نگرانی جدی عراق از حمله ترکیه

خــبر

اعتماد ملی‌:‌ دولت عراق روزهای نابسامانی و افزایش حملا‌ت شبه‌نظامیان را تجربه می‌کند. روزهای بسیار سختی که عرصه را بیش از پیش بر دولت نوری مالکی تنگ می‌کند. درگیری‌های داخلی از یک سو و نگرانی دولت از حمله ترکیه به مناطق شمالی این کشور از سوی دیگر موجی از ناامنی‌های سیاسی در این کشور به راه انداخته است. اقدامات خرابکارانه کردهای عضو حزب کارگر کردستان - پ‌ک‌ک - دولت ترکیه را به ستوه آورده است. آنکارا تا‌کنون بارها تایید کرده است که در صورت ادامه این تحریکات‌، دولت برای آرام‌تر کردن اوضاع راهکاری جز توسل به اقدامات نظامی نخواهد داشت.



هوشیار زیباری وزیر امور خارجه عراق که خود از کردهای شمال عراق است در این باره می‌گوید: استقرار بیش از 140 هزار سرباز ترک در مرز میان دو کشور اسباب نگرانی دولت عراق را فراهم کرده است. ما از تمامی همسایگان می‌خواهیم که استقلا‌ل این کشور را به رسمیت بشناسند.


هوشیار زیباری برای چندمین بار مخالفت خود را با هر‌گونه حمله ترک‌ها به داخل مرز عراق اعلا‌م کرد. این مقام دولت عراق اعلا‌م کرد که آنکارا و بغداد باید برای حل این معضل با یکدیگر گفت‌وگو کنند.


آنکارا تا‌کنون چندین بار جدایی‌طلبان کرد را به تلا‌ش برای اقدامات خرابکارانه علیه دولت ترکیه متهم کرده است. نیروهای امنیتی ترکیه بر این باورند که جدایی‌طلبان کرد عضو <پ‌ک‌ک> از داخل خاک عراق فعالیت طرفداران خود را هدایت می‌کنند. پس از وقوع چندین حمله تروریستی در خاک ترکیه‌، مردم خواهان توسل دولت به اقدامات نظامی برای حل بحران شدند.


برخی کارشناسان سیاسی بر این باورند که تخمین هوشیار زیباری در خصوص آمار سربازان حاضر در مرز میان دو کشور بسیار خوشبینانه است. بر اساس همین گمانه‌زنی‌ها، ترکیه در صورت تصمیم‌گیری برای حمله به شمال عراق حداقل 155 هزار نیرو در مرز مستقر خواهد کرد. البته دولت ترکیه تا‌کنون آمار اعلا‌م‌شده را تایید یا تکذیب نکرده است.


در واشنگتن اما اوضاع چندان بر وفق مراد نیست. سخنگوی کاخ سفید نیز برای چندمین بار اعلا‌م کرد که ایالا‌ت متحده هم دغدغه‌های ترکیه را در این زمینه درک کرده اما بر این باور است که راهکارهای دیپلماتیک باید در راس قرار گیرد.


تونی اسنو سخنگوی کاخ سفید در این باره گفت: ترکیه و سایر کشورهای همسایه باید استقلا‌ل عراق را به رسمیت بشناسند. هوشیار زیباری در این سخنان ضمن پذیرفتن دغدغه‌های آنکارا اعلا‌م کرد که دو کشور باید با تشکیل کمیته‌ای مشترک راهکاری با حداقل زیان‌ها برای پایان دادن به این بحران تشکیل دهند.


هوشیار زیباری اعلا‌م کرد که حضور ایالا‌ت متحده در این کمیته ضروری است. زیباری در اینباره افزود: دولت عراق در حال حاضر در خیابان‌های پایتخت و سایر شهرهای اصلی با تروریست‌های حرفه‌ای دست و پنجه نرم می‌کند.


اگر دولت ترکیه انتظار دارد ما نبردهای خود در تمامی جبهه‌ها را پایان داده و با تمام قوا در شمال عراق حاضر شویم باید اعلا‌م کنم که اکنون زمان تعویض جبهه‌های جنگ نیست. ما در حال حاضر باید تمام توان خود را روی آرام‌تر کردن اوضاع داخلی در عراق مستقر کنیم.


دولت آنکارا که تمایل چندانی در وارد شدن به جنگ رودررو با کردهای جدایی‌طلب ندارد از جانب ارتش این کشور تحت فشار شدید قرار دارد. هفته گذشته بود که وزیر امور خارجه ترکیه عبدا... گل اعلا‌م کرد که دولت و ارتش نحوه کنترل درگیری‌های مرزی را بررسی می‌کنند. برخی گمانه‌زنی‌ها حاکی از این است که دولت ترکیه در ‌حقیقت قصد دارد با صف‌آرایی نیرو در مرز مشترک با عراق به واشنگتن و بغداد بفهماند که کاسه صبر این کشور نیز لبریز شده است.

گزارشی از مشکلات جانبازان شیمیایی سردشت؛ "درد پنهان است در سینه سوخته"

اجتماعی

مجید اعزازی
ــــــــــــــــــــــ

گروه اجتماعی؛ وقتی ابر خردل فرود آمد بر سر «سردشت» زندگی پایان یافت. تاول جنگ نشست روی دست، روی سینه، روی ریه؛ سینه سوخت. نفس کشیدن عذاب شد و دیدن، یک رویا. تاریکی آمد سراغ زندگی. شیون حبس شد در قفس سینه که تاول مجال برون آمدن نمی داد. آوار خردل نشانی از تاول کاشت برهستی. نشانی که تا امروز باقی است. سینه می سوزد هنوز؛ در سرما، در گرد و غبار، در تکاپوی زندگی. ریه آرامش می خواهد. عزلت پیشه می کند، زندگی خفه می شود در حصار تنگ یک اتاق. درد پنهان است در سینه سوخته.



گرد پیری بر صورتش نشسته است آنچنان که غبار خردل بر جگرش. یوسف محمدی جانباز 55 درصد است. او در جریان حمله شیمیایی عراق به منطقه مسکونی سردشت از ناحیه ریه، چشم و پوست دچار صدمه شده است. شال سیاه از کمر باز کرده و تاول نشان ها را هویدا می کند. اسپری اکسیژن همراه همیشگی او است. می گوید؛ «هیچ کاری نمی توانم بکنم. بالا رفتن از پله برایم دشوار است و پس از بالا رفتن از یکی دو پله باید استراحت کنم.»

عکس های آویخته بر سینه دیوار از تاول ها و زخم های پشت و پهلوی جمشید حیدری جانباز شیمیایی 50 درصد حکایت می کند. زخم هایی که پس از 15 سال از فاجعه شیمیایی سردشت، دوباره بر تن او روییده اند و مشکلات را دوچندان کرده اند. می گوید؛ «وضعیت درمانی سردشت بسیار نامناسب است. متخصص ریه، چشم و پوست- بیماری هایی که در بین جانبازان شیمیایی رایج است- نداریم. وقتی پس از 15 سال دوباره تاول در پشت و پهلویم بالا زد، خیلی عذاب کشیدم تا خودم را به بیمارستان ارومیه رساندم. وضعیت کوچه ها و خیابان های شهر نیز نامناسب است و اغلب خاکی است. گرد و خاک هم که سوهان جسم ماست. متاسفانه مسوولان شهرداری و سایر مسوولان به این مساله توجه نمی کنند و تاکنون برای آسفالت خیابان ها اقدامات ضروری صورت نگرفته است.» حیدری که طی 20 روز نخست شیمیایی شدن از دیدن محروم شده بوده و در حال حاضر نیز از ناحیه چشم دچار بیماری است، می گوید؛ «زمستان ها حال و روز جانبازان شیمیایی وخیم تر از همیشه است. سرما ریه های ما را آزار می دهد و سرفه های شدید و پی در پی امان از ما می گیرد حتی ما را از زندگی با زن و بچه خود محروم می کند. برای آنکه آنها عذاب نکشند با دستگاه اکسیژنم به اتاقی می روم و از آنها فاصله می گیرم. خارش پوست عرصه را بر ما تنگ می کند. اینقدر پوست را می خارانم تا خون جاری شود.

مسائل متعددی وجود دارد که ما را مجبور به انزوا می کند. فرار از گرد و غبار خیابان و فرار از جمع دوستان که معمولاً سیگار می کشند و ما نمی توانیم دود آن را تحمل کنیم. همه چیز دست به دست هم داده است تا خانه نشین شویم. مسافرت با اتوبوس هم برای ما غیرقابل تحمل است من قبل از جانباز شدن، مربی فوتبال بودم. آرزو دارم دوباره به میدان فوتبال بازگردم اما محکومم به خانه نشینی.» او که 49 سال دارد ادامه می دهد؛ «متاسفانه گاز خردل اثرات منفی روی نسل های بعدی می گذارد. مثلاً پسر برادرم که شهید شد، دچار بیماری خونی است و دکترها مجبور به تعویض خون او شده اند. مشکلات ما با افزایش سن بیشتر می شود، نیاز داریم که دوباره در کمیسیون های پزشکی بنیاد شهید برای تعیین مجدد درصد جانبازی حاضر شویم، اما طوری ما را ترسانده اند که به این کمیسیون ها مراجعه نمی کنیم. نیاز ما به تعیین درصد به خاطر پول نیست. بلکه می خواهیم از خدمات درمانی مناسب تری استفاده کنیم. من حاضرم تمام زندگی ام را بدهم تا پزشکان من را از این وضعیت خارج کنند.» حسن خلیلی یکی از معلم های شهر سردشت می گوید؛ «طی چند سال گذشته دو نکته ذهن مردم را به خود مشغول کرده است. دو سال است که 4600 نفر از مردم سردشت با خرج و مخارج خود انواع آزمایشات را انجام داده اند و دوبار در کمیسیون پزشکی بنیاد حاضر شده اند، اما برخلاف وضوح آزمایشات، سیتی اسکن و اسپرومتری که از وجود مشکلات در وضع ریه این افراد حکایت می کنند، بنیاد به مردم جواب قانع کننده ای مبنی بر شیمیایی بودن یا نبودن نداده است. اما نکته دوم این است که طی سال های گذشته بسیاری از افراد با رنج ها و دردهای ناشی از گازهای شیمیایی فوت کرده اند، اما هیچ گونه اقدامی برای شناسایی شدن این افراد قبل از فوت آنان صورت نگرفته است. برای مثال پدرم با بیماری ریه فوت کرد و در اواخر عمرش در سال 79 وقتی سرفه می کرد تکه های شش از دهانش خارج می شد. افزون بر این موارد باید گفت که طی بیست سال گذشته آمار مرگ و میر در این شهرستان به ویژه مرگ و میرهای ناشی از سرطان و سکته قلبی بیش از حد شایع شده است. این موارد در حالی اتفاق افتاده است که آب و هوای سردشت به لحاظ طبیعی بسیار سالم است. از این رو بدون شک تاثیر گاز های خردل همچنان قربانی می گیرد اما متاسفانه کسی توجه نمی کند.» حسن حداد جانباز شیمیایی 30 درصد و 48 ساله است. دو فرزند دارد. یکی اول دبیرستان است و دیگری در کلاس های پیش دانشگاهی حاضر می شود. می گوید؛ «هر دو فرزندم از مشکلات خونی، کلیه و چشم رنج می برند. همسرم نیز پس از به دنیا آوردن فرزندانم، دیگر قادر به باردار شدن نیست.»

تراژدی مصطفی اسدزاده جانباز شیمیایی 25 درصد و تنها بازمانده یک خانواده 11 نفره برای تمام کسانی که حتی یک بار به سردشت سفر کرده اند، آشناست. تراژدی او با از دست دادن پدر، مادر، خواهران و برادران و مادربزرگ در یک شبانه روز شروع می شود و با بی پناهی و تنهایی شبانه در شهری که چیزی جز آواز مرگ و دلتنگی از آن به گوش نمی رسد، ادامه می یابد. او ساعت 10 شب پس از فراغت از دفن کردن خانواده در خانه ویران خود از فرط ناتوانی و خستگی جسمی و روحی به خواب می رود. اما پس از ساعتی با احساس خارش در پهلوها و سوزش چشم و... از خواب بیدار شده و به دنیای مصدومان شیمیایی وارد می شود. اما این پایان تراژدی نیست. او می گوید؛ «هم اینک سه فرزندش دچار ناراحتی های عصبی هستند.»

«درد پنهان است در سینه ها و کسی نمی تواند آن را ببیند. درد پنهان است.» این را مصطفی جانباز 25 درصدی می گوید.

به درخواست سیاستمداران شیعه و سنی عراق، مردم عراق سلا‌ح به دست می‌گیرند

اعتماد ملی: طرح‌های امنیتی دولت عراق برای پایان دادن به ناامنی‌ها و کشتارهای روزانه با وجود آنکه چندین بار مورد تجدیدنظر قرار گرفته است بار دیگر ناکام ماند. در پی انفجارهای چند روز اخیر در نقاط مختلف این کشور جنگزده که باعث کشته و زخمی‌شدن صدها تن گردید برخی از سیاستمداران عراقی با توجه به شرایط موجود از مردم خواسته‌اند برای دفاع از خود سلا‌ح به دست گیرند زیرا نیروهای امنیتی و ارتش و همچنین نیروهای اشغالگر از پس تروریست‌ها برنمی‌آیند.



سیاستمداران شیعه و اهل تسنن عراق از مردم این کشور خواستند برای نجات جان خودشان و دفاع از خود سلا‌ح به دست بگیرند. ‌

دکتر طارق الهاشمی‌ معاون سنی رئیس‌جمهوری عراق فدرال که به شدت منتقد عملکرد امنیتی نیروهای اشغالگر و ارتش عراق است خواهان تغییر در استراتژی امنیتی دولت شد. به گزارش پایگاه اینترنتی محیط، طارق الهاشمی معاون رئیس‌جمهور عراق در واکنش به حملا‌ت تروریستی دو روز اخیر در این کشور که تعداد زیادی از مردم بی‌گناه این کشور را به کام مرگ فرستاد با صدور بیانیه‌ای ضمن درخواست از دولت عراق مبنی بر تغییر استراتژی امنیتی‌اش اظهار داشت: تمامی ‌مردم عراق هدف این حملا‌ت تروریستی قرار گرفته‌اند، بر همین اساس تاوان سنگینی را پرداخت می‌کنند. ‌ الهاشمی در بیانیه‌اش تأکید کرده است: تغییر استراتژی امنیتی، به رسمیت شناختن حق مردم در دفاع از حقوقشان و مشارکت فعال آنها در پرونده‌های امنیتی با توجه به ضعف و ناتوانی سازمان‌های امنیتی، تضمین‌کننده امنیت عراق است. ‌

دولت مالکی پایان یافته است

نمایندگان جناح صدر بار دیگر ضمن انتقاد از اظهارات مالکی، دولت وی را پایان‌یافته توصیف کردند. ‌

به نوشته روزنامه‌الشرق الا‌وسط، احمد الشیبانی یکی از معاونان با نفوذ مقتدا صدر تأکید کرد دولت نوری المالکی نخست‌وزیر عراق رو به افول است و طی چند روز آینده شاهد این امر خواهیم بود. ‌

وی گفت: دولت چه از نظر ما و چه از نظر اشغالگران پایان یافته و اطلا‌عات به‌دست‌آمده توسط منابع ویژه نشان می‌دهد که نیروهای اشغالگر تغییر این موضوع را به مالکی ابلا‌غ کرده‌اند. ‌

شیبانی در یک کنفرانس مطبوعاتی در حاشیه‌نشست امامان جمعه‌عراق در مسجد کوفه اظهار داشت: دولت مالکی بنا بر حمایت و پافشاری گروه صدر تشکیل شده و با این وجود آیا عاقلا‌نه است که بعثی‌ها و صدامی‌ها وی را به قدرت برسانند؟ ‌

وی با متهم کردن مالکی به عدول از سیاست‌های اولیه خود تأکید کرد آیا صحیح است مالکی برای جلب رضایت نیروهای اشغالگر گروه صدر را هدف قرار دهد؟ ‌ در پی اظهاراتی که چند روز اخیر فضای سیاسی عراق را به شدت متشنج کرده و باعث تظاهرات هزاران تن از طرفداران مقتدا صدر در خیابان‌های بغداد و شهرک صدر شده بود، حیدر العبادی یکی از رهبران حزب الدعوه عراق و از نزدیکان به مالکی تأکید کرد: اظهارات نخست‌وزیر در انتقاد از گروه صدر بیان نشده بلکه هدف از آن دفاع از گروه صدر بوده است. وی تأکید کرد که مالکی در اظهاراتش به گروه صدر گوشزد کرده که برخی عناصر از نام این گروه برای انجام عملیات‌های خشونت‌آمیز استفاده می‌کنند. ‌

العبادی تصریح کرد: ما هرگز اجازه ضربه زدن به گروه صدر را نمی‌دهیم اما در عین حال نمی‌توانیم عناصری را که به نام این گروه خارج از چارچوب قانون عمل می‌کنند نادیده بگیریم. ‌

در همین حال به نوشته روزنامه الحیات چاپ لندن، جلا‌ل طالبانی رئیس‌جمهور عراق ضمن ابراز خوشبینی نسبت به نزدیک شدن به حل و فصل مشکلا‌ت سیاسی عراق اظهار داشت: وزرای جبهه توافق العراقیه به تعلیق مشارکتشان در جلسه‌های نشست کابینه پایان دادند. ‌

وی تأکید کرد: با گذشت 3 هفته از زمان این تعلیق وزرای حزب توافق بار دیگر به نشست‌های کابینه بازمی‌گردند. ‌ وی همچنین از تلا‌ش جهت انضمام حزب اسلا‌می‌ عراق به جبهه ائتلا‌فی جدید موسوم به جبهه میانه‌روها خبر داد. به گفته طالبانی، دو حزب کردهای عراق با احزاب شیعه مجلس اعلا‌ و الدعوه در پارلمان عراق ائتلا‌ف خواهند کرد.

صدر ناپدید شد

مقتدا صدر روحانی ناراضی شیعه عراق که از قدرت سیاسی و نظامی‌ فراوانی در این کشور برخوردار است در پی اختلا‌ف با نوری مالکی نخست‌وزیر این کشور بار دیگر ناپدید شده است. مقامات نظامی‌آمریکایی در عراق بر این باورند که این روحانی شیعه عراقی راه ایران را در پیش گرفته است. اما یکی از مقامات جناح صدر و از نزدیکان مقتدا ضمن تکذیب این اخبار گفت رهبر متبوعش همچنان در عراق به سر می‌برد و به زودی در انظار عمومی‌ حاضر خواهد شد. ‌

دولت عراق قادر نیست

روزنامه‌واشنگتن‌پست نوشت که گزارش ماه ژوئیه فرمانده ارشد نیروهای آمریکایی و سفیر این کشور در بغداد به کنگره آمریکا - که به‌طور حتم موجب افزایش درخواست‌های قانونگذاران و افکار عمومی ‌برای خروج هرچه سریع‌تر نیروهای آمریکایی از عراق خواهد شد- حاوی این مطلب خواهد بود که دولت نوری مالکی قادر به برآورده کردن معیارها و شرایط سیاسی و امنیتی مورد نیاز نیست. ‌

به گزارش ایسنا، روزنامه واشنگتن‌پست آورده است که بعید به نظر می‌رسد دولت نوری المالکی نخست‌وزیر عراق بتواند اهداف و معیارهای سیاسی و امنیتی مورد نیاز را برآورده و همچنین در چارچوب جدول زمانی تعیین شده از سوی جورج بوش در جهت دستیابی به پیشرفت عمل کند. رئیس‌جمهور آمریکا برای به ثمر نشستن آشتی سیاسی در عراق دستور به افزایش نیروهای آمریکایی در این کشور داد اما روزنامه واشنگتن‌پست نوشت که در گزارش هفته آینده دیوید پترائوس فرمانده ارشد نیروهای آمریکایی در عراق و رایان کروکر سفیر واشنگتن در بغداد به افزایش تلفات نیروهای آمریکایی و تشدید خشونت‌ها در سراسر بغداد و همچنین گسترش تفرقه‌گرایی در این کشور جنگزده اشاره خواهد شد. ‌ "واشنگتن‌پست" به نقل از یک مقام اطلا‌عاتی ارشد دولت آمریکا در بغداد آورده است: پیشرفت ما در عراق در زمینه امنیتی کاملا‌ واقعی است اما این پیشرفت تنها از جانب آمریکا در حال صورت پذیرفتن است و فقدان پیشرفت سیاسی کافی جهت خلا‌صی از مشکلا‌ت در ماه سپتامبر محسوس می‌باشد. ‌

در همین حال موفق الربیعی مشاور امنیت ملی عراق در گفت‌وگو با شبکه‌سی‌ان‌ان ناکامی ‌دولتش در برآورده ساختن اهداف مورد نیاز جهت پیشرفت اوضاع عراق را قویا تکذیب و چنین نظری را کاملا‌ دروغین توصیف کرد. ‌

به دنبال اجساد

در پی انفجار شدیدی که در شهرک شیعه‌نشین طوزخورماتو در شمال عراق روی داد و منجر به کشته و زخمی ‌شدن صدها تن گردید مردم محلی برای بیرون آوردن اجساد کشته‌شدگان از زیر آوار که بالغ بر 150 تن می‌شود از وسایل سنگین مانند لودر و بلدوزر استفاده می‌کنند. به گفته یکی از مقامات امنیتی عراق، در این عملیات تروریستی دست‌کم 20 افسر ارتش عراق ناپدید و همچنین 250 تن از سربازان ارتش زخمی ‌شده‌اند. این مقام عراقی افزود، این خودروی بمب‌گذاری شده 50 مغازه کوچک و 50 منزل مسکونی را به صورت کامل ویران کرده که اجساد بسیاری که اکثر آنها را زن و کودک در بر می‌گیرد در میان آوارها مانده است.

گزارشی از وضعیت اجتماعی سردشت

اجتماعی

آرزومندان 4اف

گروه اجتماعی؛ شاید گفتن و نوشتن از نرخ بیکاری شهری همچون «سردشت» که وقتی با شهروندان آن باب سخن می گشایی، در همان 30 ثانیه اول و پس از حال و احوال، کلمه «بیکاری» را می شنوی، ضروری نباشد. شاید نوشتن درباره قاچاق و قاچاق پیشگی مردمان چنین شهری که تنها 30 کیلومتر با مرز عراق فاصله دارند و «چاره ای جز قاچاق کردن» برای خود متصور نیستند نیز بیهوده باشد. به ویژه وقتی که در راه رسیدن به این شهر، ده ها تویوتا لندکروز را با فاصله کم از یکدیگر یا گاهی پشت پیچ جاده کوهستانی به کمین ایستاده، می بینی . اما در این میان نمی توان از زندگی تاریک و تار و از سرنوشت آنان که هیچ روزنه امید و چشم اندازی به آینده ندارند، سخن نگفت و ننوشت. نمی توان از شیوه زندگی مردمان سردشت به سادگی گذشت.



جوان 24 ساله ای که نمی خواهد اسمش در روزنامه درج شود می گوید به تازگی از دانشگاه سقز و در یکی از رشته های علوم اجتماعی فارغ التحصیل شده است. مانند اکثر سردشتیان لباس کردی به تن دارد، اما برخلاف اغلب همشهریان خود ریش و سبیل را با هم اصلاح کرده است. می گوید؛ «ما در سردشت وضع مطلوبی نداریم.» می پرسم؛

اما حدود یک ساعت پیش یکی از همشهریان شما گفت که سردشت خیلی امن است؟،

(با لهجه کردی) شما نمی دانی من از چه نظر می گویم.

من شنیده ام اینجا در مقایسه با جاهای دیگر، خیلی امن است و این مشکلات را ندارد و چنین اتفاقاتی اینجا رخ نمی دهد؟،

از این لحاظ راحتیم و مشکلی نداریم.

پس منظور شما از این که می گویید چیست؟

منظورم برخورد با قاچاق است که خیلی شدید صورت می گیرد. سالی نیست در سردشت 5 یا 6 نفر زخمی یا کشته نشوند. آنها وضع مردم سردشت و اجبار این مردم به قاچاق را می دانند، اما می گویند ما هم مجبور هستیم. ما هم باید قانون را اجرا کنیم. وقتی فرمانده جدید آمد جلسه ای با شورای منطقه برگزار کرد و گفت؛ «ما می دانیم که مردم سردشت به دلیل بیکاری مجبورند به قاچاق روی بیاورند. ما هم می دانیم در اینجا کارخانه ای نیست، کشاورزی غنی نیست و جوانان بیکارند، اما ما هم باید قانون را اجرا کنیم.»

چرا کشاورزی غنی نیست؟ به نظر می رسد میزان بارندگی، آب و هوا و پوشش گیاهی این منطقه برای کشاورزی ایده آل است.

مساله کمبود و محدود بودن زمین کشاورزی است. نمی دانم به داخل شهر رفته اید و بافت شهر را دیده اید، یا نه؟ اینجا کوهستانی است. سردشت روی کوه واقع شده است. اغلب منازل در ارتفاعات و شیب های تند بنا شده اند. به همین دلیل زمین برای کشاورزی کم است.

برگردیم به مساله قاچاق. معمولاً چه کالاهایی از عراق به سردشت وارد می شود؟

چای و برنج پاکستانی. اجناس متنوع است. انواع نوشیدنی ها نیز وارد می شود.

این جوان 24ساله سردشتی تاکید می کند که اکثر شهرهای اینجا با مشکل بیکاری جوانان دست به گریبانند اما در این حال توضیح می دهد که در برخی از شهرها همچون بانه ثروتمندان سرمایه گذاری و کارخانه راه اندازی کرده اند و بدین ترتیب بخشی از مشکل بیکاری جوانان آنجا حل شده است. اما هیچ کس در سردشت سرمایه گذاری نمی کند، چون منفعتی برای آنان در پی نخواهد داشت. وی می افزاید؛ «امسال از دانشگاه سقز لیسانس گرفتم و حالا باید بروم سربازی. بعد از سربازی هم هیچ نقطه امیدی برای استخدام شدن نیست. حتی فکر می کنم جایی برای این که بتوان به صورت قراردادی مشغول به کار شد، وجود ندارد.» وجود مراکز درمانی و بهداشتی یکی از ضرورت ها و شاخص های مناطق شهری است. بی گمان وجود چنین مراکزی در سردشت بیشتر از سایر مناطق ضرورت دارد، چرا که مردم جنگ زده این شهرستان همچنان با بیماری های ناشی از جنگ و به ویژه گازهای شیمیایی پس از گذشت سال ها دست و پنجه نرم می کنند و از این رو، بیشتر از سایرین نیازمند استفاده از خدمات درمانی هستند. سردشت افزون بر یک بیمارستان، دارای یک کلینیک ویژه جانبازان و مصدومان گازهای شیمیایی است. اما این دو مرکز از پزشکان متخصص در همه زمینه ها بی بهره اند.

خضر ملایی 40 ساله که دارای چهار فرزند است، از نبود پزشک متخصص در بیمارستان سردشت انتقاد می کند و می گوید؛ «پسرم از روی دوچرخه افتاد و بینی اش شکست اما متاسفانه در بیمارستان سردشت هیچ دکتری نبود که این مشکل را حل کند. به همین دلیل مجبور شدیم برویم مهاباد. این مساله افزون بر این که موجبات طولانی شدن مدت درد کشیدن پسرم را فراهم کرد، 180 هزار تومان هزینه نیز بر ما تحمیل کرد. دفترچه بیمه روستاییان هم داشتیم اما قبول نکردند و گفتند پسرت بیمه آموزش و پرورش است و باید پولتان را از آنجا بگیرید.» ملایی از فضای کوچک تنها مدرسه روستای خود که 17 کیلومتر تا مرز عراق فاصله دارد، شاکی است و می گوید؛ «تاکنون چندین بار تقاضا کردیم که ساختمان مناسبی برای مدرسه بنا شود، اما تاکنون این خواسته محقق نشده است.»

رحمت علی پور 29 ساله نیز سخنان قابل توجهی درباره خواسته های محقق نشده مردم سردشت دارد. او می گوید؛ «هنگام سفر رئیس جمهور به سردشت، قرار شد بودجه ای برای آسفالت خیابان ها اختصاص دهند. این در حالی است که هنوز چنین اتفاقی نیفتاده است. یعنی اگر هم بودجه ای برای این کار تخصیص یافته است، اما همچنان کوچه ها و خیابان های سردشت خاکی است. از این رو، مردم با هزینه خود برخی از کوچه ها را سیمان می کنند. ولی این کار جوابگو نیست چرا که سیمان در یخبندان زمستان خراب می شود و از بین می رود. اغلب مردم سردشت مشکل تنگی نفس دارند. از این رو نباید در کوچه ها گرد و خاک باشد، چرا که مشکلات تنفسی آنان را افزایش می دهد. از سوی دیگر هنگام بارندگی تمام کوچه ها و خیابان ها پوشیده از گل و لای می شود.»

او که یک دختر پنج ساله دارد، می افزاید؛ «رئیس جمهور همچنین قول هایی برای اعطای وام به مردم سردشت داد. حتی خود من برای 3 میلیون تومان وام برای رهن خانه سه ماه دوندگی کردم اما به نتیجه ای نرسید. در بانک برای داشتن ضامن بسیار سخت گیری کردند. باید سه نفر ضامن کارمند برای این که تعهد بدهند، به بانک معرفی می کردم. اما نتوانستم سه نفر که حاضر به انجام این کار باشند، پیدا کنم. شغل اصلی من نقاشی ساختمان است، اما در حال حاضر بیکارم. طی سال فقط سه ماه تابستان کار می کنم. ما زیر خط فقر زندگی می کنیم.»

علی پور می افزاید؛ «دولت باید مسائل و مشکلات ما را حل کند. در سردشت نه کارخانه داریم نه کشاورزی. هیچ گونه فرصت شغلی وجود ندارد. نمی دانیم چه کار کنیم. تنها راه باقی مانده قاچاق است که در نهایت یا به گلوله ختم می شود یا زندان. اگر فرصت شغلی وجود داشته باشد، دیگر کسی قاچاق نمی کند. چون هم خطرناک است و هم سودی ندارد. فقط می توان یک زندگی روزمره را با درآمد قاچاق اداره کرد.»

او نسبت به افزایش کرایه خانه ها هم بسیار گله مند است و می گوید؛ «برای دو تا اتاق باید 3 تا 4 میلیون پول پیش و ماهانه 150 هزار تومان کرایه پرداخت کرد. سال گذشته یک واحد آپارتمانی 100 متری حدود 30 میلیون تومان خرید و فروش می شد، اما در سال جاری این مبلغ به 60 میلیون تومان افزایش یافته است. البته تنها کسانی می توانند خانه بخرند که یا کارمندند یا به شکلی دیگر از امتیازات دولتی استفاده می کنند. همچنین در حال حاضر هر متر زمین در سردشت 200 هزار تومان است و نسبت به سال گذشته افزایش چشمگیری داشته است.»

او همچنین با بیان اینکه سالانه حدود 7 نفر روی مین می روند و دچار مصدومیت های شدید می شوند، می گوید؛ «متاسفانه به دلیل نبود خدمات درمانی موثر و مفید در سردشت، اکثر مصدومان باید به شهرستان های مهاباد یا ارومیه منتقل شوند. اما متاسفانه به دلیل پرپیچ و خم بودن جاده، حدود 5 ساعت برای رساندن یک مصدوم به بیمارستان ارومیه طول می کشد و به همین دلیل اغلب مصدومان در راه جان می سپارند.» تصویر تویوتا لندکروزها یا به گفته اهالی سردشت اف 3 یا اف 4 هنوز در خاطرمان است وقتی پشت یک پیچ جمع شده بودند و سرنشینان با یکدیگر گفت وگو می کردند. در همین حال از دو پسر که در حال واکس زدن کفش هستند، می پرسم؛ «در آینده می خواهید چه کاره شوید؟» لبخند می زنند و نگاه می کنند. در این میان رهگذری می گوید؛ «کاری ندارند که بکنند. یک اف 3 می خرند و قاچاق می کنند.» با شنیدن این جمله، لبخندشان بزرگتر و پررنگ تر می شود.

یکی از پسرها می گوید؛ «نه، 4اف می خرم،»

حزب از کجا مي‌آيد؟

حزب از کجا مي‌آيد؟

  مهدي ميربد

مقدمه: در كشور ما تشكيل حزب و سازمان‌هاي سياسي به سال‌ها قبل و دوره مشروطه برمي‌گردد اما به دلا‌يل عديده در طي اين سال‌ها احزاب ايران مگر درپاره‌اي‌دردوره‌هاي كوتاه نتوانسته‌اند پياده كننده مدلي پايدار و قدرتمند از نظام حزبي پيشرفته باشند. در اين بين آشنايي با تجربه حزبي غربي از آن رو كه مي‌تواند حاوي نكات ارزشمندي براي نمونه ايراني در ترميم و پرورش ساختار حزبي حال حاضر دربر داشته باشد در جاي خود ارزشمند است. در اين حال بررسي و نگاه عميق به احزاب غربي، بدون تامل و آشنايي با منشا و خاستگاه اين احزاب نمي‌تواند دقيق باشد. از اين روست كه در اين مقاله سعي شده سير تكوين و پيدايش احزاب سياسي غربي با نگاهي اجمالي به منشا و مبدا آنها مورد كنكاش قرار گيرد.



حزب از کجا مي‌آيد؟

   

مهدي ميربد

مقدمه:

در كشور ما تشكيل حزب و سازمان‌هاي سياسي به سال‌ها قبل و دوره مشروطه برمي‌گردد اما به دلا‌يل عديده در طي اين سال‌ها احزاب ايران مگر درپاره‌اي‌دردوره‌هاي كوتاه نتوانسته‌اند پياده كننده مدلي پايدار و قدرتمند از نظام حزبي پيشرفته باشند. در اين بين آشنايي با تجربه حزبي غربي از آن رو كه مي‌تواند حاوي نكات ارزشمندي براي نمونه ايراني در ترميم و پرورش ساختار حزبي حال حاضر دربر داشته باشد در جاي خود ارزشمند است. در اين حال بررسي و نگاه عميق به احزاب غربي، بدون تامل و آشنايي با منشا و خاستگاه اين احزاب نمي‌تواند دقيق باشد. از اين روست كه در اين مقاله سعي شده سير تكوين و پيدايش احزاب سياسي غربي با نگاهي اجمالي به منشا و مبدا آنها مورد كنكاش قرار گيرد.

روند تكوين احزاب در غرب

خاستگاه تشكيل احزاب به مثابه نيرومندترين، شفاف‌ترين و موثرترين گروه‌هاي سياسي برخاسته از متن جامعه و درگير در بازي سياسي، به انگلستان قرن 19 برمي‌گردد. هرچند از قرن‌ها قبل در يونان قديم و بسياري جوامع ديگر تنش‌ورزي گروه‌هاي سياسي جهت كسب قدرت وجود داشته، اما احزاب به معناي امروزي همگام با انقلا‌ب‌هاي دموكراتيك و توسعه آيين‌هاي انتخاباتي و پارلماني در اروپا پديد آمدند.

