با توجه به گسترش یکباره‌ی رسانه های گروهی در نیم قرن اخیر و سرازیر شدن افکار گوناگون گریزان از مسیحیت و اسلام عوام پسند که بیشتر شبیه به یک انفجار بود و در آن افکار گوناگونی بالاخص افکار ملحدانه و دین‌ستیز بشدت انتشار یافت .جوانان مسلمان نیز که افکار سطحی اسلامی نتوانسته بود پاسخگوی روحیه ی ماجراجوی آنها باشد دچار سردرگمی‌های شدیدی شده بودند.

 در این بین عالمان دین  نیز به دو دسته تقسیم می شدند:

گروه اول: همان عالمان منبر‌نشین بودند که به جای تلاش و فعالیت به دعا روی آورده بودند به طوری که هر چیزی را از خداوند می‌خواستند بدون آنکه کوچکترین تلاش را در راستای تحقق آن انجام دهند. و به جای فراهم کردن توشه‌ی آخرت به فراهم کردن شفیعانی برای قیامت خود بودند و به جای اینکه به تشریح ایدئولوژی اسلامی بپردازند، همه و همه را در فقه احکام یعنی مبطلات وضو و شیوه‌ی پوشاک مردم و ... خلاصه کرده بودند. و به قول دکتر علی شریعتی «فقه» فربه‌تر از «ایدئولوژی» شد.

گروه دوم: که عالمان واقعی دین بودند و خواستند که به تشریح اسلام واقعی بپردازند گروه اول سد راهشان شدند و علم و بینششان کافی بود تا در منظر گروه اول محکوم به کفر و ارتداد شوند.

و در برابر این سیل خروشان افکار گوناگون جوانان ما طغیان کردند و از بستر اسلامی کنار گرفتند، گروه اول عالمان دین ( به نام ، نه به علم) دیدند که نمی‌توانند جوابگوی جوانان باشند و سلاحی جز فتوای کفر و ارتداد نداشتند دست به حکم تکفیر زدند و ندانستند که این آب رفته باز نگردد به جوی خویش، و گروه دیگر نیز که سعی داشتند مشکل را شناسایی و از پایه به حل آن بپردازند با توجه به اینکه تعدادشان بسیار کم بود نتوانستند هم در مقابل گروه اول و هم در مقابل این همه افکار گوناگون و مشکلات، کار را، به منوال طبیعی خود پیش ببرند.

عوامل فوق باعث شد که جوانان هرچه بیشتر در دام افکار ملحدان و دین‌ستیزان قرار گیرند و بنا به مثلِ انسان غریق به هر خار و خاشاکی دست میازد. جوانان مسلمان دست به دامان افکار گوناگون شدند چون برای رهایی از اسلام چیزی بهتر از خدا نیافتند دست به انکار خدا زدند و دیگر اسلام...

نوشته‌ی زیر که عیناً از کتاب جهان‌بینی1( مجموعه آثار مردوخ) تألیف: استاد محمد مردوخ کردستانی در زمینه‌ی اثبات وجود خداست انتخاب شده است. امید آنکه خداوند مؤلف را قرین رحمت گرداند و سخنان حکیمانه‌ی ایشان را در دل جوانان کارگر کند.

فان الله یضل من یشاء و  یهدی من یشاء

پس خداوند هر کس را که (گمراهی) بخواهد گمراه می‌کند و هر کس (که راه هدایت را ) بخواهد هدایت می‌کند.

خدا

بدیهی است که هیچ یک از مُکوِّنات نمی‌توانند خود را خلق کنند. مثلاً کره‌ی زمین نمی‌تواند خودش را بوجود آورده باشد. چون تقدم شیئی بر نفس خود ممتنع است و اتّحاد علّت و معلول، محال است. بنابراین جای تردید نیست که موجود دیگری کره‌ی زمین را خلق کرده است و آن موجود را «خالق» می‌گویند.

خالق اگر دارای علم و قدرت و اراده نباشد، نمی‌تواند مُکوِّناتی را که نظم و ترتیب و حساب و تناسب و پیش‌بینی در آنها مشهود است، بوجود بیاورد.

آفتاب اگر دارای نور و حرارت نباشد نمی‌تواند فضا را روشن کند. و حیوانات و نباتات و جمادات را گرم نماید و آب دریاها را تبخیر نماید.

خدا «بسیط» است. زیرا مرکب مخلوق است و بدون ترکیب کننده بوجود نمی‌آید. بسیط که شد ازلی و ابدی خواهد بود. یعنی ابتدا و انتها ندارد. به جهت اینکه ابتدا و انتها از مختصات مرکب است.

خدا «محیط» به تمام مُکوِّنات است، یعنی محاط ( دارای ابعاد و اطراف.) و محدود نیست. زیرا محدود و محاط بودن از لوازم جسم است و جسم مخلوق است و مخلوق خالق نیست، ذاتی که محدود و محاط نباشد، رؤیت آن ممتنع است. بنابراین انتظار و آرزوی رؤیت خدا عبث، بلکه آرزوی محال است. ( لا یُدرِکُهُ الأَبصار) ( دیدگان بشر او را درک نمی‌کند و نمی‌بینند.) معرّف «ذات » او، «آثار» او است. از بیانات مذکوره روشن شد که خالق مکونات ذاتی است. دانا، توانا، بسیط، ازلی، ابدی، نامحدود و نامتناهی که ما آن را « خدا»می‌گوییم و عرب «الله» و ترک «تاری» و غیر هم غیر آن گویند.

