشاره شده است، خداوند مي فرمايد:)وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ([الأعراف: ۳۴] يعني: براي هر ملت، اجل وزمان (معيني) است; و هنگامي كه اجل آنها فرا رسد، نه از آن تاخير مي‏كنند و نه از آن پيشي مي‏گيرند.

سؤالي که در اينجا پيش مي آيد اين است، که آيا اين قانون بر امت اسلامي هم صدق مي کند؟ يعني آيا امت اسلامي دوران طلايي خود را پشت سر گذارده واکنون محکوم به مرگ است؟

واقعيت اين است که قوانين الهي(ونه طبيعي) با کسي پارتي بازي نمي کند، واستثنايي هم به آن راه ندارد،(مگر درحالات معجزه)، ولي همانطور که گفته شد اولاً: اين دين حيات وبقاي خود را از خداوند مي گيرد ونه از ملت يا فرد خاص، لذا با مرگ وزندگي ملت خاصي تحت تأثير قرار نمي گيرد. ثانياً: امت اسلامي منحصر به ملت ويا قوم خاصي نيست، ، بلکه تقريبا تمام اقوام ومليتها را در برمي گيرد، اگر ملتي در حمل رسالت کوتاهي کرد، ويا از بين رفت، ملت ديگر جاي اورا پر خواهد کرد، وبقول يکي از انديشمندان بزرگ معاصر:« امت اسلامي دچار غفلت مي شود، چرت ميزند، به خواب مي رود، بيمار مي شود، اما هرگز نمي ميرد.»

اين مطلب در قرآن کريم بسيار واضح وآشکاردر آيات متعددي به آن اشاره شده است، خداوند مي فرمايد:

أ- )إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللّهُ عَلَى ذَلِكَ قَدِيراً( [النساء:۱۳۳]يعني: اي مردم! اگر او بخواهد، شما را مي برد، و افراد ديگري را (به جاي شما) مي آورد، وخداوند بر اين كار تواناست.

ب-)وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِن بَعْدِكُم مَّا يَشَاءُ كَمَا أَنشَأَكُم مِّن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ( [الأنعام: ۱۳۳] يعني: پروردگارت بي نياز ومهربان است; (پس به كسي ستم نمي‏كند) اگر بخواهد، شما را مي برد، وهر كس را بخواهد جانشينان شما مي‏گرداند; همان‏طور كه شما را از نسل اقوام ديگري به وجود آورد.

پ-)أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحقِّ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ( [إبراهيم:۱۹] يعني: آيا نديدي خداوند آسمان وزمين را بحق آفريده است؟ اگر بخواهد شما را مي‏برد، وخلق تازه‏اي را مي آورد.

ت-) وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ( [محمد: ۳۸] يعني: اگر روي گردان شويد، خداوند گروه ديگري را جاي شما مي آورد، پس آنها مانند شما نخواهند بود.

سير تاريخي اسلام نيز اين امر را به اثبات مي رساند، حکمت واراده خداوندي بر اين قرار گرفت که رسالت خاتم از ميان ملت عرب برخيزد، زماني که رسول خدا صلي الله عليه وسلم از دنيا رحلت فرمودند، پرچم اسلام بر زمين گذاشته نشد، بلکه ياران باوفاي آن حضرت اين دين را در مدت کمتر از ۷۰ سال به اقصي نقاط دنيا رساندند، از چين در شرق، وتا اسپانيا در غرب.

زماني که عربها در اواخرعهد بني اميه از خط اسلام فاصله گرفتند، وبه کشمکشهاي داخلي مشغول شدند، حمل اين رسالت به ايرانيان واگذاشته شد، آنان امويان را سرنگون نمودند، وعباسيان را به جاي آنها نشاندند.

ايرانيان نه فقط از ناحيه سياسي بلکه از ناحيه علمي، خدمات شاياني به اسلام نمودند، وقتي عباسيان پس از ۵۲۴ سال ضعيف گشتند واز اسلام فاصله گرفتند، نهايتا ًبدست هولاگوخان مغول سرنگون شدند، وجهان اسلام حدود ۴۰ سال از دولت مرکزي خالي گشت.

اينجا بود که حمل اين رسالت بدست ترکها افتاد، در سال ۶۹۹هـ ق جوان برومند مسلمان ترک تباري بنام عثمان بن سليمان بن ارطغرل حکومتي را در شهر ادرنه در ترکيه فعلي بنا نهاد که ۶۲۲ سال يعني تا ربع اول قرن بيستم ميلادي ادامه داشت، اما بدلايل مختلف داخلي وخارجي بدست گرگي در لباس ميش بنام “آتاترک” سقوط کرد.

حال سؤال اينجاست که آيا اين سيناريو باز هم قابل تکرار است؟

با توجه به آيات مذکور وپيشينه تاريخي اسلام، به اين نتيجه مي رسيم که اين سيناريو حتماً قابل تکرار است، واسلام پس از يک مرحله کمون، خود را آشکار خواهد کرد، کما اينکه خود را آشکار کرده است، وبقول معروف دير وزود دارد، اما سوخت وسوز ندارد. چرا که اين دين آمده تا براي بشريت تا روز قيامت بماند، ومنحصر به برهه اي از تاريخ نيست.

شايد بپرسيد: الان نوبت کيست که اين رسالت را بردوش بگيرد؟

واقعيت اين است که گرچه نمي توان قطعا به اين سؤال پاسخ داد، ولي بنظر من دانستن اين امر چندان مهم نيست، آنچه مهمتر است اين است که آيا ما افتخار اين را خواهيم داشت که در رکاب آنان باشيم يا نه؟

۲- شواهد نبوي:

يکي از معجزات رسول اکرم صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّم اخباريست که آن بزرگوار در باره حوادث آينده داده اند، وهمه آنها يا بوقوع پيوسته، ويا هنوز وقت آن فرا نرسيده است، براي مثال به اين حديث توجه کنيد:

عَنْ عَدِيِّ بْنِ حَاتِمٍ قَالَ بَيْنَا أَنَا عِنْدَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ فَشَكَا إِلَيْهِ الْفَاقَةَ، ثُمَّ أَتَاهُ آخَرُ فَشَكَا إِلَيْهِ قَطْعَ السَّبِيلِ، فَقَالَ: يَا عَدِيُّ! هَلْ رَأَيْتَ الْحِيرَةَ؟ قُلْتُ: لَمْ أَرَهَا وَقَدْ أُنْبِئْتُ عَنْهَا، قَالَ: فَإِنْ طَالَتْ بِكَ حَيَاةٌ، لَتَرَيَنَّ الظَّعِينَةَ تَرْتَحِلُ مِنْ الْحِيرَةِ حَتَّى تَطُوفَ بِالْكَعْبَةِ لَا تَخَافُ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ، قُلْتُ فِيمَا بَيْنِي وَبَيْنَ نَفْسِي: فَأَيْنَ دُعَّارُ طَيِّئٍ الَّذِينَ قَدْ سَعَّرُوا الْبِلَادَ؟ وَلَئِنْ طَالَتْ بِكَ حَيَاةٌ لَتُفْتَحَنَّ كُنُوزُ كِسْرَى! قُلْتُ: كِسْرَى بْنِ هُرْمُزَ؟ قَالَ: كِسْرَى بْنِ هُرْمُزَ، وَلَئِنْ طَالَتْ بِكَ حَيَاةٌ لَتَرَيَنَّ الرَّجُلَ يُخْرِجُ مِلْءَ كَفِّهِ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ يَطْلُبُ مَنْ يَقْبَلُهُ مِنْهُ فَلَا يَجِدُ أَحَدًا يَقْبَلُهُ مِنْهُ…قَالَ عَدِيٌّ: فَرَأَيْتُ الظَّعِينَةَ تَرْتَحِلُ مِنْ الْحِيرَةِ حَتَّى تَطُوفَ بِالْكَعْبَةِ لَا تَخَافُ إِلَّا اللَّهَ، وَكُنْتُ فِيمَنْ افْتَتَحَ كُنُوزَ كِسْرَى بْنِ هُرْمُزَ، وَلَئِنْ طَالَتْ بِكُمْ حَيَاةٌ لَتَرَوُنَّ مَا قَالَ النَّبِيُّ أَبُو الْقَاسِمِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُخْرِجُ مِلْءَ كَفِّهِ.[صحيح البخاري، کتاب المناقب، باب علامات النبوة في الإسلام،حديث ۳۳۲۸]

