ناسيوناليسم در گذر تاريخ
دكتر داوود هرميداس باوند
ناسيوناليسم در گذر تاريخ
دكتر داوود هرميداس باوند
ناسيوناليسم، يك ايدئولوژي اجتماعي و سياسي است، يك ايدئولوژي كه اصولاً سكولار، انسجامبخش، وحدتآفرين، ناظر به اتصاف مردم سرزمين خاص به هويت تاريخي و فرهنگي مشترك، ساختار سياسي مستقل و حاكميت ملي و مردمي، در طلب آيندهاي پويا، هدفمند، منطبق با مقتضيات زمان و احراز جايگاه مطلوب در نظام بينالملل وقت است. ناسيوناليسم بهمعناي شناخته شده در عصر مدرنيسم، برخاسته از تحولات سياسي اواخر قرن هجده بهويژه انقلاب كبير فرانسه دانستهشدهاست. برخي از افراد، زمينههاي پيدايش ناسيوناليسم را ناشي از تحولات اجتماعي، اقتصادي و سياسي اروپاي بعد از رنسانس بهويژه رويدادهاي قرن شانزدهم به بعد چون: كشف راههاي دريايي بازرگاني، رفرماسيون مذهبي و انديشههاي روشنفكرانه بهويژه ارزشهاي آزاديخواهانه و اومانيستي مندرج در انقلاب پيوريتنيسم قرن شانزده انگلستان دانستهاند. جرياني كه از يكسو سبب سقوط تدريجي نظام فئوداليسم و افول هر چه بيشتر مفهوم جمهوري مسيحي يا جامعهي مشترك مسيحي گرديد و از سوي ديگر موجب برقراري دولتهاي سرزميني (Territorial states) متصّف به مفاهيم حقوقي و سياسي حاكميت مطروحه در نظام سياسي وستفاليايي شد.
بعضي گامي فراتر نهاده و بر آن بودهاند كه نوع خاصي از ناسيوناليسم در معني و مفهوم وطنخواهي، وطنپرستي (Patriotism)و بوميگرايي در طول تاريخ بهچشم ميخورد. حتي در مقاطعي از تاريخ بهصورت غنيتري چون "ناسيوناليسم فرهنگي" يا "حوزههاي تمدني مشترك خاص" پيرامون زبانهاي خلاقه، فرهنگساز، استاندارد، رسمي و درباري در پيوند با گذشته وجود داشته است و در اين رابطه ادبا، شعرا و بهويژه شعراي حماسهسرا نقش ويژه داشتهاند.
بالاخره برخي بر مبناي نگرش ديالكتيكي تاريخي بهويژه ديترمينيسم اقتصادي، ناسيوناليسم را پديدهاي منبعث از دوران بورژوازي دانسته و بر آن بودهاند كه در پروسهي گريزناپذير جهانشمول سوسياليسم بينالمللي رنگ باخته و استحاله خواهد يافت.
بههرصورت همانطوريكه اشارهشد، ناسيوناليسم بهمعناي سيستماتيك آن، زاييدهي تحولات اجتماعي و سياسي اواخر قرن هجده در آمريكاي شمالي و اروپا بهويژه ارزشهاي مندرج در انقلاب كوزموپوليتيسم يا جهانوطني فرانسه چون: "آزادي، برابري و برادري" و اصول سكولاريسم، راسينوناليسم، ليبراليسم و فردگرايي مندرج در اعلاميهيحقوق بشر و شهروند بوده است. از سوي ديگر در پرتو انقلاب مزبور، حاكميت مستقر در اقتدار و قدرت سلاطين به حاكميت ملي و برخاسته از مردم منتقل شد و دولتهاي سرزميني (Territorial state)به سيستم دولتهاي ملي (Nation- states)مبتني بر سه مؤلفهي تماميت ارضي، استقلال سياسي و حاكميت ملي تبديلگرديد. بههمينجهت قرن نوزده را قرن ناسيوناليسم اروپايي نام نهادند. با اينكه اتحاد مقدس (Holy Alliance)بهمنظور جلوگيري از جنبشهاي استقلالطلبانه و آزاديخواهانه در اروپا برپا گرديد، ولي ناسيوناليسم در التقاط با ليبراليسم، توسعهي مترقيانهي خود را درپيشگرفت؛ چنانكه در سال 1830 به پيروزي در بلژيك و يونان و در سال 1871 به وحدت كامل آلمان و ايتاليا منتهيگرديد.