تعاريف گوناگوني از مفهوم «حزب» توسط علماي سياسي تاكنون ارايه شده است. «ادموند برك» فيلسوف انگليسي قرن 18، حزب سياسي را «هيئتي از مردم كه به خاطر پيشينه و منافع ملي با كوشش مشترك، براساس برخي اصول سياسي مورد توافق، متحد شده‌اند» تعريف مي‌كند. «شومپيتر» نخستين و مهم‌ترين هدف هر حزب سياسي را تسلط بر ديگران (افراد يا حزب) جهت نيل به قدرت و ماندن در آن مي‌داند. «جوزف لا‌پالومبار» و «مايرون وينر» چهار شرط اساسي براي حزب برمي‌شمرند: 1) وجود تشكيلا‌ت پايدار مركزي 2) وجود شعبه‌هايي كه مركز پيوند و ارتباط داشته باشند 3) پشتيباني مردم 4) كوشش براي دستيابي به قدرت سياسي.در حقيقت آنچه وجه مشترك همه تعاريف از مفهوم حزب به نظر مي‌رسد، همان( شكل‌گيري حول سلسله اصول و منافعي جهت دستيابي به قدرت سياسي است كه به عبارتي نقطه تمايز عمده حزب سياسي با ساير گروه‌هاي اجتماعي نيز مي‌باشد) چنانكه برخلا‌ف ساير گروه‌هاي اجتماعي همچون گروه‌هاي ذي‌نفع كه درصدد تاثيرگذاري و اعمال نفوذ بر حكومت هستند احزاب براي كسب اهرم‌هاي قدرت تلا‌ش مي‌كنند. از همين روست كه اصولا‌ شكل‌گيري اوليه احزاب نيز، به اوج دسته‌بندي‌هاي سياسي و مبارزات گروهي در پارلمان انگلستان برمي‌گردد. پيدايش نظام پارلماني در انگلستان و به تبع آن دسته‌بندي‌ها و منازعاتي كه در متن پارلمان شكل گرفتند، همگام با توسعه و افزايش حق راي براي طيف گسترده‌تري از جامعه، سبب شد گروه‌هاي پارلماني نياز بيشتري به كميته‌هاي انتخاباتي احساس كنند تا از هر نظر توانايي‌ها و فرصت‌هاي خود را براي راهيابي و حضور مجدد در پارلمان افزايش دهند. كميته‌هاي انتخاباتي، متشكل از معتمدان منتخب با نفوذ، هم قادر به جلب حمايت سرشناسان از نامزدها بوده وهم تامين و فراهم سازي وجوه لا‌زم براي مبارزات انتخاباتي را برعهده داشتند. در اين بين نياز به نوعي حلقه‌هاي پيوند احساس شد تا با تنظيم و الحاق صحيح گروه‌هاي پارلماني و كميته‌هاي انتخاباتي، نوعي هماهنگي در عملكرد آنها پديد آيد. اين وظيفه ويژه را دفاتري برعهده گرفتند كه بعدها هسته اوليه احزاب را تشكيل دادند چنانكه «ويگ‌ها» و «توري‌ها» در انگلستان تشكيل شدند و بعدها در زمان «جرج سوم» احزاب ليبرال و محافظه‌كار نيز شكل گرفتند.در آمريكا نيز به‌رغم مخالفت بنيانگذاران قانون اساسي آمريكا با نهاد احزاب سياسي چنانكه جرج واشنگتن و بسياري از رهبران سياسي آمريكا احزاب را مايه پريشاني و تفرقه و آسيب به حكومت دموكراتيك تلقي مي‌كردند، اما سرانجام پس از شكل‌گيري قانون اساسي كم‌كم احزاب نيز در اين كشور رشد كرده و در نهايت نظام دو حزبي كه هم‌اكنون نيز در جريان است پديدار شد.«موريس دوورژه» جامعه‌شناس فرانسوي علا‌وه بر منشا پارلماني براي احزاب كه توضيح داديم، منشا «بروني» نيز براي احزاب ذكر مي‌كند. براين اساس احزاب از سوي انجمن‌هاي روشنفكري، گروه‌هاي اجتماعي، فرقه‌هاي مذهبي، دولت‌ها، اشخاص متنفذ، اتحاديه‌هاي كارگري و دهقاني و ... پايه‌گذاري شدند. چنانكه منشا حزب كارگر انگليس به سال 1899 و سنديكاهاي كارگري آن زمان برگشته و گروه‌هاي مذهبي نيز از اواخر قرن 19 احزاب در اروپا سروسامان دادند كه از جمله در هلند احزابي چون «حزب ضد انقلا‌بيون» و «حزب مسيحي تاريخي» شكل گرفتند و سرانجام به احزاب دموكرات مسيحي كنوني منجر شدند.نقطه بارز اين احزاب نسبت به احزاب اوليه هرچه متمركز بودن آنهاست كه از دلا‌يل آن مي‌توان به نظم و انضباط بيشتر آنها به سبب دارا بودن سازمان قبليشان اشاره كرد. البته نفوذ كمتر نمايندگان پارلمان در آنها و نيز نوع نگرش آنها به مبارزات انتخاباتي را نيز مي‌توان مورد توجه قرار داد، چنانكه مبارزه انتخاباتي پارلماني براي اين احزاب نه تنها هدف كه وسيله‌اي براي تحقق اهداف سياسي است.در حقيقت احزاب اوليه با مشخصات و ويژگي‌هاي نهادينه شده در آنها از احزابي كه بعدها از گروه‌هاي اجتماعي منشا گرفتند متمايز شده، اين تمايزات به عنوان نقاط افتراقي ماندگار، طي سير تحول تاريخي، در احزاب منشا گرفته و از آنها نيز متجلي شدند.در احزاب مدل اول اصولا‌ اهميت كيفيت اعضا بر كميت اعضا ترجيح داشت چنانكه حضور پررنگ نخبگان، شخصيت‌هاي با نفوذ و معتمدين، از آن رو كه سبب‌ساز پوشش حيثيتي هرچه بيشتر براي احزاب گشته به عنوان حاميان اصلي تامين هزينه‌هاي انتخاباتي حزب مطرح بودند بر حضور هرچه بيشتر عوام ترجيح داشت.اين احزاب در حقيقت متشكل از تعدادي كميته انتخاباتي تحت رهبري يك فرد بوده و عملا‌ ضعف تشكيلا‌ت داخلي و خودمختاري بيش از حد در سطح نخبگان پيشرو حزب به چشم مي‌آمد. از طرف ديگر عدم تسلط سازمان مركزي بر اعضا، گونه‌اي استقلا‌ل عمل نامحدود براي نمايندگان پارلمان به وجود آورده بود كه نمود آن در عدم انضباط حزبي اين افراد به خوبي جلوه‌گر بود. باقي مانده اين احزاب، بعدها در احزاب محافظه‌كار اروپايي و احزاب آمريكايي متجلي شدند كه دوورژه عنوان احزاب خواص را براي آنها برمي‌گزيند.از طرف ديگر با آغاز قرن بيستم، شكل دوم تشكيل احزاب را سوسياليست‌ها پي‌ريزي كردند چنانكه درست برعكس احزاب قبلي، اين بار با تكيه بر مردم و توده‌ها و نه نخبگان متنفذ، تصميم به تامين هزينه‌هاي انتخاباتي خويش گرفتند و در حقيقت هزينه‌هاي حزب، از حق عضويت تك‌تك افراد عضو حزب تامين مي‌شد.اين احزاب داراي كادر ثابت و اداري و تشكل از سازمان‌هاي پيچيده و منسجم و تشكيلا‌ت مشخص و با برنامه بودند و از آنجا كه براساس مرام و مسلك ويژه و مكتبي خاص شكل گرفته بودند در حقيقت رويكرد و رويه ايدئولوژيك يا مكتبي داشتند. اين احزاب را به نسبت احزاب قبلي مي‌توان نيمه متمركز خواند از آن رو كه تغذيه حزب از عوام و راهيابي توده‌ها به آن به صورتي نسبتا آسان‌تر صورت مي‌گرفت هرچند بعدها تجربه نشان داد كه تمركزي شديد در اين احزاب نيز ريشه دواند.چنانكه «روبرت ميشلز» در كتاب «احزاب سياسي» خود از «قانون آيين اليگارش» نام مي‌برد كه براساس آن پيدايش سازمان چه در سطح حزب و چه در سطح دولت به دلا‌يل تكنيكي و روان‌شناختي همواره موجب گسترش گرايش‌هاي «اليگارشيك» و سلطه يك اقليت مي‌گردد. از اين رو نوعي سازمان به مثابه «محفلي داخلي» و همچون گونه‌اي از احزاب خواص «از درون» احزاب عوام نيز بيرون آمد. البته مي‌توان اين گزاره را نيز مطرح كرد كه در كشورهاي با فرهنگ دموكراسي بيشتر ساختار احزاب عوام و خواص، بازتر و راهيابي به آنها ساده‌تر است.ليكن، تدريجا گونه‌اي ديگر از احزاب عوام نيز شكل گرفتند كه با پيگيري اهداف و شكل‌گيري رويه‌هاي آن عملا‌ ساختاري متفاوت با اين احزاب يافتند.احزاب كمونيستي و فاشيستي نيز با بهره‌گيري از توده‌هاي عوام در جهت ايدئولوژي‌هاي خود، بدل به احزابي به شدت متمركز، همراه با انضباط سخت درون گروهي و مجهز به سيستم ارتباطي عمودي شده، با استفاده از روش‌هاي مستبدانه اهداف ايدئولوژيك خود را پي گرفتند. هسته اوليه احزاب كمونيستي، سلول‌ها (حوزه‌هاي حزبي) بود و هسته اوليه احزاب فاشيستي را چريك‌هاي شخصي يا فاشيست‌ها شكل مي‌دادند.از نكات بارز اين احزاب مي‌توان اهميت كم انتخابات، حركات خشونت طلبانه، اعتصابات، خرابكاري و اخلا‌ل در اجتماعات رقبا، عدم تفكيك حريم خصوصي و عمومي‌افراد عضو حزب و نظم و انضباط متعصب حاكم بر آنها اشاره كرد.همچنين احزاب دموكرات مسيحي برخاسته از رشد گروه‌هاي مذهبي و درگيري و فعاليت سياسي آنها را مي‌توان در حالتي بينابين احزاب عوام و خواص قرار داد.علا‌وه بر تقسيم‌بندي احزاب عوام وخواص دوورژه، تقسيم‌بندي‌هاي ديگري نيز مطرح شده كه از جمله خود دوورژه به احزاب مستقيم و غيرمستقيم و احزاب سخت و نرم اشاره مي‌كند. در يك نگاه اجمالي، احزاب مستقيم، شكل گرفته از عضويت مستقيم افراد در حزب، و احزاب نرم، منطبق با احزاب خواص بوده و احزاب غيرمستقيم متشكل از عضويت غيرمستقيم فرد در حزب از طريق يك واسطه يا يك رابطه و نه مستقيما متقاضيان حزب‌ كه در حقيقت منظور شكل‌گيري حزب از گروه‌هاست كه حتي ممكن است سياسي نيز نباشند‌ و احزاب سخت با احزاب عوام قابل تطبيق مي‌باشند.و اما در سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوم و فروپاشي نظام فاشيستي و متعاقب آن تحولا‌ت گسترده سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي در سطح اروپا كه به دنبال خود نوعي وفور اقتصادي و پيشرفت صنعتي در برداشت و با تلا‌ش شكاف‌هاي طبقاتي و مشكلا‌ت اقتصادي پيشين براي اقشار پايين جامعه از جمله طبقه كارگر كه نوعا سطح قابل قبول از زندگي براي آنها و ديگر اقشار جامعه فراهم آورده بود، عملا‌ شعارها و مرامنامه‌هاي ايدئولوژيك احزاب پيشين، بنيان گرفته از شكاف‌هاي طبقاتي و اجتماعي، ديگر اعتبار و اهميت قبلي خود را از دست دادند و در حقيقت احزاب جديد ناچار شدند براي ادامه راه و كسب قدرت كه البته با اقبال مردمي‌و جلب توجه آراي طبقات مختلف مردم به مرام و مسلك خود ميسر بود، با فاصله‌گيري از شعارهاي ايدئولوژيك و جزم‌گرايي قبلي به سازماندهي نوعي احزاب غير ايدئولوژيك، عملگرا و با خاستگاه همه طبقاتي دست زنند. در اين بين متفكران عناوين مختلفي براي اين نوع جديد احزاب بيان كردند كه از جمله به احزاب فراگير و احزاب جاذب مي‌توان اشاره كرد. به عبارت دقيق‌تر ادعاي اين احزاب بهترين حكمراني، هدف عمده آنها جذب بيشترين آرا و كسب حمايت مردم و روش آنها عملگرايي تام در جهت نيل به پيشرفت و بهبود سطح رفاه طبقات مختلف مردم بود. خاستگاه اين احزاب، تحول يافته از نخبگان موجود جامعه يا احزاب توده ارزيابي شده، دولت بدل به منبع مالي اصلي آنها جهت ادامه حيات شده، عضويت توده‌اي در آنها كمرنگ‌تر شد. در حقيقت ارزش‌هاي زندگي مادي و لذت هرچه بيشتر براي مردم جايگزين ارزش‌هاي ايدئولوژيك قبلي شده از اين رو بود كه ديگر آنچه براي توده‌ها اهميت داشت نرخ تورم; بيكاري، رشد اقتصادي، محيط زيست و ... بود.احزاب سوسيال دموكرات و دموكرات مسيحي كنوني اروپا، از جلوه‌هاي مشخص اين احزاب مي‌باشند.از نقطه نظر نوع نظام حزبي و تعداد احزاب در جوامع مختلف، عوامل گوناگوني ريشه اصلي شكل‌گيري گونه‌اي نظام حزبي منحصر به فرد را در جامعه دربر مي‌گيرند. از جمله نوع نظام حزبي كشور بستگي ويژه‌اي به عوامل اجتماعي، اقتصادي، تاريخي و فرهنگي و عوامل فني همچون نوع سيستم انتخاب نمايندگان دارد دكتر بشيريه در كتاب جامعه‌شناسي سياسي خود، عوامل اجتماعي، اقتصادي، تاريخي و فرهنگي را در حقيقت شكل دهنده شكاف‌هايي در سطح جامعه مي‌داند كه در صورت تكوين گروه‌بندي‌ها و عمل و آگاهي سياسي برپايه آنها، فعال شده، زمينه‌ساز شكل‌گيري تشكل‌ها و سازمان‌هاي سياسي برمدار آنها مي‌شود. براي نمونه شكاف‌هاي مذهبي و فرقه‌اي سبب‌ساز تشكيل سه مدل احزاب پروتستان، غيرمذهبي و كاتوليك در مسير سياسي مملكت هلند شده است اما از نقطه نظر فني نوع سيستم انتخاباتي مصرح در قانون اساسي كشور، به نوعي تشكيل گونه‌اي سيستم حزبي را در راستاي خود تقويت مي‌كند چنانكه انتخابات مبتني بر اكثريت يك مرحله‌اي نظام دو حزبي را باعث مي‌شود و نظام‌هاي انتخاباتي تناسبي و اكثريت دو مرحله‌اي به نظام چند حزبي ختم مي‌شوند.نقطه مسلم، غيرقابل انكار و بارز در زمينه فعاليت احزاب اينكه، اصولا‌ تصور گسترش تحزب در جامعه و فعاليت پوياي حزبي در شرايط عدم دموكراسي و آزادي در عرصه سياسي‌ اجتماعي محال به نظر مي‌رسد. چنانكه در چنين شرايطي و در رژيم‌هاي اقتدار طلب و توتاليتر نظام تك حزبي برقرار بوده، اين نظام اصولا‌ مجال تنفس به ساير احزاب نمي‌دهد و سازمان حزب و اركان تشكيل دهنده آن كليه سطوح حاكميت را به تصرف درآورده عملا‌ مسير سياسي مملكت را تحت تاثير يك‌جانبه خود قرار مي‌دهند.در اين بين نوعي نظام حزبي نيز در نظام‌هاي با سنت دموكراسي ضعيف‌تر رواج دارد كه با وجود فعاليت چندين حزب عملا‌ يكي از اين احزاب از بقيه نيرومندتر بوده هيچكدام از احزاب ديگر نه تنها ياراي رقابت با آن را نداشته، توانايي چانه‌زني بر سر قدرت را با آن ندارند و تنها فعاليت احزاب حاشيه‌اي، معطوف به ايراد انتقاداتي از عملكرد دولت، اعتراض به اعمال انتخاباتي دولت و مجلس و فعاليت مطبوعاتي مي‌شود. اين نظام حزبي كه تحت عنوان «نظام حزبي مسلط» از آن ياد مي‌شود گاه ممكن است مانند آنچه در هندوستان مي‌گذرد احتمال قدرت گرفتن براي ديگر احزاب تا حدودي ممكن باشد و يا همچون بسياري ازنظام‌هاي اقتدارطلب جهان توسعه نيافته در آفريقا و آسيا، شانس بسيار كمي براي احزاب رقيب حزب مسلط وجود داشته باشد و حزب مسلط از تمام ابزارهاي خود جهت جلوگيري از به قدرت رسيدن احزاب رقيب استفاده نموده، به هر نحو ممكن به يكه‌تازي خود ادامه دهد.در جهان امروز، نفس سيستم تحزب و نقش مهم و مفيد آن در اكثر كشورهاي دنيا و حتي در دورافتاده‌ترين ممالك پذيرفته شده است چنانكه براي مثال در كشور عقب‌افتاده‌اي همچون بوركينافاسو و در انتخابات اخيرش بيش از صد حزب حضور داشتند واما آنچه نياز به اهميت جدي و بازبيني مجدد دارد، چگونگي فراهم آوردن فضايي مناسب جهت رشد سيستم تحزب و فعاليت احزاب به عنوان اصلي‌ترين و موثرترين گروه‌هاي سياسي در كل فرآيند مملكت‌داري است و حضور موسمي و گاه به گاه احزاب در بسياري از كشورهاي كمتر توسعه يافته با مدل تكامل يافته و به كار گرفته شده فعاليت حزبي در جهان پيشرفته امروز طبيعتا فاصله بسيار زيادي داشته كه طبعا در جاي خود نيازمند بحث‌هاي جدي‌تر و كاوش‌ها و بررسي‌هاي دقيق‌تر مي‌باشد.

 

منبع : http://www.ir-ph.org/ArticlesArchive.aspx

موانع تحزب در ايران

موانع تحزب در ايران

متن کامل سخنراني دکتر تاجيک ، استاد دانشگاه شهيد بهشتي، در سيزدهمين همايش فصلي خانه احزاب

امروز پرسش انديشه ساز و سوزي که درمقابل نخبگان سياسي فکري و ابزاري ما قرار دارد، اين است که نقش احزاب درهمبستگي ملي و مشارکت عمومي در جامعه ايراني چيست؟ قبلا" در ساحت مباحث تئوريک و نظري از فرزانگان و نظريه پردازان سياسي و علوم اجتماعي غربي آموخته ايم که:

• تحزب ربط تنگانگ و وثيق با توسعه سياسي و دموکراسي دارد؛

• تحزب ربط تنگاتنگ و وثيق با آزادي دارد؛

• بازي حزبي ربط تنگاتنگ و وثيق با دگر انديشي و تحمل دگر دارد؛

• بازي حزبي ربط تنگاتنگ و وثيق با جوامع مدرن دارد؛

• بازي حزبي ربط تنگاتنگ و وثيق با پلوراليسم دارد؛

• و بالاخره بازي حزبي ربط تنگاتنگ و وثيق با مشارکت سياسي دارد.



موانع تحزب در ايران

متن کامل سخنراني دکتر تاجيک ، استاد دانشگاه شهيد بهشتي، در سيزدهمين همايش فصلي خانه احزاب

امروز پرسش انديشه ساز و سوزي که درمقابل نخبگان سياسي فکري و ابزاري ما قرار دارد، اين است که نقش احزاب درهمبستگي ملي و مشارکت عمومي در جامعه ايراني چيست؟

قبلا" در ساحت مباحث تئوريک و نظري از فرزانگان و نظريه پردازان سياسي و علوم اجتماعي غربي آموخته ايم که:

• تحزب ربط تنگانگ و وثيق با توسعه سياسي و دموکراسي دارد؛

• تحزب ربط تنگاتنگ و وثيق با آزادي دارد؛

• بازي حزبي ربط تنگاتنگ و وثيق با دگر انديشي و تحمل دگر دارد؛

• بازي حزبي ربط تنگاتنگ و وثيق با جوامع مدرن دارد؛

• بازي حزبي ربط تنگاتنگ و وثيق با پلوراليسم دارد؛

• و بالاخره بازي حزبي ربط تنگاتنگ و وثيق با مشارکت سياسي دارد.

ادبيات سياسي يک صد سال گذشته ما، سرشار از چنين گزاره هايي هستند اما،دامنه دلمشغولي هاي انسان ايراني امروز،بسيار فراتراز اين مباحث تئوريک است.امروز ما بايد براي اين پرسشها پاسخي بيابيم که:

چرا امروز بازيگران جمعي سياسي ما دچار نوعي « سياست زدگي» مفرط و ناهنجار هستند؟

چرا بسياري از آنان نه طالب قاعده مند کردن رفتار و کردار خود،نه راغب تعريف «جغرافياي مشترک بازي سياسي » ،«خطوط قرمز» و «خطوط نارنجي» در عرصه چالشها و رقابت هاي سياسي و نه پذيراي« به رسميت شناختن» (دوژوره و يا دوفاکتو) يکديگرند؟

چرا به رغم يک سده از تجربه بازي سياسي ، بازيگر سياسي ايراني ،کماکان، متصف به صفاتي همچون «آستانه پايين تحمل و جذب» ، «آستانه بالاي دگر سازي و طرد» ، « استعداد پايين پيوست جمعي» ، «استعداد بالاي گسست فردي» ، «بي آستانگي قانوني»و... هستند؟

اين قبيل پرسشها مارا به سطح عميق تري از پرسشواره ها رهنمون مي سازند . پرسشهايي نظير:

آيا جامعه ايراني ، اساسا"، استعداد بر تابيدن «رقابت سياسي سالم و قاعده مند» را داراست؟

آيا فرهنگ سياسي ما ، حامل دقايق و هنجارهاي مترتب بر بازي و رقابت مسالمت آميز حزبي هست؟

آيا ادغام «سياست» و «ايدئولوژي» در اين مرز و بوم نوعي انسداد،تصلب و عصبيت را جايگزين «عقلانيت»در پهنه کنش و واکنش هاي سياسي نکرده است؟

آيا فرهنگ عمومي قانون گريز، استبدادگرا ، فردگرا ،کلام محور(دوانگار)، خودي و دگرساز، قداست پرور ، «فصل»گرا و «وصل» ستيز ما ايرانيان ، ترجمه عيني و عملي خودرا در قالب رقابتهاي سياسي«جدايي طلب» ، «قهرآميز» و «فراق مسلک» نيافته است؟

تا چه ميزان بستر اجتماعي- سياسي و نيز فرهنگي جامعه ما ، مستعد تقرير گزاره هاي جدي پيرامون «تحزب» و «تکثر سياسي» و «رقابت سياسي» بوده و هست؟به بيان ديگر آيا کردارهاي تاريخي سازمان يافته اي فراسوي تشکل هاي گفتماني سياسي در جامعه يک سده گذشته ما وجود داشته اند که به گفتمان هاي سياسي معني بخشند و بدانان منزلت و شاني جدي ارزاني دارند؟

آيا اساسا"روحيه ايراني و فرهنگ سياسي ايراني ، رفتار و اندر کنش هاي تشکيلاتي و حزبي(کنش هاي جدي سياسي) را بر ميتابند ؟ و بالاخره، در اين شرايط گذار تاريخي چه بايد کرد و چه نبايد کرد ؟

مفروض هاي اصلي بحث من عبارتند از:

1) تاريخ تجربه سياسي در اين مرزو بوم ، تاريخ فراز و فرودها و گسست و پيوست هاي گوناگون در قالب «چرخه»هاي متداخل نظير چرخه «سياست گرايي/سياست گريزي» ، «مرکز گرايي/مرکزگريزي» ، «نخبه گرايي/نخبه گريزي» ، «جمع گرايي/جمع گريزي» بوده است.

2) چرخه هاي متداخل مزبور،اساسا"تابعي از چرخه اصلي تاريخ ايران ، يعني چرخه «استبداد و هرج و مرج» ،به تعبير کاتوزيان، بوده اند.

3) چرخه هاي متداخل مزبور ، همچنين به بازي هاي جمعي سياسي طبيعتي سيال،غير مانا و زود گذر بخشيده و بالمآل مانع از انباشت تجربه در اين عرصه گرديده اند.

4) فقدان يا ضعف تجربه بازي جمعي سياسي ، مانع و رادعي جدي در مسير شکل گيري زير ساخت هاي فرهنگ سياسي و نهادينه شدن آن در جامعه شده است.

5) فقدان فرهنگ سياسي غني و توسعه يافته ، به نوبه خود ، عامل اساسي تداوم چرخه هاي مزبور و عدم انباشت تجربه سياسي بوده است.

در سطح تحليل نخست ، يعني سطح تحليل فرهنگ سياسي ، در يک نگاه کلي ، جلوه هاي نظري و عملي فقدان يک فرهنگ سياسي غني در ميان بازيگران سياسي اين سرزمين را مي توان در موارد زير جست و جو کرد:

 

?.  گفتمان هاي تمامت طلب و دوانگار(کلام محور)؛

?.  آستانه پايين تحمل وآستانه بالاي خودي و  دگر سازي؛

?.  ضعف فرهنگ گفت وگو(فرهنگ مونولوگ)؛

?.  ضعف روحيه و هنجارگرايي در رفتار سياسي؛

?.  روحيه فرد/گروه/جناح گرايي (طبيعت ملوک الطوايفي و قبيله اي سياست)؛

?.  استبداد زدگي

?.  تعريف«قدرت»به مثابه ارزش برتر در عرصه مناسبات و رقابت هاي سياسي؛

?.  خودمحوري؛

?.  روحيه مرکز گرايي/مرکز گريزي؛

نخستين گام در جهت تمهيد و تدبير اين زير ساخت هاي فرهنگي آن است که گروه هاي سياسي بياموزند به عوض نابود ساختن يکديگر،ديدگاه ها و نظريه ها و انديشه هاي خويش و ديگران را مورد نقادي و ارزشيابي قرار دهند، و بکوشند در اين مسير، به آرايي شايسته تر و کار آمد تر دست يابند که زمينه مساعدتري را براي رشد استعداد ها و فعليت يافتن امکانات بالقوه فراهم مي آورد.اين يعني ،گفتگوي ميان احزاب و بازيگران سياسي . واين نيز يعني ، اعتدال سياسي . ترديدي نيست که صرفا"در پرتو اين اعتدال و گفتگو مي توان:

1. سياست را بعنوان ادامه جنگ به بيان ديگر تعريف نمودو نه بالعکس؛

2. چهره ارتباطي و گفتماني قدرت را بر چهره جنگي و چالشي آن مقدم داشت؛

3. همزيستي مسالمت آميز ميان احزاب سياسي را بر نوعي توافق تعارضي مبتني کرد؛

4. ذائقه هاي سرخ سياسي را به ذائقه هاي سبز تبديل کرد؛

5. جهان بيني هاي سفيد و سياه سياسي را به جهان بيني خاکستري تبديل کرد؛

6. مشرب هاي افراط و تفريط گرا را معتدل ساخت؛

7. استقلال عرصه هاي هنر،فرهنگ،معرفت،مذهب،و... را در برابر سياست محفوظ داشت؛

8. آستانه تحمل سياسي را در ميان احزاب افزايش داد؛

9. تساهل و تسامح سياسي را در ميان بازيگران رواج داد؛                   

و نهايتا"، عرصه و بستري مدني براي جاري و ساري شدن رقابت هاي سياسي فراهم آورد.

امروزه دوران «راديکاليسم سياسي» به سر آمده است.ديگر نمي توان همچون دهه هاي 50 تا 70 هويت سياسي خودرا در همنشيني با نوعي افراط و تفريط سياسي تعريف کرد . به بيان ديگر، در دوران ما ، «اعتدال» به مثابه مفهوم برتر و والاي عرصه سياست و سياست ورزي نقش آفريني    مي کند. در همنشيني با اعتدال است که ساير مفاهيم نظير«عقلانيت سياسي» ، «مقبوليت و مشروعيت سياسي» ، «کارآمدي سياسي» ، «هژموني يا سيادت سياسي» و ...معنا مي يابند . بنابراين ، امروزه ، اعتدال نه تنها به مثابه يک «روش» ، بلکه به مثابه يک «استراتژي» و «هدف» نيز مورد توجه قرار گرفته است.

اما در اين شرايط ، براي نزديک و سازگار کردن «جهان هاي سياسي » ، همزيست کردن جريان هاي مختلف سياسي و تضمين مانايي و پايايي آنان چه بايد کرد و چه نبايد کرد؟

1) تحليل آسيب شناختي موقعيت خود در پرتو تحليل مشخص از شرايط مشخص کنوني و تحليل مشخص از شرايط نا مشخص آينده؛

2) نقد علمي و عريان خود؛

3) در انداختن فرهنگ گفت و گو؛

4) تقرير جمعي منشور وفاق؛

5) تعريف و تدوين خطوط قرمز در رقابت هاي سياسي؛

6) انديشيدن راه کارها و سازوکارهاي (تمهيدات) بايسته و شايسته براي ايجاد التزام نظري و عملي.

بي ترديد ، بايسته و شايسته ترين تمهيدات التزام آور ،تمهيدات قانوني هستند . قانون ، منشور عمومي يک ملت است که به رفتار،کردار و گفتار آحاد جامعه ، معنا ، جهت ، ارزش ، حدود و هويت مي بخشد . به بيان ديگر تنها ايستارها و هنجارهاي قانوني از اين استعداد و اقتدار برخوردارند که «گزاره ها»ي خود را «جدي» تعريف نموده و گفتمان خودرا بر سرتاسر جامعه مسلط گردانيده ، فراگيرترين و مقبولترين و عبورناپذيرترين اصول ، چارچوب ها ، مرزها ، هنجارها و قواعد را به يک جامعه تحميل نموده و منطق نظم و سامان خود را بر سر هر کوي و برزني پرتو افکن نمايند.

قانون ، نتيجه اراده اجماعي و معطوف به آگاهي و رشادت و مدنيت يک ملت است . بالمآل ، قانون ، مشروعيت و مقبوليت خودرا هم مديون نظام دانايي/ معرفتي و نظام صدقي  و هم وام دار آگاهي ، رشادت و اراده يک ملت است . بنابراين ، فقدان قانون و يا ضعف قانون گرايي در يک جامعه ، نشان از نوعي «نابالغي» و «توسعه نايافتگي»انساني-اجتماعي دارد؛ دلالت بر زيست حياتي ماقبل مدنيت دارد ؛ اشارت بر روابط و منسبات آنارشيک (جنگ همه عليه همه) در ميان مردمان آن جامعه دارد و نشان از عدم امکان بازيگري جمعي مسالمت آميز و قاعده مند در حوزه سياست دارد.در ميان ايرانيان ، قانون ، هيچ گاه مجال و فرصتي تاريخي براي استقرار در جايگاه شايسته و کسب منزلت و شأن بايسته خودرا نيافته است . از دير باز، مشکل اساسي ما ايرانيان «يک کلمه» بوده است : «قانون» . بي ترديد ،  علل و عوامل بسيار متنوع و پيچيده تاريخي ، فرهنگي ، اجتماعي،  سياسي ،اقتصادي و... بستر ساز قانون گريزي/ستيزي ايرانيان بوده اند،که ضرورتا"در يک تأمل آسيب شناختي مي بايد به گونه اي علمي بدانان پرداخت . اما، در جامعه امروز ما ، مهمترين عوامل زمينه ساز عبور از حريم هاي قانوني و بي حرمت کردن «بايدها و نبايدها»ي قانوني ، عبارتند از:

1) سياست زدگي مفرط فضاي عمومي جامع

2) تفسيرها و قرائت هاي سياسي- جناحي از مفاد و مواد منشور ملي

3) نگاه ابزاري به قانون

4) فقر فرهنگ قانون گرايي

5) فقر تمايلات و گرايش هاي اجتماعي(در سطح ملي) و به تبع مقدم بودن منافع ملاحظات فردي ، گروهي، قبيله اي و... بر منافع و ملاحظات ملي

6) انحصاري کردن (جناحي) ارائه تفسير نهايي از مواد قانوني

7) خدشه  دار شدن خصيصه ضمانت اجراي قوانين

اما ، امروز تمامي بازيگران فردي و جمعي سياسي ، يک بار ديگر مي بايد پيرامون همين«يک کلمه» گرد آمده و راه رهايي و برون شد خود از چنبره بي هنجاري هاي اجتماعي ، سياسي ، فرهنگي و... را در توسل بدان بجويند . در شرايط کنوني ، بسياري از بازيگران فردي و جمعي سياسي ما به تجربه تاريخي و به حکم آگاهي و رشادت سياسي  ، بدين نتيجه نائل آمده اند که «قانون» همان اکسير شفا بخش و سامان بخشي است که مي تواند در ميان پراکندگي و کثرت ، انتظام و  وحدت بيافريند ، مي تواند روايت «فصل»ها و «گسست»ها را به روايت«وصل»ها و«پيوست»ها تبديل کند؛ مي تواند«جان هاي از هم جدا» را همنشين و جانشين هم سازد؛ مي تواند

در کالبد رقابت ها و چالش هاي سياسي روحي زيبا و پرنشاط بدمد؛ و باز در يک کلمه مي تواند به حکايت ديرينه تشتت و شقاق ايرانيان خاتمه دهد. و براي تحقق اين همه بايد:

1) بپذيريم که قانون «اولين کلمه» و «آخرين کلمه» در عرصه رقابتهاي سياسي است.

2) بپذيريم که اقتدار قانون ، بالاترين و والاترين اقتدار تعيين کننده و جهت دهنده در عرصه رقابت هاي سياسي مي باشد.

3) بپذيريم که حريم هاي قانوني ، نفوذ ناپذيرترين و مرزهاي قانوني ، عبور ناپذيرترين حريم ها و مرزها در عرصه رقابت هاي سياسي هستند.

4) بپذيريم که گفتمان سياسي خودرا ، در متن گفتمان قانوني تعريف کنيم نه بالعکس . به بيان ديگر ، بپذيريم که گزاره هاي قانوني جدي تر از گزاره هاي سياسي ما هستند.

5) بپذيريم که همگان در برابر قانون برابريم و هيچ کس از رانت قانوني برخوردار نيست.

6) بپذيريم که قانون هم ضامن مانايي و هم عامل پويايي چالش هاي سياسي است.

7) بپذيريم ميزان موفقيت ما درسامان دادن بازي ها و رقابت هاي سياسي در چارچوب هاي قانوني ، متضمن ميزان موفقيت ما در حفظ ثبات نظام در پرتو مشروعيت و مقبوليت مردمي است.

8) بپذيريم که چهره عملياتي و نهادينه بخشيدن به اين «يک کلمه» مستلزم اراده اجماعي و معطوف به آگاهي تمامي بازيگران سياسي ما و ممارست و همنشيني دائمي و مسالمت آميز با قانون است.

9) بپذيريم که در شرايط کنوني ، نبايد در پس نارسايي هاي قانوني لانه گزيد . بلکه مي بايد با فعال کردن ظرفيت هاي مسکوت مانده قانوني فضا را براي قانون مند کردن بيشتر فعاليت هاي سياسي فراهم آورد.

10) بپذيريم که در چارچوب قانون «خودي» و « ناخودي» و يا «شهروند درجه اول» و «شهروند درجه دوم» وجود ندارد و تقويم ، تحديد و تهديد کنش ها و واکنش هاي سياسي را جز به نام قانون و در پرتو قانون جايز نشمريم.

11) و بالاخره بپذيريم که رعايت قانون برترين «منفعت» و «خير» عمومي است.بنا براين، در شرايط کنوني بايد(1) در جهت هرچه شفاف تر و روشن تر کردن مواد قانوني بکوشيم ؛ (2)تمهيداتي براي تضمين ثبات و مانايي و پويايي قانون بينديشيم؛ (3) از سياست زدگي و عاطفه زدگي قانون پرهيز کنيم؛ (4) منطقه الفراغ هاي قانوني را تحديد و تخريب نکنيم؛ (5)به خطوط قرمز ما وراي قانون نينديشيم ؛ (6)تلاش کنيم فرهنگ قانون گرايي را در ميان خود رايج و نهادينه نماييم و (7) بپذيريم که :

- رقابت هاي سياسي نبايد به تضعيف ، تهديد و يا نقض منافع ملي و امنيت ملي منجر شود؛

- رقابت هاي سياسي نبايد وفاق و وحدت ملي را مخدوش سازند؛

- رقابت هاي سياسي نبايد استقلال کشور را مخدوش سازد؛

- رقابت هاي سياسي نبايد به التزام به قانون اساسي لطمه اي وارد آورد؛

- رقابت هاي سياسي نبايد ناقض اسلاميت و جمهوريت نظام باشند؛

- رقابت هاي سياسي بايد در چارچوب اصول و قواعد خاص صورت گيرند؛

- رقابت هاي سياسي بايد متضمن بهداشت رواني و سياسي جامعه باشد؛

- رقابت هاي سياسي بايد مبتني بر منطق بازي با جمع جبري غير صفر(تقسيم عادلانه امتيازات)باشد؛

- رقابت هاي سياسي بايد متضمن حفظ حرمت حريم نظام صدقي(ارزشي) مسلط بر جامعه باشد؛

- رقابت سياسي نمي بايد خود به مثابه يک هدف مطرح شود (رقابت براي رقابت) ، بلکه مي بايد براي نشاط و شادابي بخشيدن به حيات سياسي و اعتلاء و تکامل بخشيدن به حيات اجتماعي صورت پذيرد؛

- رقابت هاي سياسي نمي بايدبه مثابه عقبه و يا امتداد نظري و عملي احزاب و سازمان هاي بيگانه (خارجي) نقش آفريني نمايند؛

- منطق رقابت هاي سياسي مي بايد قبل و بعد از پيروزي و کسب قدرت توسط يک حزب متفاوت باشد .  به بيان ديگر، حزب مسلط   مي بايد اجماعي عمل نموده و در مقام تدبير منزل (حکومت داري) به عنوان دولت همه مردمان و شهروندان عمل نمايد ، و حزب مغلوب نيز مي بايد ، با مقدم شمردن منافع و مصالح حزبي و جناحي خود ، در هر چه هموارتر کردن مسير موفقيت و کارآمدي دولت بکوشد.

منبع : http://www.ir-ph.org

قانون احزاب و آيين نامه های مربوطه-1

قانون فعاليت احزاب , جمعيتها ي سياسي و صنفي و انجمن هاي اسلامي يا اقليت هاي ديني شناخته شده.

 فصل اول – تعاريف  :  ماده 1: حزب , جمعيت , انجمن , سازمان سياسي و امثال آنها تشكيلاتي است كه داراي مرامنامه و اساسنامه بوده و توسط يك گروه اشخاص حقيقي معتقد به آرمانها و مشي سياسي معين تاسيس شده و اهداف , برنامه ها و رقتار آن به صورتي باصول اداره كشور و خط مشي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران مربوط مي باشد. ماده 2 :انجمن , جمعيت , اتحاديه صنفي و امثال آن تشكيلاتي است كه بوسيله دارندگان كسب يا پيشه يا حرفه و تجارت معين تشكيل شده ,اهداف , برنامه ها و رفتار آن بگونه اي در جهت منافع خاص مربوط به آن صنف باشد.



قانون احزاب و آيين نامه های مربوطه

 

قانون فعاليت احزاب , جمعيتها ي سياسي و صنفي و انجمن هاي اسلامي يا اقليت هاي ديني شناخته شده

 

فصل اول – تعاريف

ماده 1: حزب , جمعيت , انجمن , سازمان سياسي و امثال آنها تشكيلاتي است كه داراي مرامنامه و اساسنامه بوده و توسط يك گروه اشخاص حقيقي معتقد به آرمانها و مشي سياسي معين تاسيس شده و اهداف , برنامه ها و رقتار آن به صورتي باصول اداره كشور و خط مشي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران مربوط مي باشد.

ماده 2 :انجمن , جمعيت , اتحاديه صنفي و امثال آن تشكيلاتي است كه بوسيله دارندگان كسب يا پيشه يا حرفه و تجارت معين تشكيل شده ,اهداف , برنامه ها و رفتار آن بگونه اي در جهت منافع خاص مربوط به آن صنف باشد.

ماده 3 : انجمن اسلامي هر واحد اداري , آموزشي صنفي , صنعتي و يا كشاورزي تشكيلاتي است مركب از اعضاي داوطلب همان واحد كه هدف آن شناختن و شناساندن اسلام , امر به معرف و نهي از منكر و تبليغ و گسترش انقلاب اسلامي باشد.

ماده4: انجمن اقليت هاي ديني موضوع اصل 13 قانون اساسي تشكيلاتي است مركب از اعضاي داوطلب همان اقليت ديني كه هدف آن حل مشكلات و بررسي مسائل ديني , فرهنگي , اجتماعي و رفاهي ويژه آن اقليت باشد.

ماده 5- منظور از كليه گروههاي مذكور در مواد بعدي اين قانون , احزاب , جمعيتها , انجمن هاي اسلامي يا اقليت هاي ديني شناخته شده موضوع اصل 26 قانون اساسي مي باشد.

 

فصل دوم – حقوق گروهها

ماده 6- فعاليت گروهها آزاد است مشروط بر اينكه مرتكب تخلفات مندرج در بندهاي ماده 16 اين قانون نگردند.

تبصره 1- كليه گروهها موظفند مرامنامه , اساسنامه , هويت رهبري خود و تغييرات بعدي آنها را باطلاع وزارت كشور برسانند.

تبصره 2- برگزاري راهپيمايي ها با اطلاع وزارت كشور بدون حمل سلاح در صورتيكه به تشخيص كميسيون ماده 10 مخل بمباني اسلام نباشد و نيز تشكيل اجتماعات در ميادين و پاركهاي عمومي با كسب مجوز از وزارت كشور آزاد است.

ماده 7- كليه اعضاي ساواك منحله فراماسونها , كسانيكه در فاصله 28 مرداد 1332 تا 22 بهمن 1357 به وزارت رسيده و يا به عضويت مجلس سنا يا شوراي ملي در آمده اند گردانندگان رژيم سابق و حزب رستاخيز و كسانيكه بموجب احكام دادگاهها طيق موازين اسلامي از حقوق اجتماعي محروم شده و يا مي شوند از حق تاسيس جمعيت و حزي سياسي و يا شركت در هيئت رهبري آن محرومند.

ماده 8- به وزارت كشور اختيار داده مي شود با رعايت اين قانون نسبت به ثبت گروهها و صدور پروانه براي آنها اقدام نمايد.

ماده 9- پرونده مربوط به تقاضاي صدور پروانه كه طبق آئين نامه اجرايي اين قانون تنظيم مي شود حداكثر ظرف يكماه وسيله وزارت كشور به كميسيون ماده 10 اين قانون احاله و پس از تصويب كميسيون ظرف 10 روز پروانه گروهها با امضا وزير كشور صادر خواهد شد.

ماده 10- بمنظور صدور پروانه جهت متقاضيان و نظارت بر فعاليت گروهها و انجام وظايف مطرحه در اين قانون كميسيوني بشرح زير در وزارت كشور تشكيل مي گردد:

1- نماينده دادستان كل كشور

2- نماينده شوراي عالي قضايي

3- نماينده وزارت كشور

4- دو نماينده بانتخاب مجلس شوراي اسلامي از بين داوطلباني كه از داخل مجلس و يا خارج آن به معرفي يكي از نمايندگان حداكثر تا يك هفته قبل از انتخابات كتبا به كميسيون داخلي معرفي شده باشند , تاريخ انتخابات حداقل15 روز قبل توسط رئيس مجلس در جلسه علني اعلام خواهد شد.

 

تبصره 1 – نمايندگان مذكور بايد ظرف يكماه از تاريخ تصويب اين قانون انتخاب و به وزارت كشور معرفي شوند و وزير كسور حداكثر تا ده روز پس از آن موظف به تشكيل اولين كميسيون مي باشد .

تبصره 2 – نمايندگان فوق الذكر براي مدت دو سال انتخاب مي شوند .

تبصره 3 – كميسيون مينواند از نمايندگان ساير سازمانها و افراد صاحبنظر جهت مشاوره دعوت به عمل آورد . جلسات كميسيون با حضور دو سوم اعضا رسميت يافته و تصميمات آن با اكثريت مطلق مجموع اعضاي كميسيون معتبر خواهد بود .

تبصره 4 – هزينه كميسيون از محل اعتبارات وزارت كشور ( برنامه امور سياسي و اجتماعي ) تامين ميگردد .

 

ماده 11 –اساسنامه و مرامنامه گروهها پس از صدور پروانه بايد به هزينه موسسين در روزنامه رسمي چاپ و منتشر گردد .

ماده 12 – كميسيون مذكور در ماده ده موظف است به پرونده هاي رسيده به نوبت رسيدگي نمايد و در صورتي كه پس از رسيدن نوبت ظرف سه ماه بدون ارائه دليل اعلام نظر ننمايد وزارت كشور موظف است پروانه در خواست شده را صادر كند .

ماده 13 – مرجع رسيدگي به شكايات گروهها از كميسيون موضوع ماده 10 محاكم دادگستري با رعايت اصل 168 قانون اساسي ميباشد و راي صادره قطعي است .

ماده 14 – گروههاي متقاضي پروانه بايد در اساسنامه و مرامنامه خود صراحتا التزام خود را نسبت به قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران بيان كنند .

ماده 15- هر گونه تغييري در هيئت رهبري , مرامنامه و اساسنامه گروهها بايد به كميسيون موضوع ماده 10 اعلام و توسط آن مورد رسيدگي قرار گيرد.

تبصره 1- چنانچه تغييرات اعلام شده موضوع ماده 15 موجب مغايرت اساسنامه و يا مرامنامه گروه با ماده 14 بشود يا بعضي از اعضاي هيئت رهبري مشمول ماده 7 گردد كميسيون ماده 10 پروانه گروه را توقيف خواهد نمود

تبصره 2- ظرف يكماه از تاريخ ابلاغ توقيف و يا اعلان آن در يكي از روزنامه هاي كثير الانتشار , گروهي كه پروانه او توقيف شده است مي تواند بدادگاه شكايت كند.

دادگاه ظرف سه ماه رسيدگي نموده راي قطعي صادر خواهد نمود.

ماده 16- گروههاي موضوع اين قانون بايد در نشريات , اجتماعات و فعاليتهاي ديگر خود از ارتكاب موارد زير خودداري كنند:

الف) ارتكاب افعالي كه به نقض استقلال كشور منجر شود.

ب) هر نوع اطلاعات , مبادله اطلاعات , تباني و مواضعه با سفارتخانه ها ، نمايندگيها , ارگانهاي دولتي و احزاب كشور هاي خارجي در هر سطح و به هر صورت كه به آزادي استقلال , وحدت ملي و مصالح جمهوري اسلامي ايران مضر باشد.

ج) دريافت هر گونه كمك مالي و تداركاتي از بيگانگان

د) نقض آزاديهاي مشروع ديگران

ه) ايراد تهمت , افترا و شايعه پراكني

و) نقض وحدت ملي و ارتكاب اعمالي چون طرح ريزي براي تجزيه كشور

ز) تلاش براي ايجاد و تشديد اختلاف ميان صفوف ملت با استفاده از زمينه هاي متنوع فرهنگي و مذهبي و نژادي موجود در جامعه ايران.

ح) نقض موازين اسلامي جمهوري اسلامي.

ط) تبليغات ضد اسلامي و پخش كتب و نشريات مضله.

ي) اختفا و نگهداري و حمل اسلحه و مهمات غير مجاز.

ماده 17 – در صورتيكه فعاليت تشكيلاتي يك گروه منشا تخلفات مذكور در ماده 16 باشد كميسيون مي تواند بر حسب مورد بتفضيل زير عمل نمايد.

1- تذكر كتبي

2- اخطار

3- توقيف پروانه

4- تقاضاي انحلال از دادگاه

ماده18- بودجه گروهها بايد از طريق مشروع و قانوني تامين و به شكل مشروع و قانوني صرف گردد.

تبصره : در آمد و هزينه گردههاي پروانه دار بايد در دفاتر قانوني ثبت گردد.و در پايان سال مالي براي بررسي در اختيار كميسيون ماده 10 قرار گيرد.

ماده 19- شوراي عالي قضايي موظف است ظرف يكماه از تاريخ تصويب اين قانون لايحه تشكيل هيئت منصفه محاكم دادگستري موضوع اصل 68 قانون اساسي را تهيه و با رعايت اصل 74 قانون اساسي تقديم مجلس نمايد.

قانون فوق مشتمل بر نوزده ماده و نه تبصره در جلسه روز شنبه هفتم شهريور ماه يكهزارو سيصدو شصت بتصويب مجلس شوراي اسلامي رسيده است.

رئيس مجلس شوراي اسلامي – اكبر هاشمي

 

 

آئين نامه اجرايي فعاليت احزاب ، جمعيتها ، انجمنهاي سياسي و صنفي و انجمنهاي اسلامي و اقليتهاي ديني مربوط به قانون احزاب

 

 

هيئت وزيران در جلسه 30/3/1361 بنابه پيشنهاد شماره 43/4/2006 مورخ 31/1/1361 وزات كشور آئين نامه اجرايي فعاليت احزاب ، جمعيتها ، انجمنهاي سياسي و صنفي و انجمنهاي اسلامي و اقليتهاي ديني مربوط به قانون مصوب 7/6/1360 مجلس شوراي اسلامي را بشرح ذيل تصويب نمود .

 

فصل اول – تشكيل گروهها

 

ماده 1- در اين آئين نامه بجاي احزاب سازمانها و جمعيتا و انجمنها سياسي كلمه گروهها يا گروه بكار برده مي شود

ماده 2- تاسيس كنندگان گروه (هيئت موسس ) اشخاص حقيقي هستند كه داراي شرايط زير مي باشند :

 الف : نداشتن سوابق سوء مندرج در ماده 7 قانون احزاب

ب : داشتن حداقل 25 سال تمام

ج:التزام به قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران

د: تابعيت ايران

ه: نداشتن سوء پيشينه كيفري و عدم محروميت از حقوق اجتماعي

تبصره 1 – حداقل تعداد اعضاي هيئت موسس ويا رهبري 3 نفر مي باشد

ماده 3- متقاضيان تشكيل گروه بايد اين مدارك را در تهران و شهرستانها به فرمانداري محل تسليم نمايند و رسيد دريافت دارند :

الف ) برگ در خواست طبق فرم وزارت كشور در 5 نسخه

ب) برگ مشخصات هيئت رهبري و اجرايي كشور در 5 نسخه

ج) مرامنامه اساسنامه و ائين نامه انضباطي – مالي گروه در 2 نسخه

د) فتوكپي مصدق شناسنامه اعضاي هيئت موسس ،رهبري و اجرايي هر يك در 4 برگ

ه) گواهي عدم سوءپيشينه براي هريك از اعضاي هيئتهاي موسس ، رهبري و اجرايي

و) عكس جديد تمام رخ 4×6 شش قطعه

تبصره 1- هيئت رهبري به مجموعه افرادي اطلاق مي شود كه اجراي تصميمات متخذه در هيئت رهبري و ساير كارهاي اجراي گروه را به عهده دارند .