عَدِي بن حاتم مي گويد: در حالي که من در نزد رسول خدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نشسته بودم، ناگاه مردي آمد واز فقر وبينوايي شکايت کرد، سپس مرد ديگري آمد واز راهزني شکايت کرد، رسول خدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فرمود: اي عدي! «حيره را ديده اي؟» گفتم: آنرا نديده ام ولي خبرش به من رسيده است.فرمود:«اگر عمرت طولاني شود، خواهي ديد که زنِ سوار بر هودج(هودج اتاقکي است که بر روي شتر مي گذاشتند وزنان در آن مي نشستند) از حيره تا مکه سفر مي کند، وطواف خانه کعبه مي کند، واز کسي جز خدا هراس ندارد.» در دل با خود گفتم: پس کجايند آن راهزنان وعياران قبيله طيء که شهرها را به آشوب وفساد کشيده اند؟ سپس فرمود:«اگر عمرت طولاني شود، خواهي ديد که گنجهاي خسرو فتح مي شود!» گفتم: خسرو پسر هرمز؟ فرمود:«بلي خسرو پسر هرمز»، «واگر عمرت طولاني شود، خواهي ديد که يک مرد مشتي پر از طلا ونقره بيرون مي آورد، ودنبال کسي مي گردد که آنرا از او قبول کند، اما کسي را نمي يابد که آنرا بپذيرد.»

عَدِي مي گويد: من ديدم که زنِ هودج سوار، از حيره تا مکه سفر مي کند، وطواف خانه کعبه مي کند، واز کسي جز خدا هراس ندارد، وخودم از کساني بودم که گنجهاي خسرو پسر هرمز را فتح کرديم، واگر عمرتان طولاني شود، آنچه را رسول خدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فرموند خواهيد ديد که مردي مشتي پر از طلا ونقره بيرون مي آورد، (اما کسي را نمي يابد که آنرا بپذيرد).

جالب اينجاست که در زمان خليفه عادل عمر بن عبدالعزيز اين اتفاق افتاد، اما آن زمان عدي بن حاتم زنده نبود تا تحقق فرموده نبوي را ببيند.

در همين زمينه حديثي داريم که امام احمد آنرا روايت کرده، ورسول خدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فتح قسطنطنيه وفتح روم را پيش بيني کرده اند، حديث چنين است:

حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ إِسْحَاقَ حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ أَيُّوبَ حَدَّثَنِي أَبُو قَبِيلٍ قَالَ كُنَّا عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِي وَسُئِلَ أَيُّ الْمَدِينَتَيْنِ تُفْتَحُ أَوَّلًا الْقُسْطَنْطِينِيَّةُ أَوْ رُومِيَّةُ؟ فَدَعَا عَبْدُ اللَّهِ بِصُنْدُوقٍ لَهُ حَلَقٌ، قَالَ فَأَخْرَجَ مِنْهُ كِتَابًا قَالَ فَقَالَ عَبْدُ اللَّه: بَيْنَمَا نَحْنُ حَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نَكْتُبُ، إِذْ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّم: أَيُّ الْمَدِينَتَيْنِ تُفْتَحُ أَوَّلًا قُسْطَنْطِينِيَّةُ أَوْ رُومِيَّةُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ:«مَدِينَةُ هِرَقْلَ تُفْتَحُ أَوَّلًا» يَعْنِي قُسْطَنْطِينِيَّةَ[مسند أحمد، حديث ۶۳۵۸]

يَحْيَى بْن إِسْحَاق از يَحْيَى بْن أَيُّوب از أَبُو قَبِيل روايت مي كند که گفت: ما نزد عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بنِ الْعَاصِ بوديم، واز او پرسيده شد که کدام شهر اول فتح مي شود؛ قسطنطنيه يا روم؟ عبد اللَّه صندوقي را خواست که حلقه داشت، واز آن کتابي را بيرون آورد وگفت:در حالي که ما پيرامون رسول خدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ نشسته بوديم ومي نوشتيم، ناگاه از رسول خدا پرسيده شد: کدام شهر اول فتح مي شود؛ قسطنطنيه يا روم؟ رسول خدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فرمود: «شهر هرقل(هراکليوس) اول فتح مي شود»، يعني قسطنطنيه.

جالب است که مسلمانان بارها وبارها براي فتح قسطنطنيه تلاش کردند، اما به خاطر داشتن قلعه هاي مستحکم موفق به فتح آن نشدند، تا اينکه در سال ۱۴۵۳ميلادي يا در قرن نهم هجري، مسلمانان به رهبري سلطان محمد فاتح - سلطان عادل وقدرتمند عثماني- پس از حدود هشتصد سال آنرا فتح کردند، وسلطان محمد به خاطر اين دست آورد بزرگ به فاتح ملقب گرديد.

اما هنوز روم يا همان اروپاي امروز فتح نشده است، ولي بگفته عدي بن حاتم اگر عمرمان وفاداري کند، روزي هم خواهد آمد که شاهد فتح اروپا باشيم، .شايد زمان آن هم نزديک باشد، چرا که رسول خدا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ چنين فرموده اند.

ولي آيا الزاماً فتح اروپا با جنگ ولشکر کشي خواهد بود؟

نمي توان قطعاً اظهار نظر کرد، شايد هم فتح اروپا بسيار مسالمت آميز انجام گيرد، بخصوص در سايه مهاجرت روز افزون مسلمانان به اروپا، وسرعت ارتباطات وحمل ونقل، واز طرفي کاهش تدريجي جمعيت بخاطر نرخ پايين رشد جمعيت اروپا، اين امکان وجود دارد که در آينده اي نه چندان دور، توازن جمعيتي به نفع مسلمانان تغير کند.(در ادامه اين مطلب درباره آن بحث خواهيم کرد)

۲- شواهد تاريخي:

شواهد تاريخي نشان مي دهد، که اين وضع اسف باري که امت اسلامي از آن رنج مي برد، براي اولين بار نيست که بر اين امت مي گذرد، وقرار هم نيست که آخرين بار باشد.

در طول تاريخ اين امت بحرانها ومصيبتهايي را بمرتب بدتر از اين بخود ديده است، ولي توانسته است، همه اين چالشها و مشکلات را بفضل خدا پشت سر گذارد، و جان بسلامت درببرد.

مسلمانان توانستند حمله صليبيان وپس از آن حمله مغول را بسلامت پشت سر گذارند، صليبيان قريب ۲۰۰ سال (۱۰۹۹م- ۱۲۹۵م) بخشهايي از بلاد اسلامي را اشغال نمودند، قدس را تصرف کردند، وآنرا مملکت قدس ناميدند، ودر جوار آن سه ايالت ديگر بنامهاي ايالت رُهَا(اديسه) ايالت انطاکيه وايالت طرابلس را تشکيل دادند.

با وجود اينکه در آن زمان امراي سلجوقي درگير کشمکش واختلافات داخلي خود بودند، وهمين اختلافات سبب غلبه ي صليبيان شده بود، اما ديري نپاييد که آنان ابتدا بدست عماد الدين زنگي حاکم موصل، وسپس بدست پسرش نورالدين محمود در بخشهاي زيادي از شام شکست خوردند، وبيرون رانده شدند.