خصایص مذکوره، ذاتی خدا هستند نه صفات. ذاتیات دو قسم‌اند.

یک قسم عین ذاتند. مانند؛ یکتا بودن، بسیط بودن، ازلی و ابدی و غیر متناهی بودن و امثال آن ... که معانی مذکوره چیزی زاید بر ذات نیستند.

قسم دوم عین ذات نیستند. اما ناشی از ذاتند مانند علم و قدرت و اراده و امثال آن .. که عین ذات نیستند. یعنی علم خدا نیست. و غیر ذات هم نیست. اراده خدا نیست. بلکه از لوازم خدائی‌اند. اما غیر ذات هم نیستند. چون ناشی از ذاتند. حرارت عین ذات آتش نیست. چون ذات آتش علاوه بر حرارت نور هم دارد. اما غیر آتش هم نیست چون ناشی از ذات آتش است.

انفکاک (از هم جدا شدن) ذاتیات از ذات ممتنع است. چون انتفاء (دور شدن، از بین رفتن) امرِ ذاتی از ذات، مستلزم ( لازم بودن چیزی برای دیگر) انتفاء ذات است. اگر از آتش حرارت منتفی شود جسم بی‌حرارت آتش نیست. همچنان اگر از خدا علم و قدرت و اراده سلب شود ذات بی‌علم و قدرت خدا نیست. پس علم و قدرت و اراده و امثال آن، ذاتیات خدا هستند نه صفات. زیرا صفت غیر از موصوف است. یعنی عارض (پیدا شونده) بر ذات است نه ناشی از ذات. به دلیل اینکه انفکاک آن از موصوف ممتنع نیست اگر مثال وصف «سخاوت» از زید منتفی شود، زید باز زید است و ذات او منتفی نمی‌گردد. پس سخاوت غیر از ذات زید است.

اگر علم و قدرت و ارداه صفت باشند- چون انتفاء صفت از موصوف نیست – لازم می‌آید که ذات، بی‌علم و قدرت و ارده‌ی «خدا» باشد و حال اینکه ممتنع است. بنابراین «خدا» از صفت مبرّا و منزّه است، و آنچه را که منتقدین صفت می‌دانستند همه ذاتیات‌اند نه صفات.

[صص 111-108]

ماده

ماده واژه‌ی عربی است. فارسی آن مایه است. که تمام مکونات از ماده متکون می‌شوند. عناصر بسیطه همه ماده‌اند، اما نیرو ماده نیست. ماده هرگاه محدود شود، صورت بهم می‌رساند. که آن را «جسم»می‌گویند.پس جسم، مرکب از «ماده» و «صورت»، اما جز ماده‌ی مصور، چیز دیگر نیست.

ماده دو قسم است، «ماده‌ی بسیطه» و «ماده‌ی مرکبه»، عناصر همه مواد بسیطه‌اند، و مکونات مواد مرکبه‌اند.

مادیون می‌گویند: جهان فقط ماده است. و جز ماده چیز دیگر وجود ندارد. و با همین گفتار وجود خدا را منکراند.

می‌گویم، ماده اگر واحد است  متعدد نیست، تَکوّن مُکوِّنات گوناگون از ماده واحده ممتنع است. اگر در چاپخانه فقط یک حرف موجود باشد، ساختن کلمات مختلفه از یک حرف محال است، یک همیشه یک است و دو نمی‌شود. و اگر متعدد است، و از ترکیب آنها مکونات به وجود می‌آیند، ترکیب، بدون ترکیب کننده ممتنع است، که ما آن را «خدا» می‌گوییم.

ممکن است گفته شود: تکون مکونات به طور ترکیب نیست تا ترکیب کننده لازم باشد. بلکه به نهج (راه، روش) ترکّب است، که خود مواد به سوی یکدیگر می‌آیند و مترکب می‌شوند. می‌گوییم: ترکب هم بدون حرکت مواد به سوی یکدیگر ممتنع و حرکت بدون محرک محال است. چه اصل در اشیاء عدم حرکت است، و آن محرک همان خدایی است که مادیون منکر او هستند.

[صص116-115]

« مادیون» می‌گویند حرکت عرض نیست، بلکه ذاتی ماده است. بدیهی است که مقصود « مادیون»، حرکت انتقالی و وضعی نیست، زیرا ایشان میگویند: ماده غیر‌متناهی و نامحدود است، و گفته شد که ذات غیر‌متناهی و نامحدود حرکت انتقالی و وضعی ندارد. کجا برود؟ به چه وضعی حرکت کند؟؟

پس مقصود « مادیون» حرکت «تحولی» است، که میگویم ماده اگر بسیط است حرکت تحولی ندارد. زیرا روشن شد که حرکت تحولی از مختصات مرکب است، و اگر مرکب است، گفته شد که مرکب بدون ترکیب کننده محال است بوجود بیاید. و با انکار خدا مناقض است، و تناقض مبطل[باطل کننده] دعوی است.   

[ص 120]

 

منبع: بنکه ی بیر