تبصره 2- مرامنامه گروه بايد مبين اين نكات باشد :

 الف) آرمانها ، نوع بينش نسبت به اديان رسمي، مسائل فرهنگي ، اقتصادي ،سياسي ، اجتماعي ، نظامي ،اداري ،قضايي و نظام قانون گذاري .

ب) هدف از تشكيل گروه

ج) خط مشي كه براي رسيدن به هدف انتخاب مي شود .

تبصره 3- اساسنامه بايد حاوي اين نكات باشد

الف – نوع تشكيلات

ب-اركان تشكيلات و تعريف وشرح وظايف و نحوي فعاليت و حدود اختيارات و مسئوليت هر ركن

ج- نحوي تصويب مرامنامه و اساسنامه و تغيير ويا تجديد نظردر انها

د- نحوي تصويب آئين نامه هاي اجرايي و دستور العمل ها

ه- نحوي تعيين هيئت رهبري و مسئولين اجرايي

و- منابع مالي

ز- شرايط عضويت

ح- نحوي انحلال

 

تبصره 4- تشخيص صلاحيت مسئولين اركان به عهده كميسيون ماده 10 مي باشد

ماده 4 – تقاضاي تشكيل دفاتر فرعي در هر شهرستان بايد به فرمانداري محل تسليم شود

فرمانداري با در نظر گرفتن مسائل امنيتي ، سياسي و اجتماعي محل نسبت به در خواست واصله اظهار نظر مي نمايد و نتيجه را به استانداري ارسال و استاندار ضمن اظهار نظر صريح مراتب را جهت اتخاذ تصميم به وزارت كشور اعلام ميكنيد

تبصره 1- محل انبار ، چاپخانه ، تشكيل كلاس و نمايشگاهها و كتابخانه ها و نظاير آن مشمول ماده فوق ميگردد .

تبصره 2- گروهها به جزء محلهاي مذكور در ماده 4 و تبصره 1 ماده 4 دفاتر خود در جاي ديگر بدون اطلاع و اجازه وزارت كشور حق فعاليت ندارند در صورت مشاهده تحت تعقيب قانوني قرار ميگيرند

 

ماده 5 – هر گونه تغيير در اساسنامه و مرامنامه بايد لااقل 1 هفته قبل از اين كه به موقع اجرا گذاشته شود از طريق فرمانداري مربوط به اطلاع وزارت كشور برسد

تبصره 1- اساسنامه و مرامنامه وتغييرات آن پس از تاييد كميسيون ماده 10 با هزينه گروه بايد در روز نامه رسمي كشور جمهوري اسلامي چاپ شود

تبصره 2- اساسنامه و مرامنامه تغيير يافته پس از چاپ در روزنامه رسمي كشور جمهوري اسلامي ايران رسميت يافته و قابل اجرا مي باشد .

ماده 6- هر گونه تغيير هيئت رهبري و كادر اجراي بايد كتبان طي نامه رسمي و ممهور به مهر گروه ظرف 1 هفته به فرمانداري محل اطلاع داده شود.

تبصره – اعضاي هيئت رهبري يا اجراي جديد با يد در دست داشتن معرفي نامه رسمي از گروه مربوطه شخصا در فرمانداري محل حضور يافته و برگ مشخصات مربوط به خود را تكميل نمايد

ماده 7- كليه كارهاي مقدماتي لازم براي تصميم گيري كميسيون ماده 10 ( در يافت تقاضا تكميل فرمهاي مربوطه ، تحقيقات لازم ونظاير آن ) به عهده وزارت كشور مي باشد.

ماده 8- پس از تسليم كليه مدارك مذكور در قانون توسط متقاضي ،وزارت كشور ظرف مدت يكماه تحقيقات لازم پيرامون هيئت موسس و ساير مسئولين را انجام داده و پرونده تسليم شده را به كميسيون ماده 10 احاله و شماره رديف مربوطه را به متقاضي خواهد داد

فصل دوم – كميسيون ماده 10 قانون احزاب

ماده 9 – محل تشكيل جلسات كميسيون در وزارت كشور مي باشد

ماده 10 – كميسيون حداقل با حضور 4 نفر از اعضاي خود رسميت پيدا ميكند

ماده 11- اعضاي كميسيون در اولين جلسه رسمي از بين خود ويا خارج از خود 1 نفر را به عنوان دبير انتخاب مي نمايند .

تبصره – اگر دبير كميسيون از بين اعضاء كميسيون نباشد حق راي ندارد .

ماده 12 – افراد مورد نياز براي دبيرخانه كميسيون ازطرف وزارت كشور در اختيار كميسيون قرار داده مي شود .

تبصره – اعتبارلازم براي تامين هزينه هاي كميسيون در برنامه سياسي واجتماعي بودجه وزارت كشور منظور مي گردد.

ماده 13 – اداره جلسات كميسيون بعهده نماينده وزارت كشور مي باشد .

ماده 14 – كليه مکاتبات و يا دعوتنامه ها با امضاء دبير انجام مي گيرد .

ماده 15- مسئوليت برنامه ريزي وتنظيم جلسات و دعوت از ساير اعضاي كميسيون بعهده دبير كميسيون ميباشد .

ماده 16- كميسيون بمنظور مشورت مي تواند از نمايندگان ساير دستگاهها و افراد صاحب نظر دعوت بعمل آورد .

تبصره 1- كساني كه بمنظور مشاوره دعوت مي شوند حق راي ندارند .

ماده 17 – دعوت از سازمانها ويا افراد صاحب نظر مي تواند به پيشنهاد هريك از اعضا ي كميسيون و موافقت دو نفر ديگر از اعضاء صورت گيرد .

ماده 18 – مصوبات كميسيون با حداقل 3 راي معتبر وقابل اجرا ء خواهد بود .

ماده 19- اتخاذ تصميم در مورد صدور و يا عدم صدور پروانه متقاضيان تشكيل گروه بعهده كميسيون مي باشد كه پس از ارائه پرونده كامل كه حاوي نضريه وزارت كشور با شد انجام خواهد شد .

ماده 20 – كميسيون موظف است تاريخ شروع رسيدگي به هر پرونده را به وزارت كشور و متقاضي اعلام دارد .

ماده 21- كميسيون ماده 10 رسيدگي به تخلفات گروهها را خارج از نوبت قرار مي دهد.

ماده 22- توقيف پروانه گروه كتبا به گروه ابلاغ و در روزنامه هاي كثيرالانتشار آگهي مي شود .

ماده 23- كميسيون مكلف است قبل از طرح هر پرونده نتيجه رسيدگي به پرونده نوبت قبل را اعلام دارد .

ماده 24- تدوين هر نوع روش كار يا نظامنامه داخلي و هر گونه تغيير در آنها با توافق اكثريت مطلق اعضاء كميسيون مورد تصويب قرار ميگيرد .ماده 25- هريك از اعضاء كميسيون در صورتيكه استعفاء دهند مكلف است تا تعيين جانشين در جلسات كميسيون كما في السابق شركت كند .

ماده 26- حدااكثر يك ماه قبل از خاتمه دوره نمايندگي اعضاي كميسيون وزارت كشور مراتب را جهت تعيين نمايندگان جديد بمراجع مربوطه اعلام ميكند.

ماده 27- پس از تصويب آئين نامه اجرايي كميسيون در اولين جلسه رسمي خود روش كار و نظامنامه داخلي خود را تنظيم مي نمايد .

منبع : http://www.hoqouq.com/law/article286.html

كشف نسخه ‌خطی نامه‌ی پيامبر(ص) به پادشاه روم

كشف نسخه ‌خطی نامه‌ی پيامبر(ص) به پادشاه روم

نسخه‌ی خطی نامه‌ی پيامبر(ص) به «هرقل» پادشاه روم متعلق به دوران صدر اسلام نزد شخصی يمنی‌الاصل مقيم امارات كشف شد.به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا) به نقل از پايگاه خبری يمن پرس، به گفته اين شخص يمنی خانواده‌ی وی تنها نسخه‌ی خطی اين نامه را نگهداری می‌كنند كه باستان‌شناسان آلمان برپايه‌ی مستندات محكم هنری، قدمت اين نسخه را مربوط به هزاران سال پيش می‌دانند.



كشف نسخه ‌خطی نامه‌ی پيامبر(ص) به پادشاه روم

 

گروه بين‌الملل: نسخه‌ی خطی نامه‌ی پيامبر(ص) به «هرقل» پادشاه روم متعلق به دوران صدر اسلام نزد شخصی يمنی‌الاصل مقيم امارات كشف شد.

 

به گزارش خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا) به نقل از پايگاه خبری يمن پرس، به گفته اين شخص يمنی خانواده‌ی وی تنها نسخه‌ی خطی اين نامه را نگهداری می‌كنند كه باستان‌شناسان آلمان برپايه‌ی مستندات محكم هنری، قدمت اين نسخه را مربوط به هزاران سال پيش می‌دانند.

 

با توجه به منابع مختلف، اين نامه از حدود 600 سال پيش تاكنون در ميان نسل‌های مختلف اين خانواده‌ی يمنی نگهداری شده‌ و اسم نسل‌هايی كه اين نسخه از نامه به آن‌ها رسيده‌‌ نيز به ثبت رسيد‌ه‌است.

 

اين درحالی‌است كه خبرگزاری‌ها، درباره‌ی وجود نسخه‌ی اصلی نامه‌‍ی پيامبر(ص) به پادشاه روم، اختلاف نظردارند، گروهی معتقدند كه اين نسخه در بانك مركزی اردن و گروهی ديگر نيز بر اين باور هستند كه اين نسخه در موزه‌ی اسلامی استانبول نگهداری می‌شود اما می‌توان گفت كه اين اثر تنها نسخه‌‌ی موجود در جهان است كه رومی‌ها بيش از هزار سال از آن نگهداری ‌كردند.

 

همچنين بر اساس گزارش خبری رونامه‌ی دنيا الوطن چاپ فلسطين و مستندات اينترنتی و بر اساس گفته‌ی صاحب اين اثر، بسياری از كارشناسان معتقدهستند كه اين نسخه تنها نسخه‌ی موجود در جهان است و تاكنون در ميان هيچ يك از مقامات اسلامی و رومی يافت نشده‌است.

 

طول اين اثر ارزشمند دينی، حدود 31 سانتی‌متر و عرض آن 20 سانتی‌متر است و به گفته‌ی كارشناسان، جنس كاغذ اين نامه از پوست حيوانات است و جوهر آن نشان دهنده‌ی قدمت آن است و از سال 300 هجری تاكنون چنين نامه‌ای يافت‌نشده‌است.

 

براساس تحقيقات انجام‌شده در آزمايشگاه تخصصی دانشگاه ارلانگن آلمان، قدمت اين نامه بيش از هزار سال ميلادی است و باتوجه به تحقيقات دكتر «كوريو» در بخش نسخه‌های خطی عربی كتابخانه‌ی ملی برلين و پروفسور «دايم» يكی از كارشناسان نسخه‌های خطی موزه‌ی برلين و با توجه به بررسی‌های دكتر «دلف گراهمن» استاد دانشگاه كولون قدمت اين نسخه به قرن دوم و سوم هجری بر‌می‌گردد.

 

همچنين تمامی محققان معتقدهستند كه رومی‌ها به خاطر ترس از گم‌شدن نسخه‌‌ی اصلی اين نامه، از آن نگهداری‌كردند.

 

لینک : ایکنا

زیگموند فروید کیست ؟  

زیگموند فروید کیست ؟                   

زیگموند فروید (Sigmund Freud) در ششم ماه مه 1856 در فری برگ، مراوی ( چک امروز) به دنیا آمد. پدرش تاجر ابریشم و مادرش همسر دوم و 20 سال کوچکتر از پدرش بود .تا ده سالگی به مدرسه نرفت اما پس از ورود به سرعت مدارج علمی را طی کرد و پس از اتمام دوره پزشکی کار تحقیقاتی خود را شروع کرد. در سن 29 سالگی به کار تدریس در دانشگاه وین مشغول شد. پس از چاپ کتابی در زمینه هیستری که نتیجه تحقیقات چند ساله او را در بر داشت، در 1908 اولین انجمن بین المللی روانکاوان را تاسیس کرد.



زیگموند فروید کیست ؟

زیگموند فروید (Sigmund Freud) در ششم ماه مه 1856 در فری برگ، مراوی ( چک امروز) به دنیا آمد. پدرش تاجر ابریشم و مادرش همسر دوم و 20 سال کوچکتر از پدرش بود .

تا ده سالگی به مدرسه نرفت اما پس از ورود به سرعت مدارج علمی را طی کرد و پس از اتمام دوره پزشکی کار تحقیقاتی خود را شروع کرد. در سن 29 سالگی به کار تدریس در دانشگاه وین مشغول شد. پس از چاپ کتابی در زمینه هیستری که نتیجه تحقیقات چند ساله او را در بر داشت، در 1908 اولین انجمن بین المللی روانکاوان را تاسیس کرد.

وی یک یهودی اشکنازی بود. با روی کار آمدن نازی‌ها وی در ۱۹۳۸ اتریش را ترک کرد و به انگلستان رفت و در همانجا هم به دلیل مصرف بی‌رویه سیگار و در پی آمد آن سرطان فک در 22 سپتامبر 1939 میلادی در سن 82 سالگی درگذشت.

 

نظرات فروید

يکی از جنجالی‌ترين نظرات فرويد (که در واقع براساس خاطرات کودکی خودش شکل گرفته بود) اين بود که نياز جنسی محرک اصلی بسياری از فعاليت‌های بشری است. او حتی رابطه فرزند و والدين را نيز بر همين اساس تعبير می‌کرد زيرا بخاطر می‌آورد که در کودکی نسبت به مادرش تمايل جنسی داشته است. فرويد معتقد بود که به همين دليل معمولا پدران رابطه بهتری با دخترانشان و مادران رابطه بهتری با پسرانشان دارند. به دليل مشابهی او معتقد بود که پسرها از پدرشان متنفرند و در سر توطئه قتل او را مي چينند. او معتقد بود که در دوره‌ای از تاريخ اين فقط يک توطئه نبوده بلکه پسران واقعا پدر را مي کشتند و سپس جسد پدر را در يک مراسم خاص ‌خورده و زنان او را تصاحب می‌کردند. فرويد معتقد بود که پسران پس از کشتن پدر و برای زنده نگه‌داشتن ياد او مراسمی برگزار می‌کردند که به مرور زمان از دل اين مراسم مفاهيم دينی و تئوری خدا شکل گرفت.

نظرات فرويد در مورد زنان نيز به شدت جنجال برانگيز بود. اگرچه او جزو پيشروان آزادی و تحصيلات برای زنان بود٬ اکثر فمينيست‌ها معتقدند که نظرات فرويد جنبش زنان را نيم قرن به تاخير انداخت. فرويد معتقد بود که دختران از کودکی نسبت به پسران دچار احساس حسادت می‌شوند و احساس می‌کنند که يکی از اعضای بدنشان را از دست داده‌اند. اصطلاح Penis Envy برای اولين بار در کارهای فرويد ظاهر شد. او معتقد بود که تلاش‌های زنان برای بازگشت به جامعه و يا در دست گرفتن کارهايی که مردان انجام می‌دهند يک شورش عليه اين عقده فروخورده است. Firestone فمينيست معروف کانادائی معتقد است که نظرات فرويد در مورد زنان کاملا صحيح است ولی بايد هرجا که فرويد نوشته Penis اين کلمه را با Power عوض کنيم!

نظرات غير معمول فرويد برايش دشمنان زيادی تراشيد. بزرگترين انتقادی که از فرويد می‌شد (و می‌شود) اين بوده که در اکثر مقالات علمی‌اش با استناد به يک يا دو مورد نتايج کلی صادر کرده است. به عنوان مثال تنفر از پدر و آرزوی جايگزينی او برای تصاحب مادر يک تجربه به شدت شخصی زيگمويند و يکی از بيماران خوردسالش (Little Hans) بود. (در حدود ۴۰ سالگی٬ زيگموند در اثر شدت تنفر از پدرش٬ خودش دست به روان‌درمانی خودش زد).

اولين تئوری‌های تعبير خواب و ارتباط خواب با ذهن غير‌فعال نيز توسط فرويد مطرح شد. طبق نظرات فرويد اگر شما موقع خوابيدن گشنه باشید٬ احتمالا خواب غذا خوردن می‌بينید. يا اگر مرتب خواب می‌بينيد که کلاه برسر داريد احتمالا دليلش اينست که نگران از دست دادن موهايتان هستيد. روش‌های فرويد در تعبير خواب کماکان استفاده می‌شود.

بسياری از نظريات فرويد امروزه رد شده و يا با نظرات کامل‌تری جايگزين شده٬ با اين وجود دوست و دشمن معترف نبوغ او بوده و هستند. بسياری از روش‌های او در روان‌شناسی (بالينی) کماکان استفاده مي شود.

 

آثار

تعبیر خواب ( 1900 )

توتم و تابو (۱۹۱۳)

روان‌شناسی گروه و تحلیل من (۱۹۲۱)

تمدن و گله‌مندان از آن (۱۹۳۰)

بررسی رفتارهای جنسی

آسیب شناسی زندگی روزمره

 

برخی از کتابهای وی به فارسی ترجمه شده‌اند. از جمله آنها میتوان به کتاب »تمدن و گله مندان از آن» اشاره کرد که تحت عنوان "فرهنگ و ناخوشایندیهای آن" توسط امید مهرگان از آلمانی به فارسی برگردانده شده است.

منبع : باشگاه اندیشه

دادگاه آمریکا راي به منع حجاب يك زن پليس داد

دادگاه آمریکا راي به منع حجاب يك زن پليس داد

 

بین الملل: دادگاه فیلادلفیاي آمريكا استفاده از حجاب را براي يك زن پليس كه در محيط كار با پوشش اسلامي ظاهر مي شد، ممنوع اعلام كرد.

 

به گزارش خبرگزاری شبستان، "کیمبرلی وب" پلیس 44 ساله فیلادلفیاي آمريكا با مخالفت دادگاه برای استفاده از حجاب در ساعات خدمت خود مواجه شد.

 

"هاروی بارتل" قاضی دادگاه در اين باره گفت: لباس همه پلیس ها بايد به یک شکل باشد و پوشش یک زن مسلمان باعث می شود که استفاده از یک لباس واحد معني خود را از دست بدهد.

 

بنا به گزارش اسلام آنلاين، در همين راستا کمیسیون فرصت های شغلی فيلادلفيا از این افسر زن مسلمان حمایت و با تاكيد بر اينكه نباید حقوق اولیه و شهروندی یک انسان نادیده گرفته شود، اعلام كرد: ما باید یاد بگیریم که به ارزش های اخلاقی یکدیگر احترام بگذاریم.

 

کیمبرلی وب اعلام کرد كه به زودی تقاضای تشکیل دادگاه تجدیدنظر را ارايه خواهد داد.

 

لینک : http://www.shabestannews.com/newsdetail.asp?newsid=86032718485915&code=10

گسترش فعالیت زنان مسلمان در آلمان

گسترش فعالیت زنان مسلمان در آلمان

گروه بین الملل: زنان مسلمان آلمان می توانند فعالیت های جدیدی را در مرکز اسلامی هامبورگ آغاز کنند.

 

به گزارش خبرگزاری شبستان، مرکز اسلامی هامبورگ با برگزاری دوره های آموزشی جدید ویژه زنان، فعالیت مسلمانان آلمان را گسترش می دهد.

 

بنا به گزارش مرکز اسلامي هامبورگ، کلاس های آموزش روخوانی و تجوید سطح یک قرآن کریم و آموزش احکام ویژه بانوان مسلمان، هر هفته پنجشنبه ها در محل اين مرکز برگزار می شود.

 

همچنین بانوان مسلمان آلمان می توانند از طریق شماره تلفن هاي این مرکز، پاسخ سوالات خود درباره مسايل شرعی را دريافت كنند.

 

 

لینک : http://www.shabestannews.com/newsdetail.asp?newsid=86032112391983&code=10

انتصاب دو نماينده مسلمان در كابينه انگليس

انتصاب دو نماينده مسلمان در كابينه انگليس

انتصاب دو نماينده مسلمان در كابينه انگليس

بین الملل: "شهید مالک" و "صادق خان" دو نماینده مسلمان پارلمان انگليس به عنوان معاون وزارت توسعه و مشاور دولت در امور پارلمان انتخاب شدند.

 

به گزارش خبرگزاري شبستان، "گوردون براون" نخست وزير انگليس طي حكمي شهيد مالک، نماينده مسلمان پارلمان اين كشور را به عنوان معاون وزارت توسعه و اور بين الملل بريتانيا منصوب كرد.

 

مالك 39 ساله، نخستین مسلمانی بود که از حزب کارگزاران منطقه (دیوسبوری) به مجلس نمایندگان انگليس راه يافت. وی مسلمانان را به حفظ هویت اسلامی و ارزش های ملي تشویق می کرد.

 

مالك نسبت به جنگ آمریکا در عراق به شدت مخالفت بود و در آگوست سال 2006 میلادی نیز با ارسال نامه ای سر گشاده به تونی بلر، نخست وزیر مستعفی انگلیس از سیاست های خارجی این کشور در جنگ میان حزب الله و اسراییل انتقاد کرد.

 

وی در سال 2006 میلادی ضمن بازدید از مناطق جنگ زده لبنان از حمله اسراییلی ها در این مناطق ابراز تأسف کرد.

 

گوردون براون، همچنین یک نماینده دیگر مسلمانان را با نام "صادق خان" را به عنوان مشاور دولت در امور پارلمان برگزید.

 

خان (36 ساله) يكی ديگر از نمايندگان عضو حزب كارگر است كه در سال 2005 میلادی به عنوان نماینده مردم شهر "توتنج" در پارلمان انگليس انتخاب شد.

 

بنا به گزارش اسلام آنلاین، "داود عبدالله" معاون دبیر کل شورای اسلامی انگلیس در این باره گفت: شورا معتقد است انتخاب این دو نماینده گام مهمی در بهتر شدن وضعیت مسلمانان در این کشور خواهد بود.

 

گوردون براون در منصب های دولتی از وزیران و مشاوران با پیشینه سیاسی و مذهبی مختلف انتخاب کرده است.

 

لینک : http://www.shabestannews.com/newsdetail.asp?newsid=86041017314476&code=10

مخاطب شناسی در گفتگو با جوانان

مخاطب شناسی در گفتگو با جوانان
مریم احمدی
کارشناسی ارشد علوم اجتماعی / دانشگاه علامه طباطبائی
مخاطب شناسی در گفتگو با جوان نکته ای است که نمی توان آنرا نادیده گرفت و متأسفانه بسیاری از مشکلاتی که در نحوه ارتباط گیری با جوان وجود دارد از آن سرچشمه می گیرد. بنابراین لازم است برای پرداختن به موضوع مخاطب شناسی در ابتدا تعریفی از «ارتباط» و «جوان» داشته باشیم.در هر «ارتباط» 4 جزء وجود دارد که عبارتند از: پیام، پیام رسان، پیام گیر و واکنش. به نظر می رسد در بین این اجزاء، «پیام رسان» از اهمیت ویژه ای برخوردار است و یکی از وظایف و مسؤولیتهای سنگین آن، شناخت روحیات و ویژگیهای «پیام گیر» یا «جوان» است.


مخاطب شناسی در گفتگو با جوانان

مریم احمدی

کارشناسی ارشد علوم اجتماعی / دانشگاه علامه طباطبائی

 

« با درختی که زند سر به فلک

به زبان مه و ابر

به زبان لجن و سایه و لک

به زبان شب و شک حرف مزن

با درختان برومند جوان

به زبان گل و نور

به زبان سحر و آب روان

به زبان خودشان حرف بزن»

 

مخاطب شناسی در گفتگو با جوان نکته ای است که نمی توان آنرا نادیده گرفت و متأسفانه بسیاری از مشکلاتی که در نحوه ارتباط گیری با جوان وجود دارد از آن سرچشمه می گیرد. بنابراین لازم است برای پرداختن به موضوع مخاطب شناسی در ابتدا تعریفی از «ارتباط» و «جوان» داشته باشیم.

در هر «ارتباط» 4 جزء وجود دارد که عبارتند از: پیام، پیام رسان، پیام گیر و واکنش. به نظر می رسد در بین این اجزاء، «پیام رسان» از اهمیت ویژه ای برخوردار است و یکی از وظایف و مسؤولیتهای سنگین آن، شناخت روحیات و ویژگیهای «پیام گیر» یا «جوان» است.

در نحوه و نوع ارتباط با جوان معمولاً دو مشکل عمده وجود دارد: عدم شناخت کافی و لازم از جوان و فاصله گرفتن از او به بهانه تفاوت بسیار زیادی که این نسل با نسل قبلی خود دارد. استاد مطهری در این زمینه می گوید: «ما اول باید درد این نسل را بشناسیم. درد عقلی و فکری، دردی که نشانه بیداری است، یعنی آن چیزی را که احساس می کند و نسل گذشته احساس نمی کرد...»

جوانی مرحله ای از عمر است که مرز سنی 18 تا 26 سال را در برمی گیرد. این دوره از مهمترین و در عین حال پیچیده ترین مراحل حیات است . جوانی دوران تربیت پذیری است و فرصتی که در آن عقیده و اخلاق ریشه دار شده و فضایل و ملکات انسانی در جوان تثبیت می گردد.

 

 

در ذیل به برخی از ویژگیهای این دوران اشاره می گردد؛

1- مهمترین تعبیری که برای این مرحله به کار می رود تعبیر «شباب» است. شباب در لغت به معنای برافروختگی و زبانه کشیدن است و همه حالات و رفتار جوانان حکایت از برافروختگی و هیجان دارد. جسم، روان، عواطف، احساسات و افکار جوان در کمال رشد و برافروختگی است. که البته این ویژگیها در صورت عدم کنترل، می تواند خطرآفرین باشد.

امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در روایتی این دوران را به «سکرالشباب» تعبیر فرموده اند. دوران بلندپروازی، امید و آرزوهای دور و دراز، آرمان خواهی، حقیقت جویی و همت های بلند.

2- کنجاوی طبیعی در این دوران به چراجویی مبدل گشته و جوان را به سوی منطقی روشن و استدلالی قانع کننده می کشاند.

3- «جوان» رقیق القلب و فردی پیشتاز است. شور، شوق، عشق و شیدایی او در مرحله ای از توان و رشد است که برای اقدام در دشوارترین امور حاضر به سرمایه گذاری است.

4-جوانی مرحله ای است که فطرت انسان بیدار است و می تواند بسنجد و راه و رسم انسانیت و اخلاق را در پیش گیرد.

آنچه در بالا بدانها اشاره شد، تنها بخشی از ویژگی های دوران جوانی است که برای برقراری یک ارتباط موفق با جوان باید مدنظر قرار گیرد. حال با توجه به این خصوصیات، نحوه برقراری یک ارتباط موفق با جوان به چه صورت است؟

به نظر اندیشمندان، بی تفاوتی و سهل انگاری والدین همانقدر آرامش جوان را بر هم می زند که دخالتها و امر و نهی های بیش از اندازه و نابجا. اگر کسی بخواهد جوان را از راه تربیت صحیح و آگاهانه به آزادی، تفکر، استقلال رأی و احساس مسؤولیت فردی و اجتماعی هدایت کند، لازم است در نهایت متانت، بدون دخالت مستقیم و احیاناً تحمیل، او را در راه ناهمواری که در پیش رو دارد همراهی کند . کسانی که در ارتباط مستقیم با جوانها هستند باید بدانند که رشد عقلی و روحی انسان خواه سریع، خواه کند ، خواه با کمک بزرگترها و یا بدون دخالت آنها به همان نسبت پیچیده است که حیات در سیر آفرینش و تبدیل یک کرم ابریشم بی دفاع به یک پروانه ی بلند پرواز...

نگرانی از آینده سبب یأس و ناامیدی در جوانان می شود. و احساس ناامنی اجتماعی و روانی بوجود می آورد و به این ترتیب ممکن است جوان دچار افسردگی شود. فرد افسرده جامعه پذیر نیست و گرایش به آسیب های اجتماعی دارد، بنابراین ایجاد شادی معقول و منطقی در این افراد مانع از افسردگی و انواع ناهنجاریهای اجتماعی می گردد و در نتیجه باعث افزایش کارآیی می گردد.

بسیاری از جوانها در زندگی خود هدف مشخصی ندارند، باید به آنان کمک شود که هدفهای خود را انتخاب و برای آن کوشش نمایند و در این راه آموزش مهارتهای زندگی سبب می شود تا بهتر بتوانند با مشکلات و معضلات زندگی های عصر ماشینی مقابله کنند.

به نظر می رسد آشنایی جوانها با ارزشها به نحوی که خدا ، رسول خدا و انبیاء و علمای جامعه راه را نشان داده اند به خوبی فکرش را به سوی درست اندیشیدن هدایت خواهد کرد.

در پایان اینکه متأسفانه در اغلب اوقات نه تنها در نحوه ارتباط با جوان بلکه در سایر ارتباطات اجتماعی نیز فراموش می کنیم که «گوش دادن رمز ارتباط است» و خوب گوش دادن را از یکدیگر دریغ می کنیم. شاید کلید طلایی موفقیت در ارتباط با جوان این است که بدانیم «تفاوت نسیم و طوفان در نوع برخورد است.»

 

منبع : کانون اندیشه جوان

سه آفت خطرناک برای پیشتازان

دوری از قرآن، عوام زدگی و علم‌زدگی

محمد درخشان

برادر! اولین و مهم‌ترین آفتی که این روزها دامنگیر ما شده است دوری از قرآن و نداشتن بینش قرآنی است.شما نیک می‌دانید که بود و نبود اسلام و مشرروعیت آن به این کتاب مقدس بستگی دارد. کتابی که حاوی مطالبی درباره‌ی آغاز و انجام جهان، آفریننده‌ی هستی، علل و عوامل پیشرفت و توسعه و یا سقوط و پستی جامعه و انسان است. در برگیرنده‌ی موضوعات و مساءلی است که هیچ‌گاه بشر با تلاش و کوشش ذهنی و عقلی خویش به آن‌ها، نخواهد رسید.



سه آفت خطرناک برای پیشتازان

 دوری از قرآن، عوام زدگی و علم‌زدگی

محمد درخشان

1. دوری از قرآن

برادر! اولین و مهم‌ترین آفتی که این روزها دامنگیر ما شده است دوری از قرآن و نداشتن بینش قرآنی است.شما نیک می‌دانید که بود و نبود اسلام و مشرروعیت آن به این کتاب مقدس بستگی دارد. کتابی که حاوی مطالبی درباره‌ی آغاز و انجام جهان، آفریننده‌ی هستی، علل و عوامل پیشرفت و توسعه و یا سقوط و پستی جامعه و انسان است. در برگیرنده‌ی موضوعات و مساءلی است که هیچ‌گاه بشر با تلاش و کوشش ذهنی و عقلی خویش به آن‌ها، نخواهد رسید.

آفت‌هایی که در ارتباط با قرآن دامنگیر نسل پیشتاز خواهند شد عبارتند از:

 

 

)نخواندن و عدم تلاوت روزانه‌ی آن

2)عدم تدبّر و تفکّر در آیات آن

3)عرفی کردن و قدسیت زدایی از آن

4)تجزیه نمودن و بخش بخش کردن آن

5)تفسیر به رأی و یا تأویل آن

6)سعی در مطابقت دادن آن با نظریات علمی و یافته‌های تازه‌ی دانشمندان

7)انتظارات نامعقول داشتن از آن

 

2. عوام زدگی

منظور از عوام زدگی این است که کسی از پیشتازان دعوت و اصلاح، زندگی روزمره‌اش همانند عامه‌ی مردم گردد؛ مانند آنان وقت‌هایش را تلف کند؛ با اطرافیان و نزدیکان خود، ایجاد پیوند و یا قطع رابطه نماید؛ به خشم آید یا خوشحال شود؛ کنترلی بر عواطف، احساسات چشم، زبان و گوش خود نداشته باشد و تحلیل‌ها و دیدگاه‌هایی همانند آنان داشته باشد.

تابلوی زیر را که در آن نوعی زندگی عامیانه به تصویر کشیده شده است، با دقت مورد نظر قرار دهید، تا زندگی یک شخصیت معمولی را بهتر بشناسید.

شخصی که دائماً در تلاش و تکاپو و دویدن است، به هر طرف میرود، لحظه‌ای آرام و قرار ندارد، فقط در فکر پول جمع کردن و ثروت اندوزی است و همیشه هم از زندگی ناراضی است. از زمین و زمان طلبکار است. اگر کسی با او، هم‌صحبت شود، از وضع بد زندگی و معشیت گلایه می‌کند؛ از باریدن برف و باران ناراحت است، از نیامدشان هم می‌نالد، باد بوزد بدو بیراه می‌گوید، هوا گرم باشد شکایت می‌کند، سرد هم باشد همینطور. از دست زن و فرزندانش شِکوه می‌کند. اطرافیان و اقوام و خویشان را سرزنش می‌نماید. پشتِ سرٍ همه شروع به غیبت می‌کند و راز و اسرار دیگران را آشکار می‌نماید. در چیزی که به او هم مربوط نیست دخالت می‌کند. سعی می‌کند در هر بحثی داخل شود و نظر و پیشنهاد هم ارائه دهد و حتی اهل فن و متخصّصین امر را هم زیر سؤال می‌برد.

با کمترین مصیبتی جَزَع و فَزَع و ناله و فریاد سر می‌دهد و از دستِ روزگار و قضای پروردگار شکایت می‌کند و خود را مظلوم می‌داند. به محض این‌که نعمتی به او برسد، آن را نتیجه‌ی زحمات و تلاش‌های خود می‌پندارد و دچار کبر و غرور می‌گردد. با کمترین بهانه‌ای، بر سر مسایل بسیار جزئی و شخصی رابطه‌ی خود را با دیگران قطع می‌کند و پیوندش هم همین‌گونه بوده است. آن‌ها را تا زمانی دوست دارد که در خدمت تأمین منافع او یا افراد و اشیای مورد علاقه‌ی او باشند. و بر همین منوال هم بر دیگران خشم می‌گیرد و از آنان عصبانی می‌شود. نماز می‌خواند اما در آخرین دقایق مانده به وقت شرعی، با عجله وضویی می‌گیرد و به سرعتِ باد چند رکعت نماز می‌خواند. در حینِ نماز حواسش به فیلم و تلویزیون و سخن اطرافیان است و بلافاصله پس از اتمام نماز وارد همان بحث قبلی یا سخنان افراد دورو برش می‌شود و در همان نماز جواب‌ها و نظرات خویش را آماده کرده است!! هنوز کاملاً سلام نداده است که «سجاده» را جمع می‌کند و به میان دیگران و سخنان آنان می‌پَرَد. از اوراد و اذکار و راز و نیاز و آرامش و طمأنینه‌ی پس از نماز خبری نیست.

روزه می‌گیرد ولی تنها در طول روز به خوردن گوشت مردم (غیبت) مشغول است و چشمانش را از نگاه به نامحرم باز نداشته بلکه در آخرین دقایق روز به بازار می‌رود و هر اندازه در توانش باشد خوردنی و آشامیدنی می‌خرد و برای لحظه‌ای اذان و افطار بی‌صبرانه در انتظار است تا مصیبتِ! گرسنگی و تشنگی امروز را با شدت هر چه تمام‌تر جبران کند. در این روز که او روزه بوده، هیچ کس جرأت نداشته تا با او حرفی بزند یا بگوید پشت چشم‌هایت ابرو است! چرا که انبوه ناسزا و ناشایست‌ها، نثار او می‌شد.

به مسجد می‌رود اما برای تظاهر و جنگ و دعوا بر سر مسایل پیش پا افتاده و کودکانه!! همانند یک دقیقه پس و پیش شدن لحظه‌ی اذان، عصبانی شدن و راندن آن‌ها به صف‌های عقبه و اگر خدا توفیق دهد آنان را از مسجد بیرون کند، همانند ایستادن در جایگاه مخصوص و تعیین شده به ویژه در صف‌های جلو، همانند گفتن و شنیدن اخبار بازار و کوچه و محله‌ی خود و ... .

به حج می‌رود اما برای بستن یک کمربند زرد رنگ و گرفتن عنوان و لقب «حاجی» و آن‌گاه ادعاهای اضافی و بزرگ‌منشانه و متکبرانه.

انفاق می‌کند اما در روزهای جمعه و با انداختن سکه‌ی 50 و حداکثر 100 ریالی بر سرو روی بینوایان و گدایانی که دست پرورده‌ی چنین افرادی هستند و با وسواس بسیار عجیبی سعی می‌کند یکی را هم فراموش نکند و از قلم نیندازد. به شدّت از قضاوت و اظهار نظرهای مردم و اطرافیان درباره‌ی خودش و ناراحت و یا خوشحال می‌شود؛ تحت تأثیر جمع قرار می‌گیرد و مانند مایعات به شکل و شیوه‌ی ظرف و زمانش در می‌آید.

نظر اطرافیان و مردم، رضایت و نارضایتی قلبش و سواد و عقلش را معیار خوبی و نیکی و راستی و درستی قرار می‌دهد. می‌گوید: «باید هم‌رنگ جماعت باشی!»، قلبت پاک باشد، بی خیال باش. اینقدر هم سخت نگیر! سال‌های سال است که مردم چنین می‌کنند و چنین می‌گویند. ما هم همین‌طور!!

خدا نکند که روزی نسل پیشتاز به چنین آفتی گرفتار شود، یعنی روزمرّگی و عوام زدگی او را از خود و خدا غافل کند و مصداق این آیه‌ی شریفه‌ شود که می‌فرماید: «وَ لا تَکُونُا کَالَّذینَ نَسُوا اللهَ فَأَنساهُم أَنفُسَهُم»

اگر خواهران و برادران مسلمان به گاه دیدار و ملاقات هم، شروع به سخنان معمولی و روزمره و عامیانه کردند و از سردی و گرمی هوا، از گرانی و ارزانی، از بارندگی و بی بارانی و ... صحبت کردند و یا همانند سایرین، اوقات گران‌بهای خویش را با تماشای مسابقات فوتبال و فیلم‌های بی‌خاصیت و بی‌محتوا همانند فیلم‌های پلیسی و رزمی تلف کردند، ساعت‌ها نشستند و گپ زدندو گفتند و شنیدند، بدون این‌که از خدا و آخرت و سیره‌ی پیامبران و صالحین، بحثی کرده باشند، بدون این‌که همدیگر را به حق و نیکی و ثبات و استقامت توصیه نموده باشند؛ بدون این‌که یک مسأله‌ی علمی و شرعی را تحلیل و بررسی کرده باشند، بدون این‌که از امور مربوط به دعوت و اصلاح از همدیگر پرس‌و‌جو کرده باشند و بدون این‌که از تجارب هم، در پیشبرد برنامه‌هایشان سودی برده باشند، به یقین بدانید که آنان نیز، عوام‌زده شده‌اند و اگر در اسرع وقت به خود نیایند و بیدار نشوند، نزدیک است که همانند سایرین، در چیزهایی عمر خود را به پایان برسانند که شایسته‌ی انسان و اهتمام او نبوده‌اند و سرانجام غرق خواهند شد!!

مهم‌ترین و بارزترین اشکال و صورت‌های عوام‌زدگی را می‌توان:

1. اتلاف وقت 2.سرگرمی و اهتمام به امور ناچیز و پیش پا افتاده 3.دخالت در آن‌چه با انسان مربوط نیست و از او سؤال نشده است و 4.روزمرگی و بی‌برنامگی نام برد.

اهمیت و ارزش وقت، نزد مسلمانان و سَلَفِ صالح: پیامبر و یارانش، با الهام از قرآن مجید، که به گونه‌ای بسیار واضح و روشن توجّه مسلمانان و ایمان آورندگان را به وقت و زمان جلب و آنان را به استفاده‌ی بهینه از آن ترغیب و تشویق می‌کند، ارزش فوق‌العاده‌ای برای وقت و زمان خود و دیگران قایل بودند.

در جایی که قرآن به وقت و زمان و بخش‌های معینی از شب و روز سوگند می‌خورد1 و زمانی که مهم‌ترین وظیفه‌ی انسان در مقابل پروردگارش (که شعایر و مناسک عبادی‌اند) در زمان و اوقات مشخصی باید انجام گیرند، جای این دارد که پیامبر بزرگوتر هم بفرماید: «کن تَزُولَ قَدَما عَبدٍ یومَ القِیامَةِ حَتَّی یسأَلَ عَن أَربَع حِضالٍ: عَن عُمرِهِ فیما أَفناهُ وَ عَن شَبابِهِ فیما أَبلاهُ وَ عَن مالِهِ مِن أینَ إکتَسَبَهُ وَ فیما أنفقَهُ و عَن عِلمِهِ ماذا عَمِلَ بِهِ»آری، «یاران باوفایش این سخن گهر بار را آویزه‌ی گوش خود کردند.»

هر گونه عبادت و عمل صالح، و هر گونه ذکر و تفکری در باب هستی و خالق آن، و هم‌چنین تلاش برای کشف قوانین و اسرار جهان به منظور تسخیر و بهره‌برداری بهینه از طبیعت، در ظرف زمان صورت می‌پذیرد. شاید بتوان گفت که فرق انسان‌های مبتکر و نوآور با انسان‌های معمولی، و انسان‌های موفق و کامیاب با شکست‌خوردگان و به جا مانده از کاروان، رشد و ترقی ممالک و ملل توسعه یافته با کشورها و مدم عقب مانده و توسعه نیافته، چیزی جز، برنامه‌ریزی، کار مداوم و تلاش و کوشش مستمر نیست و یکی از ویژگی‌های انسان‌های موفق هم، اصرار و پی‌گیری آن‌هاست. هم در برنامه‌ریزی و هم در پشتکار و سخت‌کوشی، عنصر زمان و استفاده‌ی به موقع و بهینه از آن، نقش اصلی را ایفا می‌کند.

سَلَفِ صالح، به درستی ارزش و اهمیت زمان را درک کرده بودند و می‌دانستند که زمان، به سرعت سپری می‌شود و پایان می‌پذیرد و هیچ‌گاه برنمی‌گردد و قابل جبران هم نیست؛ زیرا برای کسانی که می‌خواهند اهل کار و عمل باشند و نه حرف و اَمَل، هر زمانی، کار و عمل ویژه‌ی خود را دارد.

در حدیث صحیح آمده است که: «خداوند برای کسی که شصت سال از عمر خود را سپری نموده (ولی هنوز کارنامه‌ای ندارد که کارهای مثبتش در آن ثبت شده باشند) هیچ عذر و بهانه‌ای را باقی نگذاشته است»1

زندگی انسان مسلمان، آن‌گونه که قرآن و پیامبر بزرگوار (ص) آن را ترسیم می‌کنند، یک ذرّه هم فضای خالی ندارد که انسان بتواند با اعمال پوچ و بیهوده و سخنان مفت و بی‌فایده آن را پُر کند. نگاهی به فرایض و نوافل و اوراد و اذکاری که لازم است انسان مسلمان در صورت فرصت و توان، آن‌ها را انجام دهدو یا بر زبان بیاورد، این ادعا را تصدیق خواهد کرد.