در سال ۱۱۸۷م صلاح الدين ايوبي بنيانگذار سلسله ايوبيان در مصر، در معرکه ي”حِطِّين” ، آنها را شکست داد، ومملکت قدس را آزاد کرد، ودوباره قدس بدست مسلمانان افتاد، اما ممالک اسلامي از لوث وجود صليبيان پاک نگرديد، تا اينکه در سال ۱۲۹۱م خليل بن قلاوون يکي از سلاطين مماليک نهايتاً صليبيان را از ممالک اسلامي بيرون راند و به دويست سال جنگ وکشمکش پايان داد.

حمله مغول در قرن هفتم هجري براي مسلمانان آنقدر سهمگين بود، که مسلمانان از غلبه بر آن نااميد شده بودند، در آن روزگاران ضرب المثلي شايع شده بود بدين معنا که:«اگر شنيدي مغولها شکست خورده اند، باور مکن» اين ضرب المثل حاکي از قدرت شکست ناپذير مغولان وابهت وترسي بود که در دل دشمنان خود بجا گذاشته بودند.(اتفاقاً امروزه عده زيادي همين ذهنيت را در باره امريکا ومتحدانش دارند).

جالب اينجاست که در سال ۶۵۷ هـ ق اين افسانه شکست ناپذير، براي اولين بار بدست يکي از سلاطين مماليک بنام سيف الدين قُطْز در معرکه “عين جالوت” وبعد از قطز بدست جانشين او مَلِکُ الظاهر بَيْبَرْس شکست خورد، وبدين سان افسانه شکست ناپذيري مغولان در برابر مسلمانان بزانو در آمد.

شکست مغولان به اينجا پايان نيافت، بلکه کار بدانجا رسيد، که يکي از پاشاهان مغول بنام “برکة خان” مسلمان شد، واسلامش را آشکار نمود. واين پديده تا آنجا که مي دانم در تاريخ کمتر اتفاق افتاده است، زيرا که مغلوب غالبا تابع غالب مي شود، وکمتر عکس آن اتفاق مي افتد.

نکته جالبتر اينجاست، که از نطفه اين جنگجويان بي دين وبي رحم، پادشاهان مسلماني همچون ظهير الدين محمد بابر بيرون آمدند، که براي اولين بار سلسله ي پادشاهي مسلماني بنام “گورکانيان” را در هند بنيان نهادند، وساليان دراز بر هندوستان حکومت کردند، ويادگارهاي مشهوري همچون تاج محل را از خود بجاي گذاشتند، وهنوز که هنوز است، تاج محل علامت نمادين هند است.

۳-شواهد کنوني

اگر به وضعيت فعلي مسلمانان ووضعيت مثلا ۵۰ سال پيش آنان نگاهي گذرا بيندازيم، متوجه خواهيم شد، که اسلام در مقايسه با گذشته نه تنها سير قهقرايي طي نکرده است، بلکه بر عکس گامهاي بلندي را به جلو برداشته است، از جمله:

أ- در گذشته اي نه چندان دور در بسياري از کشورهاي اسلامي از جمله کشورهاي مسلمان عربي حجاب براي زنان نوعي کهنه پرستي وارتجاع محسوب مي شد، و زن با حجاب، به ندرت در خيابانها ديده مي شد، اما امروزه مي بينيم که تعداد زنان با حجاب نه تنها در کشورهاي اسلامي، بلکه در کشورهاي غربي، رو به رشد است، وحتي بسياري از زنان هنر پيشه وگوينده گان تلويزيون در کشورهاي مختلف با طيب خاطر به حجاب روي آورده اند، واين خود نشان از خودباوري مجدد مسلمانان بعد از دوران خودباختگي است، وقضيه جنجالي چند سال پيش ممنوعيت حجاب در مدارس فرانسه وترکيه گوياي اين مطلب است.

ب- در گذشته اي نه چندان دور در بسياري از کشورهاي اسلامي پايبندي به شعائري همچون نماز، روزه وحج، نوعي ارتجاع وکهنه پرستي محسوب مي شد، وبسياري از اينکه خود را نماز خوان معرفي کنند خجالت مي کشيدند، واين اعمال بيشتر منحصر به طبقه پيرمردان وافراد بالاي پنجاه سال بود، ولي امروزه در کشورهاي اسلامي وغير اسلامي، مساجد را مملو از نمازگذاراني مي بينيم که غالب آنها از جوانانند، حتي در فرودگاههاي برخي کشورهاي اروپايي جايي را براي نماز خواندن مشخص کرده اند.

در باره آمار مساجد فقط به آمار کشور انگلستان اشاره مي کنم: طبق آمار رسمي در انگلستان بين يک مليون وششصد هزار تا دو مليون نفر مسلمان زندگي مي کنند، اين تعداد مسلمان داراي ۱۶۰۰ مسجد در سراسر بريطانيا هستند، يعني تقريبا به ازاي هر هزار نفر يک مسجد، اين در حاليست که يک بار آمار مساجد مناطق ۲۲ گانه تهران خودمان را از طريق اينترنت حساب مي کردم، اين عدد فقط ۱۳۸۵ مسجد بود.(مقايسه کنيد با جمعيت تهران)

چندي پيش در خبرها آمده بود که در شهر کليتيرو در ايالت لانکشاير در شمال انگلستان، مسلمانان موفق شدند، کليساي متروکه اي را خريداري نموده، وآنرا به مسجد تبديل نمايند، که همين امرباعث جار وجنجال زياي در ميان اهالي آنجا شده بود.در ادامه همان خبر بنقل از رسانه هاي بريتانيا آمده بود که از سال ۱۹۶۹ تا بحال، حدود ۱۷۰۰ کليسا بکلي تعطيل گشته، وبه اماکن مسکوني يا تجاري تبديل شده اند.(مقايسه کنيد با مساجد)

بزرگترين مسجد اروپا بنام “مسجد نصر” که گنجايش ده هزار نمازگزار را دارد، قرار است در شهر روتردام هلند ساخته شود، مکان مسجدسابقاً کليسا بوده ومسلمانان در سال ۱۹۸۲ آنرا بمبلغ نيم مليون يورو خريداري کردند.

در باره روزه همين بس که هر ساله در امريکا رئيس جمهور اين کشور يک بار در ماه رمضان ضيافت افطاري را به افتخار مسلمانان برگزار مي کند، واز سران سازمانهاي اسلامي ونمايندگان کشورهاي اسلامي دعوت بعمل مي آورد، وغالبا عيد فطر را به مسلمانان تبريک مي گويد.

در باره حج همين بس که آنقدر تقاضا براي حج زياد است که دولت سعودي مجبور شده براي حجاج کشورها سهميه بندي کند، وبا اين وجود ساليانه مليونها انسان براي حج به سرزمين مقدس سفر مي کنند.

در باره جهاد همان بس که در جهاد افغانستان، بوسني، چچن کوزوو و… بسياري از جوانان کشورهاي اسلامي وبويژه کشورهاي عربي، نقش تعيين کننده اي را در تعيين مسير جنگ داشتند، وبسياري از آنان در آنجا شهيد شدند، واگر مرزهاي ظالمانه جغرافيايي برروي امت اسلامي کشيده نشده بود، ورهبران دست نشانده کشورهاي اسلامي اجازه مي دادند نيروهاي مسلمان از مرزهاعبور کنند، وبه فلسطين وارد شوند، امروزه شايد مجبور بوديم نام اسرائيل را در کتابهاي تاريخ باستان جستجو کنيم.

ج- آمار مي گويد که در اروپاي ۵۰۰ مليون نفري حدود ۲۰ مليون مسلمان(۴%) زندگي مي کند، واين تعداد بطور روزافزون در حال افزايش است، وجود اين تعداد مسلمان در اروپا در طول تاريخ سابقه نداشته است، فرانسه با شش مليون نفر مسلمان، بيشترين آمار را به خود اختصاص داده است، بعد از آن آلمان با سه مليون در رتبه دوم، وبريطانيا هم با دو مليون در رتبه سوم قرار دارد.

اتفاقا يکي از دغدغه هاي کشورهاي اروپايي همين است، از يک سو کاهش شديد نرخ رشد جمعيت ودر نتيجه پيري جمعيت خود آنها، واز سوي ديگر افزايش نرخ رشد جمعيت مسلمانان، چه از طريق مهاجرت وچه از طريق زاد وولد.

براي مثال جوانان زير بيست سال، تنها يک ششم جمعيت آلمان را تشکيل مي دهند، ودوسوم جمعيت، افراد بالاي شصت سالند، اين پديده آنها را در وضعيت بغرنج وفاجعه باري قرار داده است، زيرا ازيک سو آنان براي جبران کاهش رشد جمعيت، به نيروهاي انساني تحصيلکرده جوان وباتجربه ي کشورهاي اسلامي جهت توسعه اقتصادي نيازدارند، واز طرف ديگر وجود مهاجرين مسلمان، وافزايش روز افزون آنان، براي هويت ديني، فرهنگي وسياسي اروپا، تهديدي جدي محسوب مي شود.

تصور بفرماييد مثلا پنجاه سال پيش اين وضعيت چگونه بوده است؟ حال تصور بفرماييد پنجاه سال آينده اين وضعيت به چه سمتي پيش خواهد رفت؟ مسلماً در سايه پيشرفتهاي عظيم صنعتي وتکنولوژي، وسرعت ارتباطات وحمل ونقل، اين روند با شتاب بيشتري ادامه پيدا خواهد کرد، وشايد روزي برسد که مسلمانان بسيار آرام وبي سر وصدا، نه تنها از لحاظ سياسي در اروپا تأثير گذار شوند، بلکه اين احتمال وجود دارد، از لحاظ توازن جمعيتي وديموگرافي بتوانند برساکنان بومي اين کشورها غلبه نمايند، وتوازن جمعيتي آن را به نفع خود تغيير دهند.

د- اگر به دوران جنگ سرد بين بلوک شرق وبلوک غرب نگاه کنيم متوجه مي شويم که در آن دوران اسلام ومسلمانان در محاسبات بين الملل عددبزرگي محسوب نمي شدند، وبه آنها به عنوان خطر بالفعل نگاه نمي شد، اما بعد از جنگ سرد وفروپاشي اتحاد جماهير شوروي، همه نگاهها به اسلام وخطر سبز متوجه شد، اين گرايش بعد از نوشتن کتاب برخورد تمدنها (Clash Of Civilizations) توسط ساموئل هنتينگتون وحادثه يازدهم سپتامبر شدت گرفت، ودر زير لفافه جنگ با تروريسم، جنگ با اسلام واسلامخواهي شروع شد.

حال سؤال اين است که اگر اسلام در حال پيشرفت نيست، وبراي غرب خطري محسوب نمي شود، چرا با اين جديت وخشونت با آن برخورد مي شود؟ چرا هزاران محقق ودانشمند در باره اسلام کتاب ومقاله مي نويسند، ودر باره آن تحقيق مي کنند؟ چرا در رسانه هاي غربي اصرار دارند تا به هر نحوي خشونت را با اسلام پيوند زنند، واسلام را به هر طريقي بدنام کنند؟ چرا امريکا صراحتا از کشورهاي اسلامي مي خواهد نظام آموزشي خود را تغيير دهند؟ چرا به حماس که از کانال قانوني واز راه انتخابات عمومي به حکومت رسيده است، به چشم يک گروه تروريستي نگاه مي کند، وآنها را به رسميت نمي شناسد؟ چرا از رژيمهاي خودکامه وسرکوبگري همچون رژيم مصر واردن که آشکارا ساده ترين حقوق بشر را نقض مي کنند، حمايت مي کند؟ وساليانه تنها به مصر دو مليارد دلار کمک بلاعوض مي کند؟

در زبان عربي ضرب المثلي است که مي گويد:« المَيِّتُ لايُضرَبُ» يعني مرده را نمي زنند، منظور از اين ضرب المثل اين است، که اگر ما مسلمانان مرده بوديم، با اين شدت وبيرحمي ما را نمي زدند، واين که کتک مي خوريم، وتحمل مي کنيم، دليل بر اين است که زنده ايم، وگرنه دليلي نداشت اين همه کتک بخوريم.

کسي هم که ما را مي زند خوب مي داند چرا ما را مي زند، چون مي داند که زندگي ما با زندگي ديگران متفاوت است چرا که بقول مرحوم اقبال لاهوري:

ما زنده به آنيم که آرام نگيريم ====== موجيم که آسودگي ما عدم ماست

۵- شواهد مخالفان:

شايد بهترين گواه پيشرفت اسلام در جهان امروز شهادت مخالفان آن باشد، بقول آن ضرب المثل عربي:” «الفَضلُ مَا شَهِدَ بِهِ الأَعدَاءُ» يعني فضل وبرتري بآنست که دشمنان بر آن گواهي دهند، وبقول مولانا:

خوشتر آن باشد که سر دلبران ++++++ گفته آيد در حديث ديگران

من در اين مختصر فقط به شهادت دوتن از مهمترين آنها بسنده مي کنم:

برنارد لویس۱- برنارد لويس (Bernard Lewis): برنارد لويس يکي از خاورشناسان معروف يهودي واستاد دانشگاه پرينستون در امريکاست که بيش از شصت سال از عمر خود را در مطالعه اسلام واديان شرق سپري کرده است، او اکنون نود سال دارد، ودر امريکا زندگي مي کند.

برنارد لويس يکي از منتقدين سرسخت اسلام است، که به وسعت معلومات در باره اديان شرق -وبويژه اسلام- وقدرت استدلال شهرت دارد، واز اين جهت او را پيشواي خاور شناسان معاصر لقب داده اند، وي از معدود افراد تأثير گذاري است، که از آراء ونظرياتش در سياست خارجي ايالات متحده استفاده مي شود، دو کتاب (The Crisis of Islam)يعني بحران اسلام و کتاب (What Went Wrong) يعني اشتباه از کجاست؟ از کتابهاي معروف او پس از يازده سپتامبر است، وي اولين کسي بود که سه سال قبل از ساموئل هانتينگتون اصطلاح”برخورد تمدنها” يا (Clash Of Civilizations) را بکار برد، ومنظورش برخورد ميان تمدن اسلام وتمدن مسيحيت بود، اما هانتيگتون اين نظريه را از چارچوب ايدئولوژيک آن خارج نمود، و به نبردي فرهنگي در بين تمدنهاي زنده جهان گسترش داد.

در اواخر ماه ژانويه ۲۰۰۷(۲۱ إلي ۲۴) از طرف “انستيتوي سياست واستراتژي اسرائيل”کنفرانسي تحت عنوان:« خطر اسلام براي اسرائيل وايالات متحده» درشهر هرتزليا در اسرائيل برگزار شد، اين کنفرانس که به کنفرانس هرتزليا شهرت دارد، هفتمين کنفرانس از اين دست بود، که بطور سالانه برگزار مي گردد.

در اين کنفرانس حدود ۱۶۵ نفر از برجسته ترين شخصيتهاي اسرائيلي از جمله:شيمون پرز، أولمرت، نتنياهو ووزيران سابق وفعلي دولت إسرائيل، رؤساي فعلي وسابق موساد وارتش اسرائيل، ودهها تن ازرهبران گروههاي فشار اسرائيلي در امريکا، وجمعي از نخبگان ودانشگاهيان شرکت کرده بودند، که در رأس آنها برنارد لويس قرار داشت.