عبدالله بن مسعود ضحای بزرگ (رض) می‌گوید: «هیچ‌گاه به اندازه‌ی روزی که بر من گذشته و با غروب خورشید از عمرم کاسته شده است ولی نتوانسته‌ام کار مفید و عملی صالح را انجام دهم، پشیمان و افسرده نبوده‌ام.»2

«می‌گویند عمر بن خطاب (رض)، هر گاه شب فرا می‌رسید با شلاق به خود می‌زد (و خود را سرزنش و محاسبه می‌کرد) و به نفس خود می‌گفت: هان! امروز چه عملی انجام داده‌ای؟.»3

یکی از پیشینیان ما گفته است: «کسی که یک روز از عمر خویش را سپری کند، بدون این‌که در آن حقی گذارد، یا دینی ادا کند و یا عظمتی بنا نهاده باشد، یا ستایش و تحسینی کسب کرده و یا خیر و نیکی‌ای نهاده یا دانشی اندوخته باشد، مسلماً حق زمان خویش را به جا نیاورده و به خویش ستم کرده است.»1

خلاصه این‌که عمر حقیقی انسان آن سال‌ها نیست که از روز ولادت تا روز وفات سپری می‌شود، بلکه عمر حقیقی او به همان اندازه‌ای است که در آن اعمال صالح و رفتارهای شایسته و افعال و اقوال خیر در نزد خداوند در حساب پس‌انداز و اندوخته‌ی او نوشته شده است. وحقیقتاً 10 سال عمر یک نفر که آن را در امور خیر و کمک به دیگران و خدمت به اجتماع صرف کرده باشد، با پنجاه سال عمر کسی که آن را بدون انجام کارهای نیک و خدمت به خلق و عبادت خدا سپری کرده باشد، برابری می‌کند و جهان را نیز، مردان و زنانی ساخته‌اند که لحظا لحظه‌ی حیات و زندگی‌شان را حساب شده، مورد بهره‌برداری قرار داده‌اند؛ نه افرادی که روزها و شب‌ها را می‌گذرانند بدون این‌که بدانند در چه حال و هوایی هستند و چه مدت از عمرشان گذشته و در زمین زندگی و فرصت زمان، چه چیزی را کاشته‌اند.

نسل پیشتاز، عمر خویش را امانتی می‌دانند که هر آن، احتمال بازپس گیری آن وجود دارد. برای آن ارزش قایلند و آن را وسیله‌ی عزّت و شرافت خویش می‌شمارند و در آن، تخم نیکی، دانه‌ی محبت و خلق دوستی و نهال ایمان و خداپرستی می‌کارند. برای لحظه لحظه‌ی حیات و زندگی‌ خویش برنامه‌ریزی کرده‌اند و نه تنها اوقات اضافی و فرصت کافی ندارند تا در آن به لَهو و لَعِب بپردازند بلکه، وقت و زمان را صید می‌کنند و به تور می‌اندازند!!

سرگرم شدن به امور پیش پا افتاده و ناچیز، دومین شکل و صورت عوام‌زدگی است. انسان‌های معمولی، بیش از آن‌که در فکر «شخصیت» خویش باشند، در فکر پاره‌ای از شخصیت خود هستند و بهتر بگوییم در فکر «شخص» خود. به جای این‌که در فکر ایمان خود باشند، در فکر جزئی و بخشی بسیار کوچک از عبادات و اخلاق خود هستند. به جای این‌که در فکر حفظ کیان امّت اسلامی باشند به فکر دفاع از مذهبی خاص و یا حتی شبه مذهب هستند. به جای تلاش برای خدمت به خلق خدا به فکر نجات قوم و قبیله‌ی خود هستند، به جای رهایی کلّ بشریت از یوغ و اسارت، به فکر دفاع از یک نژاد و رنگ و زبان خاص هستند.

به نوافل و سنّت‌ها، بیش از واجبات و فرایض اهمیت می‌دهند و فروع را از اصول مهم‌تر و پررنگ‌تر می‌شمارند و می‌بینند. این‌گونه افراد، برای یک دستمال، یک قیصری را به آتش می‌کشند.

در زندگی روزانه‌شان، یک فرش یا یک استکان را از آرامش خانواده‌شان مهم‌تر می‌دانند و ساعت‌ها به خاطر یک موضوع کودکانه و غیر قابل بحث، مجادله می‌کنند. زن و شوهری را در نظر آورید که برای اثبات شباهت فرزندان‌شان به آبا و اجداد خود و یا نام‌گذاری آنان و یا شوری و بی‌نمکی غذا و یا دکور و آرایش و اثاثیه‌ی منزل، چقدر حرف می‌زنند، مجادله می‌کنند و اعصابشان را داغان و خرد می‌نمایند. این نمونه‌ای واضح و روشن از اهتمام و مشغول شدن به کارهای بی‌ارزش و امور بی‌خاصیت است که عوام به آن گرفتار‌اند.

کسی که چنین باشد معمولاً جزئی نگر است و کلیات را نمی‌بیند و اولویات امور را در نظر نمی‌گیرد. به نتایج بسیار جزئی و اندک هم قانع است؛ همانند دانش‌آموزی که فقط در فکر کسب نمره‌ی قبولی است حتی اگر این نمره 10 باشد. این افراد، همت‌های عالی و افکار بزرگ را ندارند؛ در نتیجه موفقیت چندانی هم به دست نخواهند آورد. آنان افق دیدشان آن‌قدر محدود و کوتاه است که چیزی غیر از وضعیت موجود را تصور نمی‌کنند و همیشه هم نگران و بیمناکند که اگر حال و هوای فعلی تغییر کند، مردم (البته خودشان!!) بدبخت و بیچاره خواهند شد!!آن‌چه را دَمِ دست دارند و به آن مشغول‌اند تنها گزینه می‌پندارند و چنان بدان دل‌بسته‌اند ،که لذتی را غیر از این، باور ندارند.

جوانی را تصور کنید که آنچنان به تماشای مسابقات فوتبال مشغول و در آن غرق شده است که حاضر نیست یک لحظه از آن دور شودو حرف هیچ‌کس را هم قبول نمی‌کند که به او بگوید این چه کاری است که شما می‌کنید؟!

سخن این نیست که جوانان مسلمان و پیشتازان دعوت به چنین افکار و اعمال کودکانه‌ای مشغول شوند، اگر چنین چیزی روی دهد باید گفت که آنان به عقب برگشته‌اند و احتمال انحراف و سقوط‌شان حتمی است؛ سخن این است که در دایره‌ی مسئوایتِ دعوت و اصلاح دینی نیز، چنین آفاتی در کمین نسل پیشتاز و به پا خاسته، نشسته است. مانند: عدم رعایت اولویت‌ها، اهتمام به امور فرعی به جای امور اصلی؛ اهتمام به جزئیات به جای کلیات؛ اهتمام به اختلافات مذهبی به جای وحدت اسلامی و ملی، اهتمام به مسایل گروهی و حزبی به جای موضوعات دینی و دعوتی؛ به قضاوت نشستن درباره‌ی اصحاب و بعضی را بر بعضی برتری دادن، بحث و مجادله پیرامون پاره‌ای از مسایل فقهی مورد اختلاف؛ توجه و اهتمام به مسایل روبنایی و ظاهری به جای امور زیربنایی و ریشه‌ای؛ مثل تذکر به جوانان و مردم در خصوص رعایت ظواهری چون اندازه‌ی ریش و لباس و حجاب و چگونگی آن و یا آداب خوردن و خوابیدن و ... در حالی که پیامبر بزرگوار قبل از ترسیخ و ریشه دار کردن عقیده در درون مردم و کاشتن نهال ایمان به خدا و باور به آخرت، هرگز چنین چیزی را از آنان خواستار نشد و فقط خودش آن‌ها را عملاً رعایت می‌کرد و در هیچ‌یک از این موارد با کسی مناقشه و جدل نکرد.

نمونه‌هایی دیگر از اهتمام و توجه به مسایل غبرضروری و پیش پا افتاده، در میان روحانیونو پیش‌نمازان مساجد وجود دارد و آن، حساسیت به ادای حروف عربی از مخارج خود، میزان باز و بسته بودن پاها به هنگام قیام، چگونگی دست گرفتن و رکوع و سجود در نمازها، گفتن و نگفتن بسم ا... و آمین قبل و بعد از خواندن سوره‌ی حمد و تعداد رکعت‌های نماز تراویح و سایر قیل و قال‌های فقهی تا گاهی کار به جایی می‌کشد که همدیگر را تکفیر و تفسیق کنند. یا مقام امام شافعی یا ابوحنیفه و یا امامان دیگر (رض) را به درجه‌ی پیامبر و اصحاب می‌رسانند و وجهه‌ای غیر بشری برای آنان قایل می‌شوند. می‌توان موارد و مثال‌های بیشتری را در این خصوص ذکر کرد و در هر منطقه‌ای و برای هر شخصی و هر گروهی مسایل دیگری به عنوان اهتمام غیر ضروری و پیش پا افتاده، برشمرد ولی هر چه و هر اندازه گفته و نوشته شود، به رسایی و زیبایی این سخن پروردگار نخواهد رسید که در وصف مؤمنان فرموده است:

«وَ للَّذینَ هُم عَنِ الَّلغوِ مُعرِضُونَ»

دخالت کردن در اموری که به انسان مربوط نیست را می‌توان جلوه‌ای دیگر از جلوه‌های عوام‌زدگی دانست. در این مورد، انسان در چیزی که به او مربوط و برایش هم ضروری نست وارد می‌شود. در حالات بسیار پایین و در انسان‌های معمولی می‌توان آثار آن را این‌گونه برشمرد: بدون اجازه وارد بحث دیگران شدن، بدون سؤال و پرسش از سوی دیگران جواب دادن، نماینده‌ی کسی شدن و به جای او اظهار نظر کردن؛ بدون اذن کسی از مال او مصرف نمودن و یا از وسایل او استفاده کردن؛ کنجکاوی نمودن و سؤالات و پرسش‌های اضافی از دیگران و تلاش برای کشف اسرار و رموز مردم و ... .

در میدان دعوت و اصلاح نیز می‌توان موارد ذیل را از آثار این جنبه از عوام‌زدگی دانست:

*فرورفتن‌وغوروبررسی دراموری‌که‌میدان وجولانگاه عقل نیست مانندذات باری تعالی، کیفیت غیب و اسرار آن، تعداد ملایکه و چگونگی وجود و هستی آن‌ها، مسایل مربوط به آخرت و عذاب قبر و یا تحقیق پیرامون علت و فلسفه‌ی تعداد رکعت‌های نماز و ... .

*بحث و بررسی پیرامون پاره‌ای از مسایل فلسفی و کلامی که اصلاً دردی از دردهای بی‌شمار انسان و انسانیت را درمان نکرده و گرهی از مشکلات او را نخواهد گشود.

*دخالت و اظهارنظر پیرامون مسایلی که در شأن و حیطه‌ی و اختیار انسان نیست و تنها به ذات پروردگار مربوط است؛ مانند به‌نتیجه رسیدن یا نرسیدن تلاش‌های ما به خاطر رضای پروردگار و یا زمان فرارسیدن قیامت و...

به این سبب بود که پرودگار متعال ذهن کسانی را که سؤالات نامربوط و غیرضروری را می‌پرسیدند به چیز دیگری معطوف می‌داشت و حتی آنان را هشدار می‌داد که از چیزهایی سؤال نکنید که اگر جواب داده شد، گرفته و دلخور شوید و نتوانید از عهده‌ی انجام آن برآئید و سرگذشت قوم موسی را بر آنان می‌خواند که با سؤالات بی‌مورد و غیرضروری کار را بر خود سخت و دایره عمل را تنگ‌تر کردند.

از دیگر موارد دخالت در امور نامربوط در دایره‌ی مسؤولیت و میدان دعوت و اصلاح را می‌توان کنجکاوی‌های بی‌مورد برای آگاهی بر اسرار و رموزی دانست که مربوط به کارگزاران و گردانندگان امور است نه همه‌ی افراد.

همچنین می‌توان برای نشان‌ دادن مصداق چنین افرادی، از کسانی نام برد که هرچه را شنیدند و یا دیدند، پیش همه بازگو می‌کنند و ناآگاهانه در دام شایعه‌ی دشمنان دین گرفتار می‌شوند و یا چیزی را که لازم نبود همه بدانند، انتشار داده‌اند، این در حالی است که خداوند امر فرموده که چنین موارد و شنیده‌هایی را پیش رسول خدا و اولی‌الامر بازگو نمایند. چه زیباست سخن رسول اکرم(ص) که فرموده است: «مِنْ حُسْنِ إسْلامِ الْمَرْءِ، تَرْکُهُ مالا یعْنیهِ»

روزمرّگی و بی‌برنامگی یکی دیگر از آثار و جلوه‌های عوام‌زدگی است. به این معنی که انسان به حدّی در کارهای جزئی، پیش‌پا افتاده و نامربوط غرق می‌شود که قادر به دیدن چند متر جلوتر از خود، نیست. هیچ نقشه‌ای برای آینده‌ی خود و کارهایش ندارد، تا چشم باز می‌کند، موی سفید و چین و چروک پوست را بر سر و روی خود می‌بیند در حالی‌که اثری از خود به جای نگذاشته است. مثلاً مدیری را در نظر بگیرید که برنامه‌ای برای دوران مدیریت و مسؤولیت خود ندارد و فقط مشغول جواب دادن به تلفن‌ها و نامه‌های اداری است. تا می‌بیند ساعت 2 بعد از ظهر است و تا به خود می‌آید، دوران مسؤولیت و خدمت او به پایان رسیده، ولی هنوز اثری از خود به‌جا نگذاشته است، تحوّلی ایجاد نکرده و یک قدم به جلو برنداشته است. اگر او به محض قبول این مسؤلیت، وضعیت موجود را تبیین و تحلیل و وضعیت مطلوب را ترسیم می‌کرد و امکانات در دسترس و موانع سر راه را شناسایی می‌نمود، می‌دانست که در کجا است و به کجا می‌خواهد برود.

یا کسی را در نظر بگیرید که شب و روز کار می‌کند و ثروت می‌اندوزد و پول درمی‌آورد اما چرا؟ معلوم نیست! فقط همین معلوم است که او زندگی می‌کند تا پول درآورد و تکرار مداوم و همیشگی این کار.

کسی که به این آفت گرفتار شود، هیچ‌گاه توقف و ارزیابی و محاسبه‌ای از گذشته‌ی خود و فعالیت‌ها و کارهایش ندارد. نمی‌داند واقعاً تا این جا، سود و زیانش چه نسبتی با هم داشته‌اند آیا برابرند یا خیر! زیانش از سودش بیشتر است یا برعکس؟! آیا به همین منوال به کارش ادامه دهد یا از نو تجدیدنظ نماید؟ آیا ناخواسته و ناآگاهانه آب به آسیاب دشمن نمی‌ریزد؟ آیا همین طور که سرش را پایین انداخته و نگاهی به پشت سر و پیشِ رو نمی‌اندازد، به لبه‌ی پرتگاه نرسیده است؟ آیا این همه تلاش و کوشش، ارزش این نتایج و دستاوردها را دارد؟

آیا واقعاً هر کتابی و یا هر سخنی ارزش خوانده و شنیدن را دارند فقط به صرف این‌که فعلاً در بازار موجودند و تازه چاپ و منتشر شده‌اند؟

آیا عُمرِ او کفاف این همه سرگرمی و مشغولیت را می‌کند؟ یا لازم است دست به تهیه و تدوین برنامه‌ای بزند که میان آن‌چه موجود است و آن‌چه مطلوب، نسبتی برقرار کند و بین آن‌چه قوه و نیروست با آن‌چه مانعِ پیش‌ِرو است، چه مناسبتی وجود دارد؟ این افراد، برنامه‌روزی دارند! و نه برنامه‌ریزی! پیش از آن‌که در فکر فردا باشند غرق در امروزند و پیش از آن‌که ببُرّند، می‌دوزند!! بدون شناسایی مقصدشان می‌روند و بدون هیچ هدفی می‌دوند!! بیش از آن‌که دل‌گرم باشند، سرگرم‌اند!!.

کسی که به این آفت گرفتار شود، هرچه را از کتاب و از نوار و فیلم و... ببیند، می‌خَرد و می‌گیرد و روی هم انباشته می‌کند. هنوز از امکانات قبلی و در دسترس استفاده نکرده است که به دنبال امکانات و وسایل جدید می‌رود. انباری پُر از کتاب و مخزنی پر از نوار دارد که گرد و خاک می‌خورند.

اگر جماعتی یا افرادی یا شخصیت‌هایی دچار روزمرگی شوند، از اصول خود نیز دست می‌کشند و به نرخ روز، نان می‌خورند؛ برای کسب آراء بیشتر حاضرند دروغ بگویند و از گذشته‌‌ی خود دست بشویند و آن‌چه برای آن‌ها مهم است، ماندن است به هر قیمتی که تمام شود! اگر احساس کنند افکار عمومی و عامه‌ی مردم با پاره‌ای از عقاید و باورهای‌شان مخاف است، محتمل است که از ابراز و بیان‌شان خودداری و یا تحریف‌شده‌ی آن‌ها را اعلام نمایند. در حالی‌که پای‌بندی بخ مبانی و وفاداری به اصول، در هر شرایطی و در هر زمان و مکانی، علامت و نشانه‌ی سلامتِ اندیشه، و اصیل بودن اشخاص و احزاب است. سَلَفِ صالح، برای خود، رسالتی را جز بیان حقیقت و حفظ اصول و مبانی عقیده‌ی اسلامی و اوامر و نواهی پروردگار، نمی‌شناختند و خود را فدای آن‌ها می‌کردند و نه این‌که برای حفظ و بقای خود، آن را زیر پا بگذارند. چه جالب است این مناجاتِ مرحومِ دکتر علی شریعتی که گفته است:

«خدایا! رحمتی کُن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد؛ قُوّتم بخش تا نانم و حتی نامم را در خطرِ ایمان افکنم.»

 

3) علم‌زدگی

یکی دیگر از آفاتی که ممکن است نسل پیشتاز به آن دچار شود، علم‌زدگی است. منظور از علم‌زدگی این است که برای کسی علم، هم‌سو و ملاکِ قضاوت‌ها و درستی و نادرستی افکار و اندیشه‌ها گردد، و هم این‌که عطش علمی و افزایش آگاهی‌ها و معلومات، طوری او را مشغول کند که از کار و عمل باز ماندو در گوشه‌ای از آزمایشگاه یا کتابخانه خود را محبوس و منزوی کند و نتواند با هم‌نوعان، هم‌دینان، هموطنان و اقوام و خویشان رابطه‌ای گرم و صمیمی داشته باشد و خدمتی هرچند اندک به آنان بنماید و یا عقده‌ای را از دل کسی و مشکلی را از زندگی‌شان بِگُشاید.

از مظاهر و جلوه‌های علم‌زدگی را می‌توان باور به داوری و حکمیت عقل نام برد که مبتلایان به این آفت چنین می‌پندارند که هر آن‌چه را که عقل‌شان نپذیرفت و یا علم روز و یافته‌های علمی دانشمندان آن را تأیید نکند، درست نیست. این افراد، سعی می‌کنند هر چیزی را توجیه عقلی و علمی کنند. دائماً به دنبال نظریه‌ها و کشفیاتی هستند تا آیات قرآن، احادیث و یا احکام الهی را با آن‌ها تأیید و تصدیق نموده، اعلام کنند و فریاد بکشند که: ببینید ما چه دینی و چه پیامبری داریم که فلان دانشمند و بهمان کتابِ علمی هم آن را تصدیق می‌کند و هر دو در یک‌ جهت‌اند!! جالب و شاید مضحک این باشد که عده‌ای از واعظین و خطیبانِ مخلص، هنوز هم به نظریه‌ها و یافته‌هایی اشاره می‌کنند که سال‌هاست از نظر علمی و با یافته‌های جدید، مردود شده و از رده خارج گردیده‌اند.

حفظ نام نویسندگان و نقل قول‌هایی از دانشمندان و از اصطلاحات و واژه‌های سنگین و مبهم استفاده کردن نیز، علم‌زدگی است و عده‌ای از افراد علم‌زده، دل خوش می‌کنند که نزد فلان استاد، تلمّذ کرده‌اند و درس خوانده‌اند!!

عده‌ای دیگر نیز، می‌پندارند که به خاطر کسب علم و با استناد به پاره‌ای از آیات و احادیث (که شأن نزول و جغرافیای خاص خود را دارند و مقام علم و علما را ارج نهاده‌اند) می‌توانند در انجام واجبات و دوری از نواهی و گناهان هرچند صغیره و ظاهراً کوچک، سستی نمود و برای نوشتن مقاله‌ای و یا ترجمه و تألیف اثری علمی، نمازها را قضا کرد و یا در آخرین لحظات و با خستگی ناشی از مطالعه و تحقیق زیاد! آن‌ها را خواند! و رفع تکلیف نمود. ترک نوافل و اوراد و اذکار که بسیار عادی و معمول است!

تعدادی از خواهران و برادران مسلمان نیز، به بهانه‌ی مطالعه و تحقیق و ترجمه و تألیف! از مسؤولیت خطیر و بسیار اساسی امر به معروف و نهی از منکر و دعوت و اصلاح مردم و جامعه، شانه خالی می‌کنند و از همراهی و هماهنگی با سایر خواهران و برادران مسلمان خود، می‌پرهیزند و از جلسات پر خیر و برکت و گردهمایی‌های بسیار سودمند و اثربخش روحی و معنوی می‌گریزند و حتّی کارشان به جایی می‌رسد که دیگران را بی‌سواد و بودن و جوشیدن با آنان را دونِ شأن خود می‌دانند که این کار چیزی جز وقت تلف کردن نیست!! و در یک کلام تألیف کتاب را از تألیف قلوب بااهمیت‌تر می‌دانند.

از جلوه‌های علم‌زدگی، همچنین می‌توان به علاقه و اعتماد به تئوری‌ها و نظریه‌های ارایه شده از سوی نویسندگان و متفکران غربی، آن‌هم با اصطلاحات و مفاهیم بسیار پیچیده و گنگ نام برد. در حالی که اگر یکی از متفکّران مسلمان با استفاده از آیات و احادیث، به گونه‌ای بسیار ساده و قابل فهم برای همگان، همان مباحث و مسایل را مطرح و ارایه کند، چندان به مذاقشان خوش نیاید.

شاید این پرسش در ذهن خواننده‌ی محترم ایجاد شده باشد که امروز، یکی از علل و شاخص‌های جوامع پیشرفته میزان تحقیق و پژوهش و ترجمه و تألیف است در حالی که شما ظاهراً با چنین چیزی مخالفت می‌کنید ولی صراحتاً می‌گوییم که هدف از طرح و ارایه‌ی چنین موضوعی، مخالفت با کار علمی و یافته‌های پژوهشی و یا بی توجهی به زحمات مردانِ عرصه‌ی علم و دانش نیست. چنین چیزی خواست و اراده‌ی قرآن کریم و مسلمانان بوده و هست و می‌توان با مراجعه به آثاری در زمینه‌ی نقش و تأثیر مسلمانان در علم و دانش بشری در گذشته‌ای نه چندان دور صحّت این ادعا را ثابت کرد و این اعترافی است که از زبان محقّقان و نویسندگان منصف غربی بیان شده است.

آن‌چه جای نگرانی است این است که به عقل، نظریه‌ها و یافت‌های علمی بیش از حدّ لازم بها داده شود و در مکان و موضعی قرار گیرد که جای‌شان نیست و انتظاراتی از علم و عقل بشری داشته باشیم که می‌بایست این انتظارات را از چیزی دیگری می‌داشتیم. مثلاً هیچ وقت علم و عقل، جوابگوی پاره‌ای از سؤالات و پرسش‌های بشر پیرامون هدف از خلقت، سرانجام حیات و سعادت انسان و ارزش‌ها و معیارهای «خوبی و بدی» و «زشتی و زیبایی» نخواهد بود.

نیز،آن‌چه جای نگرانی است این است که انسان مسلمان، به بهانه‌ی کارِ علمی از پاره‌ای از فرایض و واجبات بسیار مسلم و بدیهی، سر باز زند که اصلاً توجیه‌بردار نیست. با هیچ توجیهی و به هیچ دلیلی نمی‌توان شعایر تعبّدی چون نماز و روزه و... را به بهانه‌ی اشتغال به کار علمی و تألیف و ترجمه ترک کرد و حتی ناقض و نارسا، ادا کرد.

با هیچ توجیهی نمی‌توان همراهی با جماعت مسلمانان، صله‌ی رحم، حضور در مسجد، تلاوت قرآن و تدبّر در آن و جهاد در راه خدا (به معنی وسیع کلمه) را به کناری نهاد و ژست روشنفکرمآبی به خود گرفت و با نوشتن مقاله‌ای در یک روزنامه کار خود را از سایرین جدا نمود، مگر این‌که این کار (نوشتن یک مقاله، تألیف و ترجمه‌ی یک کتاب و یا یک پژوهش علمی) در راستای اصلاح جامعه و استقرار حکم و دستور پروردگار باشد؛ ولی باز هم نمی‌توان به خاطر این‌ها، واجبات را ترک نمود و یا به مسجد نرفت و به هر مقدار ممکن، قرآن را تلاوت و یا در آن تدبّر نکرد. و یا حداقل به اندازه‌ی مراجعه به آراء و نظریات متفکّران غربی و روزنامه‌ها و مجلات علمی!! به کتاب و سنّت و سیره‌ی سلف صالح و آراء متفکّران مسلمان در گذشته نکاهی نکرد! تا در مورد یک معضل و مشکل اجتماعی و یا یک بحران سیاسی و اخلاقی، سخن و حرف آن‌ها چیست؟

چرا متفکران غرب بارها و بارها، آثار و اندیشه‌های افلاطون و ارسطو و دیگر حکیمان یونان باستان را می‌خوانند و آن‌ها را به سخن وا می‌دارند، امّا چرا جوانان علم‌زده‌ی مسلمان از خواندن دوباره‌ی منابع اصیل و اولیه (قرآن و سنت) و آراء و نظریات دانشمندان مسلمان در قرون گذشته ابا دارند؟ درد اصلی و آفت کشنده این است.

علم، آن‌گاه به صورت آفت درخواهد آمد که نه تنها موجب کبر و غرور و خود بزرگ‌بینی گردد، بلکه انسان را از عمل صالح باز دارد. اصلاً با کمی تأمّل می‌توان گفت که اندیشه‌ی اسلامی «علم» برای «علم» موردنظر نیست بلکه «علم» برای «عمل» و بهبود زندگی است؛ زیرا به گفته‌ی رسول گرامی(ص): «هر علم و دانشی در روز قیامت، «وبالی» است، مگر برای کسی که به آن عمل کند.» و فرمود: پروردگارا به تو پناه می‌آورم از علمی که سود نرساند!!

یکی دیگر از جلوه‌های «علم‌زدگی» این است که عده‌ای از ما، هرگز جمله‌ی «نمی‌دانم» را واقعاً نمی‌دانیم و آن را بر زبان نمی‌رانیم. از ابن‌مسعود، صحابی معروف پیامبر(ص) نقل است که گفته است: «دیوانه کسی است که درباره‌ی هرچه از او بپرسند، نظر و فتوا بدهد؛ [در حالی‌که] «نمی‌دانم» سپر داناست.»

از جلوه‌های دیگر «علم‌زدگی» فرقه‌سازی و درست کردنِ مکاتب و مذاهبِ جدید است؛ به گونه‌ای که شخصِ علم‌زده، بودن و ماندن بر منبع قبلی و قدیمی را برنمی‌تابد و خود، دست به ساختن مکتبی جدید می‌کند و مردم را به سوی آن فرا می‌خواند. ولی در حقیقت، «فرقه‌سازی» و «فرقه‌بازی»، بازتاب این حالت است که آنان می‌خواسته‌اند سری در سرها داشته باشند و بگویند: ما را هم از این نمد، کلاهی!! در حالی که آن‌ها می‌توانستند با اندکی تحمل و قدری تأمل، پاره‌ای از کژی‌ها و کاستی‌های منهج و یا مکتب قبلی را اصلاح کرده و از انشعاب و تفرّق و چند دستگی جلوگیری کنند. چون هیچ بعید نیست که منهج و مکتب جدید هم در آینده‌ای نه چندان دور، به همان کژی و کاستی‌ها دچار نگردد و بلکه بدتر!!

حقیقتاً بدعت‌گذاری‌ها وانحرافات از سوی عوام نبوده بلکه بیشتر از جانب کسانی صورت گرفته که چیزی می‌دانسته‌اند!! «أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یعْلَمُونَ»

از حضرت علی (رض) روایت شده که فرموده است: «کم من ضلالةٍ زُخرفَت بِآیةٍ مِن کتابِ الله، کما یزَخرَفُ الدِّرهَم و الناس بالفضّة المُموَّهة» چه بسیار گمراهی که با آیه‌ای از قرآن، آراسته می‌شود؛ آن‌گونه که درهم و سکه‌ی تقلبی را با نقره‌ی زراندود، می‌آرایند.

یکی دیگر از عوارض و پیامدهای علم‌زدگی، نقدناپذیری، خودبرتربینی و در نهایت، «تقدّس‌طلبی» است. انسان «علم‌زده» چنین می‌پندارد که هیچ‌کس برتر و بالاتر از او نیست. خود را از تذکرات و نصیحت‌های خواهران و برادران ایمانی بی‌نیاز می‌بیند و به اصلاح رفتار و تصحیح بینش و نگرش خود نمی‌پردازد و سرانجام به دو آفت دیگر مبتلا می‌شود یکی غرور و به دنبال آن تعصب، دیگری دل‌مردگی و از دست دادن حساسیت قلبی. «علم‌زده‌ها» نمی‌دانند که هر گِرهی را با سرپنجه‌ی علم و دانش نمی‌توان باز نمود؛ زیرا علّت بسیاری از مسایل و مشکلات «ندانستن» نیست، بلکه می‌توان ناشی از بیماری‌های روحی و روانی و یا نارسایی‌های اخلاقی و تربیتی باشد و شاید هم ناشی از «عمل نکردن به آن چیزی باشد که می‌دانیم.»

می‌گویند در نشستی خصوصی که عده‌ای از روحانیون با هم به بحث و مناظره پیرامون موضوعات علمی (و بهتر بگوییم فقهی) مشغول بودند، یکی از آنان ناگهان کسی را که بدون آگاهی و دانش کافی اظهار نظر کرده بود، سرزنش می‌کند و می‌گوید: شما حرف نزن زیرا اصلاً سواد ندارید و جای شما این‌جا نیست» طرف که حسابی دل‌خور و رنجیده خاطر شده بود، پس از اندکی سکوت و تأمل می‌گوید: قربان! شما هم فقط سواد دارید و دیگر هیچ!!

واقعاً عده‌ای فقط سواد دارند و از هرگونه احساس و عاطفه‌ای بی‌بهره‌اند؛ یعنی عقل دارند ولی دل‌مرده‌اند و بویی از انسانیت و مسؤولیت نبرده‌اند!!

در نظان ارزشی اسلام، ملاک ارزش و معیار بزرگواری انسان در نزد خدا و دیگران تنها «علم» نیست بلکه سه چیز است:

1. انّ اکرمکم عندالله اتقیکم: برترین شما نزد پروردگار کسی است که بیش از سایرین در برابر او احساس مسؤولیت (تقوی) می‌کند.

2. فَضَّلَ اللهُ المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً: خداوند، تلاش‌گران و مجاهدان را بر کسانی که نشسته‌اند (و در راه خدا حرکتی نمی‌کنند) برتری داده است.

3. یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات: خداوند، مقام مؤمنان و صاحبان علم (و دانش) را بالا می‌برد.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی اصلاح

هشدار به نسل پیشتاز: یاد ایام گذشته

هشدار به نسل پیشتاز: یاد ایام گذشته

محمد درخشان

یادت هست آن روزها که به لطف خدا من و تو، ندای آن کس را که ما را به سوی خدا فراخواند شنیدیم و گفتیم: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعنا مُنادِیاً ینادِی لِلإیمان أن آمِنُوا بِرَبِّکُم فَآمَنَّا». یادت هست که با چه حال و هوایی تخم ایمان را در دلهایمان کاشتیم؟! در حالیکه اقوام و خویشان و دوستان و آشنایان به دیده‌ی تعجب و استهزاء به ما می‌نگریستند و حتی عده‌ای هم با ما قطع رابطه نموده، پیوندها را بریدند، من و تو نه با پا، که با سر در این راه دویدیم و در یک معامله‌ی بزرگ و سنگین، رضای دوست را به قیمت بی‌توجهی به جلوه‌های فریبنده‌ی دنیا، خریدیم؟! نمی‌دانم به یاد می‌آوری


هشدار به نسل پیشتاز: یاد ایام گذشته

محمد درخشان_ ارومیه

یادت هست آن روزها که به لطف خدا من و تو، ندای آن کس را که ما را به سوی خدا فراخواند شنیدیم و گفتیم: «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعنا مُنادِیاً ینادِی لِلإیمان أن آمِنُوا بِرَبِّکُم فَآمَنَّا». یادت هست که با چه حال و هوایی تخم ایمان را در دلهایمان کاشتیم؟! در حالیکه اقوام و خویشان و دوستان و آشنایان به دیده‌ی تعجب و استهزاء به ما می‌نگریستند و حتی عده‌ای هم با ما قطع رابطه نموده، پیوندها را بریدند، من و تو نه با پا، که با سر در این راه دویدیم و در یک معامله‌ی بزرگ و سنگین، رضای دوست را به قیمت بی‌توجهی به جلوه‌های فریبنده‌ی دنیا، خریدیم؟! نمی‌دانم به یاد می‌آوری آن‌گاه که در این راه گام نهادیم، نه تنها آداب و سلوک، بلکه عواطف و احساساتمان نیز سر تا پا تغییر کرد؟ دیگر نمی‌توانستیم مثل دیگران، زمان را تلف کنیم، روزها و شب‌ها در ساعات مختلف، با دیگران در مجالس جورواجور، وقت‌کشی کنیم؛ بخندیم، فیلم نگاه کنیم، فیلم بازی کنیم، حرف بزنیم و غیبت کنیم و در هر چیزی که نه به ما مربوط است و نه برایمان مفید، دخالت کنیم؟! یادت هست آن روزها، از گرما و سرما، از برف و باران، از گرانی و ارزانی، از اثاثیه و کالا و از نیازهای حیوانی سخن نمی‌گفتیم؟! و آن‌چه ورد زبان و خوراک روحمان بود، ایمان بود! ایمانی که مایه‌ی آرامش جان، روشنی بخش دیدگان و بیدار کننده‌ی خفتگان است؟!

 

 

حتماً یادت می‌آید که ما مثل دیگران با شِکوه و شکایت و با قصه و حکایت، به هم نمی‌رسیدیم و از هم جدا نمی‌شدیم، بلکه با تبسم و خنده و گفتن «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته‌» و پرس و جو از حال و هوای دعوت و رهروان راه الله، گرمی و سردی و کندی و تندی حرکت، و یا بازگویی و بازخوانی سرگذشت یکی از انبیاء و اولیاء، و یا با پرسش و پاسخ پیرامون آیات، و یا سوره‌ای از قرآن «هدی»، نهالِ ایمان را در اندرونمان مرتب آبیاری می‌کردیم و در خلوت و تنهایی نیز، با گریه و زاری و گذاشتن سر به درگاه حضرت باری، اظهار بندگی و طلب یاری می‌کردیم!!

یادت هست که به محض شنیدن مصایب و سختی‌های مؤمنان در قصه‌ی «اصحاب اخدود» و یا رنج‌ها و زحمات «یاران غار»، آن خفتگان بیدار، قلب‌ها می‌جوشیدند و چشم‌ها می‌گریستند چون ابر بهار؟!

آیا به یاد می‌آوری آن لحظاتی را که سرگذشت «یاسر» و «سمیه» و «صهیب» و «بلال» را برای اولین بار در کتاب‌ها خواندی؟ واقعاً چه احساسی داشتی؟

یادت هست آن روزهایی که با حرص و ولع هر چه تمامتر از کتاب‌های تازه چاپ شده پیرامون دعوت و حرکت سخن می‌گفتیم و در اولین فرصت ممکن آن‌ها را می‌خریدیم و پس از خواندن، درباره‌شان بحث و گفت‌و‌گو می‌کردیم؟! اصلاً مگر موضوعاتی چون کالاهای خانگی و پس‌اندازهای بانکی و یا زمین و ماشین می‌توانستند به ذهن ما نفوذ کنند و اندکی هم که شده صفای درون و جلای قلب ما را تیره و کدر کنند؟

راستی خواهرم! اولین روزها و لحظات را که حجاب کامل پوشیدی، به یاد می‌آوری؟ چه شنیدی؟ چه چشیدی و چه رنج‌ها و ناسزاها و نامردی‌ها و بی‌مهری‌ها کشیدی؟ چه شب‌ها که به هنگام خلوت و تاریکی به دیدار حضرت دوست نرفتی و چه دردها و غم‌ها را که به پیشگاه او نگفتی؟ و قطرات اشکهایت چون مرواریدی پاک در دامن پاکت فروغلتیدند که شاهد پاکدامنی‌ات باشند!

برادرم! یادت هست ما به هر آن‌چه نامش سیاست و سیاسی کاری و سیاسی بازی است کاری نداشتیم؟ یادت هست برای ما مهم نبود درباره‌ی ما چه فکر می‌کنند؟ یادت هست ما اصلاً محاسبات و معادلات سیاسی را در نظر نداشتیم و در قید و بند این نبودیم که سیاست‌مداران درباره‌ی ما چه می‌گویند و اصلاً با زبان آن‌ها هم آشنا نبودیم؟!

یادت هست ما در فکر دستیابی به قدرت و کسبِ کرسی‌های ریاست نبودیم و مشکل را در جایی دیگر می‌دیدیم و این نوع روابط و معاملات و معادلات را بازی‌های کودکانه می‌پنداشتیم. ذهن و مغزمان را با سخن پراکنی دستگاه‌های تبلیغاتی غرب و رادیوهای بیگانه و غرق شدن در مجادلات و خبرهای روزانه و روزنامه، پر نمی‌کردیم. چقدر شیرین و لذت‌بخش بودند آن روزهایی که عینک سیاست را به چشم نزده بودیم و از ورای آن به قضایا نگاه نمی‌کردیم. به جای آنکه دیگران را رقیب خود بدانیم، آنان را همنوع خود، یا برادران و خواهران ایمانی و مهمتر از همه، دشنام‌ها، آزارها و رفتارهای حتی زشت و خشن‌شان را از سر جهل و نادانی می‌دانستیم. با صدها راه سازش و نهان‌کاری و ریا و تزویر در فکر راضی کردن مخالفان –و چه می‌دانم شاید نجات و راحتی خود- نبودیم، بلکه می‌گفتیم این است پیام خدا و عقیده‌ی ما و در این راه حاضر به پرداخت هزینه‌های مورد نیار هم بودیم. همه را محتاج این دعوت می‌دیدیم و در هر جا و هر کوی و برزن، به هر کس که می‌رسیدیم، پیر و جوان، با سواد و بی‌سواد، کارمند و غیر کارمند، مرد بود یا زن، پیش همه و بدون هیچ ترس و واهمه، لب به سخن می‌گشودیم و کلام پاک پروردگار را به گوش آنان آشنا می‌کردیم. قبول می‌کردند و یا روی برمی‌گرداندند، خوشحال می‌شدند و یا ما را تهدید می‌کردند و می‌ترساندند، برای ما هیچ اهمیتی نداشت. ترسی نداشتیم از این که فردا و یا همین امروز، کار ما را به جایی و یا کسی گزارش کنند؛ زیرا، اولاً امتحان و ابتلا را یک امر بسیار عادی و طبیعی و از سنت‌های الهی می‌دانستیم. ثانیاً، مشکل جامعه را بسیار عمیق‌تر و وسیع‌تر از این می‌دیدیم که با برداشتن و جابجایی یک شخص و یا یک نهاد و یا یک حکومت و دولت، ریشه کن و یا حل شود. این زخم چرکین و این درد زهر‌آگین سال‌ها بود که بر پیکره‌ی امت دیده می‌شد و تنها راه نجات را در تغییر درون به وسیله‌ی تجدید ایمان و اصلاح تدریجی و گام به گام در آداب و سلوک و اخلاق و روابط اجتماعی می‌دانستیم. به یاد داری که چقدر سخت بود تصّور این که بر اثر فشار و حمله‌ی بی‌امان شیطان و دارودسته‌اش، کسی را به کفر و یا بی‌دینی متهم کنیم و یا آرزوی حذف او را در سر داشته باشیم.

یادت هست که با مرور مجدد قرآن و تأمّلی دوباره پیرامون زندگی پیام‌آوران عظیم و بلند مرتبه‌ی خدای رحمان و رنج و اذیت و آزار تمامی رهروان و همرارهان آنان در طول تاریخ، چگونه قلب‌مان مالامال و لبریز از محبت و دوستی بندگان خدا می‌شد و کیمیایی صدق و صفا و مهر و وفا که از ایمان و باورمان به عقیده‌ای که انتخاب کرده بودیم و اطمینان قلبی به امدادهای خداوندی و آینده‌ای بس درخشان سرچشمه می‌گرفت، با توشه و توانی دیگر به راه خود ادامه می‌دادیم و به قول آن امام همام «عمل می‌کردیم که ما دعوتگریم نه قاضی».

خیلی خوب یادم هست که به ما می‌گفتند «ما برای وصل کردن آمدیم نی برای فصل کردن» می‌گفتند و می‌شنیدیم که کار ما برچسب‌زدن به این و آن و دسته دسته کردن و پراکنده نمودن این بندگان نیست. خارج کردن و پیاده نمودن مسافران به هر بهانه‌ای آسان است و لکن وتارد کردن و سوار نمودن و جذب و جلب و نگهداری آنان مشکل است. چقدر شیرین است یاد و خاطره‌ی آن روزهایی که مسلمانان دیگر را در هر لباسی که بودند و هر قالبی که داشتند و هر گونه که کار می‌کردند، برادران و خواهران خود می‌دانستیم؛ در آن‌چه توافق داشتیم تعاون و همکاری می‌نمودیم و در آچه که اختلاف سلیقه و اختلاف نظر بود، آنان را مأجور و همانند خویش مأمور می‌دیدیم. کارهای کم آنان را بزرگ و کارهای بزرگ خویش را در مقابل آن‌ها کوچک می‌دیدیم. زبان به طعن و توهین و غیبت ایشان نمی‌گشودیم و سعی در طرد و بیرون کردنشان از میدان نداشتیم و سفره‌ی دین و خوانِ دعوت را آنقدر گسترده و وسیع می‌دیدیم که خالصانه و خاضعانه همه‌ی ما را دور هم جمع می‌کرد؛ چون ما در فکر پادشاهی و ریاست نبودیم که ادای تکلیف و قناعت و درویش را برگزیده بودیم، به‌قول شیخ سعدی (رحمه‌ الله) در حالیکه دو پادشاه در اقلیمی نگنجند، هفت درویش در گلیمی نجنبند و ما نیز چنین بودیم و بیشتر و بالاتر از آن، برای سایر برادران و خواهران ایمانی، طلب مغفرت و رحمت می‌کردیم. تمام هم و غم ما برداشتن و بلند کردن باری بود که بر زمین افتاده بود. اگر کسی از سایرین این کار را می‌کرد و به تکلفی عمل می‌نمود، نه تنها ناراحت نبودیم که از ته دل شکر خدا می‌کردیم که در این راه تنها نیستیم؛ بلکه این پیام و این کلام، افراد زیادی را به دور خویش جمع نموده است و خواب غفلت و تنبلی را از چشمان زیادی ربوده است. از شافعی (رحمه‌ الله) یاد گرفته بودیم که گفته بود: «این نظر و رأی من است، آن را درست می‌دانم و احتمال خطا و اشتباه هم در آن می‌رود و این، نظر و رأی مخالفِ من است که من آن‌‌را صائب نمی‌بینیم و احتمال دارد درست و صواب هم باشد».