سخنراني افتتاحيه روز دوم کنفراس تحت عنوان:”دشمن خود را بشناس “Knowing Thy Enemy را برنارد لويس برعهده داشت، در اين سخنان کوتاه وپرمعنا او به مسائلي اشاره کرد که براي هر مسلماني قابل تأمل است. من بنا ندارم در اين مختصر به همه سخنراني او اشاره نمايم، وتنها به بخشي از سخنان او اشاره مي کنم که به بحث ما مربوط مي شود، وي در بخشي از سخنان خود گفت:

Now the outside powers are not as interested in the Middle East as they were before. This means going back to older patterns. The primary identity of the Middle East countries is religious, not national or ethnic.

يعني: «در حال حاضر قدرتهاي خارجي در خاورميانه مانند گذشته از اهميت برخودار نيستند، اين بدان معناست که خاورميانه به الگوهاي قديم تر بر مي گردد. هويت اوليه کشورهاي خارميانه ديني است، نه ملي يا نژادي.»

اين سخنان برنارد لويس در واقع نوعي اعتراف به کمرنگ شدن نقش قدرتهاي بزرگ در منطقه خاورميانه، وغروب گرايشهاي افراطي ملي گرايانه، وبازگشت ملتهاي اين منطقه به هويت اسلامي است، اين سخنان از خاورشناس کارکشته اي همچون او جاي تأمل دارد. وي در بخش ديگري از سخنان خود گفت:

There is an ongoing battle between the two religions. In the seventh century the Muslims did well and conquered part of France and Spain. The second successful attempt was made by the Ottoman Empire. What we see today is the third attempt, with aspirations that this is the “third lucky” time. We see in Muslim writings that the struggle has already begun.

يعني:«در ميان دو دين (اسلام ومسيحيت) معرکه اي در جريان است، در قرن هفتم(در زمان پيامبر وخلفا) مسلمانها خوب عمل کردند، وبخشهايي از فرانسه واسپانيا را فتح نمودند، دومين تلاش موفقيت آميز، بوسيله امپراطوري عثماني انجام شد.(قرن هشتم) آنچه ما امروز مي بيينيم، سومين تلاش است، با اين اميد که اين سومين دوره ي خوش شانسي است. در نوشته هاي مسلمانان ما مي بينيم که اين نبرد هم اکنون شروع شده است.»

البته از آنجا که برنارد لويس يهودي است دائما سعي بر اين دارد تا معرکه موجود را، معرکه ي بين اسلام ومسيحيت جلوه دهد، واز معرکه با يهود نامي نمي برد، تا بدين وسيله حهان غرب بظاهر مسيحي را، بر عليه جهان اسلام تحريک نمايد.

ولي نکته قابل ملاحظه در سخنان او جمله آخر است، که در آن به يک حقيقت تلخ براي غرب وسران اسرائيل اشاره مي کند، وآن اين است که ما مسلمانان در سومين دوره ي خوش شانسي قرار داريم، وتلاش براي آن، از هم اکنون شروع شده است.

با اين وجود آقاي لويس نظرات منصفانه اي هم در باره ي نظام حکمراني در اسلام دارد، که إن شاء الله در مباحث آينده به آن خواهيم پرداخت.

۲- ساموئل هانتينگتون: ساموئل هانتينگتون استاد دانشگاه هاروارد همان مرد جنجالي است که در سال ۱۹۹۳نظريه برخورد تمدنها را در کتابي به همين نام مطرح کرد، وبه اعتقاد بسياري از صاجبنظران، سردمدارن امريکا به بهانه مبارزه با تروريسم، از نظريه وي براي توجيه ومشروعيت حمله به عراق وافغانستان استفاده کردند.

ساموئل هانتینگتون

ساموئل هانتینگتوناو در کتاب فوق الذکر که اسم کامل آن” The Clash of Civilizations and the Remaking of World Order ” مي باشد، معتقد است که سرچشمه نزاعها وکشمکشها در جهان جديد، اساساً عقائدي يا اقتصادي نيست، بلکه فرهنگي است.

از نگاه او کشمکشهاي اساسي در سياست جهاني در ميان گروهها وملتهايي رخ خواهد داد که داراي تمدنهاي متفاوتند، وبرخورد تمدنها جريان مسلط بر سياست جهاني خواهد بود.او مي گويد:

“It is my hypothesis that the fundamental source of conflict in this new world will not be primarily ideological or primarily economic. The great divisions among humankind and the dominating source of conflict will be cultural. Nation-states will remain the most powerful actors in world affairs, but the principal conflicts of global politics will occur between nations and groups of different civilizations. The clash of civilizations will dominate global politics. The fault lines between civilizations will be the battle lines of the future.” (Samuel P. Huntington, the Clash of Civilizations and the Remaking of World Order)

وي سپس تمدنهايي مطرح دنياي جديد را بر مي شمارد، واز تمدن سرخ(روسيه)، تمدن زرد(چين)، تمدن سبز(اسلام) وتمدن سياه(افريقا) وغيره ياد مي کند، ونهايتاً بدين نتيجه مي رسد، که مشکل اساسي تمدن غرب با اسلام خواهد بود، چون شايد بتوان با تمدنهاي ديگر بنحوي کنار آمد. او در بخشي از کتاب خود مي گويد:

“The underlying problem for the West is not Islamic fundamentalism. It is Islam, a different civilization whose people is convinced of the Superiority of their culture and is obsessed with the inferiority of their power. The problem for Islam is not the CIA or the U.S. Department of Defense. It is the West, a different civilization whose people is convinced of the universality of their culture and believes that their superior, if declining, power imposes on them the obligation to extend that culture throughout the world”. (Samuel P. Huntington, the Clash of Civilizations and the Remaking of World Order)

يعني: “مشكل اساسي غرب با بنياد گرايي اسلامي نيست، بلکه با اسلام است، آن تمدن متفاوتي که مردمان آن به برتري فرهنگ خود متقاعد شده اند، اما از فروتري قدرت خود مي نالند. مشکل اسلام نيز با CIAيا وزارت دفاع امريکا نيست، بلکه با غرب است، آن تمدن متفاوتي که مردمان آن به جهاني بودن فرهنگ خود متقاعد شده اند، واعتقاد دارند که برتري قدرتشان، وظيفه اي را بدوش آنها مي گذارد که فرهنگ خود را به سراسر جهان گسترش دهند.”

نكته قابل توجه در سخنان هانتينگتون اين است که ايشان مشکل اساسي غرب را با اسلام مي داند، ونه با مسلمانان ونه با اسلام به عنوان يک ايدئولوژي، بلکه با اسلام به عنوان يک تمدن. وشايد همين امر مهترين تفاوت ميان ديدگاه برنارد لويس وهانتينگتون باشد، چرا که لويس نبرد را ايدئولوژيک ميداند، وهانتينگتون فرهنگي.

ولي بهر حال هر دو اعتراف دارند که نبردي در جريان است، وطرفين درگير به برتري خود از لحاظ فرهنگي ايمان دارند، واين همان چيزي است که ما در در صدد اثبات آن هستيم، يعني مسلمانان پس از يک دوره ي طولاني خودباختگي ، اکنون به مرحله اي از خودباوري رسيده اند، که طرف مقابل قدرتمند خود را به تکاپو واداشته، واو را دچار ترس وهراس کرده اند.

يکي از نکات جالبي که هانتينگتون در کتاب خود به آن اشاره مي کند، و براي هر مسلماني قابل تأمل است، نظري است که او در باره پيشرفت غرب دارد. او در بخشي از کتاب مي گويد:

“The West won the world not by the superiority of its ideas or values or religion but rather by its superiority in applying organized violence. Westerners often forget this fact, non-Westerners never do.” (The Clash of Civilizations and the Remaking of World Order)

يعني:”غرب، نه با برتري افکار يا برتري ارزشها ويا برتري دين بر جهان پيروز شد، بلکه بيشتر با برتري در کاربرد خشونت سازمان يافته به اين پيروزي دست يافت، غربيها غالباً اين حقيقت را فراموش مي کنند، اما غير غربيها هرگز فراموش نمي کنند.“

اين همان چيزي است که نگارنده در مقاله “فرهنگ چپاولگري” به آن اشاره کرده بودم، وبه مذاق بعضي از دوستان خوش نيامده بود.