برادرم! خواهرم! آیا آن روزهایی را که با هم عهد و پیمان بستیم تا به سوی تنها معبود هستی، با شور و شوق و مستی، به راه افتیم و در چاه هوی و دنیا پرستی نیفتیم، به یاد می‌آوری؟ چه شیرین بود آن روزهایی که فقط به یاد خدا جنت المأوی یخ‌های یأس و نومیدی را آب می‌کردیم و پیکان روح و جان‌مان، رو به سوی آسمان بود و چون «نی»، داد و فغان وصل داشت و پایان فصل را از ما می‌طلبید و این چنین است حکایت آن‌هایی که بر سر عهد و پیمان خویش در روز «اَلَستُ» می‌مانند؛ چون فرجام کار خویش را می‌دانند و از روزی که قرار است با معبود و معشوق خویش روبه‌رو شوند، احساس شرم می‌کنند و نگرانند.

یادت می‌آیدآن لحظاتی که با هم روز محشر و پس دادن حساب و گرفتن کتاب را در ذهن خویش مجسم می‌کردیم آن‌گاه که گروهی به بهشت و گروهی نیز به جهنم می‌رفتند؛ در حالیکه دوزخیان شرمسار و سرافکنده و سراسیمه بودند، بهشتیان با صدای رسا و چهره‌ای خندان، نتیجه‌ی قبولی‌شان را به دیگران می‌گفتند که بیائید، بخوانید و ببینید کارنامه‌ام را که از زمره‌ی اهل نجاتم! برای همیشه و تا ابد، بدون هیچ رنج و کَبَد، به همراه انبیا و صدیقین و شهدا و صالحین در قید حیاتم؛ که به راستی رستگارم کرد، سوز و گداز و صدق و ثَباتم!!

تو را به خدا در آن لحظات شیرین، اصلاً به فکر دنیا و مظاهر و جلوه‌های زیبا و فریبنده‌ی آن بودی؟ اصلاً به فکر پس‌اندازهای بانکی و تلویزیون‌های رنگی، زمین و املاک گران قیمت و جمع‌آوری فرش و ماشین و غناهای چرب و سنگین بودی؟ البته که نه، چون واقعاً این‌ها را در مقابل حیات آخرت متاعی قلیل و تشنگانشان را در همین دنیا خوار و ذلیل می‌دیدی؟! که چه سان برای جمع‌آوری مال دنیا که به سرعت و همانند برف بهاری آب می‌شود و یا پس از خودشان به جیب و گلوی دیگران می‌رود، خود را در بابر ستمگران و گرگ صفتان، کوچک و زبون می‌کنند.

آن روزها، چون به دنیا نچسپیده بودیم، چُست و چالاک در هر لحظه، آماده‌ی جهد و جهاد و بذل مال و جان بودیم. لذت یک روز جهاد و مبارزه در راه خدا را با سال‌ها همنشینی و خوشگذرانی در میان همسر و فرزندان و سایر اقوام و خویشان عوض نمی‌کردیم و از ترس و ضرر و زیان در کسب و تجارت، و یا پایین آمدن از کرسی ریاست و صدارت که هر کدام به نوعی دنیا خواهی و دنیا پرستی است، مسجد و نماز جماعت را ترک نمی‌کردیم و از برادران و خواهران دوری و پرهیز نمی‌نمودیم؛ زیرا نه تنها از مرگ هراسی در دلمان نبود که آن را در راه خدا، از بزرگترین آرمان‌ها و ارزوها می‌دانستیم. شور و شوق شهادت، برای ما انگیزه‌ی کار و فعالیت، و مایه‌ی غیرت و شهامت و اصلاً، اعطای درجه‌ی ارتقاء و کرامت بود و نه مایه‌ی عدم و نیستی و کمبود!!

یادت هست آن روزهایی که اگر کسی از ما لباس نو و تازه می‌پوشید، چه دعایی برایش می‌کردیم؟! «همیشه تازه بپوش! مردانه زی، کامروا باش و شربت شهادت بنوش!» ما در آن لحظاتی که دیگران با پوشیدن لباس نو و یا مرکَبی زیبا و روان، رنگ و بوی دلربای دنیا آن‌ها را به سوی خود می‌کشید، در آن لحظه‌ی حساس و مست کننده، به یاد آن جهان و شوقِ دیدارِ پروردگارِ آفریننده می‌افتادیم و بر پیام‌آور بزرگش درود و صلوات می‌فرستادیم.

یادت هست آن روزی که به سرعت و پس از انجام کاری و یا برداشتن باری، از جلوی مسجد می‌گذشتیم ولی ناگهان با دیدن پیری روشن ضمیر و شنیدن اذان، خود به خود، توان حرکت را از دست می‌دادیم و دیگر به راهمان ادامه ندادیم؟ بلکه ادای نماز را با جماعت، بر هر کاری ترجیح دادیم و با گفتن دعای ورود به مسجد و لبیک به ندای خدای سبحان، وسوسه‌س شیطان و فریب دنیا را به کنار می‌نهادیم. آن روزها عادت نکرده بودیم که به بهانه‌های کارهای «مهمتر» !! حتی در لباسِ امورِ مربوط به دعوت!! نمازهای جماعت و ادای آن‌ها را به موقع و سر وقت، رها کنیم.

آن روزها، به بهانه‌ی انجام کارهای مهم و یا حضور در جلسات مکرر و پی در پی، از تلاوت روزانه‌ی قرآن و یا ادای نمازهای سنت و خواندن اوراد و اذکار، غافل نمی‌گشتیم. به بهانه‌ی ادای بحث و یا شنیدن اخبار، نمازها را کوتاه نمی‌کردیم، بلکه با تأنّی و تأمّل هر چه بیشتر، کمی بیشتر در حضور پروردگار می‌نشستیم و با آب توبه و استغفار، قلب سخت و زنگ گرفته‌مان را می‌شستیم. اصلاً هیچ می‌دانی که ممکن است به بهانه‌ی کار برای خدا از خدا غافل شویم و به نام تقرّب و نزدیکی به پروردگار از او دور شویم؟! (عدم رعایت اولویت بین واجبات و مستحبات و ... .)

خواهرم! برادرم! آن روزهایی را به یاد آور که ما در عین این‌که اهل تحقیق و مطالعه و تدریس و مباحثه بودیم و شور و شوق تشکیل کتابخانه‌ای کوچک در منزل را داشتیم و تازه‌ترین نظریات علمی و کشفیات روز را به خدمت دین و تبلیغ آن می‌گرفتیم و از اعجاز علمی قرآن و پیش‌گویی‌هایش که هم اکنون به وقوع می‌پیوندد با شور و حرارت سخن می‌گفتیم، اما هرگز و یک لحظه هم به فکر ما خطور نکرد که چون عقل ما و یا نظریات علمی، حکمی از احکام و یا آیه‌ای از آیات قرآن و یا مسلمات و محکمات دین را تأیید نمی‌کند باید از آن‌ها دست برداریم و به کناری نهیم؛ بلکه به کمال شجاعت و در اوج متانت، و تکریم زحمات و تلاش‌های دانشمندان، عقل خود ویا این نظریات و دستاوردها را ناقص و نارسا می‌دانستیم. آن روزهایی را به خاطر بیاور که برای فهم قرآن به نظرات و آراء فلاسفه‌ی غرب پناه نمی‌بردیم، بلکه سعی داشتیم آن را با همان سادگی و تازگی‌اش که بر محمد (ص) و یارانش، نازل شده بود درک کنیم. چقدر شیرین بودند آن لحظات ایمانی که خود را در حال و هوای نزول قرآن و فضای عطر‌آگین آن قرار می‌دادیم.آن روزها مثل حالا عادت نکرده بودیم که اگر بیشتر بخوانیم، بنویسیم و بدانیم، از دیگران بهتریم و یا به خدا نزدیکتریم، بلکه در همان حال که به‌عنوان فریضه و واجب دینی به دنبال افزایش علم و دانش خود بودیم، اما همه چیز را با عینک عقل و علم نمی‌دیدیم، خود را در گوشه‌ای از کتابخانه‌ها و قرائت‌خانه‌ها محبوس و زندانی نکرده بودیم، مردم را عقب‌مانده و بی‌سواد و نفهم نمی‌پنداشتیم، بلکه در کوچه و بازار، در خانه و در مسجد، به میان آن‌ها می‌رفتیم و از آن‌چه یاد گرفته بودیم به آنان نیز می گفتیم و تخم ایمان را در دلشان می‌کاشتیم. خلاصه، علم و عمل را، فکر و سخن را، دعا و حرکت را و تلاش و حرکت را، یک جا و با هم داشتیم. اصلاً راستش را بخواهی، دیگر آن حساسیت قلبی و بیداری وجدان را که آن روزها داشتیم در خود نمی‌بینیم. می‌دانی اگر ساعتی را بدون کار مثبت مانند: مطالعه، دیدار از سایر برادران و خواهران، عیادت بیماران، صله‌ی رحم در حق اقوام و خویشان و باز کردن گرهی از مشکلات همسایگان و ... تلف می‌کردم، چه احساسی به من دست می‌داد و چقدر ناراحت و پشیمان بودم؟! می‌دانی اگر نمازی را با جماعت و در مسجد از دست می‌دادم چه سان احساس عقب ماندگی، سستی و درمانگی می‌کردیم؟! و شرم داشتم که با سایر برادران و خواهرانم، به ویژه با امام مسجد روبه‌رو شوم و چگونه این کار را توجیه کنم؟ مگر ممکن بود، منکری را ببینم و به سادگی از کنار آن بگذرم؟! بلکه با حکمت و موعظه‌ی حسنه و بدون توجه به این‌که طرف مقابل را خوش می‌آید یا نه، سعی در اصلاح آن و رفع آن داشتم. مگر کسی جأت می‌کرد پیش ما به مقدسات دینی توهین کند و یا آن‌ها را مورد تمسخر و استهزاء قرار دهد؟ و یا اجازه می‌دادیم تا از مسلمانان دیگر، بدگویی شود و فضای پر از صفا و صمیمیت جامعه‌ی اسلامی با غیبت و توهین و افتراء، تیره و تار گردد؟ آن روزها اگر می‌شنیدیم مثلاً در جامعه‌ی ما فتنه و فسادی شایع شده و یا به کسی ظلمی گردیده و یا بین دو نفر یا دو طایفه جنگ و نزاعی در گرفته است، واقعاً نمی‌توانستیم بی‌خیال باشیم، بلکه غیرت دینی چون خون در رگ‌های ما، به جوش می‌آمد و خود را سرزنش می‌کردیم که این یعنی: بی خاصیتی ما، یعنی ناآگاهی ما، یعنی ناهماهنگی ما، یعنی ویرانی ما، یعنی بی‌برنامگی ما!! و الّا چگونه ممکن است در جامعه‌ای که مسلمانان در آن باشند، فساد و بی‌بندوباری و ظلم و تبعیض، فقر و گرسنگی، درگیری و نزاع و ... در آن بتواند رشد کند؟!

در تصور ما نمی‌گنجید در حالی که دیگران گرسنه‌اند لقمه‌ی غذا به راحتی از گلوی ما پایین برود. در حالی‌که دیگران و سایر مسلمانان به جنگ و نزاع هم برخاسته‌اند، ما تنها از دور تماشاگر باشیم و در حالی‌که اشرار و دار و دسته‌ی شیطان به ترویج فحشا و فساد مشغولند، مسلمانان نیز با دانه‌های تسبیح بازی می‌کنند و در خود بلولند و بدون اینکه روحی واحد بر آن‌ها حکم‌فرما باشد، تنها از روی عادت، گاه و بی‌گاه در مساجد به دور هم جمع شوند و آنگاه پس از خروج و با سرعت، در فضای مسموم و آلوده، همه با هم هضم شوند. آن روزها و در آن دوران روح‌افزا، شنیدن اخبار مربوط به مسلمانان دیگر در سایر کشورها، واقعاً در ما ایجاد احساس و عاطفه و همدردی می‌کرد. ای کاش می‌توانستیم در کنار آنان حضوری گرم و پرثمر داشتیم، ای کاش می‌توانستیم کمک‌های خویش را به آنان برسانیم و اگر موفق به انجام هیچ‌کدام از آن‌ها نمی‌شدیم از ته قلب و با اخلاص، پیروزی و موفقیت را برایشان از پروردگار تمنا می‌کردیم. هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم آن روزی را که «اسحاق رابین» به سزای اعمال جنایت‌کارانه‌اش رسیده بود، یکی از برادران در اداره‌ای که بود، در میان همکاران، شیرینی پخش کرد و آن روزی که شهید، «جوهر دودایف» به ملکوت اعلا و آن مقام علیا رسید، چه ماتم و اندوهی بر ما حاکم و حلقه‌های اشک در چشمانمان ظاهر گردید.

آیا آن روزهایی را که مسلمانان «بوسنی» مورد ظلم و ستم و هتک حرمت قرار گرفتند به یاد داری که ما چه حال و هوایی داشتیم؟! به خاطر می‌آوری که چون نمی‌توانستیم به یاری و کمک خواهران خویش بشتابیم و آن‌ها را از چنگال خونین دیوانگانِ به جا مانده از ارتش سرخ، بیرون بیاوریم، چگونه به خود می‌پیچیدیم و خون جگر می‌خوردیم؟ خونی که برای ریختن در راه خدا و آبیاری دوباره‌ی درخت کهن‌سال اسلام در «بالکان» به جوش آمده بود که تنها از راه چشم می‌توانست خارج شود و همچون مرواریدی سفید، گونه‌های سرخ‌شده‌ی ما را خنک می‌کرد.

نمی‌دانم روزهایی را مسلمانان کرد عراقی به نام اسلام و قرآن مورد تاخت و تاز رژیم کثیف بعث قرار گرفتند و با حمایت و نظارت کشورهای مدافع حقوق بشر، با انواع گازهای شیمیایی و خفه‌کننده نوازش شدند بیاد داری یا نه؟ آن‌گاه که پدران و مادران، نتوانستند از کنار جسدهای سوخته شده و تاول زده‌ی کودکان و فرزندانشان بگذرند و و با نثار آخرین بوسه‌ها و ریختن آخرین قطرات اشک چشم، اگر اشکی باقی مانده بود، در همان جا و در همان حال، و ظاهراً بی پر و بال همه با هم یکی شدند.اقیانوس بی‌کران، پیام پروردگار را برای روبرو شدن با روزگار و حیاتی جاودانه و ماندگار برمی‌گرفتیم.

هیچ خیالی از ذهن ما نمی‌گذشت مگر این‌که آن را با روح قرآن مقابله و روبرو می‌کردیم، تا مبادا بر خلاف خواست و مسیر یزدان یا نشأت گرفته از هوای گرفته از هوای نفس و شیطان باشد. آن روزها یقین حاصل کرده بودیم که بدون قرآن، این معیار دقیق آسمانی، فریب شیطان و هوای نفس را می‌خوریم، اصلاًُ بدون این‌که خودمان هم بدانیم!

بله، خواهرم، هیچ کتابی را نمی خواندیم و هیچ نظری را صحیح نمی‌پنداشتیم و آن را در زمین ذهنمان نمی‌کاشتیم، مگر این‌که قبلاً از «صافی» قرآن، گذشته باشد.

آری برادر، برای ما مهم نبود که فلان کتاب و یا بهمان سخن از کدام فیلسوف و دانشمند است و تا چه حد مورد احترام و استفاده‌ی انسان‌های اندیشمند است، حتماً باید در چارچوب قرآن قرار می‌گرفت و کم و کاستی‌ها و اضافه و زیادی‌هایش معلوم می‌شد. برای ما مهم نبود که اگر سخنی را می‌شنیدیم و یا آداب و رسومی می‌دیدیم، متعلق به آباء و اجداد و گذشتگان ماست و یا مربوط به کشورها و ملل پیشرفته و توسعه یافته، یا فلان دانشمند و بهمان اندیشمند آن را گفته است و یا مثلاً این‌طور شایع شده و مد است! و یا در شبکه‌های اطلاع‌رسانی و سایت‌های اینترنتی دارای کد است!! هیچ اهمیتی نداشت، معیار ما قرآن بود، هر چه را که با این کتاب مقدس همخوانی نداشت، پیش ما هم، ارزشی نداشت. حتماً خودت هم می‌دانی که خیلی از مردم و حتی مسلمانان سست عنصر و ضعیف الایمان، فریب چنین هیاهویی را می‌خورند و متأسفانه به بهانه‌ی از دست دادن کلام پروردگار، گمراهی و سرگردانی را برای خود می‌خرند و سرانجام دار و دسته‌ی شیطان آنان را تا قعر جهنم با خود می‌برند.

بله خواهرم ، برادرم! تمام این فریادها به جهت آن بود که آفت‌هایی دامنگیر ما، نسل اول و پیشتاز دعوت شده و ما را زمین گیر کرده است.

نسل پیشتاز، گروه و یا دسته‌ای است که قبل از دیگران، فکر جدیدی را می‌پذیرد و اقدام به انتشار، تثبیت و دفاع از آن می‌کند و در اینجا، منظور از نسل پیشتاز، آن دسته از جوانان مسلمانی است که در منطقه و محل سکونت خویش، قبل از سایرین، به ندای دعوتگران به سود خدا، لبیک گفته و به حقانیت دین اسلام که آخرین پیام الهی برای انسان است، ایمان آوردند و در راستای ترویج و تبلیغ و تثبیتِ آن، گام به پیش نهاده‌اند.

تا کنون، تألیفات و کتاب‌های زیادی در خصوص آفت راه و خطرات پیش رو، تدوین و عرضه گردیده است که مهم‌ترین آنان، کتاب ارزشمند «آفاتُ علی الطریق»(1) است.

ولی به باور ما در هر منطقه‌ای آفات ویژه‌ای هست که مخصوص آن جا بوده و به طور چشمگیر و همراه با آفات عمومی دیگر، مانعی بر سر راه دعوت و اصلاح خواهند بود.

آری، برادرم! مدتی است که من نیز با نگاهی دوباره به حال و هوای اوایل دعوت و دقت در رفتارهای امروزی افراد جماعت، خطرهایی را احساس می‌کنم که اگر هر چه زودتر آن‌ها را به یکدیگر گوشزد نکنیم و به فکر علاج و رفع آن‌ها نباشیم، در آینده‌ای نه چندان دور، بدون این‌که خودمان خواسته و یا متوجه شده باشیم، از جایی دیگر سر در آورده‌ایم و تا چشم باز کنیم، فرصت‌ها از دست رفته و ناگهان در حضور بالاترین و دقیق‌ترین حاکم و داور هر دو جهانیم.

 

-------------

پاورقی:

(1)این کتاب نوشته‌ی داعی مشهور کویتی استاد محمد سید نوح است و به‌ قلم توانای استاد عبدالعزیز سلیمی تحت عنوان" آفتهای دینداری و دعوتگری" به‌ فارسی به‌ وسیله‌ی نشر احسان به‌ زیور طبع آراسته‌ شده‌ است.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی اصلاح

چهار شمع

abid می نویسد "
چهار شمع                                         
 چهار شمع به آهستگي مي سوختند،در آن محيط آرام صداي صحبت آنها به
گوش مي رسيد شمع اول گفت : من صلح و آرامش هستم ، هيچ کسي نمي تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودي مي ميرم....... سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعيف شد تا به کلي خاموش شد. شمع دوم گفت:من ايمان واعتقاد هستم،ولي براي بيشتر آدم ها ديگر چيز ضروري در زندگي نيستم پس دليلي وجودنداردکه ديگرروشن بمانم.........


چهار شمع چهار شمع به آهستگي مي سوختند،در آن محيط آرام صداي صحبت آنها به گوش مي رسيد شمع اول گفت : من صلح و آرامش هستم ، هيچ کسي نمي تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودي مي ميرم....... سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعيف شد تا به کلي خاموش شد.

 

شمع دوم گفت:من ايمان واعتقاد هستم،ولي براي بيشتر آدم ها ديگر چيز ضروري در زندگي نيستم پس دليلي وجودنداردکه ديگرروشن بمانم......... سپس با وزش نسيم ملايمي ايمان نيز خاموش گشت.

 

 شمع سوم با ناراحتي گفت: من عشق هستم ولي توانايي آن را ندارم که ديگر روشن بمانم،انسان ها من را در حاشيه زندگي خود قرار داده اند و اهميت مرا درک نمي کنند،آنها حتي فراموش کرده اند که به نزديک ترين کسان خود عشق ورزند..............طولي نکشيد که عشق نيز خاموش شد.

 ناگهان کودکي وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را ديد ، گفت : چرا شما خاموش شده ايد ، همه انتظار دارند که شما تا آخرين لحظه روشن بمانيد.........سپس شروع به گريه کرد...........

 پــــــــس شمع چهارم گفت : نگران نباش تا زماني که من وجود دارم ما مي توانيم بقيه شمع ها را دوباره روشن کنيم،مـن امـــيد هستم با چشماني که از اشک و شوق مي درخشيد.....کودک شمع اميد را برداشت و بقيهَ شمع ها را روشن کرد.

 نور اميد هرگز نبايد از زندگي شما محو شود هر يک از ما در اين صورت مي توانيم اميد،ايمان،آرامش و عشق را در خود زنده نگه داريم آري...

گزارشی از برگزاری بیستمین سالگرد بمباران سردشت

گزارشی از برگزاری بیستمین سالگرد بمباران سردشت

بیستمین سالگرد بزرگداشت شهدای فاجعه بمباران شیمیایی سردشت در روزهای 6، 7 و 8تیر طی چند مراسم با حضور جمع کثیری از مردم برگزار شد.فاجعه بمباران شیمایی سردشت در روز 7تیر سال 1366، ساعت15/4 دقیقه به وقت محلی بی‌تردید یکی از مهم ‌ترین حوادث تاریخ کشور ما و نیز رویدادی یگانه در تاریخ جهان است. کاربرد گسترده سلاح‌های شیمیایی علیه مردم غیر نظامی، پدیده‌ای شگفت است که هر انسان صاحب درد و اندیشمندی را به شدت نگران آینده دنیایی می‌سازد که در آن سبعیت و توحشی باورنکردنی حکم می‌راند و صاحبان زر و زور، برای پیشبرد مقاصد شوم خویش از هیچ جنایتی رویگردان نیستند. بررسی و شناسایی ابعاد این فاجعه تلخ، از جنبه‌های گوناگون حائز اهمیت است.



گزارشی از برگزاری بیستمین سالگرد بمباران سردشت

بیستمین سالگرد بزرگداشت شهدای فاجعه بمباران شیمیایی سردشت در روزهای 6، 7 و 8تیر طی چند مراسم با حضور جمع کثیری از مردم برگزار شد.

فاجعه بمباران شیمایی سردشت در روز 7تیر سال 1366، ساعت15/4 دقیقه به وقت محلی بی‌تردید یکی از مهم ‌ترین حوادث تاریخ کشور ما و نیز رویدادی یگانه در تاریخ جهان است. کاربرد گسترده سلاح‌های شیمیایی علیه مردم غیر نظامی، پدیده‌ای شگفت است که هر انسان صاحب درد و اندیشمندی را به شدت نگران آینده دنیایی می‌سازد که در آن سبعیت و توحشی باورنکردنی حکم می‌راند و صاحبان زر و زور، برای پیشبرد مقاصد شوم خویش از هیچ جنایتی رویگردان نیستند. بررسی و شناسایی ابعاد این فاجعه تلخ، از جنبه‌های گوناگون حائز اهمیت است.

 

 

اکنون بعد از گذشت بیست سال از این فاجعه دهشتناک و غیر انسانی امسال نیز همانند چند سال گذشته در شهر سردشت شاهد برگزاری مراسم و یادواره‌ای جهت گرامیداشت یاد و خاطره کبوترهای پرواز نموده و پروانه‌های بال نگشوده، همچنین تسلی خاطر بازمانندگان این عزیزان بودیم.

یادواره امسال در سه روز، از تاریخ 6/4/86 روز چهار شنبه لغایت روز جمعه 8/4/ 86 برگزار شد. در مراسم روز اول بعد از قرائت قرآن کریم و خیرمقدم فرماندار شهرستان سردشت کاک درویشی، دکتر رحیم قربانی استاندار آذربایجان غربی به ایراد سخنرانی و خواندن پیام رئیس جمهور پرداختند.

در ادامه‌ی برنامه حاج محمد کریمیان نماینده پیرانشهر و سردشت در مجلس شورای اسلامی سخنرانی نمودند، وی در سخنانش بر توجه بیشتر به مصدومان شیمیایی و پیگیری مشکلات آنها از طرف مسئولان تأکید کرد، وی در ادامه اضافه کرد: بر خلاف سال‌های قبل امسال به دلیل خدمات زیادی که انجام گرفته زیاد آه و ناله سر نمی‌دهند بلکه از مسئولان مربوط تشکر و قدردانی می‌نمایند. بعد از سخنان کریمیان کلیپی به نام چیمن پخش شد. به دنبال اجرای کلیپ دکتر مهدوی مشاور وزیر بهداشت و درمان نیز سخنرانی کردند. مراسم قبل از ظهر چهارشنبه با اجرای سرودی به سه زبان کردی، فارسی و ترکی که از طرف کانون بسیجیان ارومیه تدارک دیده شده بود، همچنین بازدید از نمایشگاه فاجعه بمباران شیمیایی در محل مجتمع فرهنگی و هنری افتتاح یادمان شهدای شیمیایی میدان سرچشمه سردشت پایان یافت. مراسم کلنگ‌زنی دبیرستان شاهد و پارک ایثار و سالن همایش‌های بین‌المللی از حاشیه‌های این مراسم بود. در بعد ظهر همان روز مراسم دیگری که شامل سخنرانی فرماندار، اجرای سرود فرزندان شاهد، سخنرانی امام جمعه، بازگویی خاطره یک مصدوم همچنین اجرای نمایشی تراژدی به وسیله‌ی بیست کودک دختر و پسر تحت عنوان په‌پووله‌کان(پروانه‌ها) که از طرف رحمت وهاب‌زاده نوشته و تدوین شده بود برگزار شد.

صبح روز پنج شنبه برنامه دیدار مسئولان با خانواده‌های شاهد و جانباز و ایثارگر در سالن اجتماعات فرمانداری اجرا شد.

در بعد از ظهر پنج شنبه 7/4/86 در میدان سرچشمه سردشت برنامه‌ی با حضور صدها نفر از شهروندان، اعم از خواهران و براداران از تمام اقشار جامعه و مسؤولان کشوری، لشکری و اداری برگزار شد.

در این برنامه گزارشی از اقدامات وزارت امور خارجه در رابطه با دفاع از حقوق مصدومان شیمیایی و طرح شکایت این وزارت در مجامع بین‌المللی از طرف نماینده این وزارتخانه ارائه گردید. همچنین پیام کردهای مقیم مرکز، پیام فرماندار حلبچه و پیام انجمن دفاع از حقوق مصدومان شیمیایی حلبچه قرائت شد. در همین برنامه چند قطعه شعر و مقاله از طرف یک فرزند جانباز خوانده شد. به مناسبت بستمین سالگرد بمباران شیمیایی تعداد بیست کبوتر بر فراز آسمان محوطه برنامه به پرواز درآمدند. لوح یادبود حلبچه از طرف نماینده فرماندار حلبچه و یک لوح دیگری حاوی تمبر یادبود به همین مناسبت به نمایندگی تقدیم انجمن مصدومان شیمیایی گردید. لازم به ذکر است تعدادی از خانواده‌های مصدومان شیمیایی حلبچه به نمایندگی و چند نفر شاعر و نویسنده حلبچه‌ای و تیم دوچرخه‌سواری مریوان که مسیر مریوان تا سردشت را رکاب زده بودند، در برنامه حضور داشتند. برنامه با راهپیمایی حاضران به طرف مزار شهیدان ادامه پیدا کرد که حضور چشم‌گیر مردم در این راهپیمایی قابل توجه بود.

در روز جمعه نیز چند برنامه‌ای اجرا شدند؛ از جمله برگزاری مسابقه بین‌المللی کاراته که با حضور تیم های از 5 کشور عراق، افغانستان، ترکیه، لبنان و فلسطین که این برنامه از ساعت 10 لغایت 19 بعد از ظهر ادامه داشت.

 

حاشیه‌های مراسم سه روزه: 1- برگزاری نمایشگاه عکس از مناظر طبیعی سردشت از طرف ناصر امینی در زیر زمین سالن سینما قدس 2- حضور و نقش کم رنگ انجمن‌های فعال شهر در اجرای برنامه به غیر از انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی به نسبت سالهای قبل، البته سه انجمن نشاط، ققنوس و سبز و همچنین سازمان غیر دولتی جوانان تیروژ بیانیه مشترکی در محکوم کردن این جنایات منتشر و پخش نمودند. 4- دو نشریه هم یکی به نام شاهد یاران که ماهنامه فرهنگی_تاریخی بنیاد شهید و امور ایثارگران است و همچنین نشریه خبری و تحلیلی پوشپه‌ر که صاحب امتیاز آن انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی است به همین مناسبت منتشر شدند و مطالب خود را به این فایل اختصاص دادند.

لازم به ذکر است شهر سردشت در جنوب استان آذربایجان غربی در شمال غربی کشور قرار گرفته است. مساحت سردشت حدود 5/2 کیلومتر مربع است این شهر در دامنه کوه گرده‌سور از سلسله جبال زاگرس قرار دارد و مرز مشترک آن با کشور عراق 96 کیلومتر است. جمعیت سردشت بالغ بر صد هزار نفر است که 30/0 در شهر و 70/0 در روستاهای آن زندگی می کنند.

مصائب و مشکلاتی که در طول تاریخ ، براین مردمان شریف تحمیل شده، از آنها انسانهایی صبور، سختکوش و مقاوم ساخته و همین پایداری و شکیبایی، رمز بقای آنان در برابر همه نابرابریها ، بی‌عدالتیها و تهاجمهایی است که در تاریخچه زندگی این سرزمین به چشم می خورد. شهر سردشت در سال 1295 ه.ش به آتش کشیده شد و صدها انسان بی گناه کشته شدند.

در سال 1320ه.ش ارتش مهاجم روسیه، شهر را با خاک یکسان کرد.

نخستین بمباران شهر سردشت توسط رژیم عراق، در سال 1359 صورت گرفت که دهها کشته بر جای نهاد امّا بمباران هولناک و جنایتکارانه شیمیایی در سال1366، حادثه ای است که جهان را در شگفتی فرو برد و جان صدها تن از مردم سردشت را گرفت و هزاران تن دیگر را نیز دچار عوارض دردناکی نمودکه تحمل آن، فوق طاقت انسانی است. در آن یکشنبه هولناک، در روز7تیر سال 1366، ساعت15/4 دقیقه به وقت محلی بود که مرکز شهر سردشت و حومه آن مورد تهاجم بمباران شیمیایی قرار گرفت. این نخستین بار بود که مردم غیر نظامی و کودکان معصوم، مورد حمله سلاحهای شیمیایی قرار می گرفتند. صدها تن زندگی خود را از دست دادند و هزاران تنن دیگر قربانی حرص و حماقت دیکتاتوری ستمگر شدند که بر سر راه دستیابی به مطامع خود، هیچ مانعی را تحمل نمی‌کرد.

شایان ذکر است متولیان و اجرا کنندگان این مراسم سه‌روزه بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس، بنیاد شهید و امور ایثارگران و انجمن دفاع از حقوق مصدومین شیمیایی سردشت بودند.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی اصلاح

رواشناسی دعوت شوندگان

رواشناسی دعوت شوندگان 

دکتر محمّد زین الهادی

مبحث اول – شناخت و کنش متقابل :  شناخت هر چه بیشتر دعوت شوندگان و برقراری روابط نزدیک و ایجاد کنش متقابل مطلوب بین طرفین ، برای شخص دعوتگر بسیار واجد اهمیت خواهد بود . تنها در چنین صورتی است که روند دعوت به نحوی مقبول پیش خواهد رفت . پس بر دعوتگر لازم است که از نزدیک با مسایل ، مشکلات ، روحیات و عوامل اثر گذار بر رفتار های آنان بطور کامل آشنا شود .اما این نوع کنش متقابل روانی چگونه به وجود می آید ؟ ابزار و وسایل آن چیست ؟ راه درست رسیدن به آن کدام است ؟


رواشناسی دعوت شوندگان

دکتر محمّد زین الهادی

مبحث اول – شناخت و کنش متقابل

شناخت هر چه بیشتر دعوت شوندگان و برقراری روابط نزدیک و ایجاد کنش متقابل مطلوب بین طرفین ، برای شخص دعوتگر بسیار واجد اهمیت خواهد بود . تنها در چنین صورتی است که روند دعوت به نحوی مقبول پیش خواهد رفت . پس بر دعوتگر لازم است که از نزدیک با مسایل ، مشکلات ، روحیات و عوامل اثر گذار بر رفتار های آنان بطور کامل آشنا شود .

اما این نوع کنش متقابل روانی چگونه به وجود می آید ؟ ابزار و وسایل آن چیست ؟ راه درست رسیدن به آن کدام است ؟ ذیلاً همه ی این موارد را شرح می دهم :

زمینه های ایجاد کنش متقابل از راه دور

به منظور مطالعه و شناخت و ارزیابی دقیق رفتار دعوت شوندگان و قضاوت درست در این خصوص ، شخص دعوتگر باید گام های معینی بر دارد . ما بدون وارد شدن در جزئیات امر این گام ها را مختصراً توضیح می دهیم :

1. کوشش برای شناخت محیطی که فرد دعوت شونده در آن چشم به جهان می گشاید ، یعنی خانواده و اوضاع و احوال آن ، از جمله ارتباط با اعضاء وخویشاوندان و همسایگان و اینکه این روابط گرم  و دوستانه است یا سرد و متزلزل و در هر دو حالت علل و عوامل آن چیست ؟ و آیا دلایل قانع کننده و منطقی برای این روابط وجود دارد ؟ آیا بهبود آن امکان پذیر است ؟ علت چیست ؟ راههای بهبود این روابط کدامند ؟

همچنین شناخت مسایل اقتصادی و معیشتی این محیط کوچک ضرورت حتمی دارد ؛ چرا که رفاه یا تنگدستی ، اثرات عمیقی در تکوین خصوصیات اجتماعی و جهت گیری های رفتاری آینده ی فرد دعوتگر ، بر جای می گذارد. خوشگذرانی و زیاده روی از حیث خوارک و پوشاک و اتومبیل و دسترسی به همه ضرورتهای حیات ، به لحاظ روانی ، سبب ایجاد نوعی روحیه ی بی تفاوتی و بی توجهی به دردها و رنج ها و سختی های دیگران و نابودی حس شفقت و دلسوزی نسبت به سایرین می گردد . به علاوه سستی و بی حرکتی و عدم ایستادگی در برابر مشکلات زندگی ، تا پایان عمر دامنگیر اینگونه افراد خواهد بود .

از سوی دیگر فقر شدید و تنگدستی ، به نوبی خود ناراحتی درونی ، پریشانی ، دلتنگی ، سختی معیشت ، حسادت نسبت به ثروتمندان و آرزوی زوال نعمت های آنان را در پی خواهد داشت .

قبل از پرداختن به این یا آن حالت اقتصادی ، آگاهی به معتقدات دینی خانواده ، به عنوان پایه و اساس تکوین شخصیت ضروری است ؛ چرا که دین داری یا بی دینی بارزترین پیامدها و بازتابها را بر رفتار و سلوک انسانی خواهد داشت ، انسان بیش از عوال دیگر از معتقدات خود اثر می پذیرد و ما اولین عامل مؤثر در رشد تلقی می کنیم حتی بر طبیعت غریزی و تهذیب و تزکیه ی آن مؤثر می باشد و به عنوان مرحله ی اول شکل گیری شخصیت به حساب می آید . عقیده ی درست فرد را صالح و عقیده ی نادرست او را ناصالح بار می آورد .

2- عوامل مؤثر بیرون از محیط خانواده نظیر دوستان و هم نشینان ، همانطور که گفته شد یا افرادی صالح اند یا فاسد و ناصالح .

3- تعلیم و یادگیری ، شامل مراحل ابتدایی و متوسطه آموزش و نوع برنامه ها و هدفهای جامعه و سیاستگذاری های حکومت در این زمینه و پیامد های ویژه ی آن بر نحوه ی آموزش و پرورش افراد .

4- شناخت دقیق شخصیت دعوت شونده ، پیش از آغاز کار دعوت آگاهی کامل از خصوصیات صالح و ناصالح وی و تقویت و پرورش نوع اول و تصفیف و نابودی نوع دوم ، به طرقی که هویت او را مخدوش نسازد و نسبت به شخص دعوتگر احساس نفرت ننماید و مانعی در برابر قبول دعوت ایجاد نگردد.

5- شناخت نیازها و دیدگاه ها و اهداف فرد ، زیرا آگاهی از این امور ، روزنه ها و نشانه های لازم را برای پی بردن به روحیات دعوت شونده ، در اختیار دعوتگر قرار می دهد .

6- مطالعه همه انواع جریانات فکری حاکم بر جامعه از تمایل و تنفر فرد نسبت به این اندیشه ها و پی بردن به علل و اسباب آن و یافتن بهترین راه دعوت مردم به حق و شناساندن کامل و آشکار سازی محتوای باطل و پوچ این جریانات .

موارد بالا امکانات شناخت دعوت شوندگان را از دور ، جهت ازدیاد زمینه های همکاری مشترک بین دو طرف ، به قصد گسترش روند دعوت به حق ، برای کل بشریت فراهم می سازد .

 

موارد ایجاد کنش متقابل از نزدیک

به دنبال مراحلی که برای شناخت احوال و عوامل مرثر بر روحیات دعوت شوندگان بر شمردیم ، وارد مرحله ی بعدی می شویم و از نزدیک امکانات حصول کنش متقابل و تجاذب مطلوب بین دعوتگر و دعوت شونده را که مرحله ی پذیرش و یا نزدیک به پذیرش می نامیم ، به شرح ذیل خلاصه می کنیم :

 

یک- ملاقات گذرا

آنچه که بیشتر ، برتری و قدرت جاذبه ی دعوتگر را نشان می دهد ، اولین برخورد بین او و دعوت شونده است . چه این برخورد در مکان عمومی یا خصوصی صورت گیرد ، یا در محلی که دعوت گر سخنران یا شونده باشد . مهم اینست که دعوت شونده امکان آشنایی و تماس با وی را بدست آورد .

در اینجا ضرورت دارد که داعی ، علاقه ی شدید خود را به جذب و جلب نظر مدعو به هر صورت و با هر وسیله نشان دهد و هر گونه آثار سوء را در ذهن او از بین ببرد و بکوشد تا این ملاقات ، نتیجه خوب و خاطرات مطلوبی در ذهن او بر جای گذارد و تمایل به دیدار مجددرا در ذهن مدعو ، به وجود آورد . وسایل نیل به این اهداف عبارتند از:

1- تبسم ، بشاشیت ، گشاده رویی ، گفتار ملایم و حسن استقبال .

2- ظاهر آراسته و منظم و روانی کلام و پرهیز از مغلق گویی ، بدان گونه که پیامبر اسلام صلی الله علیه و سلم می فرماید : (( هلک المتنطعون ، قالها ثلاثاً ))

(( آنان که ( در گفتار و کردار ) غلو و زیاده روی می کنند ، هلاک می شوند .))

 

دو-بعد از ملاقات کوتاه

پس از دیدار اول یا ملاقات کوتاه که به نظر می رسد رشته ای محکم و پلی ممتد بین دو طرف بر قرار می سازد . وارد مرحله بعدی می شویم . این بار گفتگو ها و نشست های طولانی برگزار می گردد و فرصت کافی و فضای آرام برای شناخت بیشتر و تبادل افکار و آراء و نقطه نظرات گوناگون طرفین ، پیرامون مسایل و موضوعات طرح شده ، فراهم می شود .

در این وهله لازم و ضروری است که دعوتگر ، با تمام تلاش و کوشش ، برای جلب نظر و واداشتن دعوت شونده به دیدار های متوالی ، بهترین مطالب خود را به شرح زیر به وی عرضه دارد .

 

سه-دیدار های پی در پی

دیدار های مکرر به شکل فردی یا جمعی و بصورت جلسات سخنرانی یا حضور جمع زیادی از دعوتگران و دعوت شدگان برگزار می گردد و ترجیحاً و به حسب موقعیت زمانی ، با مختصر پذیرانی و مبادله ی هدایا همراه خواهد بود . این روش پسندیده است و انس و الفت و دوستی را در پی خواهد داشت . حضرت در این رابطه می فرماید:((تهادوا ، فان الهدیه تذهب و غر الصدر و فی روایة الترمذی : وحر الصدر ، بالهاء بدل و غر ...))  (( به یکدیگر هدیه بدهید ، زیرا این کار تیرگی قلبها را از بین می برد .))دور از حکمت است اگر دعوتگر با مردم و نیاز های آنان آشنا شود ، سپس آنها را فراموش نماید ؛  زیرا دانه یا نهال کاشته شده بدون نگهداری و سرپرستی به بار نمی نشیند ، و نیز الفت و آشنایی بدون دید و بازدید های متوالی ، به دست نمی آید . ما در جایی دیگر گفته ایم که دعوتگر باید ، همه جوانب زندگی دعوت شوندگان را مورد عنایت و توجه کامل قرار دهد و بداند اگر برخی از نقاط خالی زندگی آنها را پر می کنند و در هر دو مورد بر او واجب است که به نحوی سودمند و صحیح نیاز های مدعوین را بر آورده سازد و جلو فعالیت ها و اقدامات و مداخلات شیطانی جریانات فاسد را سد نماید .

 

چهار- یاری و پشتیبانی

در این مرحله ، دعوت شونده ایده و اندیشه ای کامل در خصوص امر دعوت به دست می آورد و به نوبه ی خود ، وظیفه ی نشر و نصرت همه جانبه ی آن را بر عهده می گیرد و بدین ترتیب رابطه طرفین دعوت به تکامل می رسد.

روش و منهج رسول اکرم صلی الله علیه و سلم بر این منوال بود که در ابتدا ، دعوت خود را به تنهایی به اشخاصی نظیر ابوبکر و علی و غیره عرضه می داشت و سپس این کار را در مورد گروه ها و اجتماعات انجام داد . به بازارها و اما کن تجمع مردم ، چشمه ها و قنات ها رفت و آمد می کرد . آنگاه به قصد دعوت قبیله ی ثقیف به طائف رفت . دیدار ها و ملاقاتهایش را تکرار می نمود . در عقبه اول و دوم ، با نمایندگان انصار دیدار نمود و گاهی نیز افرادی را برای آموزش نزد آنها می فرستاد . بدین جهت مصعب بن عمیر را به مدینه و معاذ را به یمن و ... اعزام فرمود ، که همه ی این موارد در کتب حدیث و سیره مندرج می باشند .