وي سپس براي جهاني شدن فرهنگ غرب که امريکا ناقوس آنرا به صدا در آورده است، سه مشکل اساسي ذکر مي کند، ومي گويد:

“In the emerging world of ethnic conflict and civilizational clash, Western belief in the universality of Western culture suffers three problems: it is false; it is immoral; and it is dangerous…Imperialism is the necessary logical consequence of universalism.” (The Clash of Civilizations and the Remaking of World Order, p. ۳۱۰)

يعني:”با پيدايش جهاني از نزاعهاي نژادي وبرخورد تمدنها، اعتقاد غرب در جهاني شدن فرهنگ غرب از سه مشکل رنج مي برد:اول اينکه نادرست است، دوم اينکه غير اخلاقي است، وسوم اينکه خطرناک است…امپرياليسم پي آمد منطقي وضروري جهاني شدن است.”

واين دقيقاً همان چيزي است که ما مسلمانان مي گوييم، يعني جهاني شدن فرهنگ غرب نادرست، غير اخلاقي وخطرناک است، چرا که فرهنگ غرب، فرهنگي غير اخلاقيست، وتحميل آن بر جهانيان غير اخلاقي تر است.

شايد بگوييد: برايتان متأسفم! شما خيلي دلتان خوش است، ودر چه خيالبافيها وآرزوهاي خوشي بسر مي بريد، اين همه ضعف وکاستي هاي مسلمانان را ناديده گرفته ايد، وچسپيده ايد فقط به جنبه هاي مثبت؟؟!! در پاسخ عرض کنم که:

اولا: من مشکلات مسلمانان را ناديده نگرفته ام، ولي از آن دسته اي هم نيستم که فقط بخش خالي ليوان را مي بينند، وبخش پر آن را ناديده مي گيرند، بلکه از آن دسته اي هستم که به هر دو بخش نگاه مي کنند، اميدشان به بخش پر است، وبراي پر کردن بخش خالي تلاش مي کنند.

ثانياً: اتفاقا هميشه حوادث بزرگ وپيروزيهاي چشمگير نتيجه خوشبيني انسانهاي خوشبين ومثبت انديش بوده است، انسانهاي منفي باف وبدبين هيچگاه حوادث بزرگ را نساخته اند، وبه پيروزيهاي بزرگ دست نيافته اند. فرق اساسي ميان مثبت انديشي وخيال بافي هم اين است که انسان مثبت انديش، همتي بلند وآرزوهاي بزرگ دارد، ودر راستاي اين آرزوها تلاش وکوشش مي کند، اما انسان خيال باف تنها به خيالبافي بسنده مي کند، وهيچ قدمي در راستاي تحقق آرزوها بر نمي دارد.

ما ضرب المثلي داريم که مي گويد:«خواستن توانستن است» وبقول اينشتين:«غير ممکن، غير ممکن است» impossible is impossible

در جنگ خندق مسلمانان از داخل توسط يهود واز خارج توسط مشرکين محاصره شده بودند، کار به آنجا رسيده بود، که مسلمانان مرگ را در يک قدمي خود مي ديدند، حتي جرأت نمي کردند به قضا حاجت بروند، تا جاييکه يک روز نماز عصر پيامبر ومسلمانان قضا شد.

در چنين شرايط بحراني، آن بزرگوار به يارانش مژده فتح ايران و روم را مي داد، منافقين به مسخره با خودشان مي گفتند: ما جرأت نمي کنيم به قضا حاجت برويم، اين آقا به ما مژده فتح فارس وروم را مي دهد!!! ولی فارس وروم فتح شد وسياهی برای ديگ ماند.

ثالثا: ما در عصري زندگي مي کنيم که عوامل يأس آور ونااميد کننده ما را احاطه کرده است، در چنين شرايطي ما نياز داريم تا اميدواري را در خود تقويت کنيم، ويأس را از خود دور نماييم، زيرا به همان اندازه که ما عوامل نا اميد کننده داريم، به همان اندازه وحتي بيشتر از آن، عوامل اميدوار کننده داريم، که به برخي از آنها اشاره شد، يأس و نااميدي وسوسه شيطانيست، وانسان مؤمن در هيچ شرايطي دچار يأس نمي شود.بياد داشته باشيم که نصر وپيروزي زماني ميآيد که انسان به اوج سختي ومشکلات مي رسد، واز گشايش مشکل نا اميد مي شود. بقول امام شافعي رحمه الله:

ورب نازلة يضيق بـها الـفتـى+++++++ذرعـاً وعند الله منها الـمخرج

ضاقت ولما استحـكمت حلقاتها++++++فرجـت وكنت أظنهـا لا تفـرج

يعني: چه بسا مشکلات ومصيبتهايي که جوانمرد از آن به تنگ مي آيد، وگشايش آن در نزد خداست.

دايره مشکلات تنگ شد، وآنگاه که حلقه هايش محکم گشت، ناگهان باز شد، در حالي که گمان مي کردم که (حلقه مشکلات) باز نمي شود.

پيروز باشيد

محروميت خردسالان تركيه از آموزش قرآن

با تعيين شرط سني براي كودكان قرآن آموز تركيه، نمي توان نياز آن ها را براي فراگيري تعاليم ديني و به ويژه قرآن كه بيشترين تأثير را در شكل گيري شخصيت، هويت ديني و نيز ايجاد اخلاق نيك در آن ها دارد، پاسخ گو بود.
«ضياء اسلامي» امام جمعه شهر «لولبورگاز» تركيه در گفت وگوي تلفني با ايكنا با اشاره به اينكه قرآن آموزي در تركيه شرط سني دارد، گفت: كودكان پس از پايان سن هفت سالگي و اتمام نخستين سال تحصيلي و فراگيري كامل حروف الفباي عربي در كلاس هاي آموزش قرآن كريم پذيرفته مي شوند.

به عقيده وي، اين شرط، آموزش قرآن به خردسالان را آسان تر مي كند چرا كه به راحتي مي توان آن ها را در كلاس ها رتبه بندي كرد اما از سوي ديگر وجود اين شرط، مانع حضور كودكان مستعد زير هفت سال كه علاقه مند به حفظ قرآن هستند، مي شود.
وي افزود: تا چند سال پيش سن قانوني براي فراگيري قرآن، 12 سال تمام بوده كه به دليل استقبال زياد كودكان زير 12 سال، اين شرط به سن هفت سالگي تغيير كرد.
به گفته وي، آموزش قرآن در تركيه به دو صورت رسمي و غيررسمي انجام مي شود. كلاس هايي كه در مساجد تشكيل مي شوند غيررسمي بوده و تحت نظارت و حمايت هيچ سازماني نيستند، در اين كلاس ها معمولاً روحاني مسجد نقش استاد را ايفا مي كند.
همچنين كلاس هاي رسمي با حمايت و نظارت سازمان آموزش و پرورش تركيه تشكيل مي شوند كه روش هاي آموزشي اين كلاس ها كاملاً علمي بوده و از محضر اساتيد بزرگ و مجرب نيز بهره مي گيرند.
ضياء اسلامي همچنين تصريح كرد: بيشتر قرآن آموزان مدرسه «امام خطيب» تركيه، پس از فراغت از دوره آموزشي در كانون ها و كلاس هاي آموزش قرآن تدريس خواهند كرد.

رویاهای صورتی در می زنند!

نسيم نجد

رویاهای صورتی در می زنند!