 

پنجم- تکوین شخصیت مدعو

در این وهله در عمل ، کار آغاز می شود ، تلاش ها گسترش می یابند ، جلسات بطور مرتب تشکیل می گردند و در خلال این اقدامات شخصیت دعوت شونده از نو تکوین و تکامل و ثبات و قوام می یابد . استقلال فکر و رأی و عمل ، به دست می آورد و برای فدا کاری و بذل جان و مال در راه دعوت به حق ، و پیروزی آن آماده می شود . یاران پامبر اسلام صلی الله علیه و سلم با این روش ، پرورش یافتند ، سرزمین ها را فتح کردند و دین حق را گسترش و انتشار دادند و نورش را به جهانیان رسانیدند . 

-----------------------------------------

منبع : رواشناسی دعوت اسلامی

مؤلف :دکتر محمّد زین الهادی

مترجم : احمد حکیمی

جوانان بايدها ونبايدها   

جوانان بايدها ونبايدها  

گفته مى شود جوانان قلب تپنده يك مملكت اند . آيا اين مقوله ادعاى تحقيقى است يا شعار تهييجى وياهردو؟ تجربه ثابت نموده كه هرسه مورد در جوامع متعدد، مى تواند مصداق داشته باشد. جوامع كه وضيعت انسان شأن از رشد وشكوفائى فرهنگى، توسعه سياسى ورفاه اجتماعى حكايت دارد به تحقيق نقش جوانا درآن به مثابه قلب تپنده اى است كه نيرو بخش ومحرك همه اركان حياتى آن مى تواند باشيد.



جوانان بايدها ونبايدها

گفته مى شود جوانان قلب تپنده يك مملكت اند . آيا اين مقوله ادعاى تحقيقى است يا شعار تهييجى وياهردو؟ تجربه ثابت نموده كه هرسه مورد در جوامع متعدد، مى تواند مصداق داشته باشد. جوامع كه وضيعت انسان شأن از رشد وشكوفائى فرهنگى، توسعه سياسى ورفاه اجتماعى حكايت دارد به تحقيق نقش جوانا درآن به مثابه قلب تپنده اى است كه نيرو بخش ومحرك همه اركان حياتى آن مى تواند باشيد.

از ابراز صنعتى وسايل زراعتى ومالدارى گرفته تاسلاح دفاع وتامين امنيت همه وهمه آشناى دستان نيرومند جوانان اند كه باصرف انرژى جسمى ولحظه هاى پر طروات بهار زندگى خويش گردونه حيات ملت هارا به پيش مى رانند، البته اين تكلف همه جانبه قشر پرانرژىدر ميدان عمل به وسيله شگردهاى سياسى ومجرب ومؤثر وكا برد به موقع ومناسب آن از جانب دولتمردان امكان پذير مى گردد. در برخى كشورهاى رو بتوسعه كه هنوز دوران گذار به سوى مدنيت معاصر را طى نكرده وجامع شان بلوغ مفكوره لازم نيافته اند، محافل تفاهم هنوز هم به منظور استفاده از تواناى هاى جامعه جوان شان خود را از شعارهاى مهيج بى نياز نمى دانند هرچند حضور معقول وروز افزون جوانان وبهره گيرى عادلانه از دسترنج شان در عرصه توليد ضرورت به شعارهاى تحريك آميز را منتفى كرده است اما در ساير ميادين منجمله صحنه هاى نظامى واجتماعى بديلى براى چنين شعارها تاكنون مشاهده نشده است. جوانان كشورهاى مسلمانان مى توانند براى آيند خود عناصر مفيد باشند بايد به موارد ذيل توجه داشته باشند:

1ـ علوم شخصيت:

اصولاً مجموع خواص برجسته روحى واخلاقى انسان، بناى شخصيت آن را تشكيل مى دهد گاه اين برجستگى ها حالتى معكوس ومعصيت بار داشته وضعف شخصيت انسانى را سبب مى شود .در كشورهاى اسلامى معيارها بناى شخصيتى انسان نسبت به جوامع غير اسلامى تفاوت هاى اساسى دارد مثلاً وقتى گفته مى شود ربانيت وخداگرايى پاك وبى غل وغش است كه شالوده اساسى ونخستين معيار علو شخصيت انسان مسلمان محسوب مى شود، پاسخ بسا سئالات در اين باب داده مى شود، هرچند صداقت امانمت دارى، گذشت، مردانگى، شجاعت، بخشندگى، احترام به حقوق ديگران و... كه جزء تأكيدات دين ما مسلمانان است در هر جامعه ودر وجود هر انسانى اعتلاى شخصيت آن را موجب مى گردد اما اين خصال پسنديده دركنار ربانيت وخداگرايى انسان مسلمان، نورى است علىنور كه جوان مسلمان بايد به آن توجه جدى وكافى داشته باشد.

مولفه هاى بنيادى ونردبان تعالى شخصيت انسان عناصر تعريف شده وثابتى هستند كه سليقه هاى زورمندان ، تمايلات ثروتمندان ويا برخى ناهنجارى هاى اجتماعى بر خلاف رسم معمول امروزى نمى توانند بر آن حدود و ثغورى تعيين نمايند يا به عبارتى شخصيت يك صفت ذاتى اصالت وتعالى معنوى واخلاقى در شخص است نه يك نوهم وتصور در نگاه ديگران.

 

متأسفانه در ترازوى ناميزان زمانه آنچه كه كفهء شخصيت انسان را سنگين مى كند ارزش هاى كاذبى هستند كه هيچ گاه عناصر حقيقى علو شخصيت نمى توانند باشند از آن جمله سرمايه وامكانات مادى است با اين تفاوت كه در گذشته متمولين جواد وبخشنده از علوم شخصيت بر خوردار بودند وزراندوزان بخيل وممسك همواره مورد نكوهش، اما امروز پول وسرمايه ذاتا صاحبش را شخصيت مى بخشد در حالى كه اين امر تحريف شخصيت حقيقى بشمار مى رود. وبازبان بازى، ريا، تملق، نوعيت لباس وغيره تعيين كننده ميزان شخصيت وسبب بالا نشينى واحترام است ولوكه جاهل وهوا پرست ورندى باشد در عباى تفضل.حضرت سعدى رحمت الله عليه چه خوش گفته است :

اى درونت برهنه از تقوى كز برون جامعه ريا دارى

پرده هفت رنگ در مگذار تو كه در خانه بوريا دارى

پس اين جوان مسلمان بايد معيارى حقيقى شخصيت والاى انسانى را بشناسد واين گوهر اساسى را باخرمهره هاى جواهر نماى باب روز اشتباه نگيرد.

2ـ عفت وپاك دامنى :

اين سيره پيامبرى به خودى خود چند صفت برجسته اى كه بايسته و شايسته جوان مسلمان است مانند تعادل عقل واحساس، پايدارى، اعتماد به نفس وحرمت نهادن به حقوق ديگران را نيز تفسير مى كند وبرعكس جوان شهوى وهوسباز، اسيرى است در دست نفس لوامه كه بندى اى اين بند را نه آزادى ايست ونه اراده اى . عفت وپاك دامنى، همين مقوله اى امروز بر عناصر نا آگاه ودلباخته وانگارى غرب مايه دلتنگىاست وگريز از اين بوستان پر طروات به سمت پليدى ها وآلايش هاى جنسى را بالا رفتن به پلكان تمدن مى پندراند، جامعه شناسان ومتوليان امور اجتماعى جوامع غرب همان جوامعى كه سالهاست بى بندو بارى اخلاقى را در سايه ليبراليسم تجربه كرده اند، امروز محتاج آنند، هر چند غرق شهوات اند اما آن را تكريم مى كنند وبر آن به عنوان يك ارزش ثابت اجتماعى ارج مى نهند، گذشته از امراز لا علاج محصول بحران هاى ضد اخلاقى ، نا پايدارى هاى روحى ورفتارى، گستن پيوندهاى خانوادگى وغيره نيز از تبعات زشت مفاسد اخلاقى است كه ارتكاب آن موقعيت معنوى و اجتماعى انسان را به شدت زير سؤال قرار مى دهد

3ـ آزادگى وخود اتكايى :

ستم وبيداد گرى ريشه هاى تاريخى واشكال گوناگونى دارد، هر گاه پديده زشت ستم پذيرى ومظلوميت در هر جامعه بوجود آيد كسانى پيدا مى شودكه به جان اين جنگل خشكيده با تبرهاى بران بشتابند وآتش ظلم را مشتعل نمايند. همچنان گفتند " دشوار است كه ملل يا افراد از مشاهده بدبختى هاى همسايگان خود به فكر سود جويى نيفتند" شايد بارها مشاهده شده باشد كه گدى قوى تر ميدان گدايى را بر گداى ضعيف تر تنگ كرده وبه كرات آن را محل استثمار قرار داده باشد، پس غريزه استثمار گرى وبهره كشى در وجود هر فردى قسما وجود دارد وگهگاه .بانه مد کشچ وفرصت تبارز پيدا مى كند. ( لايحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم ) "خدواند بانگ برداشتن به بد زبانى را دوست ندارد مگر از كسى كه بر او ستم رفته باشد " آيه مباركه تصريح نموده است كه حتى اگر به غوغا وداد وفرياد هم مى شود به مقابل ظالم ايستادگى نمائيد .وآن حضرت صلى الله عليه وسلم فرموده اند: " لاضرر ولا ضرار في الاسلام ـ يعنى تحميل وتحمل ضرر در اسلام نيست" از همين جاست كه آزادگى وتسليم ناپذيرى در برابر پديده هاى طاغوتى از خصايص برجسته وارزشمندى معرفى مى شون كه بايد جوانان مسلمان از ىن برخوردار باشند حكما گفته اند تحمل بيدادگرى در سرشت آزادگان نيست زيرا تجارب تاريخى ثابت مى كند كه مردان قهرمان هر گز در برابر پديده هاى ستم شعار وزور گو سر خم نكرده است وسر نوشت خود وحتى جامعه را باخود اتكاى كامل، از دستبرد زور مندان حفظ كرده اند وبه اين باور رسيده اند كه زور مداران و زرگرايان، انسان پويا تلاشگر، مبتكر وعزت مند را به مسلخ حقارت مى كشانند تا از ان كالبدى تهى وفاقد ارزش هاى معنوى و انسان بسازند . پس جوان مسلمان است تا عزت ازادگى را به هيچ قيمتى نفروشد وجيب شخصيت خويش را از اين در گرانمايه تهى نسازد وبايد بداند كه جامعه زبون در پنجه ارباب زور زورمثل مرده هاى بى اختيار اند در دست مرده شوى ها . هنگامى كه اگزيستانسياليزم به توصيف شخص زبونى مى پردازد مى گويد كه اين شخص بدين سبب زبون نشده كه وضع روحى خاصى دارد بلكه زبون است زيرا باعمال خود، خود خويشتن را زبون ساخته است هيچ كس فطرتاً زبون ساخته نشده است .

4ـ اعتماد به نفس:

هر جامعه نياز دارد تا از وجود جوانان خويش در همه عرصه هاى توليدى، دفاعى، علمى، فرهنگى وغيره به نيكوترين وجهى استفاده نمايد اما اين ضرورت عام را چه جواناى مى توانند برآورده سازند؟ مسلماً آنهايى كه بخواهند افتخار خدمت گذارى واصلاح جامعه را به عهده بگيرند بايد از اعتماد به نفس بالاى برخوردار باشند جوانان مسلمان كشورهاى اسلامى هر چند از برخى گذرگاه هاى تاريخى خطرناك پيروز مندانه عبور كرده اند ليكن در برخى عرصه ها به دليل ضعف هاى عديد ناشى از ناهنجارى هاى اجتماعى، واقتصادىو...... به گونه تأسف بارى به ميل به غربى ها نمودند . بناءً نياز به بيدارى وآگاهى عام بيش از هر وقت ديگرى متصور است تا به كمك اين آگاهد« مرمچ مسلمان بخصوص جونان مسلمان ا. اعتماچ بنفس بیشترد برخورچار گردند وروحيه بالندگى وعدم قناعت به وضعيت فلاكت بار موجود در ايشان تقويت گردد ، باشد كه براين سؤلات ذهن سوزء كه استيلاى اجانب تابكى بر ما مسلماناندوام خواهد داشت؟ آيا ما هنوز ملتى به معنى واقعى نشدهايم وهمچنان در منجلاب نفس گير عصبيت هاى قومى دست وپا خواهيم زد؟ وده ها آياى ديگر پاسخ هاى دلنواز پيدا نمايند.

5ـ پايدارى هدفمندانه:

نمى توان منكر أي واقعيت شد كه ما در مصاف با دشمنان مختلف وعرصهاى گوناگون شكست هاى فاحشى را قهرا تحمل كرده ايم وهمين اكنون هم در حالت شكست بسر مى بريم؛ برخى شايد احساس كنند وبگويند كه زبان نگهدار! حالا چه جاى اين بحث هاست ؛ آخر روحيه ها تضعيف مى شود و... اما بايد گفت كه مسلمانها بايد ديگر كارد به استخوان رسيده وبايد نقطه هاى قوت را تقويت وبر نقطه ضعف هاى موجود دليرانه انگشت انتقاد گذاشت وباچشم نقد وتحقيق به قضايا نگاه كرد ؛ وليكن در وسطيت وعادلانه بايد عمل شود ، نه درعنف و هرچه طوى.

جواهر لعل نهرو در يكى از سخنرانى هايش پس از استقلال هند مى گويد: اين مبارزه بر ضد هيچ كشورى نيست، اين پيكار بر ضد ضعف خودمان است اين ناتوانى خودمان وبر ضد عقب ماندگى خودمان است اين جهاد به مراتب از پيكار استقلال طلبانه ما دشوارتر، بزرگ تر ودامنه دار تراست . نكته قابل تأمل همين كوتاهى ما در مبدرت به اصلاح فكرى است كه شكست ما پيامد تلخ آن بود شكستى كه ضعف روز افزون ما را موجب گرديد وتا هنوز هم در سراشيبى آن سريعاًدر حركتيم. پايدارى از خصوصيات بارز يك جوان مسلمان است اما أنگاه كه هدفمندانه نباشد چه بسا كه به لجاجت بدل شود وخود مايه درد سر قرار گيرد. درهم ريختگى هاى موجود را نمى توان در انتقال از اين وآن ويا مداخلات خارجي ها در امورى كشورهاى اسلامى از طريق نظامى ويا فرهنگى وساير بهانه هاى مدارانه بهم آورد بلكه بايد استقامت وپايمردى كامل به ترك مشكلات بينى رفت وباهدف اعمار بناهاى ويران شده دينى ودنوى جامعه مسلمان قدم در يك راه حقيقى ونتيجه بخش نهاد. هرگاه جوانان مسلمان با نيتى خالص، آگاهى كامل، نگاهى گسترده به واقعيت هاى عصر وروحيه ايثار و فداكارى وارد عمل شوند بديهى است كه پيام آور غناى فكرى ومعنوى آرامش سياسى و آسايش اجتماعى در كشورها خواهند بود.

منبع : سایت اعجاز علمی قرآن و حدیث

تنوع وتکثر از ديدگاه اسلام

تنوع وتکثر از ديدگاه اسلام

نويسنده: هادی علی / مترجم : عرفان زمردی

تنوع وتکثر در اسلام بر پايه واساس محکمی استوار است. همين پايه واصول بهترين ضامن برای پذيرش وحرمت نهادن اين تنوع وهمچنين فراهم آوردن مقدماتش می باشد چرا که فراتر از آن است که صرفاً حقوقی برای انسان واجتماع باشد بلکه حکم يک واجب شرعی پيدا می کند که برای تحقق آن بايستی مقدماتش فراهم گردد.اسلام پذيرفته است که طبيعت آدمی واجتماع بشری تنوع وتعدد برداراست وآن را تا سطح بخشی از امتحان الهی که شامل تکليف ومسؤليت می باشد،ارتقاء می بخشد اين است که قران کريم می فرمايد:{وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ} [هود : 118]« اگر پروردگارت می خواست  مردمان را ملت واحدی می کرد ولی آنان هميشه متفاوت خواهند ماند».



تنوع وتکثر از ديدگاه اسلام

نويسنده: هادی علی / مترجم : عرفان زمردی

تنوع وتکثر در اسلام بر پايه واساس محکمی استوار است. همين پايه واصول بهترين ضامن برای پذيرش وحرمت نهادن اين تنوع وهمچنين فراهم آوردن مقدماتش می باشد چرا که فراتر از آن است که صرفاً حقوقی برای انسان واجتماع باشد بلکه حکم يک واجب شرعی پيدا می کند که برای تحقق آن بايستی مقدماتش فراهم گردد.

 

اسلام پذيرفته است که طبيعت آدمی واجتماع بشری تنوع وتعدد برداراست وآن را تا سطح بخشی از امتحان الهی که شامل تکليف ومسؤليت می باشد،ارتقاء می بخشد اين است که قران کريم می فرمايد:{وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ} [هود : 118]

 

« اگر پروردگارت می خواست  مردمان را ملت واحدی می کرد ولی آنان هميشه متفاوت خواهند ماند».

 

{لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ}[البقرة : 256]

 

« اجباری واکراهی در ( قبول) دين نيست چرا که هدايت وکمال از گمراهی وضلال مشخص شده است».

 

همچنين نتيجه ی اختلافی وجزا وپاداش را به قيامت موکول کرده است چرا که زندگی اين دنيا جولانگاهی است که بدون  اختلاف وتعدد ممکن نيست.

 

{إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ}[الحج : 17]

 

« قطعاً خداوند روز قيامت داوری خواهد کرد در ميان مؤمنان و يهوديان وستاره پرستان ومسيحان وزرتشتيان ومشرکان ( وحق وناحق را بدانان می شناساند».....

 

در اسلام يکتايی تنها مخصوص خداست جز ذات متعال خدا همه چيز تکثر ،تنوع واختلاف بردار است وهمه ی مخلوقات متفاوت ومتنوع اند.

 

{سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ} [يس : 36]

 

« تسبيح وتقديس خداوندی را سزاست که همه ی نر وماده ها را آفريده است،اعم از آنچه از زمين می رويد،واز خود آنان،واز چيزهايی که ايشان نمی دانند».

 

ملل وقبايل متعدد ومختلفند:

 

{يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ}[الحجرات : 13]

 

«ای مردمان ما شما را از مرد وزنی آفريده ايم وشما را تيره تيره وقبيله قبيله نموده ايم تا همديگر را بشناسيد بی گمان گرامی ترين شما نزد خدا متقی ترين شماست خداوند مسلماً آگاه وباخبر است»

 

پيامبران ورسولان الهی برای ملل وقبايل زياد ومتعددند.

 

{وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ}[فاطر : 24]

 

« هيچ ملتی نبوده است که بيم دهنده ای به ميانشان فرستاده نشده باشد».

 

{رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ}[النساء : 165] « پيامبرانی مژده دهنده وبيم دهنده».

 

هر کدام از آن پيامبرا صاحب برنامه وشريعت متفاوت باديگری برای ملت خود بوده است.

 

{ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً}[المائدة : 48] « برای هر ملتی از شما راهی (برای رسيدن به حقائق) وبرنامه ای ( جهت بيان احکام) قرارداده ايم».بنابر اين اختلاف وتعدد نه تنها برای بقای حيات اجتماعی ضروری است بلکه رحمت هم هست چرا که طبيعت دين،انسان وزمان آن را می طلبد وبه همين دليل است که زندگی همواره در جريان است ،از طرف ديگر ميدان اجتهاد عرصه ی گسترده وسيعی است که هيچ کس حق ندارد ادعا کند حقيقت مطلق نزد اوست چرا که علم مطلق تنها نزد خداست ومختص اوست واز طريق وحی پيامبر اسلام صلی الله عليه وسلم را از آن بهره مند کرده است وبعد از او هيچ کس چنين بهره ونصيبی ندارد که اين را به (السلطه الدينية) می توان تعبير کرد. پيامبر صلی الله عليه وسلم در زندگی پيامبری خود دوگونه حاکميت داشته است؛

 

1ـ حاکميت دينی به لحاظ اينکه پيامبر بوده ووحی دريافت می کرده است {وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى} [النجم :3- 4]« از روی هوا وهوس سخن نمی گويد. آن ( چيزی که با خود آورده وبا شما در ميان نهاده است) جز وحی وپيامی نيست که از سوی خدا بدو وحی وپيام می گردد»

 

2ـ حاکميت مردمی: به لحاظ اينکه فرمانروا وحاکم بوده است،بعد از رحلت وی اجماع براين است که حاکميت دينی اش( دريافت وابلاغ وحی) از جانب خداوند تمام شده وبعد از او به کس ديگری سپرده نشده است ولی حاکميت مردمی اش همچون فرمانروايی دنيايی وحاکم مدنی به خلفای بعد از خودش سپرده شده است. اين اختيار هم به مردم داده شده است که با اراده ورضايت خود حاکم وفرمانده را انتخاب کنند.

 

پيامبر صلی الله عليه وسلم در حيات خود به اين مسئله توجه نموده وبه يارانش هم تعليم داده است. نمونه ی آشکاری که اين حقيقت را تأييد می کند در واقعه ی جنگ بدر اتفاق افتاد موقعی که پيامبر صلی الله عليه وسلم لشکرش را نزديک چاههای بدر متوقف کرد يکی از اصحاب به نام( خباب بن منذر) گفت:«يارَسُولَ اللّهِ أَرَأَيْت هَذَا الْمَنْزِلَ أَمَنْزِلًا أَنْزَلَكَهُ اللّهُ لَيْسَ لَنَا أَنْ نَتَقَدّمَهُ وَلَا نَتَأَخّرَ عَنْهُ أَمْ هُوَ الرّأْيُ وَالْحَرْبُ وَالْمَكِيدَةُ؟» ای رسول خدا آيا توقف ما در اين جايگاه دستور الهی است که اگر چنين است اطاعت می کنيم يا خير فقط تا کتيکی نظامی  است؟ پيامبر صلی الله عليه وسلم فرمود:«بل هو الرأي والحرب والمكيدة».

 

"جوامع السيرة وخمس رسائل أخرى لابن حزم"، چاپ دار المعارف - مصر،نوبت چاپ1،

 

 1900م.

 

گفت تاکتيکی نظامی است. پس خباب گفت که چنين است اين جای نيکويی نيست امر بفرما بر مردم تا در نزديکترين مکان به دشمن اطراق کنيم وچاهها را پر کنيم وحوضچه ای پر از آب ايجاد کنيم بعد از آنکه جنگ در گرفت ما آب داريم ودشمن بی آب می ماند پيامبر فوراً رأيش را پسنديد وبه جايی که آن صحابی تعيين نموده بود نقل مکان داد.

 

(تاريخ هم گواهی بر صحت رأی آن صحابی می دهد چرا که پيامبر ومسلمانان در جنگ بدر پيروز شدند) استاد محم سعيد رمضان بوطی در باره ی اين روايت تحت عنوان( اقسام تصرفاته)می گويد اين حديث دليلی است بر اينکه همه ی اعمال وافعال پيامبر صلی الله عليه وسلم از نوع تشريع ( وضع قانون) نيست در اين باره حضرت عمر رضی الله عنه خطای کتابش را اصلاح می کند موقعی که نوشت:«هذا ما أرى الله أمير المؤمنين عمر بن الخطاب. حضرت عمر رضي الله عنه فرمود: لا تقلْ هذا ولكن قلْ هذا ما رأى أمير المؤمنين عمر بن الخطاب».

 

که چنين است پس هيچ کسی حق ندارد که رأی خود را در باره ی آيات واحاديثی که قطعی الدلاله نيستند به رآی خدا تعبير کند چراکه تنها رای ونظر واجتهاد کردن است وبس.

 

بدون ترديد اجتهاد هم رای وديدگاه متفاوت ومختلف را برمی تابد بر اين اساس چند مذهب فقهی که بدانان عمل می شود در اسلام وجود دارد ( حنفی- مالکی- شافعی- حنبلی- جعفری) از اين منظر می توان اين حقيقت متفاوتی را برمی تابد همچون امروز که در بستر جنبش وبيداری اسلامی معاصر چندين جماعت وجنبش وحزب متفاوت وجود دارد که همه ی آنها در اصول کلی فکری مشترک هستند اما در کيفيت عمل وطرق رسيدن به آن مختلفند ودر جزئيات وفروع رای ونظر متفاوت دارند. تجددگرايی واحياگری اسلامی که امروز سراسر گيتی را فرا گرفته است نويد بخش باز گشت اسلام بر مسند قدرت برای همگان است. بسيار واضح است که اين مهم،نتيجه ی تلاش بی وقفهی جماعات وگروه های اسلامی است که در پرورش دادن وپروراندن هزاران جوان پرشور،بانشاط،نيک زروش وخدمتگذار ملت،تأثير چشمگير وقابل ملاحظه ای دارند همه ی اينها صرفاً بخاطر کسب رضای خدای متعال است به همين  خاطر است که حفط وتقويت جماعات وگروه های اسلامی وظيفه ای اسلامی ونيکوست همچون حفظ خود اسلام البته در همان حال چند نکته ی مهم وجود دارد که ضروری است در اين شرايط لحاظ شوند.

 

1ـ پرورش دادن اعضاء وطرفداران بر اساس اسلام ضروری است وبايد که پايبند بودن آنان به دين پيش وپيش از ملتزم بودنشان به احزاب وگروه ها مد نطر باشد.

 

2ـ هيچ کدام از جماعات واحزاب نبايد خود را به عنوان گروهای خاص) محسوب کند  بلکه او نيز بخشی از تلاش عمومی است که همگان در جهت ايجاد چهار چوبی فکری برای مسلمانان در پی آنند به همين خاطر ضروری است که فضائی آکنده از صميميت وبرادری وبا همکاری وهماهنگی ميان گروه ها فراهم شود،وبه اجتهادات وآراء متفاوت يکديگر حرمت نهند.

 

3ـ احياء مجدد مفهوم امت،حفظ وايجاد مفهوم حقيقی وهمه جانبه اعضاء وهواداران براساس اطلاعات ضروری در اين خصوص،حد اقل کاری است که بايد در جهت ايجاد زمينه ای درونی برای مسلط شدن بر اين واقعيت تلخ امروز فراهم شود.

 

4ـ تجديد نظر در فقه جماعات . در باره ی برخی از واژه ها چون ( بيعة،سمع،وطاعت) چرا که احاديث ومتونی که در اين باره وجود دارد منظور آنها از جماعت مسلمانان به مفهوم عمومی وفرا گير آن است به همين خاطر هيچ گروه وجناحی حق ندارد مفهوم چنين احاديثی را به روش فقهی والزام کردن به کار وعمل تنها برای خود تعبير وتفسير کند واحکامی را بر آن مترتب کند،از اين منظر پيوستن به هيچ کدام از گروه ها اسلامی شرط ايمان واسلام نيست که عکس آن هم صادق است؛عدم پيوستن به اين گروه ها و... به منزله ی خروج از دايره ی اسلام وايمان تلقی نخواهد شد. البته بديهی است که در اين موقعيت که واقعيت فکری اسلامی رنگ باخته است وتشويش اذهان وسرگردانی وآشفتگی فکری در انواع مختلفش ظهور وبروز کرده است بدون ترديد فرد مسلمان به تنهائی توان حفظ عقيده واخلاق خود را ندارد چه رسد به اينکه توان کمک به اسلام را داشته باشد. بنا براين فرد مؤمنی که می خواهد مؤثر واقع شود ورضايت حضرت حق وسر فرازی روز قيامت را بدست آورد با يستی واقعيت بيداری اسلامی را بسنجد وبداند که کداميک از گروه های اسلامی بهتر وبيشتر پايبند قرآن وسنت است بلافاصله بدان بپيوندد وتلاش وتوان خود را در برافراشتن پرچم اسلام وخدمت کردن به مسلمانان به منصه ظهور برساند ( وخلاصه بی تفاوت را که نسبت به محيط پيامونش نباشد) ودر همانحال با ديده ای احترام وبرادری وصميميت به گروه واعضای ديگری در اين عرصه بنگرد وبا آنها بر خورد کند.

--------------------------------------------

نويسنده: هادی علی

 

برگردان: عرفان زمردی

منبع:گرفته شده از کتاب" جامعه مدنی وسيستم... اسلام

 مؤلف: هادی علی

برگردان: عرفان زمردی

ناشر: تهران،نشر احسان،نوبت چاپ،اول - 1384، ص: 64.

منبع : 55n.net

قدرت دعا

abid می نویسد "

قدرت دعا

لوئيز ردن زني بود با لباسهاي کهنه و مندرس و نگاهي مغموم. وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست تا کمي خواربار به او بدهد. به نرمي گفت که شوهرش بيمار است و نمي تواند کار کند و شش بچه شان بي غذا مانده اند.جان لانگ هاوس، صاحب مغازه با بي اعتنائي نيم نگاهي اندااخت و محلش نگذاشت و با حالت بدي سعي کرد او را بيرون کند.



قدرت دعا

لوئيز ردن زني بود با لباسهاي کهنه و مندرس و نگاهي مغموم. وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست تا کمي خواربار به او بدهد. به نرمي گفت که شوهرش بيمار است و نمي تواند کار کند و شش بچه شان بي غذا مانده اند.

جان لانگ هاوس، صاحب مغازه با بي اعتنائي نيم نگاهي اندااخت و محلش نگذاشت و با حالت بدي سعي کرد او را بيرون کند.

زن نيازمند درحالي که اصرار ميکرد گفت:

آقا ... شما را به خدا قسم ميدهم به محض اينکه بتوانم پولتان را مي آورم.

جان گفت که نسيه نمي دهد.

مشتري ديگري که کنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را مي شنيد به مغازه دار گفت: ببين اين خانم چه ميخواهد ... خريد اين خانم با من.

خوارو بار فروش گفت : لازم نيست ... خودم مي دهم ... ليست خريدت کو؟

لوئيز گفت : اينجاست ...

جان گفت : ليست ات را بگذار روي ترازو ... به اندازه وزنش هرچه خواستي ببر...!

لوئيز با خجالت يک لحظه مکث کرد از کيفش تکه کاغذي درآورد و چيزي رويش نوشت و آن را روي کفه ترازو گذاشت ...

همه با تعجب ديدند که کفه ترازو پائين رفت ...

خواربار فروش باورش نمي شد ...

مشتري از سر رضايت خنديد ...

مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در کفه ديگر ترازو کرد ... کفه ترازو برابر نشد ... آن قدر چيز گذاشت تا بالاخره کفه ها برابر شدند ...

در اين وقت خواربار فروش با تعجب و دلخوري تکه کاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته است ...

کاغذ ليست خريد نبود ... دعاي زن بود که نوشته بود :

" اي خداي عزيزم ... تو از نياز من باخبري ... خودت آن را برآورده کن "

 

فقط اوست كه مي‌داند وزن دعاي پاك و خالص چقدر است .

دعا بهترين هديه رايگاني است كه مي‌توان به هر كسي داد و پاداش بسيار برد.

زندگینامه مرحوم علامه محمد امین حسینی (کلاشی)

زندگینامه مرحوم علامه محمد امین حسینی (کلاشی)

تحقیق وگردآوری: یاسین عبدی

 استاد فقیه وعالم ربانی ماموستا محمد امین حسینی(ره) که در منطقه جوانرود وحوالی آن معروف وملقب به((حاجی ماموسای کلاش)) است ؛داستان زندگی ایشان هم چون دیگر بزرگان شنیدنی است وهم یادآور زندگانی بزرگانی درتاریخ بشریت می باشد . ایشان به سال 1300هجری شمسی در قریه کلاش باغان از توابع شهرستان جوانرود (قلعه­جوانرود)دیده به جهان گشود .صباوت وشباب کودکی وایام تحصیل وجوانی ایشان از حکایات شنیدنی است .پدر ایشان مرحوم نادر و مادرش مرحومه سلمی در این هنگام به رسم متداول عشایر کوچر زمستان را درقریه قشلاقی (مره میر ) وتابستان را درمنطقه ییلاقی باغان وماکوان به سر می بردند . خانواده ایشان به ماکوان کوچ کرد ودر محلی به نام ((دره هه وار ))سیاه چادر زد .



زندگینامه مرحوم علامه محمد امین حسینی (کلاشی)

تحقیق وگردآوری: یاسین عبدی

 استاد فقیه وعالم ربانی ماموستا محمد امین حسینی(ره) که در منطقه جوانرود وحوالی آن معروف وملقب به((حاجی ماموسای کلاش)) است ؛داستان زندگی ایشان هم چون دیگر بزرگان شنیدنی است وهم یادآور زندگانی بزرگانی درتاریخ بشریت می باشد . ایشان به سال 1300هجری شمسی در قریه کلاش باغان از توابع شهرستان جوانرود (قلعه­جوانرود)دیده به جهان گشود .صباوت وشباب کودکی وایام تحصیل وجوانی ایشان از حکایات شنیدنی است .پدر ایشان مرحوم نادر و مادرش مرحومه سلمی در این هنگام به رسم متداول عشایر کوچر زمستان را درقریه قشلاقی (مره میر ) وتابستان را درمنطقه ییلاقی باغان وماکوان به سر می بردند . خانواده ایشان به ماکوان کوچ کرد ودر محلی به نام ((دره هه وار ))سیاه چادر زد .

 

کودک که هنوز چهره ی مادر رابه خوبی نشناخته بود واز سینه مادر شیر می نوشید بر حسب تقدیر الهی تیری از اسلحه همسایه که بر اثر بی احتیاطی بود بر پشت مادر نشست وکودکی که از سینه مادر شیر می نوشید در خون مادر شناور شد وبا خون مادر سرخ وگلوله تفنگ آغوش گرم ومهربان مادر را از کودک خردسال گرفت وکودک خردسال را بی مادرکرد واین سر آغاز رنج ها بود .ایشان کودکی را در میان اطرافیان پدر ونزدیکان مادری سپری کرد وبه سن تمییز رسید .پدر ایشان را به منظور تحصیل علوم دینی به خدمت مرحوم ماموستا سید محی الدین حسینی لونی که روحانی قریه کلاش بودند فرستاد ،محمد امین به برکت هوش سرشاری که داشت توانست در مدت هفت ماه قرآن را ختم وآن راحفظ­کندوکتابهای فارسی گلستان وبوستان شیخ سعدی شیرازی را که از جمله واحدهای درسی مدارس علوم دینی آن دوران بودند را به اتمام برساند وبخش های زیادی از آنها را حفظ کند .اما باز هم تقدیر الهی به نفع محمد امین خردسال نبود ،در نتیجه اختلافات عشایری منطقه کلاش ماموستای محمد امین نوجوان((سید محی الدین حسینی لونی ))مجبور شد منطقه کلاش را ترک کند وبه منطقه باینگان ((از بخش های شهرستان پاوه ))عزیمت کننددر نتیجه سفر ماموستا سید محی الدین لونی به باینگان مدرسه ی علوم دینی قریه­کلاش بدون مدرس ارشد ماند ومحمدامین آن طلبه جوان بالأجبار مدرسه را ترک کرد وبه یاری پدر در امر زراعت همت گماشت .پس از گذشت چند سالی خانواده محمدامین جوان به قریه ((کلاش نهنگ))که از توابع ((خانه شور))که خانه شور هم از توابع شهرستان ثلاث باباجانی می باشد نقل مکان کردند.گویا این بار تقدیر الهی به وفق مراد محمدامین بود .

 

در آن هنگام یکی دیگر از علمائ سادات برزنجی لون شادروان ماموستا حاج سید امین لونی به خانه شور آمدوبساط درس و مدرسه وتدریس را گسترانید وتدریس علوم اسلامی را شروع کرد .پدر محمد امین هم فرصت را غنیمت شمرد وپسر مستعد وباهوش را به خدمت استاد فرستاد وبرای ادامه تحصیل ماهانه بیست وپنچ ریال پول نقره سفید به عنوان همیاری می پردازد .طلبه جوان ما مقدمات صرف ونحو را درمحضر حاج سید امین لونی می گذراند اما سال بعد استاد جلای وطن ودیار می کند وبه لون باز می گردد.اما همزمان ماموستا عبدالفتاح فرشیدی به قریه باینگان وارد می شود وبه إحیاءآموزش علوم دینی می پردازد ،آوازه­ی فضل ودانش اندوزی ماموستا فرشیدی منطقه را فرا میگیرد .به خاطر راهنمایی های پدر طلبه جوان ما وعده ای دیگر از طلاب منطقه کلاش روی به حلقه­ی درس ماموستا فرشیدی میآورند . محمد امین جوان در محضر استاد موفق میشود کتابهای تصریف زنجانی وعوامل جرجانی وبررسی احکام را به پایان برساند وطلبه جوان با کسب اجازه از محضر استاد راهی شهرپاوه وروستای خانقاه((از توابع پاوه)) می شود .در آنجا هم موفق می شود تصریف ملاعلی را که کتابی است دشوار در صرف در محضر مفتی اعظم شافعیان کرمانشاه مرحوم حاج سید حسین مسعودی خانقاهی به پایان برساند.

 

در این برهه از روزگار به سبب مشکلاتی که حکومت ستم شاهی پهلوی پیش میآورد محمدامین جوان عزم کشور عراق می کندوپس از ورود به کشور عراق به اباعبیده رفت ودر­محضرمُلابابارسول بیدنی در آمد واکثر علوم منقول را تا منتهی در خدمت ایشان تحصیل وتکمیل نمود وبه شیوه ی طالبان علم روی به سایر مناطق آن دیار نهاد ودر مسجد خان قـره داغ به حلقه درس استاد شیخ مصطفی درآمد ومدتی هم در گراله ی برزان ازافادات استاد مُلامحمد رئیس،علوم معقول وهیئت وریاضیات راتحصیل نمود وسپس دربیاره به جمع شاگردان استاد علامه مُلا عبدالکریم مدرس بیاره(ره) پیوست ومورد توجهات استاد علاءالدین محمد نقشبندی مسند نشین خانقاه بیاره واستاد مدرس قرار گرفت وپس از طی مراحل به دریافت اجازه نهایی افتاء وتدریس علوم از ملا بیدنی واستاد ملا عبدالکریم مدرس مفتخر گردید .این سفر مدت هشت سال به طول انجامیدکه طلبه ی جوان ما آن را بافراز ونشیب هاوسختی ها تحمل کرد .حالا دیگر طلبه جوان ما استاد شده است وبه درجه استادی رسیده وبا ذخیره فراوان علمی قصد دیارووطن کرده است.ملا محمدامین پس از سفر به منطقه زادگاهش همت به إحیای مدرسه علوم دینی ودروس حوزوی می گمارد.آوازه ی فضل وبزرگواری ایشان وتسلط ایشان گسترش یافت وآن قدر محبوب مردم منطقه کلاش شد که مردم منطقه اورا ((ماموسای کلاش )) می خواندند. اهالی منطقه کلاش درتأمین مایحتاج وضروریات مدرسه وطلاب کما هو حقه اهتمام تمام نمودند واستادبه وعظ وارشاد مردم منطقه وتبین مسایل دینی وشرعی برای آنها می پرداختند .در سال 1353 هـ.. ش ماموسای کلاش به خاطر مسایل رفاهی واجتماعی به روستای شمشیر از توابع پاوه نقل مکان نمود ودر سال 1354 هـ .ش به باینگان هجرت نمودند ودرآنجا تعداد زیادی از طالبان علوم از محضر ایشان موفق کسب درجه اجازه وافتا شدند.دراواخر سال 1355 به زادگاه خویش بازگشتند ومسجد ومدرسه ی آنجا را تجدید بنا کرده وسامان بخشیدند وتا اوایل سال1362به تدریس واقامه نمازجماعت وجمعه وارشاد طلاب ومردم پرداخت . همزمان با واقعه ی جنگ ایران وعراق ونا امنی مناطق مرزی به شهر جوانرودعزیمت ودر محله ی مسجد دارالإحسان سکونت گزیدند .از زمان ورود به عنوان مرجعی ذی صلاح واعلم در امور فقهی ودینی وقضایی مردم منطقه مورد رجوع بودند ومورد اعتماد علما وروحانیون قرار گرفتند و ایشان در کنار اینکه مدرس رسمی مسجد دارالإحسان ومرجع فتوا وتدریس بودند به عنوان رئیس شورای فقهی شهرستان جوانرود درسمت قضاوت وحاکم شرعی به حل بسیاری از اختلافات فقهی وحقوقی ومدنی ومراقعات ومنازعات فی مابین مراجعین را حل وفصل می کردند .

 

استاد ضمن اینکه دست توانایی در علوم وفنون اسلامی داشتند از ذوق وقریحه شعری بالایی هم برخوردار بودند وگهگاه درون خود را با شعر تسلی می دادند.از جمله تألیفات ایشان کتاب عزیزی در منطق می باشد که در عراق به چاپ رسید .سرانجام استاد در تاریخ 24/10/1380هـ .ش در شهرستان جـوانرود با کوله باری از علم ودانش به سرای آخرت پیوست وجهان فانی را وداع گفت.یادش گرامی وراهش مستدام باد ویژگیهای استاد: ایشان انسانی وارسته وصبوروبردبار،اهل قناعت ومتواضع وفروتن بودند وبسیار به ندرت عصبانی می شدند وبرخوردار از سلامت کامل جسمانی ، خیلی پیاده روی را دوست داشتند واهل تفریح ومزاح بودند. برای تدریس بحث وجدل وقضاوت وحل وفصل امور دعاوی وپاسخگویی مراجعات وارباب رجوع توان وحوصله ی تمام داشتند .بشاشی وگشاده رویی از ویژگی های مخصوص وی بود ،تازمان خواب فرا نمی رسید از تکیه به متکا وپشتی ودیوار پرهیز داشت ،استوارومتین و.. . ،استاد برای انجام امور مربوط تدریس وقضاوت نیاز به مطالعه ی کتاب ومراجعه به کتاب نداشتند چون اغلب کتابهای مراجع ومنابع فقهی وحقوقی را حفظ بودند و در مسائل فقهی خیلی اهل احتیاط بود واساساً می توان گفت که فقیهی بودند محتاط.

 

 

--------------------------------------

منابع: تاریخ تسنن در کرمانشاه – محمد علی سلطانی نشریه بزاف – ماهنامه فرهنگی ادبی ،اجتماعی انجمن بزاف شهرستان جوانرود (شماره دوازدهم ) گفتگو با علمایان وشاگردان استاد گفتگو با اهالی منطقه ی کلاش وجوانرود

sms و نكات آموزنده

نكات آموزنده                                                                           

 ·          یادمان باشد که در سپیده دم صبحگاهان سوگند یاد کردیم که تا غروب کوهساران تازیانه غمها را برای نجات دردمندان تحمل کنیم.    (ASZ)    توسط:زینب

·          آنچه که هستی هدیه خداوند به توست و آن چه که می شوی هدیه تو به خداوند است. پس بی نظیر باش.   (ASZ)    توسط: ئاسو

·          اگر روزي دشمن پيدا كردي، بدان در رسيدن به هدفت موفق بودي! اگر روزي تهديدت كردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزي خيانت ديدي، بدان قيمتت بالاست! اگر روزي تركت كردند، بدان با تو بودن لياقت مي خواهد . (ASZ)    توسط: سهراب



نكات آموزنده

 ·          یادمان باشد که در سپیده دم صبحگاهان سوگند یاد کردیم که تا غروب کوهساران تازیانه غمها را برای نجات دردمندان تحمل کنیم.    (ASZ)    توسط:زینب

 

·          آنچه که هستی هدیه خداوند به توست و آن چه که می شوی هدیه تو به خداوند است. پس بی نظیر باش.   (ASZ)    توسط: ئاسو

 

·          اگر روزي دشمن پيدا كردي، بدان در رسيدن به هدفت موفق بودي! اگر روزي تهديدت كردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزي خيانت ديدي، بدان قيمتت بالاست! اگر روزي تركت كردند، بدان با تو بودن لياقت مي خواهد . (ASZ)    توسط: سهراب

 

·          از چارلي چاپلين مي پرسند : خوشبختي چيه ؟ ميگه خوشبختي فاصله اين بدبختي تا بدبختي بعديه.  (ASZ)    توسط: سهراب

 

·          در بیکران زندگی دو چیز افسونم می کند

آبی آسمانی که می بینم و می دانم نیست

وخدائی که نمی بینم و میدانم که هست    (ASZ)    توسط:مهري

 

·          در جهان بهترین چیز ها را نیز ارجی نیست تا انکه نخست کسی انها رابه نمایش گذارد مردم این نمایشگران را ((مردان بزرگ))میخوانند.   (ASZ)    توسط:شادي

 

·          وقتي از كسي كينه‌اي به دل مي‌گيري در واقع دشمن را به قلب خود راه داده و براي او جايي تعيين كرده‌اي. سعي كن خانه دلت را تنها از دوستان پركني و هرگز گوشه‌اي از آن را در اختيار دشمنان نگذاري. (ASZ)    توسط:آس و پاس

 

·          موج اگر می دونست که ساحل هیچ وقت دستش رو نمیگیره هرگز نفس نفس نمی زد برای رسیدن. (ASZ)    توسط:رامين

 

·          دل دلایلی دارد که عقل از آن آگاه نیست (پاسکال)   (ASZ)    توسط:رامين

 

·          برای اداره كردن خویش ، از سرت استفاده كن . برای اداره كردن دیگران ، از قلبت.   (ASZ)    توسط:رامين

 

·          هنگامی كه همه مانند یكدیگرمی اندیشند در واقع كسی نمی اندیشد.(والتر لیپمن)   (ASZ)    توسط:رامين

 

·          زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست امتحان ریشه هاست.   (ASZ)    توسط:رامين

 

·          همیشه سقوط آدم از وقتی شروع می شود که فکر می کند دارد پرواز می کند.    (ASZ)    توسط:رامين

 

·          سکوت هرگز اشتباه نمی کند "مثل هندی".   (ASZ)    توسط:رامين

 

·          چارلی چاپلین: در دنیا جای كافی برای همه هست پس بجای اینكه جای كسی را بگیری سعی كن جای خودت را پیدا كنی.  (ASZ)    توسط:رامين

 

·          هفت جا ، نفس خویش را حقیر دیدم : نخست ، وقتی دیدمش که به پستی تن می داد تا بلندی یابد.دوم ، آن گاه که در برابر از پا افتادگان ، می پرید. سوم ، آن گاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را برگزید. چهارم ، آن گاه که گناهی مرتکب شد و با بادآوری این که دیگران نیز همچون او دست به گناه می زنند ، خود را دلداری داد. پنجم ، آن گاه که از ناچاری ، تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست. ششم ، آن گاه که زشتی چهره ای را نکوهش کرد ، حال آن که یکی از نقاب های خودش بود. هفتم ، آن گاه که آوای ثنا سرداد و آن را فضیلت پنداشت {جبران خلیل جبران }   (ASZ)    توسط:رامين

 

·          بیایید در نوشته هایمان برای خداوند کلمات را صادقانه بنویسیم زیرا او خوب میداند که چه وقت "نماز" اشتباه چاپی "نیاز" میگردد. (ASZ)    توسط:شيما

 

 

------------------------------------

 

دوستانه

 

 

·          سعی کنید در زندگی کسی را برای دوست داشتن انتخاب کنید که اگر خواستید خودتان رادر دلش جا کنید مجبور نباشید خود را کوچک کنید.  (ASZ) توسط:مهری

 

·          عمراً اينارو بدوني....... 1- توماس اديسون از تاريکي وحشت داشت 2- صداي اردک اکو ندارد 3- چشمهاي شتر مرغ از مغزش بزرگتر است 4- مورچه ها نمي خوابند 5- الفباي مردم هاوايي 12 حرف دارد 6- کد کشور روسيه 007 است 7- اگر سر سوسک را قطع کنند براي چند هفته زنده مي مينند 8- ارتفاع برج ايفل در سرما و گرما بر اثر انقباض انبساط 16 سانتي متر تغيير ميکند. (ASZ)    توسط: سهراب

 

·          هر وقت کارم داشتی با دلت حرف بزن من اونجام.راستی دکتر رفتی ضربان نگیری دلت پیش منه. (ASZ)    توسط:زینب

 

·          بعضی وقتها چشام به دلم حسودیشون میشه....

میدونی چرا؟

چون تو همیشه تو قلبمی ولی از چشمام دوری   (ASZ)    توسط:نظري

 

·          موفقیت روزافزون شما را از خداوند منان خواهانم.

تا زمانی که به فردا امیدواری اقتدار از آن توست

آنچه را کرم ابریشم پایان می پندارد

از نظر پروانه آغاز زندگی است.  (ASZ)    توسط:مهري

 

·          هر انسانی لبخندی از خداست

تقديم به تو که بهترین لبخند خدائی   (ASZ)    توسط:مهري

منبع : انجمن اس ام اس های زیبا

http://asmsz.blogfa.com 

(( لطفا شما هم اس ام اس های زیبای خود را ارسال کنید . ))

به یاد قربانیان بمباران شیمیایی هفتم تیر ماه در سردشت

 

امروز هفتم تیر ماه است ، روزی که ۲ رخداد مهم تاریخی را با خود یدک می کشد اما در تقویم ما ایرانیان فقط نام یک رخداد به چشم می خورد ، البته نه فقط در تقویم بلکه در تلویزیون ،در روزنامه ها، در دل ها و در اذهان همه، گویا جز خاطره تلخ انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت دکتر بهشتی و دیگر همراهانش چیز دیگری بر جا نمانده است .

سردشت

امروز هفتم تیر ماه است ، اما هیچ کس، از کودکان و زنان و مردان شیمیایی شده شهر مرزی سردشت در جنوب آذربایجان غربی یادی نمی کند ، هر چند امروز روزی است که سومین فاجعه را هم به نام خود ثبت خواهد کرد ، فاجعه سیل شهرستان سراوان در بلوچستان و کاشان که تا به الان ۱۲ نفر را به کام مرگ کشانده ، اما گویی برای آنها که در رخوت روزمرگی گرفتار شدند ، درگذشت ۱۲ نفر از هموطنان مان در بلوچستان و کاشان اینقدر مهم نیست تا لااقل یک گزارش خبری درست و حسابی از این رخداد در رسانه ملی پخش کنند . راستی چرا جان یک رزمنده بیگانه فلسطینی از جان زن و کودک مصیبت زده و سیل زده بلوچی و کاشانی ارزشمندتر است ، آنقدر که هر روز باید اخبار سیما لااقل مزین به یک خبر از این نوع باشد اما اخبار سیل زده ها در حاشیه ، یا گرامیداشت یاد هموطنان شیمیایی شده مان در سردشت در گوشه بایگانی ؟! چرا؟ 

سردشت

سردشت ، شهری مرزی و زیبا در دامنه رشته های کوههای زاگرس است ، شهری که در جریان بمباران شیمیایی 7 تیر ماه سال 66 که هواپیماهای بعثی عامل آن بودند حدود 111 نفر از مردم بی گناهش جانباخته و حدود 5 هزار نفر نیز به علت مسمومیت با گاز خردل تا آخر عمر درد و رنج یک جنگ خانومانسوز را با خود به همراه خواهند داشت.  

اولین و آخرین باری که سردشت را دیدم خرداد ماه سال گذشته بود ، شهری جنگ زده اما با مردمی خونگرم و روشنفکر و با طبیعتی زیبا و ناشناخته ، سردشت شهر زیبایی ها ست ، شهری که بیش از ۱۶۰۰ هکتار جنگل دارد و رودخانه ای به وسعت زاینده رود اما خروشان تر و زیباتر! رودخانه زاب همان رودخانه ایست که زیبایی این شهر را دو چندان کرده و در پایین دست، آبشاری را بوجود می آورد که شلماش نام دارد ، آبشاری که هرچه از عظمت و بزرگی و زیبایی آن بگویم کم گفتم ، رودخانه زاب به داخل خاک عراق می ریزد و متاسفانه چندی است که در پی تصمیم غیر عقلایی مسئولان مبنی بر انتقال آب زاب به در یاچه ارومیه !! طرح مطالعاتی پروژه انتقال آب آن آغاز شده ، طرح مخربی که اگر اجرایی شود دیگر چیزی از این  اکوسیستم زیبا و بی بدیل و از همه مهمتر آبشار بلند و ۳ تکه شلماش باقی نخواهد ماند.

سردشت

آبشار شلماش ، یک جاذبه اکوتوریستی فوق العاده زیبا در غرب ایران است که متاسفانه تا کنون کمتر در کانون توجهات عمومی قرار گرفته ! شاید به همان دلیل که همیشه مردم محروم و بیچاره استانهای کردنشین و بلوچ و عرب کمتر در کانون توجه رسانه ها و حتی دولتمردان بوده اند! این آبشار شامل سه قسمت است که در فاصله کوتاهی به هم وصل می شوند . یعنی این تصویر که شما می بینید فقط مال قسمت اول آبشار است که ۱۰۰ متر جلوتر قسمت دوم آن و بالاخره قسمت سوم که از همه بلندتر است قرار دارد . به دلیل خروشان بودن روزخانه زاب و بلندی آبشار شلماش و حجم زیاد آب رودخانه همه جا تابلوهای " شنا ممنوع " به چشم می خورد ، چون شنا کردن در این آب همانا و ناپدید شدن همانا !! آنقدر که ۷ روز قبل از سفر ما به سردشت یک کودک ۷ ساله مسافر داخل آبشار افتاده بود و جسدش ۲ روز بعد توسط غواصان از داخل حوضچه کف آبشار کشف شده بود .

 

سردشت

 

به هر حال، فقط خواستم یادی کنم از مردم مظلوم و ستمدیده شهرستان کردنشین سردشت که بی نهایت مردمانی با فهم و شعور ، با سواد ، مهربان و میهمان نواز هستند ، اینقدر که وقتی برای خرید داخل یکی از مغازه های بازار شدیم ، برایمان شربت آلبالو آوردند ، و این اتفاق تا عصر چندین بار تکرار شد و برعکس سایر جاها که همیشه مسافران را سرکیسه می کنند اینجا به مسافران تخفیف های خوبی هم می دادند ،

متاسفانه با وجودی که اکثر مردم شهر شیمیایی شدند و حتی فرزندان تازه متولد شده شان دارای عوارض ناشی از گاز خردل هستند ، در این شهر فقط یک بیمارستان و 9 در مانگاه و 4 داروخانه وجود دارد .هم اکنون و با وجود گذشت 18 سال از این فاجعه انسانی مصدومان این حادثه از کمترین امکانات بهداشتی و پزشکی بهرمند هستند و هر روز نیز شاهد جانباختن کسی از این مجروحان هستیم.

 

دشت های زیبای شقایق در طول مسیر هم بسیار چشم نواز بودند اما خب تخریب جنگل هم که دیگه نگو و نپرس !!

از شقایق های وحشی منطقه سردشت در جنوب حوضه رودخانه زاب داروئی برای مبارزه با اعتیاد به مواد مخدر تهیه شده که در کنگره" جهانی داروشناسی" هم تایید شده و به احترام ایران به نام (آریا) ثبت شده است. داروی حاصل از این گیاه تنها داروی موثر در مبارزه با اعتیاد به مواد مخدر است که بسیار گرانبها است. به نظرم در سالهای قبل انقلاب با انتقال بوته های وحشی این گیاه از حوضه رودخانه زاب به باغ دانشکده ارومیه توانستند با کشت و تکثیر صنعتی این گیاه مقدار بیشتری از این ماده" دارویی را در دسترس مراکز مبارزه با مواد مخدر قرار دهند تا بدین وسیله گاهی در جهت رفع مشکلات اعتیاد این بلای خانمانسوز بردارند. اما گفته می شود این روزها دیگر خبری از این نوع شقایق در سردشت نیست و برخی معتقدند که نسل آن منقرض شده است .

 

بیایید به احترام شهدای مظلوم سردشت و به منظور زنده نگاه داشتن یاد و خاطر کودکان در خاک خفته سردشتی ، برای دقایقی سکوت اختیار کنیم.

ترجمه‌های قرآن در گفت و گو با دکتر آذرتاش آذرنوش

فرهنگی

محمدرضا ارشاد:
از دکتر آذرنوش اخیراً کتاب «چالش میان عربی و فارسی» به چاپ رسیده که در آن به بحث درباره چگونگی رویارویی و تعامل دو زبان فارسی و عربی و چگونگی رشد و بالش زبان فارسی دری در کنار زبان عربی، می‌پردازد.
از این‌رو، تعجبی ندارد، اگر بخشی از گفت‌وگوی حاضر به گونه‌ای مرتبط با موضوعات مورد بحث در کتاب یاده شده باشد.



ترجمه قرآن به فارسی داستان پرپیچ و خمی دارد. افزون بر این، مسأله چگونگی ترجمه قرآن به فارسی با سیر پیدایی تحول زبان فارسی دری گره خورده است. بدین معنا که نخستین ترجمه‌های قرآنی به فارسی، در شمار اولین متون نوشتاری فارسی بوده‌اند. از این جهت، این آثار به غیر از اهمیت پژوهشی‌شان درباره نحوه ترجمه قرآن و تاریخچه آن به فارسی، از شأن زبان‌شناختی نیز برخوردارند. به هر روی، ترجمه قرآن از نخستین روزهای گرویدن ایرانیان به اسلام –چه به گونه گفتاری و چه نوشتاری- تا به امروز رواج داشته است؛ ‌اما در این میان آیا می‌توان از وجود ترجمه‌ای معیار سخن راند؟ چرا بیشتر وقت مترجمان ما مصروف تکرار دشواری‌ها و اشتباهات گذشتگان می‌شود؟ برای رسیدن به یک ترجمه معیار و تا حدی نزدیک به متن قرآن چه باید کرد؟ ما در کجای راه قرار داریم؟ در کنار همه این‌ها، نباید از یاد ببریم که قرآن یک متن صرف ادبی نیست، بلکه کتاب هدایت مسلمانان است و بنابراین از جنبه‌ای مقدس و اعجازی برخوردار است. از این‌رو، در ترجمه این کتاب باید به این موارد توجه جدی داشت. به همین دلیل، به سراغ دکتر آذرنوش- استاد زبان و ادبیات عربی دانشگاه تهران و پژوهشگر و نویسنده- رفتیم و از او در باب مسایل گفته شده در بالا، جویای نظر شدیم. لازم به یادآوری است که از دکتر آذرنوش اخیراً کتاب «چالش میان عربی و فارسی» به چاپ رسیده که در آن به بحث درباره چگونگی رویارویی و تعامل دو زبان فارسی و عربی و چگونگی رشد و بالش زبان فارسی دری در کنار زبان عربی، می‌پردازد. از این‌رو، تعجبی ندارد، اگر بخشی از گفت‌وگوی حاضر به گونه‌ای مرتبط با موضوعات مورد بحث در کتاب یاده شده باشد.


ایرانیان از همان زمانی که به اسلام گرویدند، در فهم معنای زبانی که قرآن، دعاها و متون دینی‌ بدان نگاشته شده بود، با دشواری‌های زیادی روبرو شدند. از این‌رو به غیر از یادگیری زبان عربی و آشنایی با ظرافت‌های صرفی و نحوی آن، خود (ایرانیان) پیشگام در گسترش این زبان شدند. براین اساس، از همان آغاز، دست به ترجمه قرآن زدند. در همین زمینه، گفته شده که ایرانیان برگردان قرآن را در حاشیه این کتاب مقدس می‌نوشتند و یا ترجمه‌های شفاهی آن در کوچه و بازار رواج داشت. نیز از ترجمه فارسی قرآن توسط سلمان فارسی خبر داده شده است. از سویی «قرآن قدس» را در اختیار داریم که به گویش سیستانی وقت ترجمه شده بود و شاید کهن‌ترین متن ترجمه قرآن باشد، اما ترجمه رسمی قرآن از قرن چهارم به بعد، یعنی از زمان ترجمه تفسیر طبری آغاز می‌شود. از این تاریخ ما با برگردان‌های متنوعی از قرآن تا به امروز رویاروییم؛ اما در این تاریخچه‌ای که گفته شد، همواره برخی دشواری‌ها در برگردان این کتاب آسمانی وجود داشته که می‌توان دلایل زیادی برای آن برشمرد. از این‌رو، به نظر می‌رسد که هنوز به ترجمه معیاری که بتوان آن را اساس ترجمه‌های دیگر قرار داد، نرسیده‌ایم. به نظر شما عمده مشکلات در ترجمه قرآن چه بوده و چه راه حل‌هایی تاکنون برای آن اندیشیده شده است؟

من فکر می‌کنم برای پاسخ به این پرسش باید به طور مقدماتی به نکته مهم دیگری اشاره کنیم و آن، این است که ایرانیان و عرب‌هایی که در آغاز اسلام با یکدیگر برخورد کردند، با چه زبانی با هم سخن می‌گفتند؟ و آیا زبان سومی –به غیر از عربی و فارسی- بین آن‌ها متداول بود؟

روایت‌های تاریخی ما از این رویارویی صحبت می‌کنند؛ اما متأسفانه کمتر از چگونگی تفاهم میان این دو ملت سخن می‌گویند. چون اجمالاً می‌دانیم که زبان آن‌ها متفاوت بوده است، به‌ناچار در صحت آن روایت‌های تاریخی هم تردید می‌کنیم. شاید بتوان این‌گونه نتیجه‌گیری کرد که بیشتر مردم بین‌النهرین، ایرانی نبودند(اگرچه ایرانیان از گذشته در آن سامان به ویژه در تیسفون اقامت داشتند). اکثر مردم بین‌النهرین سامی و شاید سریانی زبان بودند. این‌ها کسانی بودند که در فرهنگ عربی بدان‌ها «نبطی» می‌گویند. چون زبانشان - احتمالاً- سریانی بود و به عربی بسیار نزدیک، خیلی زود عربی را فراگرفتند و به سرعت مسلمان شدند و شاید انبوهی از آن‌ها از گذشته به عنوان مترجم در میان ایرانیان و عرب‌ها زندگی می‌کردند. من در کتاب «چالش میان عربی و فارسی» کوشیدم تا روایت‌های مربوط به مسأله ترجمه را در آن روزگار بررسی کنم. به موازات این نکته، بحث دیگری هم وجود دارد –که البته گوشه دیگری از کتابم را در بر دارد- مبنی برآن‌که آیا خود قرآن در آن روزگار به زبان فارسی ترجمه شده است یا نه؟ همان‌گونه که شما اشاره کردید، روایتی در دست است که سلمان فارسی سوره حمد را به درخواست ایرانیان به فارسی برگرداند.

من در کتابم، تقریباً این مسأله را نپذیرفتم؛ چرا که درآن زمان ایرانیان هنوز مسلمان نشده بودند که بخواهند قرآن یا نماز بخوانند. آن‌هایی هم که گفته‌اند این مورد، مربوط به «بنی احرار» یا ایرانیان یمن بوده، چندان درست نگفته‌اند؛ زیرا ایرانیانی که در یمن ساکن بودند، نزدیک به شصت- هفتادسال در آن‌جا بودند و عربی را به خوبی یاد گرفته بودند. بنابراین نیازی به ترجمه سلمان نداشتند که بی‌شک عربی‌ای بهتر از آن‌ها نداشت. به ویژه آن‌که، سلمان - به روایت جاحظ و دیگران- در زبان عربی نوپا بود. در همین رابطه، نکته دوم که البته به بخش بعدی پرسش شما بر می‌گردد، این است که آیا سلمان و کلاً ایرانیان توانسته بودند چیزی از قرآن را به فارسی برگردانند؟ می‌دانیم که تنها چیزی که از ترجمه سلمان در دست است، ترجمه «بسم‌الله الرحمن الرحیم» است، بدین شکل: «به نام خداوند بخشایشگر بخشاینده». حال آیا این ترجمه درست است یا نه روایت داریم که این ترجمه به تأیید پیامبر(ص) هم رسیده بود. این ماجرای ترجمه قرآن، ادامه می‌یابد تا به دوران ابوحنیفه می‌رسد. او فتوا می‌دهد که اشکالی ندارد که نماز را به فارسی بخوانند.

آیا بر وفق این فتوا عمل می‌شده است؛ یعنی این‌که آیا در جایی از ایران، نماز را به فارسی می‌خواندند؟
بله! شاید در شهری مثل بخارا، مردم نماز را به فارسی می‌خواندند. البته این مسأله جدال‌های بسیاری برانگیخت که تا به امروز هنوز هم ادامه دارد. بدین معنا که امروزه، عده‌ای همچنان معتقد به تحریم ترجمه قرآن هستند.

به هرحال، با وجود آن‌که روایت ترجمه سلمان از قرآن را در دست داریم –اگرچه به نظرم در درستی آن تردید است- قرآن تا قرن چهارم، ترجمه‌ای رسمی به فارسی نداشت...

تاریخ ترجمه قرآن قدس به پیش از این تاریخ، یعنی یکی دوقرن اول اسلامی بر می‌گردد؛ یعنی شما بر این نظرید که این ترجمه نیز متعلق به قرن‌های بعدی است؟
بله! به نظرم این ترجمه متعلق به قرن‌های چهارم و پنجم است.

اگر این‌گونه باشد، درباره ویژگی‌های واژگانی و دستوری این‌گونه زبانی (سیستانی) که آن را بسیار کهن می‌گرداند، چه می‌گویید؟ از همه این‌ها گذشته چرا شما معتقدید که ایرانیان قرآن را از قرن چهارم به بعد ترجمه کردند؟ آیا ایرانیان تا آن زمان، آن اندازه در عربی متبحر نبودند که دست به ترجمه قرآن بزنند؟ ما از کجا می‌دانیم، شاید ترجمه‌های فارسی قرآن در میان عامه مردم رواج داشته است. افزون بر همه این‌ها، ایرانیانی مثل «سیبویه» تا بدان پایه در عربی متبحر بودند که کتاب‌های دستور این زبان را تدوین می‌کنند.
اگر سیبویه به عربی تسلط داشته، در عربستان ساکن بوده است. ما درباره توده‌ای از مردم حرف می‌زنیم که نیمی از ایرانیان را شکل می‌دادند. این‌ها نومسلمانانی هستند که زبان عربی را هنوز نیاموخته بودند. درست است که این توده عظیم، می‌خواستند معنای قرآن را بدانند، اما آن نیاز ادیبانه‌ای را که بدان اشاره خواهیم کرد، مرحله دیگری است. بدین جهت، من هیچ گاه باور نخواهم کرد که کسی قرآن را پیش از ترجمه قرآن طبری، به فارسی برگردانده باشد. ببینید، پادشاه سامانی، تصمیم به ترجمه قرآن می‌گیرد.

او ناچار از فراهم‌سازی تمهیدات بسیاری در این رابطه است. با توجه به آن‌که مسأله تحریم قرآن همواره وجود داشته و مردم در بیم ترجمه کتبی آن به سر می‌بردند. اگر ترجمه‌ای هم وجود داشته، باید به طور مخفیانه و آن هم در حد چند صفحه بوده باشد. از آن هم، هیچ چیزی در دست نداریم. بدین جهت، پادشاه سامانی نوزده تن از فقیهان و عالمان بزرگ را گرد می‌آورد و از آنان فتوای موافقت برای ترجمه قرآن را می‌گیرد، و آن‌گاه آن‌ها را به ترجمه قرآن می‌گمارد. خوب! معنای این کار، این است که پادشاه هم بیمناک از ترجمه قرآن است.

افزون بر همه این‌ها، تمام ترجمه‌هایی که از قرآن، از قرن چهارم به بعد شده، تشابه زیادی با برگردان معروف به طبری دارد. البته من این برگردان را مربوط به طبری نمی‌دانم و درکتاب‌هایم آن را «ترجمه رسمی» نام نهاده‌ام. بنابراین همه ترجمه‌هایی که پس از این ترجمه ارائه شده‌اند، از نظر ساختار زبانی و شکل ترجمه بسیار بدان شبیه‌اند. حتی قرآن قدس از نظر ساختار زبانی، می‌تواند از این ترجمه تأثیر گرفته باشد. آن‌چه که در قرآن قدس، به کلی متفاوت است، گویش خاص آن است.

مثلاً در تفسیری که اخیراً با عنوان «تفسیر گمنام» به چاپ رسیده، برخی واژه‌ها، با تغییر شکل گویشی، عین همان کلمات ترجمه رسمی است. برای نمونه واژه «گورویدگان» برای ترجمه واژه «مومن» در «تفسیر گمنام» به کار رفته است. در حالی که این واژه شکل گویشی همان واژه «گرویدگان» ترجمه رسمی(تفسیر طبری) است.

بنابراین وقتی پادشاهی جرأت ترجمه قرآن، آن هم در ماورالنهر را نداشته باشد، چگونه می‌توان ادعا کرد که عده‌ای مسلمان پاک دین سیستانی این کتاب را به فارسی در آورده باشند؟ گذشته از این، معهود نبوده که متون زیادی به این شیوه داشته باشیم. گرچه قاطعانه نمی‌توان در این باره اظهار نظری کرد. من معتقدم که کتاب‌های فارسی به خط عربی در قرن‌های دوم و سوم وجود داشته است. البته «فرای» اولین نگارش به زبان فارسی را متعلق به دوران رودکی می‌داند؛ اما ترجمه‌های قرآن به فارسی به زودتر از قرن‌های چهارم و پنجم نمی‌رسیده است.

اگر فرض کنیم که «قرآن قدس» برای عامه مردم ترجمه شده بود و این گونه نبوده که از پیشتیبانی دستگاه اداری و دولتی نظام‌مندی چونان تفسیر طبری برخوردار بوده باشد، چه می‌توان گفت؟
اگر این ترجمه به زبان عامیانه سیستانی بوده باشد، از کجا معلوم که متعلق به قرن مثلاً پنجم نباشد؟ ما «تاریخ سیستان» را در دست داریم. درست است که «تاریخ سیستان» زمانی نوشته شده که فارسی دری شکل مکتوب رسمی(قرن چهارم) پیدا کرده است؛ اما پرسش این است که چرا از اختصاصات واژگانی و دستوری «قرآن قدس»، چیزی به این کتاب(تاریخ سیستان) راه نیافته است؟ اگر قرآن قدس از قرن پنجم مانده بود، باید اثری از واژگان آن در تاریخ سیستان بر جای می‌ماند، چرا که هر دو نویسنده از یک مکان(سیستان) برخاسته بودند.

این مسأله نشان می‌دهد که زبان دری وجود داشته است. شما می‌فرمایید که زبان قرآن قدس، زبان عامیانه مردم سیستان است. خوب اگر این زبان را متعلق به قرن پنجم یا حتی ششم بدانیم، چه اشکالی پیدا می‌کند؟ گویش عامیانه که در یکی، دو، سه قرن آن اندازه تحول نمی‌یابد که نتوان از آن چیزی دریافت. همین «تفسیر گمنام» را که پیش‌تر مثال زدم، در نظر آورید. فکر می‌کنید که تاریخ این تفسیر متعلق به چه دوره‌ای است؟



احتمالاً مربوط به دوران «میبدی» است، چرا که این تفسیر چیزی جز ترجمه میبدی نیست. به نظرم کسی از روی ترجمه و تفسیر میبدی، کتابی به زبان عامیانه نوشته است. درواقع می‌توان گفت که در کنار گویش‌ها و گونه‌های عامیانه‌ای که در مناطق مختلف جغرافیایی ایران رواج داشته، زبان فارسی دری که به تدریج داشت شکل معیار و مکتوب پیدا می‌کرد، نیز وجود داشته است. مردم ایران با فارسی دری، نوعی آشنایی داشتند و این تنها مربوط به قرن‌های سوم و چهارم نیست. این آشنایی و آگاهی شاید از همان قرن‌های نخستین وجود داشته است.

آقای دکتر آذرنوش، اگر اجازه بدهید از این بحث زبان‌شناختی-تاریخی که بسیار مهم و شیرین است، بگذریم و آن را به زمان دیگری موکول کنیم و به نکته اصلی یعنی چگونگی ترجمه قرآن در ایران بپردازیم. تا این‌جا اشاره کردید که به نظر شما ترجمه تفسیر طبری یا به تعبیر خودتان ترجمه رسمی، نخستین کوشش مدون ایرانیان برای ترجمه قرآن به فارسی بوده است. حال بفرمایید که ایرانیان در ترجمه قرآن با چه دشواری‌هایی روبرو بوده‌اند؟ و این دشواری‌ها از چه نوعی بوده است؟
پرسش شما بسیار کلان است. از زمانی که در دوران معاصر افرادی چون دریدا و دیگران به بررسی ترجمه‌های کتاب مقدس پرداختند و درباره آن‌ها نظریه‌پردازی کردند، دیدگاه‌ها و نظریات گوناگونی در باب ترجمه پدید آمده که هرکدام به نوبه خود قابل تطبیق و بهره‌برداری در مورد ترجمه قرآن از عربی به فارسی است. بنابراین مسایل زیادی در این باره وجود دارد که مایلم تنها به موارد ملموس‌تر آن اشاره‌ای بکنم.

برای آن‌که به موارد عینی‌تر اشاره کنیم و از کلیات دوری گزینیم، به نظر شما آیا دشواری‌های برسر راه ترجمه قرآن از عربی به فارسی تا به امروز همچنان باقی مانده است؟ و آیا می‌توان آن‌ها را حل کرد؟
این مشکلات حل شدنی نیست. من درباره گوناگونی نظریه‌های ترجمه صحبت کردم. این نظریه‌ها جهانی هستند. به همین جهت، آن‌چه را که من درباره زبان فارسی یا عربی می‌گویم، درباره زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری نیز صادق است. اما به هرحال زمان‌ها هم متفاوت بوده است. مثلاً امروزه که می‌خواهیم قرآن را ترجمه کنیم، با مسایلی روبروییم که در قرن چهارم وجود نداشته است. برای نمونه اگر واژه «صلاه» عربی را به فارسی «نماز» ترجمه کنیم، کسی با آن مخالفت نمی‌کند؛ اما در قرن چهارم که هنوز نیمی از مردم ایران –احتمالاً- زردشتی هستند، اگر کسی کلمه «صلاه» را به «نماز» بر گرداند، آیا این کلمه(نماز) بار معنایی نمازهای زردشتی را بر دوش دارد یا نه؟ بی‌تردید دارد. پس وقتی در آن زمان «صلاه» به «نماز» ترجمه می‌شود، دچار تناقض‌های زیادی می‌شویم.

واژه «نماز» از ریشه Nema به معنای خم شدن، پشت دوتا کردن و تعظیم کردن آمده است. واژه «صلاه» چه؟
اتفاقاً ریشه کلمه «صلاه» هم از خم شدن می‌آید. این ریشه بسیار قدیمی، شاید به دو هزار سال پیش از زبان قرآن بر می‌گردد.

آیا به نظر شما این معنای مشترک در ریشه هر دو زبان، تصادفی است و افرادی که دست به ترجمه زدند، از ریشه آن‌ها آگاهی داشتند؟
قاطعانه عرض می‌کنم که نه. واژه‌های دیگر هم همین‌طور است. مثلاً‌آیا واژه «فرشته» فارسی که در برابر واژه «مَلَک» قرآن به کار می‌رفته است، همان بار معنایی قرآنی را دارد؟ به هر حال، آن‌ چیزی که در ذهن افراد عادی جلوه می‌کند، مهم است. بدیهی است که آن نقش‌ها، کارکردها، الزامات و تمهیداتی که مثلاً واژگان «فرشته» و «نماز» در ذهن فارسی زبانان داشته است، با امروز خیلی تفاوت دارد. پس، با این پدیده مواجه‌ایم که واژگان فارسی نمی‌توانستند بعد معنایی واژه‌های قرآنی را پوشش دهند.

بنابراین، ناچار بودیم که به یک ترجمه پنجاه، شصت و هفتاد درصدی قناعت کنیم. این انطباق دایره معنایی اول بر دایره معنایی دوم برحسب جای‌ها و کلمات متفاوت بوده است. انبوهی از این کلمات داریم. مثلاً کلمه «مسجد» بی‌تردید، کلمه‌ای مشترک میان عربی و سریانی است. سریانی‌ها این واژه را «مزگت» می‌گفتند که در فارسی با تأثیر از زبان آرامی، «مزگت»گفته می‌شد. در ذهن عرب‌ها، «مسجد» اسم مکان «سَجَدَ» است، اما طبق قاعده عربی باید «مسجَد» می‌شد. دانشمندان نحوی می‌گفتند که استثناست؛ حال آن‌که این‌گونه نیست. این کلمه همان واژه مشترک عربی و سریانی است که وقتی به عربی وارد شد، با «سَجَدَ-یسجِدُ» انطباق داده شد و شکل «مسجد» را یافت.

ایرانیان هم از طریق آرامی‌ها با واژه «مزگت» که جای نیایش و ستایش خداوند است، آشنا بوده‌اند. در قرآن کریم، اگرچه واژه «مسجد» ممکن است با آن واژه(مزگت) رابطه مستقیم داشته باشد، اما مفهوم دیگری را متجلی می‌کند. حال، وقتی که این کلمه قرآنی(مسجد) را به «مزگت» ترجمه می‌کنیم، آن فرد ایرانی که «مزگت» گذشته را می‌شناسد، آن را به تصور می‌آورد، نه آن مسجدی را که توسط پیامبر(ص) یا دیگران در صدر اسلام ساخته شد. پس، می‌بینیم که دو واژه از یک ریشه مشترک، چه اندازه برخوردار از بار معنایی متفاوتی هستند.

مسأله، دو فرهنگ متفاوت است که بی‌تردید، دوزبان گوناگون را در دامان خود پرورده‌اند. بگذریم از این‌که خود زبان می‌تواند بر بسط و گسترش دامنه فرهنگی تأثیر بگذارد؛ اما به هرروی بهتر نیست که بگوییم ایرانیان با فرهنگ خاص خود، فرهنگ جدیدی را پذیرفتند و اکنون می‌خواستند عناصری از آن را به زبان خود ترجمه کنند و طبیعتاً با دشواری روبه‌رو بودند؟ به عبارت بهتر، اگر ترجمه را گفت‌وگوی میان دو فرهنگ بدانیم که از طریق زبان منتقل می‌شود، باید ببینیم که نحوه این تعامل و گفت‌وگو چگونه بوده است.
درست است که با دو فرهنگ متفاوت سروکار داریم؛ اما ما فعلاً در مقام بررسی جزئیات هستیم. بنابراین یک کلمه یا یک جمله که از زبان یک سخنور به یک زبان خاص، بیرون می‌آید، بردهای متعددی دارد. این ابعاد گوناگون در فضاهای مختلف بر معنای کلمه تأثیر می‌گذارد. در هر زمان، مکان و فضایی یک طیف خاص معنایی به کلمه داده می‌شود. اگر این فضا و زمان درک نشود، به نتیجه روشنی منجر نمی‌شود. براین اساس، جانب اعجاز و بعد ادبی قرآن بسیار مهم است. وقتی که نخستین سوره‌های قرآن را که در آخر قرآن قرار گرفته است، می‌خوانیم دچار اعجاب عظیمی می‌شویم. خوب، این‌ها را چگونه می‌توان ترجمه کرد؟

آیا جز این است که آن را باید در فضای خاص خودش خواند تا عظمتش را درک کرد؟ پس، اگر ما ایرانیان در بازگرداندن قرآن به فارسی، پنجاه درصد معانی اصیل آن را از دست می‌دهیم، عرب‌ها هم دچار آن هستند.

مثالی می‌زنم: در قرآن کلمه «محراب» به کار رفته است. آیا آن زمانی که خداوند این کلمه را به کار برد، و عرب‌هایی که در آن‌جا این کلمه به گوششان خورد، همان معنا را می‌فهمیدند که ما امروزه می‌فهمیم؟ هرگز. این محرابی که ما می‌فهمیم، اصلاً آن روزگار وجود نداشته است. این ابهام در ارتباط با این واژه و واژه‌هایی دیگر در ذهن عرب‌های آن زمان و حتی تا تفسیرهای پس از قرآن ادامه یافت. حال چه رسد که ما ایرانی هستیم و در فهم ظرافت‌های قرآن دردسر داریم. نتیجه آن‌که، هرگز نمی‌توان گفت که ترجمه‌ای خوب است.

هیچ ترجمه‌ای به معنای واقعی خوب نیست. ممکن است، ترجمه‌ای جلوه‌گری کند و زیبا باشد؛ اما هرچه زیباتر باشد، از معنای اصلی قرآنی‌اش دورتر می‌شود و هرچه نازیباتر و فنی‌تر باشد، به معنای قرآنی نزدیک می‌شود. این مسأله، بدین معناست که در دو راه معکوس حرکت می‌کنیم که مخالف هستند. بنابراین، قرآن هم بعد ادبی زیبایی شناختی قوی دارد که از آن به «معجزه» تعبیر می‌کنیم و هم دارای معانی والا و فخیم است. این دو جنبه را به هیچ وجه نمی‌توان به فارسی برگرداند. از این‌رو، باید به ترجمه چهل، پنجاه درصدی قناعت کرد.

ما به پله اول بازگشتیم؛ یعنی درست است که شما با ادعای تحریم کنندگان ترجمه قرآن هم داستان نیستید، اما به نتیجه‌ای همسان با آن‌ها رسیدید.
نه! نمی گویم که نباید قرآن را ترجمه کرد. اتفاقاً ما ناچار به ترجمه آن هستیم؛ ولی باید به همین ترجمه‌های بد، ناقص و متوسط قناعت کرد. بدین معنا که ما ناچاریم به کمک این ترجمه‌های چنددرصدی، معانی قرآنی را به ذهن خواننده ایرانی القاء کنیم، و سپس از او بخواهیم که اگر مثلاً سوره «فاتحه» را می‌خوانی، بدان که چه داری می‌خوانی.

شما در تقسیم بندی درجات دقت و درستی ترجمه قرآن به فارسی، به درصدهای متفاوتی اشاره کردید. آیا معتقدید که می‌توان این درجه‌بندی‌ها را بر روی ترجمه‌های فعلی قرآن به فارسی اعمال کرد؟ چگونه و با چه معیاری؟
کتابی هست به نام «پلی میان فارسی قدیم و فارسی جدید» نوشته مرحوم دکتر رجایی. این کتاب خواسته قرآن را تقریباً به گونه‌ای آهنگین ترجمه کند؛ اما برای آن که بفهمیم جملات، ترجمه کدام آیه است، باید خیلی بگردیم. درواقع این متن از عربی خیلی دور شده است. حال ترجمه رسمی(طبری) را نگاه کنید. اصلاً ترجمه به معنای واقعی کلمه نیست.

شیوه آن‌ها این بود که متن قرآن را با یک سطر فاصله می‌نوشتند و سپس با خطی که حتماً نباید زیبا باشد، در زیر متن قرآنی، ترجمه فارسی آن را می‌نوشتند. به همین دلیل، توجهی به این نداشتند که آیا این ترجمه درست است یا نه. در حقیقت، ترجمه‌ اصلی بر عهده خواننده بوده است. بدین معنا که فردی که قرآن را می‌خواند، وقتی در زیر کلمات قرآنی، واژه‌های فارسی آن را می‌دید، در ذهنش و نیز در مقام مترجم دوم، و مطابق با نظام درست دستوری زمانه‌اش ترجمه دیگری ارائه می‌داده است. درواقع کار اصلی با خواننده بوده است.

امروزه در پژوهش‌های جدید مربوط به ترجمه، بر نقش خواننده بسیار تأکید می‌شود. شاید نقش خواننده چیزی در حد مترجم باشد. اوست که به سبب آگاهی، دانش و فضاهایی که دارد، در ترجمه یک متن شرکت فعال می‌کند. البته ممکن است برعکس آن نیز رخ دهد.

ایرانیانی که آن اندازه در حوزه علوم معانی و بیان متبحر بودند و خود از جمله سرآمدان ادیبان و شاعران جهان بودند، آیا نمی‌توانستند ترجمه‌ای از قرآن ارائه دهند که ما را به آن حداقل‌هایی که شما اشاره کردید، نزدیک کند؟
این کار غیر ممکن بوده است. اشاره کردم که اگر بکوشیم تا زیبایی قرآن را حفظ کنیم، از معنای آن دور می‌شویم. چون ممکن است کلمه‌ای در قرآن باشد که معادل شناخته شده فارسی آن، نه تنها بار معنایی آن را پوشش ندهد، که اصلاً مناسب آن نباشد و ما صرفاً از روی ناچاری و برای آن‌که ترجمه‌ای کرده باشیم، آن را به کار بریم.

آیا نظیر همین مسائل در ترجمه قرآن، در ترجمه دعاها نیز وجود دارد؟
مورد دعا خیلی ساده‌تر است. درواقع، دعا گفتار ساده دلانه و بی‌دغدغه است. در دعاها کلمات و جمله‌های مختلفی همواره تکرار می‌شوند. البته بگذریم از دعاهایی که خیلی زیبا هستند، مثل «صحیفه سجادیه»؛ ‌اما آن دعاهای معمول دشواری ترجمه قرآن را ندارد.

درباره نهج‌البلاغه چه؟ به نظر می‌رسد که از این حیث دست کمی از قرآن نداشته باشد؟
همین طور است. نهج‌البلاغه به نوعی از نظر دشواری قابل مقایسه با قرآن است.

آقای دکتر آذرنوش، مطابق سخنان شما، اگرچه ترجمه‌هایی که تاکنون از قرآن شده، با درجات مختلفی قابل ارزیابی هستند، اما همواره باید درصدد ارائه‌ ترجمه‌های بهتری بود. ترجمه بهتر هم جز با رسیدن به ترجمه معیار صورت نمی‌گیرد؛ یعنی تا زمان که ما متنی نداشته باشیم که حالت معیار برای ترجمه فارسی قرآن داشته باشد، به این صورت که حداقل‌های یک ترجمه قابل قبول را در نحوه برگرداندن دشواری‌ها و ظرافت‌های قرآن دارا باشد، نمی‌توانیم از پیشرفت ترجمه‌های قرآنی سخن بگوییم. بنابراین بفرمایید که چه ارزیابی‌ای از ترجمه‌های فعلی قرآن به فارسی دارید و دیگر، برای رسیدن به یک ترجمه معیار قرآنی چه راه‌هایی را باید بپیماییم و درواقع چگونه می‌توان بدان رسید؟
در میان ترجمه‌های فعلی، هم ترجمه‌های خوب وجود دارد و هم بد. بدین معنا که تمام اشکالاتی را که به یک ترجمه خوب از جنبه‌ نظری می‌گیریم، بر این ترجمه‌ها وارد است. تصور بنده این است که عده‌ای دانشمند از فقیه گرفته تا فیلسوف و زبان‌شناس ایرانی گردهم بیایند و قرآن را به فارسی شایسته ترجمه کنند؛ به طوری که کمترین عیب ممکن درآن باشد، تا حدی که بتوان به متن قرآن نزدیک شد. حال این نزدیکی ما ممکن است شصت یا شصت و پنج درصد باشد. با این وجود، ما باید به یک نزدیکی شصت و پنج درصدی برسیم و آن‌گاه ترجمه‌های دیگر را تقریباً کنار بگذاریم و به دیگران توصیه کنیم که این ترجمه را بخوانند. منتها، این ترجمه، در لحن و گفتارش، باز ما را با مشکل مواجه می‌سازد.