يكي از دوستانم نام داستان عاشقانه اي را كه در اينترنت ديده بود به من گفت.... من هم به دنبال آن گشتم تا اينكه آنرا پيدا كردم.... آمار بالايي را كه به دست آورده بود مطالعه كردم... بهت زده شدم و تعجب كردم... در يكي از تالارها يك ميليون و سيصد هزار نفر از خوانندگان آن را خوانده بودند... و آنرا در تالار ديگري به صورت خلاصه شده يافتم... و مختصر شده بود... اضافه و كم شده بود... و شايد تعداد صفحات اين داستان مرا در خواندن آن متردد ساخته بود... از دوستم در باره آن سؤال كردم به من گفت: اين داستاني است رمانتيك و داراي بسياري از صحنه هايي است كه دلهاي پاك از دنبال كردن آن شرم دارند.
......
برادرانم و خواهرانم
براستي كه داستانهاي عاشقانه كه با دقت فراوان بافته شده عقول پسران و دختران جوان را به درگيري مي كشاند.. و اين جاست كه زنگهاي خطر به صدا در مي آيند... و اين خطري نيست كه من آنرا بيهوده ساخته باشم... يا براي سرگرمي خويش با آن سرجنگ داشته باشم.. يا اينكه من از جمله افرادي باشم كه به مبارزه با داستانهاي عشق و رومانتيك مي پردازند فقط به خاطر اينكه اينها حكايت از عشق و احوال عاشقان دارند... يا به خاطر اينكه بصورت عاطفي نوشته شده اند... اين سبب دشمني من با اين داستانها نيست ... ولي مخالفت من به خاطر اين است كه اين داستانها بدون هيچ نظارتي نوشته مي شوند و همچنين به دست افرادي ناشناخته كه خداوند ذوق هنري به آنها داده اما از تجارب زندگي واقعي بدورند در نتيجه خوب و بد را با هم مخلوط كرده اند و اضافه برآن اين داستانها فاقد صياغ واقعي هستند كه زندگي ما با آن روبرو است و حكايت از واقعيت مي كنند.
من به اين داستانها به اين خاطر توجه كرده ام كه سبب شده دخترها و پسرهاي جوان در جوي رومانتيك و رويايي زندگي كنند و در عالمي ديگر گردش كنند مبني بر روياهاي صورتي... و تصور زندگي به عنوان حياتي كه هيچ چيزي به جز عشق را نمي شناسد... و اينكه محبت بين عشاق تنها هدف اساسي است... بلكه اساس زندگي است... و اينكه عشق قادر است برتمامي گردنه ها فائق آيد.... يا به معني صحيحتر عشق همه سختي ها را به مبارزه مي طلبد... اين داستانها حال وهواي شاعرانه اي بين عاشق و معشوق ترسيم مي كنند كه آغشته با مبارزه است... و پايانش يا وصول به محبوب يا پايان زندگي است.... فردي كه اين داستانها را مي خواند در آرزوها سير مي كند ... و روياي اين زندگي را در سر مي پروراند.. دختران شروع به تفكر در مورد زندگي خود مي كنند... كه چگونه مي توان چنين زندگي سعادتمندانه اي براي خود ساخت.... و سفر جستجوي محبوب آغاز مي شود.... و سوار روياهايي كه منتظر آمدنش مي مانند... آنكسي كه بعدها با او سناريوي اين قصه را بازي خواهند كرد... اينجاست كه دختران با تمامي احساسشان وارد مي شوند.... و با عواطف خروشان در جوي رومانتيك ، شاعرانه و زيبا .. ولي به دنبال تطبيق مي گردند... و ترس از اين نيست كه دختران جوان با اين احساسات زيبا و روياهاي عالي زندگي كنند ... ولي ترس من بزرگتر است... ترسم از اين داستانها زماني است كه دختران متاهلي كه محروم از اين احساسات هستند آن را مي خوانند و فكر مي كنند كه همه در خوشي زندگي مي كنند و فقط آنها تنها كساني هستند كه بدشانسي آورده و زندگيشان از پايه شكست خورده است و مشكلاتي كه آنها امروز با آن مواجه هستند اساس آن به خاطر اين است كه زندگيشان را به روش اشتباه آغاز كرده اند...
بدون عشقي همانند آنچه كه در صفحات وب يا هر رسانه ديگر عرضه مي شود... و به همين خاطر است كه زندگيشان بعد از ازدواج از روياهاي عاشقانه تهي مانده.
اما ترسم از دختران نوجوان و جوان آنهايي كه منتطر آينده اي درخشان هستند... اين است كه از طريق درهاي تاريكي به دنبال اين زندگي بگردند... زيرا آنها به داستانهاي ساخته شده به عنوان حقيقتي مي نگرند كه اشتباهي در آن وجود ندارد... و به داستانهاي زيبا به عنوان آرزوهايي مي نگرند كه همه سعي در تحققش دارند.... و نمي دانند كه عالم اينترنت دنياي وسيع و باز براي همه است... بزرگ و كوچك وارد آن مي شوند... و عاقل و نادان در آن گشت مي زنند.. لذا شخص عاقل و بزرگ اين داستانها را مي بيند و از آن پرهيز مي كند... و كوچك كوته بين آنرا مي خرد... عاقل آنرا مي بيند و پوزخند مي زند... و بي تجربه آنرا مي بيند و از شادي لبخند مي زند.... و به همين منوال نهايتها بر حسب شروع رقم مي خورند... و در نهايت دختران و پسران جوان هنگامي كه در دنياي واقعي زندگي مي كنند مي فهمند كه زندگي با همه سختيها و فشارها و مشكلاتش با آنچه اين داستانها به تصوير مي كشند متفاوت است... اينجاست كه به دنبال اين صدمه، سفر خستگي ها شروع مي شود ... و در غير اينصورت جوان پيوسته به انتظار زندگي سعادتمندانه و موعود مي ماند ... و اينجاست كه خانه ها خراب مي شوند... و روياها مي ميرند... و آرزوها خشكيده مي شوند... و آهنگ زندگي شروع به تحميل خود بر همه مي كند.. با تمامي نيرو.... پس آنكس كه از اين مهلكه نجات پيدا كرد خوشبخت است... و بساير كم نجات پيدا مي كنند... و آنها كساني هستند كه از روياهاي خويش برخاسته و شروع به زندگي در دنياي واقعيت مي كنند و مي فهمند كه نبرد با مشلكلات زندگي همان نجات است.
لذا و در خلال اين سخنان به نا اميدي و تشائم دعوت نمي كنم ولي بايد در واقعيت زندگي كنيم و بايد راهكاري براي اين تجاوز عاطفي كه شروع به كوبيدن درب خانه هايمان از هر طرف نموده بيابيم... آيا راه حل عميقي كه بتواند ما را از اين تاريكيهايي كه هر لحظه بر ما مي بارد، نجات دهد مي يابيم؟
و من از گذشته اعتقادم بر اين بوده كه مقاوم سازي دروني فرزندانمان سالمترين راه و وسيله نجات مي باشد... ولي با تغيير ظروف زندگي و ازدياد افرادي كه در تربيت فرزندانمان نقش دارند ،‌تربيت خانوادگي دارد تهديد مي شود .... پس راه فرار براي ما و فرزندانمان از عوامل تغييري كه صبح و شام بر آنها فرود مي آيد چيست؟ و تجهيزاتي كه بتوانند با اين نبرد سنگين مقابله كنند كجاست؟ چقدر وضع آنها مرا اندوگين مي كند و چه اندازه دلم براي آنها مي سوزد و مي ترسد و چقدر براي آنها دعاي صبر و استقامت مي كنم.... زيرا اين سختي ها كوه استوار را متلاشي مي كند.... و ما به اندازه توان تلاش مي كنيم .... و فرزندان بيچاره ما، چشمانشان با پرده ها پوشيده شده .... با شبهات.... پس چگونه مي توانند حقيقت پوشيده را از باطل آشكار تشخيص دهند.... و چگونه مي توانند از خندقهاي گمراهي در شب تار بگريزند... و چگونه مي توانند به طناب نجات چنگ بزنند در حالي كه كم سن و سال وفريب خورده اند و زندگي تجربه هاي خود را به آنها عرضه نداشته است
چگونه مي توانند با مبادي و اساسهايي كه ما در اوايل زندگي به آنها ياد داده ايم زندگي كنند درحالي كه عوامل خارجي آنها را سخت تحت تاثير قرار مي دهد از رسانه هايي كه انسان را به پستي مي كشانند و از جامعه هايي كه آثار از هم گسيختگي در آنها آشكار شده و از تكنولوژيهايي كه آثار منفي آن نمايان مي شود ... و همه در تربيت مشاركت دارند و هر كدام دستش را دراز كرده تا با ما در تربيت جگرگوشه هايمان مشاركت كند... همه مي خواهند با ما مشاركت كنند .... ماهواره ها ... دوستان.... دانشگاهها ... مدارس ... پاركها و اماكن تفريح... و از هر سوراخي بيرون مي جهند ... پس آيا ساكت بمانيم و منتظر باشيم كه خنجرهاي مرگبارشان را بر پشت ما فربرند يا اينكه بايستيم و فقط از خداوند ياري بطلبيم و خود هيچ كوششي نكنيم .... نه..... بلكه هزاران نه... بر همه ما واجب است كه برعكس آنها كار كينم .... و فضيلت را منتشر سازيم همانگونه كه اصحاب رذيلت تلاش مي كنند... و اين عملي است كه انسان در مقابل آن عذري ندارد و انسان حق ندارد از آن شانه خالي كند.... و كسي كه مشكلاتش را به گردن ديگران بياندازد بدون اينكه هيچ تلاشي براي حل مشكلش در دنياي واقعيت نكند بخشيده نمي شود... و اين در واقع يادآوري است بر بعضي از نكات تربيتي كه به آن باور دارم شايد اين ها را اگر از كودكي بكار ببريم مفيد واقع شوند:
1. كاشتن ترس از خداوند در نفوس در هر زمان و مكان.... و اينكه خداوند از اسرار آگاه است
2. دعا و يقين به اجابت و اينكه خداوند اجابت مي كند دعاي گرفتار ،‌والدين و مظلوم را
3. بوجود آوردن حس مراقبت در فرزندانمان به طور پيوسته كه بايد بعد از كاشتن فضيلت و اساسهاي والا در نفوسشان بگونه اي كه بين خوب و بد را در طول زندگي تشخيص دهند
4. بار آوردن فرزندان با خصلت صريح بودن و واضح صحبت كردن با همه مخصوصا اقوام نزديك
5. درميان نهادن بعضي از مشكلات زندگي كه خانواده دچار آن مي شود با فرزندان‌، بصورت كلي.... و اين بخاطر اين است كه فكر نكنند كه زندگي خانوادگي زندگي بدون مشكل است
6.تلاش براي نشر خير بين همه و تحذير از همانند اين داستانها و داستانهاي جادوگري و غير اخلاقي
7. اينكه هر شخص امكاناتي را كه در اختيار دارد براي نشر خير در اينترنت به كار ببندد زيرا نوآوري دلها را به سوي خود جذب مي كند و در خلال اينكار مبادي موافق با شريعت را عرضه مي كند
8. بوسيله محكم سازي دروني فرزندانمان بايد آنچه را كه مناسب با هويتشان است انتخاب كرده و همچنين به انتخابهاي آنها نيز ارزش بنهيم
9. بايد اسلوبهاي تربيتي ما مناسب باشند يعني اسلوبهايي كه در سالها يا ماههاي قبل به كار مي برديم شايد در وقت حاضر مناسب نباشند زيرا زندگي با سرعت تغيير مي كند و بايد با آن پيش رفت.
10. بايد اوقات فرزندانمان را با چيزهاي مفيدي كه آنها به آن علاقه دارند پركرد و حتي اگر مسائل عاطفي را دوست دارند بايد از نوع مناسب آن انتخاب شود.
11. مسائل را بايد با دليل به فرزندانمان گوشزد كنيم زيرا امروزه كودكان هم از ما دلايل قانع كننده مي خواهند و همچنين مي توان از دلايلي استفاده كرد كه سخنان ما را ثابت كند.
12.بايد والدين از لحاظ عاطفي فرزندان خود را اشباع كنند كه باعث مي شود كه عواطف آنها برآورده شود زيرا آنها از هر طريقي به دنبال اشباع عواطف خود مي گردند پس بايد تو بتواني مصدري براي اشباع آن قرار بگيري
13. مطمئن باش اگر به فرزندانت نزديك نباشي نمي تواني به قلوب آنها راه پيدا كني.
14. ممكن است بسيار تلاش كني اما به نتيجه مطلوب نرسي پس نااميد نشو و به الله سبحانه و تعالي توكل كن و بدان كه خداوند در روزهاي آينده براي تو خير و خوبي را نوشته باذن الله، و جستجو كن و با طريقه هاي ديگر تلاش كن شايد خداوند اولي را با شكست روبرو كرده تا بهتر از آن را بيابي
البته روشهاي ديگري هم هست، ولي فكر ميكنم زياد طولاني شد و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته

نسيم نجد
ترجمه : بيداري اسلامي

قبل از توبه، بعد از توبه

شیخ عبدالرحمن السحیم

قبل از توبه، بعد از توبه

سوال:
شخصی مرتکب گناهی شد اما بعد از آن توبه کرد و این گناه مربوط به دوران نامزدی اش بود.
حال اگر پس از توبه با نامزدش ازدواج کند آیا خداوند در این ازدواج برکت خواهد انداخت؟ یا اینکه به اندازه گناه خود مؤاخذه خواهد شد؟

پاسخ (شیخ عبدالرحمن السحیم)
بی شک کسی که از گناه توبه کند مانند کسی است که اصلا گناه نکرده است. بلکه حتی ممکن است انسان بعد از گناه (با توبه) بهتر از قبل از گناه باشد.
همانطور که برای پدرمان آدم علیه السلام رخ داد.
ابن قیم رحمه الله می گوید: "تا چه انداز ه تفاوت است بین حال آدم علیه السلام قبل از گناه و توبه که خداوند به او فرمود: {برای توست که در آن [بهشت] گرسنه نشوی و عریان نشوی – و تو در آن تشنه نخواهی شد و [گرمای] آفتاب را نبینی} (طه/119-118)
و حال او بعد از توبه {پس از آن پروردگار ش او را باز برگزیده نمود و توبه اش را پذیرفت و او را هدایت کرد} (طه/122)
حال اول آدم حالت خوردن و نوشیدن و لذت بردن بود، اما حالت دوم حالت برگزیدگی و هدایت است. و چه تفاوت است بین این دو منزلت." پایان کلام ابن قیم
و از برخی از سلف نقل شده که داود علیه السلام پس از توبه بهتر از قبل آن بود.
و هرکس توبه کند و [صادقانه] برگردد و در باقیمانده عمرش نیکی پیشه کند در بقیه زندگی و کارهایش برکت حاصل خواهد شد و هر کس توبه کند برای گناهی که قبل از توبه انجام داده است مؤاخذه نخواهد شد. و این از فضل گسترده الله سبحانه و تعالی است.
بلکه حتی بزرگواری و کرم خداوند تا آنجاست که گناهان را [با توبه صادقانه] تبدیل به نیکی ها می کند:
الله سبحانه و تعالی پس از نام بردن گناهان بزرگ در سوره فرقان می فرماید:{مگر آنکه توبه گند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد پس خداوند بدی های آنان را به نیکی ها مبدل می سازد و الله غفور و رحیم است} (فرقان/70)
-----------------------------------
منبع: شبکة المشکاة الإسلامیة