بهترین راه این است که قرآن به چند نوع ترجمه شود: یکی ترجمه رسمی و ادیبانه که برای استفاده ادیبان و دانشمندان باشد و دیگری، قرآن به زبان نوجوانان و جوانان باشد و... اگر هم کسی می‌خواهد، به سبک پیشینیان، قرآن را ترجمه کند، این کار را انجام دهد؛ اما مسأله بزرگی که در این رابطه وجود دارد، خارج از ترجمه است. بدین معنا که همیشه قرآن را به یک شیوه درک نمی‌کنیم. ممکن است برای فهم قرآن، دو، سه یا حتی پنج گونه روایت داشته باشیم که بی‌شک بسته به آن‌که به کدامیک از آن روایت‌ها پایبند باشیم، ترجمه‌های متفاوتی نیز از یک آیه یا آیاتی ارائه می‌دهیم.

از این‌رو، به نظرم باید تمام ترجمه‌های ممکن از یک آیه در قرآن آورده شود. درست است که این کار حجم ترجمه را بالا می‌برد؛ اما از مسائل و دشواری‌های ترجمه کم می‌کند. البته این کار در غرب شده است. مرحوم حبیبی، در قرآنی که به زبان فرانسه ترجمه کرده، همین شیوه را پی‌گرفته است. اگرچه بخش کوچکی از قرآن، خود یک مجلد بزرگ شده است، اما کار بسیار مفیدی است که باید در ترجمه قرآن به فارسی هم دنبال شود. نیز باید در ترجمه‌های قرآن بیاوریم که یک آیه خاص به چه صورت‌های دیگری هم خوانده شده است.

در گذشته که ویرگول و نقطه نبوده است. مثلاً آیه «الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین» را به چند شکل می‌توان خواند: 1 – ذلک الکتاب(مبتدا- خبر).
2 - ذلک الکتاب، لاریب فیه(مبتدا- خبر).
3 – ذلک الکتاب لاریب فیه، هدی للمتقین.
4 – الم، ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین. بنابراین هرگونه که بخوانید، ترجمه‌های متفاوتی از آن مراد می‌شود. از این موارد در قرآن، بسیار است و در برخی جاها ممکن است معنا را خیلی تغییر دهد.

پس برای رسیدن به ترجمه‌ای معیار از قرآن راه درازی در پیش داریم؟

همین‌طور است. فکر می‌کنم که ترجمه‌های قرآن پس از انقلاب به هفتاد اثر سر زده است. البته من در این‌جا از هیچ ترجمه‌ای نام نمی‌برم. فقط این را بگویم که تقریباً تمام آن‌ها از روی یکدیگر بازنویسی می‌کنند. مثلاً برخی گفته‌اند که فلان مترجم آن فعل معلوم را مجهول ترجمه کرده است. حال، خوب که نگاه می‌کنیم، در می‌یابیم که اگر آن فعل معلوم، مجهول‌ ترجمه شده، در جای خودش خوب بوده است. در برخی مواقع هم غلط‌های فاحش هست که به جای خود باید گفته شود.

این غلط‌ها در ترجمه‌های قدما هم وجود دارد. به هر حال با امر بسیار خطیری رویاروییم و تا رسیدن به ترجمه‌ای معیار و قابل قبول راه درازی در پیش داریم


   گزارشی از مجادله نصر و سروش

رحمان بوذری:
اگر سال گذشته عبدالکریم سروش به بهانه شصت سالگی و مناظره‌ای با محمد سعید بهمن‌پور در باب مهدویت و دموکراسی، بار دیگر فضای فکری ایران را تحت تأثیر قرار داد، امسال مصاحبه‌اش با تلویزیون‌ هما درباره جریان فردید و از همه مهم‌تر نقد سیدحسین نصر در همایش «دین و مدرنیته» او را بر سرزبان‌ها انداخت.



سروش به ایران آمده بود تا در همایشی که از سوی مؤسسه گفت‌وگوی ادیان برگزار می‌شد شرکت کند و به ایراد سخنرانی بپردازد. اما به دلایل امنیتی از حضور در محل برگزاری همایش در سالن حسینیه ارشاد منع شد و فرزندش درست با همان لحن پدر، متن سخنرانی او را قرائت کرد؛ متنی که با عذرخواهی و گلایه او به دلیل عدم حضورش در همایش آغاز می‌شد.

حواشی سخنرانی سروش با عنوان «دین در دوران مدرن به کجا می‌رود؟» را که حذف کنیم، می‌رسیم به آن‌جا‌که به نقد «سنت‌گرایی» به منزله یکی از جریانات مهم فکری، فلسفی معاصر می‌پردازد: «تجربه اسلام در دوران مدرن چندان متفاوت با تجربه مسیحیت و یهودیت نخواهد بود.

بر خلاف پندار و کوشش سنت‌گرایان که رجعتی خام و ناممکن به گذشته را خواستارند و البته آن را درجامه‌ای از الفاظ پر طمطراق می‌پوشانند و سر حلقه آنان که روزگاری از دفتر فرح پهلوی با تلسکوپ اشراق به دنبال امر قدسی در آسمان حکمت خالده می‌گشت اینک پرمدعاتر از همیشه به مدد مداحان و شاگردان دیرین خود به میدان آوازه‌جویی پانهاده است...». اما چه شده بود که سروش در مقاله‌ای که قرار است «سنت‌گرایی» را به چالش بکشد و کاستی‌های آن را بنمایاند، این‌گونه سخن می‌گوید و تیغ تیز نقد را به انگیزه‌های مدافعه‌جویانه آغشته می‌کند؟



درست یک روز پیش از آن، سیدحسین نصر در مصاحبه‌ای که به مناسبت برگزاری همایش دین و مدرنیته در روزنامه‌شرق به چاپ رسید، روشنفکری دینی را «جریانی غیرقابل اعتنا» عنوان کرد.

او در پاسخ سؤالی با این مضمون که چرا درآثار شما، نقد و نظری درباره افرادی همچون سروش، ملکیان، شبستری، کدیور، ابوزید و عبدالرزاق دیده نمی‌شود، چنین گفته بود: «بنده به بیشتر روشنفکران نیمه متجدد و مسلمان توجه زیادی ندارم و اصالتی در فکر آنان نمی‌بینم. آنان بیشتر تسلیم تفکر دین‌زدایی غرب جدیدند و دانشی عمیق نسبت به خود فرهنگ غربی هم ندارند و از تفکر آنان که کوشیده‌اند به چالش‌های تجدد از دیدگاه دینی پاسخ‌ گویند بی‌خبرند. بنده بیشتر این نوع متفکران را یک نوع متفکر غربی درجه دوم می‌دانم که مانند اسلاف متجدد خود از محمد عبده گرفته به بعد، تأثیری درآینده اسلام نخواهند داشت».

نصر اما بلافاصله ادامه می‌دهد: «انتقاد تند اینجانب به این معنی نیست که هیچ امر مفیدی را در آثار اینان نمی‌یابم. مثلاً فکر می‌کنم آقای کدیور علاوه بر مهارت در فلسفه اسلامی، صاحب فکرند و امیداورم روزی به مقام والای فلسفی و علمی برسند و نیز آقای مجتهد شبستری.

باید توجه کنید که بنده مورخ اندیشه اسلامی در عصر جدید نیستم، بلکه خود اشتغال به این اندیشه دارم و از افرادی نقد کرده‌ام که مانند اقبال و عبده درگذشته می‌زیسته و اثری نیز بر گروهی از مسلمانان متجدد داشته‌اند». بنابراین نصر با این توضیح بلافاصله انگشت اتهام را از روی شخص معین بر می‌دارد و قصد تلطیف سخن خود را دارد.

اما همین چند کلام کافی است تا مجادله‌ای خاموش میان او و عبدالکریم سروش درگیرد؛ مجادله‌ای که به فاصله یک روز، یعنی فردای چاپ مصاحبه با نصر، در سالن پر از جمعیت حسینیه ارشاد سر بازمی‌کند و از پیوند میان سنت‌گرایی و بنیادگرایی دم می‌زند: «این حرکت رجعی دو صورت فعال و منفعل دارد. سنت‌گرایی صورت انفعالی آن و بنیادگرایی صورت فعال و مهاجم است».

برای درک بهتر مجادله سروش و نصر باید نظرات سروش در سخنرانی‌اش را از ابتدا مرور کرد. سروش سخنرانی خود را تند وگزنده آغاز می‌کند و نوید کاوش بحث به شیوه فیلسوفان تحلیلی می‌دهد. اما در ادامه به مصدر خطابه باز می‌گردد و نصر ر ا هم از زبان و بیان تند و صریح خویش بی‌نصیب نمی‌گذارد و سنت‌گرایی و بنیادگرایی را به یک چوب می‌راند. بدین ترتیب سخنان او از یک اظهار نظر صرف فراتر نمی‌رود و حجتی برگفته‌هایش نمی‌آورد. به عنوان نمونه سروش مشخص نمی‌کند که کجا و چگونه سنت‌گرایان خواستار رجعتی خام و ناممکن به گذشته بوده‌اند؟

اتفاقاً سنت‌گرایان خود متذکر این نکته شده‌اند که قصد گریز از دنیای مدرن و گوشه‌نشینی و عزلت ندارند که اگر چنین بود سرحلقه آنان سیدحسین نصر رحل اقامت در اقلیم تجدد و مهد تمدن مدرن نمی‌افکند و غاری، بیغوله‌ای و خلوتی می‌یافت دور از مردمان مغرب زمین یا حداقل در جانب شرقی کره خاک.

سروش اما رجعت خام و محال سنت‌گرایان به گذشته را نشان نمی‌دهد و دلیلی بر مدعای خویش نمی‌آورد. بحث بر سر درستی و نادرستی یا صدق و کذب این گزاره او نیست بلکه مقصود آن است که پیش فرض‌ها و مقدمات محکمی پشت این ادعا وجود ندارد.

همه این مقدمات اگر به گونه‌ای دیگر و با رجوع به آثار و آرای سنت‌گرایی چون نصر صورت می‌گرفت، می‌توانست منتج به نتیجه‌ای قابل قبول و بررسی باشد؛ اما آن‌چه در این مجادله غایب است همان وفاداری به شیوه فیلسوفان تحلیلی است. این انتقاد البته به سنت‌گرایان نیز وارد است.

صرف ذکر این نکته که سنت‌گرایی قصد به هم ریختن معادلات زندگی و دنیای مدرن را ندارد، برای تبرئه خود از نقد نقادان کافی نیست و به کلمات قصار می‌ماند، گویی ما بایستی پیشاپیش بپذیریم که سنت‌گرایی به معنای خاص آن، ندای بازگشت به دوران طلایی گذشتگان را سر نمی‌دهد و از روزگار رفته حکایت نمی‌کند.

مخالفان و معترضان استدلال می‌کردند که در بحثی علمی و در بیان نسبت دین و مدرنیته چه جای نبش قبر سالیان گذشته است و اگر بنا به نبش قبر است مدیریت برخی نهاد‌های فرهنگی و انقلابی توسط سروش در سال‌های اولیه انقلاب، شایسته‌تر به یادآوری است. دوستان و شاگردان می‌گفتند نیازی به برآشفتگی و ذکر این معترضه مختصر و جنجالی نبوده و خود سخنرانی به قاعده گویا بود. سروش اما می‌گفت: «من راز پنهانی را فاش نکردم.

آقای نصر خود به رابطه با دربار مباهی و مبتهج است و این را به صدای بلند فریاد می‌زند. به علاوه پروژه مطرح شدن دکتر نصر یک پروژه صد در صد سیاسی است برای پاک‌کردن خط روشنفکری دینی لذا شایسته برخورد سیاسی است»(مصاحبه با اعتماد ملی، «خواب آشفته بازگشت به سنت»).

او اما مشخص نمی‌کند که چگونه می‌توان میان ادبیات و نثر مقاله مذکور و نیش و کنایه‌هایش به سید حسین نصر، با آن‌چه به ژورنالیسم محافظه‌کارانه منتسب است، تمایز قایل شد و خط فارقی کشید میان آن‌ها که گذشته نصر را پیراهن عثمانی برای تخطئه او کرده‌اند و دیگرانی همچون سروش که لااقل در صورت مشابه آنان سخن می‌گویند.

عبدالکریم سروش در این سال‌ها فردید و دکتر داوری را از هجمه اتهامات و حملات سهمگین در امان نگذاشته و امسال نیز این رفتار را درباره سید حسین نصر تعمیم داد. باید دید آیا قرار است چنین برخوردی دامن دیگران را هم بگیرد یا این‌که نصر آخرین قربانی دانش وسیع سروش از ادب پارسی و طنز و هجو و سجع و قافیه خواهد بود.

اما ذکر این نکته ضروری است که برملاکردن تناقضات اندیشه سنت‌گرایان و نشان‌دادن گلوگاه‌های تفکر سنت‌گرا، ساده‌تر از آن است که نیازی به تنزل بحث به نزاعی شخصی و توسل به طنازی‌های ادبی باشد.

ثنوی‌اندیشی و سیاه و سفید دیدن اندیشه کنونی آسان‌تر از آن قابل نقد است که بخواهیم ببینیم چه کسی از کجا در آسمان به دنبال چه می‌گشته است. از آن گذشته هیچ جریان فکری و فلسفی نمی‌تواند با کودتای سیاسی جای جریانی دیگر را بگیرد. روشنفکری دینی طرفداران و مخالفانی دارد و سنت‌گرایی نیز. کتاب‌ها و مقاله‌ها نوشته می‌شوند و آرا و نظریه‌هایی مطرح. این مخاطبانند که انتخاب می‌کنند به حکمت خالده سنت‌گرایی روی آورند یا مدرسه پرکار روشنفکری دینی.

دکتر قرضاوی دعوت برای شرکت در کنفرانس گفت‌و‌گوی ادیان را به دلیل حضور رجال یهودی رد کرد

«یوسف قرضاوی» رئیس اتحادیه علمای مسلمان جهان به دلیل مشارکت رجال دین یهود از رژیم غاصب اسرائیل، دعوت سفیر قزاقستان برای شرکت در کنفرانس گفت‌و‌گوی ادیان در این کشور را رد کرد.



به گزارش خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا) به نقل از خبرگزاری اسلامی جهان، یوسف قرضاوی که در منزل خود در دوحه میزبان «عظمات بیردیبای» سفیر قزاقستان در قطر بود، با رد درخواست وی برای شرکت در کنفرانس بین‌المللی گفت‌وگوی ادیان که قرار است در قزاقستان برگزارشود، علت رد این دعوت را حضور شرکت‌کنندگان یهودی از رژیم غاصب اسرائیل در این کنفرانس دانست.

تاریخچه گفت‌و‌گوی بین ادیان

همچنین اندیشه گفتمان بین ادیان در سطح بین‌المللی یک قرن پیش مطرح‌شد و در سال 1932 میلادی فرانسه به عنوان نخستین منادی گفتمان بین پیروان ادیان در تاریخ آن‌زمان که با ارسال نمایندگانی به مصر با هدف گفتمان با علمای الازهر درباره امکان وحدت بین پیروان سه دین آ‌سمانی اسلام، مسیحیت و یهودیت اقدام‌کرد، شناخته‌شد.

با گذشت سال‌ها اندیشه گفتمان بین ادیان در سطح وسیع و پیشرفته‌تری مطرح‌می‌شود که بسیاری از مجامع بین‌المللی در حال حاضر اقدام به برگزاری این قبیل همایش‌ها می‌کنند.

اهداف برپایی کنفرانس‌های گفتمان ادیان

تمامی کنفرانس‌‌هایی که با موضوع گفتمان بین ادیان انجام‌می‌شود با یکی از محورهای زیر برگزارمی‌شوند: نخست این‌‌که هدف، ایجاد وحدت بین ادیان و یا تقریب آن‌ها است که در این میان بر پایه‌های اعتقادی مشترک تاکید‌می‌شود.

دومین هدف از برپایی همایش‌هایی با عنوان گفتمان بین ادیان گسترش دامنه گفت‌و‌گو حتی با سایر ادیان غیر آسمانی و پیروان آن‌هاست که اخیرا شاهد برپایی چنین کنفرانس‌هایی با حضور پیروان بودایسم و هندوئیسم بوده‌ایم.

استفاده از گفتمان با دریچه‌ای دینی برای دستیابی به روزنه‌های مشترک سیاسی نظیر آن‌چه اخیرا در قطر و با حضور نمایندگان کاتولیک از واتیکان و حاخام‌های یهود برگزارشد و تنی چند از رجال اسلام از حضور در این همایش سر باززدند.

چهارمین مسئله‌ای که می‌توان از آن به عنوان هدف از برپایی همایش‌هایی با موضوع گفتمان بین ادیان نام‌برد؛ ایجاد فرصتی برای تقریب پیروان ادیان مختلف و توافق بر برخی نقطه‌نظرات مشترک دانست که اهمیت اخلاق فاضل، حقوق بشر و تحریم غصب نمونه‌هایی از این توافقات بین ادیان است.

دیدگاه علمای اسلام درباره گفت‌و‌گوی ادیان

این در حالی است که به گفته یکی از اندیشمندان جهان اسلام، گفتمان بین ادیان امری دست‌نیافتنی است چراکه ادیان با یکدیگر گفت‌و‌گو نمی‌کنند و در پایه‌های اعتقادی یکدیگر وارد نمی‌شوند، پس چگونه امکان دارد که پایه‌های مشترک بین آن‌ها یافت‌شود.

وی در ادامه می‌افزاید: دین اسلام نیز رسالتی جز تکمیل ادیان قبلی خود و اتمام حجت بر بندگان خدا نداشت، چنانچه آیه قرآنی «و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه» و یا آیه مبارکه «و من یتبع غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه» موید این مطلب است. علاوه براین چطور ممکن است ادیان با یکدیگر گفت‌و‌گو کنند، حال آن که یکدیگر را به رسمیت نمی‌شناسند؟!

از سوی دیگر «سلیم العوا» دبیرکل اتحادیه علمای مسلمان جهان چندی پیش طی یک سخنرانی در قاهره با بدون ثمر خواندن همایش‌هایی با نام گفتمان بین ادیان، گفت: در حالی که ادیان دیگر اسلام را به عنوان دین آسمانی و به رسمیت نمی‌شناسند و به راحتی فلسطین مقدس را دولتی غیر اسلامی و یهودی می‌خوانند، چگونه به نقاط مشترک در این کنفرانس‌ها دست‌یابیم.

العوا همچنین افزود: در برخی از این کنفرانس‌ها، پیروان مسیحیت نیز به دنبال مقاصد شخصی نظیر مجوز ساخت کلیسا، جواز ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان و یا ارسال گروه‌های تبشیری برای انتشار دین مسیح در کشورهای اسلامی هستند.

وی یادآورشد: با وجود چنین انگیزه‌هایی به طور حتم پیروان ادیان مختلف تنها به فکر مصالح خود بوده و از رسالت اصلی یعنی اتحاد و همبستگی دور می‌شوند.

قصه ای که قلب رابه کریه انداخت!

قصه ای که قلب رابه کریه انداخت!

یکی از بزرگترین الگوهای صبرواستقامت براطاعت وفرمان برداری از خدا ودر راه خدا،آرایشگرِ دخترفرعون است.روزی موهای دختر فرعون را شانه می زد و مشغول ارایشش بود که شانه از دستش افتاد.او گفت: بسم الله( فراموش کرد، چون ایمانش را مخفی نگه داشته بود،ولی مومن این گونه است؛اخلاقمان ما را لومی دهد ). در این هنگام دختر فرعون گفت : پدرم خدا است؟

 

ارایشگر گفت: پروردگار من و تو و پدرت الله است .

دختر گفت :ایا تو خدای دیگری غیر از پدرم داری ؟

او گفت: پروردگار  من و تو و پدرت الله است .

دختر گفت :به پدرم می گو یم،و این کار را هم کرد .

فرعون به او گفت : ایا تو خدای دیگری غیر از من داری ؟

زن ارایشگر گفت :پروردگار من و تو الله است.

فرعون گفت : ایا این زن فرزندی دارد ؟

گفتند : چهار فرزند که یکی از انها شیر خوار است .

فرعون گفت :انان را بیاورید و یک گاو فلزی نیز بیاوریدودر ان آتش روشن کنید تا ذوب شود.سعی کن تصور کنی که چه اتفاقی خواهد افتاد،خودت را به  جای ارایشگر قرار بده

فرعون پسر بزرگش را گرفت و از زن پرسید:آیا خدایی جز من داری؟ او گفت:پروردگارمن وتوالله است.  آنها پسر را جلوی چشمان مادرش درآتش انداختند. پسر شروع به جیخ وداد کرد تا این که زغال شد واز بین رفت .پسر دوم وسومینش رانیزگرفتندوزن پاسخی جز این که پروردکار من وتو الله است،نداشت.آن دو را نیز به کام آتش انداختند .این صحنه جلوچشمان مادر اتفاق می افتد.نوبت فرزند شیرخوار رسید ،این جا قلب مادر برای فرزند شیر خوار سوخت. او رامحکم گرفت. در این هنگام کودک شیرخوار به صدا درامد وگفت: صبور وبردبار باش مادر، چون تو برحق هستی. پس بچه ومادرش را دراتش انداختند .

می بینم که ازاین قصه متأ ثر شدید و قلبتان به شدت به درد امد.

اشک هایتان را خشک کنید.پیامبر اکرم می فرماید :

(وقتی به اسمان بالا می رفتم بوی خوشی به مشامم رسید که تا کنون چنین بو یی به مشامم نخورده بود .

گفتم: ای جبرئیل! این بو چیست؟

گفت: این بوی ارایشگر دختر فرعون وچهار فرزندش است ).

خدایا!در غم وشادی اشک چشمان سرازیر می شود! 

منبع:کتاب اخلاق مومن – عمرو خالد

حجاب در ترکیه

 «حجاب» در ترکیه تنها تکه پارچه ای که زنان بر سرشان می گذارند، نیست؛ بلکه جایگاهی مهم و مبارزه با قانون سکولاریسم ترکیه به شمار می رود. به رغم تلاش های دولت ترکیه در مبارزه با حجاب، زنان محجبه افزایش زیادی پیدا کرده اند. این مساله باعث شده است تا زنان محجبه به ویژه در زمینه آموزش و کار در تنگنا قرار گیرند.



بر اساس تحقیقات غیررسمی اینک 70 درصد زنان ترکیه محجبه هستند. حجاب برای زنان امتیاز به حساب می آید و به معنای ضعف آنها نیست. حجاب نشانگر همان توانایی است که در کشورهای اسلامی وجود دارد.

هزاران نفر از زنان ترکیه به دلیل مساله حجاب برای اتمام تحصیلات دانشگاهی خود از این کشور خارج شده اند. به ویژه در آذربایجان که زبان ترکی در آن اشاعه یافته، پراکنده شده اند. اقدامات و فعالیت های دانشگاه ها یا ادارات رسمی روزانه مقابل زنان محجبه مدام تکرار می شوند و به زنان محجبه اجازه ورود به این اماکن را نمی دهند.

بنابراین زنان صبح حجاب خود را برمی دارند و هنگام خروج از دانشگاه یا محل کار دوباره آن را بر سر می گذارند. این یکی از شیوه هایی است که بیشتر زنان ترک به آن پناه برده اند تا هم حجاب و هم کار و دانشگاه خود را حفظ کنند. اما زنان دیگری هم هستند که کلاه یا کلاه گیسی بر سرشان به جای حجاب قرار می دهند که این کار خشم دولت را برنمی انگیزد. زنان محجبه از سوی دولت ترکیه و مراکز حقوقی و حتی زنان غیرمحجبه مورد برخورد و خشونت قرار می گیرند.

پشت پرده حوادث غزه

پشت پرده حوادث غزه

نویسنده: استادفهمی هویدی                                       

کارشناس امور بین الملل و عضو شورای مرکزی

( اتحاد جهانی علمای مسلمین)

آیا حوادث جاری در غزه کودتاست یا تلاش برای خنثی کردن کودتا؟ این سوالی است که به هنگام دیدن مدارک و اسناد مربوط به این موضوع در ذهن من جرقه زد. من اکنون خلاصه ای از این مدراک و برخی متن ها را در اختیار شما قرار می دهم تا به من در پاسخ به این سوال همکاری کنید. دکتر فهمی هویدی تحلیل گر برجسته مسائل سیاسی اخیرا طی مقاله ای که در روزنامه الشرق چاپ قطر به چاپ رسید، به بررسی مسائل پشت پرده حوادث اخیر نوار غزه پرداخته که ترجمه این مقاله از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.


پشت پرده حوادث غزه

نویسنده: استادفهمی هویدی

کارشناس امور بین الملل و عضو شورای مرکزی

( اتحاد جهانی علمای مسلمین)

آیا حوادث جاری در غزه کودتاست یا تلاش برای خنثی کردن کودتا؟ این سوالی است که به هنگام دیدن مدارک و اسناد مربوط به این موضوع در ذهن من جرقه زد. من اکنون خلاصه ای از این مدراک و برخی متن ها را در اختیار شما قرار می دهم تا به من در پاسخ به این سوال همکاری کنید. دکتر فهمی هویدی تحلیل گر برجسته مسائل سیاسی اخیرا طی مقاله ای که در روزنامه الشرق چاپ قطر به چاپ رسید، به بررسی مسائل پشت پرده حوادث اخیر نوار غزه پرداخته که ترجمه این مقاله از نظر خوانندگان گرامی می گذرد:

    (1)

    روززنامه " یونگاولیت" آلمان در شماره روز پنج شنبه (14/6/2007) خود تحلیلی از "وولف راینهارت " تحلیلگر سیاسی خود منتشر کرد که در آن آمده است: «دولت بوش رییس جمهور آمریکا از مدت ها پیش برای ایجاد ناامنی در داخل فلسطین و تحریک جریان وابسته به این دولت در داخل جنبش "فتح" برای ترور رهبران "حماس" برنامه ریزی کرده بود.» ژنرال "کیت دایتون" هماهنگ کننده نظامی آمریکا در فلسطین اشغالی، در نشستی که کمیسیون امور خاورمیانه کنگره در اواخر ماه می گذشته این موضوع را به صراحت مطرح کرد.

    ژنرال "کیت دایتون" در اثبات این مطلب اعلام کرد که آمریکا تاثیر زیادی بر روی همه جریان های جنبش "فتح" دارد و اوضاع غزه به زودی به حد انفجار خواهد رسید. وی افزود: «وزارت دفاع آمریکا و سازمان اطلاعات این کشور با تمام قوا در کنار هم پیمانان آمریکا و رژیم صهیونیستی در داخل جنبش "فتح" ایستاده اند و بسیج همه نیروهای امنیتی و نظامی وابسته به "محمود عباس" رییس تشکیلات خودگردان علیه "حماس" در حال حاضر استراتژی دولت آمریکا می باشد. همین مسأله هم در اقدام اخیر کنگره آمریکا نمود داشت. کنگره آمریکا بدون هیچ تردیدی بودجه 59 میلیون یورویی برای آموزش گارد ریاست تشکیلات خودگردان در برخی کشورهای همسایه و آماده کردن این گارد برای آغاز حمله نظامی علیه حماس را به تصویب رساند.

    تحلیلگر سیاسی روزنامه آلمانی "یونگاولیت" می افزاید: «برخلاف همه کمک های ارائه شده به جریان کودتاگر وابسته به آمریکا و رژیم صهیونیستی برای شکستن اقتدار "حماس"، این جریان از عهده شکست حماس برنیامد. این مساله باعث شد که سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا کارشناسان قدیمی خود در "السالوادر" را فرا خوانده و آنها را به داخل جنبش "فتح" فرستاده تا با تشکیل جوخه های مرگ دست به ترور رهبران و اعضای "حماس" بزنند. "راینهارت" در این زمینه مطالب بیشتری درباره جوخه های مرگ و گارد ریاست تشکیلات خودگردان و " محمد دحلان" مشاور امنیتی ذکر کرده و به نقل از "دکتر هیجا یاو مگارتن" کارشناس برنامه ریزی سیاسی در دانشگاه های "اسراییلی" می نویسد: «سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا و دیگر سازمان های آمریکایی دحلان را مامور  ترور گروه های مخالف رژیم صهیونیستی در داخل جنبش حماس و نیز خارج از آن کرده بود.»

    (2)

    در تاریخ ( 10/1/2007) اسماعیل هنیه نخست وزیر فلسطین نامه ای برای محمود عباس رییس تشکیلات خودگردان ارسال می کند که متن آنرا در زیر می آوریم:

    با تقدیم بهترین سلام ها و طلب توفیق و پایداری از درگاه ایزد منان برای شما.

    در مدت اخیر خبرهایی مبنی بر برنامه ریزی برای کودتا علیه دولت فلسطین و انتخاب دمکراتیک مردم فلسطین مخابره شده است. این اخبار را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:

    -   ورود مقدار زیادی سلاح برای نیروهای گارد ریاست تشکیلات خودگردان از سوی برخی طرف های خارجی با اطلاع و حمایت آمریکا و رژیم صهیونیستی.

    -   تشکیل نیروهای چند هزار نفری ویژه امنیت ملی برای مقابله با دولت فلسطین و یگان پشتیبانی و استقرار آنها در "مقر انصار در غزه".

    -         تجهیز این نیروها به خودروهای زرهی، سلاح و گلوله و پرداخت حقوق ماهانه به آنها.

    -   برگزاری نشست های امنیتی مهم توسط تعدادی از افسران نیروهای امنیتی فلسطین در مقر سفارت امریکا و بحث پیرامون برنامه های کاری.

    -   آغاز اخراج تعدادی از افسران و تعویض آنها با نیروهای دیگر با علم به تخصص ستاد افسران در این زمینه و نیز انتخاب غیر قانونی "محمد دحلان" به عنوان فرمانده کل سرویس های امنیتی از سوی شما.

    -   تهدید به ترور وزرا و روسای شهرداری ها و حمله به " محمد قبها" وزیر امور اسری و تهدید وی به قتل در حمله بعدی. همچنین مامور کردن یکی از شهروندان متمول غزه به ترور " عبد الرحمن زیدان" وزیر مشاغل و اسکان در برابر دریافت 30 هزار دلار.

    جناب رییس تشکیلات!: ما نهایت تاسف خود را از شنیدن این اخبار و نیز مطالب مشابه که نظام سیاسی فلسطین و ساختار ملی و اجتماعی این کشور و مهمتر از همه آرمان ملی را با تهدید مواجه می کند، اعلام می کنیم. از شما درخواست می کنیم که با اتخاذ تدابیر و اقدامات لازمه از ملت فلسطین و آرمان آنها دفاع کنید. ما نیز به نوبه خود  پایبندی خود را به وحدت و همبستگی مردم اعلام می کنیم. با تقدیم درود فراوان!

    زمانیکه اسماعیل هنیه این نامه را برای عباس فرستاد، اطلاعات دقیقی درباره برخی طرح ها و توطئه ها در دست داشت. از جمله این اطلاعات می توان به: انتخاب محمد دحلان به عنوان فرمانده کل نیروهای امنینی، انتخاب 15 هزار نیروی وابسته به فتح برای تشکیل نیروی ویژه امنبت ملی برای مقابله با حماس، ورود 150 دستگاه خودرو جیپ مجهز به دستگاه بی سیم، خرید 2000 قبضه سلاح کلاشینکف و سه میلیون فشنگ، لباس های ویژه و زره ضد گلوله برای این نیروها، بازسازی تمام سرویس های امنیتی و اخراج 15 تن از فرماندهان آنها و جذب افراد جایگزین برای آنها از طرفداران خود و اخراج 185 افسر نیروهای امنیت ملی با هدف پاک کردن صفوف این نیروها از افراد غیر قابل اعتماد (که شاید وابسته به دیگر احزاب فلسطینی باشند) اشاره کرد.

    علاوه بر این اطلاعات، یادداشتی هم به خط سرتیپ " عبد الرزاق مجایده" ( هماهنگ کننده نیروهای امنیتی) در اختیار هنیه بود که بر روی برگه ای با مهر دفتر ریاست تشکیلات خودگردان نوشته شده بود و حاوی اطلاعاتی درباره تجهیزات ارسالی به سرویس های امنیتی و بویژه امنیت ملی در هفت بند از جمله آماده کردن برنامه عملیات و انتخاب 15 هزار نیروی جدید و آمارگیری از تسلیحات و ذخایر موجود بود.

    در این اوضاع مشکوک و نگران کننده، وزارت کشور با انتشار بیانیه ای مطبوعاتی در تاریخ 6/2/2007 از نحوه واردات مخفیانه و استتار مشکوک خودروها و تجهیزات لوجستیک از گذرگاه های مرزی بدون کسب مجوز از دولت و وزارتخانه های ذیربط ابراز نارضایتی کرده بود. در این بیانیه آمده بود: وزارت کشور مسئولیت پیامدهای این شیوه واردات غیر قانونی و خودسرانه را متوجه عاملان آن می داند.

    (3)

    روزنامه " هاآرتص" در تاریخ 6/6/2007 نوشت که برخی از اعضای جنبش "فتح" با مراجعه به موسسات امنیتی "اسراییل" خواستار صدور مجوز واردات حجم زیادی از تجهیزات نظامی و گلوله از یکی از کشورهای هم مرز با غزه برای کمک به جنبش "فتح" در مقابله با جنبش "حماس" شدند. این روزنامه در تاریخ مذکور می نویسد: «لیست سلاح ها و ابزار جنگی مورد نیاز شامل دهها هزار وسیله زرهی و صدها موشک ضد تانک از نوع "آر. پی.جی" و هزاران نارنجک و ملیون ها فشنگ می باشد.» این روزنامه همچنین نوشته بود:«مسئولان جنبش "فتح" در دیدار مستقیم با مقامات اسرائیل این درخواست ها را به آنها تقدیم کرده اند و علاوه بر این ژنرال "کیت دایتون"هماهنگ کننده امنیتی آمریکا در سرزمین های اشغالی نیز درخواست مشابهی را به اسرائیل انتقال داده بود.»

    به نوشته این روزنامه، رژیم صهیونیستی در گذشته نیز به جنبش فتح اجازه داده بود مقدار 2500 قبضه تفنگ و میلیون ها گلوله به داخل فلسطین وارد کند. این رزیم همچنین اجازه داده بود که جنبش فتح تجهیزات زرهی که حطری برای آن ایجاد نمی کرد وارد کند اما با واردات موشک از ترس اینکه این موشک ها به دست حماس بیفتد مخالفت کرده بود.

    این روزنامه به نقل از ابو مازن رییس تشکیلات خودگردان نوشته بود که مخالفت رژیم صهیونیستی با درخواست جنبش "فتح" برای واردات سلاح یه داخل فلسطین نادرست بوده است. در ادامه این گزارش روزنامه  هاآرتص آمده بود: در داخل موسسه امنیتی اسرائیل در مورد این مساله اختلاف نظر وجود داشت و بویژه اینکه اکثر کارشناسان سرویس امنیتی شاباک و نیز دفتر هماهنگی امور اشغالگری در مناطق فلسطینی اعتقاد داشتند که علیرغم تلاش های محمد دحلان برای تشکیل و تقویت نیروهای مسلح در داخل جنبش فتح تحت عنوان یگان پشتیبانی با هدف مقابله با یگان پشتیبانی جنبش حماس، این جنبش در نوار غزه با کمبود سلاح مواجه است و در مقابله با جنبش حماس احتمال نابودی آن وجود دارد.

    روزنامه "معاریو" نیز در تاریخ 13/6/2007 به نقل از منابعی در سرویس های امنیتی گزارش داده بود که تصرف پایگاه های امنیتی تشکیلات خودگردان توسط نیروهای حماس نشانگر نادرستی نظریه قائل به لزوم ارائه کمک های نظامی به جنبش فتح می باشد ؛ چرا که این سلاح ها در اختیار حماس قرار خواهد گرفت و غنیمتی برای این جنبش خواهد بود. این ایده را " افرایم سنیه" معاون وزیر جنگ ارئه داده بود. نامبرده فشارهای زیادی برای کمک تسلیحاتی به جنبش فتح برای مقابل جنبش حماس به وزیر جنگ وارد می کرد. این روزنامه در این گزارش آورده بود: همه فرماندهان نیروهای امنیتی رژیم صهیونیستی خواستار پیروزی جنبش فتح هستند، اما خود نیز قبول دارند که بی توجهی به نتایج پیروزی احتمالی حماس در این رقابت کار اشتباهی است.

    (4)

    روز جمعه تاریخ 15/6/2007 یعنی یک روز بعد از تصرف پایگاه های امنیتی غزه توسط حماس، پایگاه اینترنتی روزنامه هاآرتص گزارش داد که دولت آمریکا و محمود عباس بر روی یک برنامه کاری مشخص برای براندازی دولت حماس از طریق ایجاد شرایطی نامساعد در جامعه فلسطینی برای تحریک مردم به شورش علیه دولت توافق کرده اند. این روزنامه نکات مورد توافق میان طرفین در این برنامه کاری را چنین بیان کرد:

    1-  انحلال دولت وحدت ملی و اعلام وضعیت اضطراری برای سلب مشروعیت کلیه موسسات دولتی تحت سیطره حماس در نوار غزه.

    2-  جدایی غزه از کرانه باختری و نشان دادن نوار غزه به عنوان مشکلی جداگانه و همکاری دولت آمریکا و عباس با مشارکت رژیم صهیونیستی و قدرت های منطقه ای و نیز اتحادیه اروپا برای رفع این مشکل و احتمالا اعزام نیروهای بین المللی به نوار غزه.

    3-  آزاد کردن درآمدهای مالیاتی بلوکه شده فلسطین توسط رژیم صهیونیستی و تحویل آنها به محمود عباس برای بهره گیری از آنها در زمینه های رفاهی در کرانه باختری و تلاش آمریکا برای اقناع رژیم صهیونیستی به بهبود شرایط ساکنان کرانه باختری تا ساکنان نوار غزه احساس کنند که همه مشکلات آنان ناشی از دولت حماس است و بدین ترتیب زمینه برای نافرمانی و شورش این افراد علیه حماس آماده شود.

    4-  توافق عباس و دولت آمریکا برای بازداشت فعالان جنبش حماس در کرانه باختری با هدف اطمینان از عدم تکرار حوادث نوار غزه در کرانه باختری.

    5-  از سر گیری روند مذاکرات رژیم صهیونیستی با دولت منتخب عباس پس از انحلال دولت وحدت ملی.

    این روزنامه خاطر نشان کرده است که ابو مازن تاکید می کرد این نکات مورد توافق قبل از اعلام به اطلاع دولت های اردن و مصر نیز رسانده شود و از آنها خواسته بود که ضمن موافقت با این تصمیمات روابط خود را با دولت حماس در نوار غزه قطع کنند.

    در همین زمان مقامات بلندپایه رژیم صهیونیستی با تمجید از تصمیمات ابو مازن مبنی بر انحلال دولت وحدت ملی و اعلام وضعیت اضطراری از این کار وی حمایت کرده و "عمیر پرتس" وزیر جنگ این رژیم قبل از انتخاب ایهود باراک به این سمت اعلام کرد: این تصمیمات، نقش زیادی در کاهش آثار منفی تسلط حماس بر نوار غزه خواهد داشت و این طرح در اولویت سیاست های استراتژیک رژیم صهیونیستی قرار دارد.

    از سوی دیگر، روزنامه "معاریو" در تاریخ 15/6/2007 نوشت: در پی انحلال دولت وحدت ملی از سوی ابو مازن، رژیم صهیونیستی مساله آزادی درآمدهای بلوکه شده فلسطینیان در "اسراییل" را مورد بررسی قرار خواهد داد، تا این اموال در اختیار دولت اضطراری جدید قرار گیرد. این روزنامه در ادامه گزارش خاطرنشان کرده بود که رژیم اشغالگر صهیونیستی از این به بعد از نوار غزه با عنوان "کیان دشمن" یاد خواهد کرد و در صورت تداوم حملات موشکی احتمال قطع برق و آب این منطقه وجود دارد.

    از سوی دیگر، رژِیم صهیونیستی اعلام کرده است که به همکاری های کشور های عربی با ریاست تشکیلات خودگردان چشم دوخته است تا به جنبش حماس اجازه تبدیل و گسترش دستاوردهای نظامی خود به دستاوردهای سیاسی را ندهند ؛ چرا که تحولات اخیر برای این رژیم بسیار خطرناک است. ژنرال "عاموس گلعاد" مدیر دایره سیاسی امنیتی وزارت جنگ رژیم اشغالگر قدس و مسئول تدوین سیاست این رژیم در نوار غزه و کرانه باختری نیز می گوید که رژیم صهیونیستی بویژه بعد از تسلط کامل حماس بر نوار غزه بیش از هر وقت دیگری به کمک کشورهای عربی و به ویژه مصر برای محاصره و نابودی جنبش حماس نیازمند است و در صورت ناتوانی در سلب مشروعیت دولت حماس، این مساله پیامدهای منفی برای این رژیم خواهد داشت. وی در گفتگو با رادیوی عبری رژیم صهیونیستی در روز جمعه (15/6/2007 ) درخواست دولت متبوعش از کشورهای عربی را اعمال فشار بر دولت حماس عنوان کرده و گفت: از دولت های عربی میانه رو انتظار داریم که با سلب مشروعیت عربی و بین المللی از دولت وحدت ملی و قطع رابطه با آن و محاصره آن، خواسته اصلی رژیم صهیونیستی مبنی بر محاصره ملت فلسطین را محقق سازند ؛ چرا که در غیر این صورت بسیاری از کشورهای عربی دولت حماس را به رسمیت شناخته و کمک های مالی خود به فلبسطینیان را از سر خواهند گرفت.

    "گلعاد" می افزاید: ابو مازن تبدیل به مهره ای فوق العاده مهم برای رژیم صهیونیستی شده است و به تنهایی می تواند از پیامدهای ناگوار تسلط حماس بر نوار غزه بکاهد. اما "بنیامین الیعازر" وزیر امور زیربنایی رژیم غاصب صهیونیستی در گفتگو با شبکه رادیویی "اسراییل" اظهار داشت: رژیم صهیونیستی باید بشدت مراقب وضعیت دراماتیک جدید باشد. وی بر لزوم بسیج همه تلاش ها برای همسو کردن دولت های عربی با این رژیم در جنگ علیه حماس تاکید کرد. در همین وقت " عودید گرانوت" تحلیلگر مسائل عربی شبکه یک تلویزیون رژیم صهیونیستی ظهر جمعه خاطر نشان کرد: تصمیم عباس در انحلال دولت وحدت ملی به نفع این رژیم است و این گونه پیمان مکه به موزه می رود و دیگر خاصیت خود را از دست می دهد.

    مرکز اطلاع رسانی فلسطین

منبع : صلاح الدین نت