بهعلاوه اثرات انقلابكبير فرانسه در برپايي نهضتهاي ناسيوناليستي و ليبراليستي تنها محدود به اروپا نبوده بلكه بازتابهاي خاص خود را در ديگر كشورها بهويژه جوامع آمريكاي لاتين در پي داشت و در لواي الهام از ارزشهاي انقلاب مزبور و بازگشت افسران شركتكننده در انقلاب فرانسه به اين منطقه، زمينهساز جنبشهاي استقلالطلبانه و آزاديخواهانه بهمنظور رهايي از يوغ استعمار اسپانيا و سپس پرتقال شد. در پرتو جنگهاي استقلالطلبانهي شمال به رهبري ژنرال ميراندا، ژنرال ارتش ناپلئون و سيمون بوليوار و مبارزات آزاديخواهانهي جنوب به رهبري خوزه سان مارتين و برناردو او هيگينز، استقلال اكثر كشورهاي اين قاره از 1831 بهبعد عمليشد؛ گواينكه انقلاب كبير فرانسه اثرات حاشيهاي نسبي در آسيا داشت و از آغاز قرن نوزدهم، برخي از كشورهاي آسيايي چون ايران در طيف سياسي و تعاملات ديپلماسي اروپا قرار گرفتند، ولي جنبشهاي ناسيوناليستي با حضور و مشاركت مردمي از آغاز قرن بيستم پديدارگرديد. اولين تجليات آن در انقلاب مشروطيت 1906 ايران، نهضت 1908 تركهاي جوان و حزب كنگرهي هند ظاهرگرديد كه همگي آنها با موانع و دستاندازهاي داخلي و دخالتهاي خارجي خاص خود روبهروشدند.
جنگ بينالمللي اول، اثرات دگرديسي خاصي در نظام بينالملل وقت در پي داشت. يكي از اصول شاخص در نظم جهاني بعد از جنگ، مندرج در ميثاق جامعهي ملل، اصل آزادي تعيين سرنوشت ملتها بود؛ اصليكه قبلاً در آيين صلح لنيني و اعلاميهي چهارده اصل ويلسون پيشنهاد شده بود. بديهي است تحقق اين امر منوط بر فروپاشي امپراتوريهاي وقت: چون امپراتوري اتريش-مجارستان امپراتوريهاي عثماني و تاحدودي امپراتوري روسيه بود كه در نتيجهي اجراي آن در اروپا، كشورهاي مستقل جديدي چون ليتواني، ليتوني، استوني، فنلاند، لهستان، چكاسلواكي، مجارستان، آلباني پا بهعرصهي وجود نهادند. ولي اجراي اين اصل درمورد جوامع آسيايي تحت سلطهي عثماني بهدليل وجود تعارض ميان قراردادهاي سري زمان جنگ و قراردادهاي آشكار و اعلامشده با مشكلاتي روبهرو شد. در نتيجه براي حل اين معضل، نظام قيومت براي جوامع عربي امپراتوري عثماني مانند عراق، فلسطين، سوريه و لبنان و آلمان آفريقايي استعمار پيشبينيگرديد. برخي نظام قيمومت را اولين گام حقوقي و سياسي در راه ختم استعمار دانستهاند. درهرحال اجراي اصل آزادي تعيين سرنوشت ملتها درمورد جوامع تحت استعمار در آسيا و آفريقا تسّري پيدا نكرد و تنها به اِعمال نظام قيومت در مناطق فوقالاشعار بسنده شد.
چنانكه اعضاي اوليهي جامعهي ملل از آسيا فقط شامل كشورهاي ژاپن، چين، تايلند و ايران بودند و از آفريقا تنها دو كشور ليبريا و آفريقاي جنوبي عضويت داشتند. البته در سالهاي بعد، كشورهاي افغانستان، عربستان سعودي و عراق از آسيا و كشورهاي مصر و اتيوپي از آفريقا وارد جامعهي ملل شدند. بهخصوص در مصر جنبش ناسيوناليستي سعدذغلول در حصول مصر به استقلال و ورود به جامعهي ملل نقش ويژهداشت. بعد از جنگ بينالملل دوم در منشور سازمان ملل متحد بار ديگر تحقق اصل آزادي تعيين سرنوشت ملتها و ضرورت پايان هر چه زودتر نظام استعماري همراه با رعايت احترام به حقوق بشر و آزاديهاي اساسي عاري از هرگونه تبعيض از لحاظ جنس، نژاد، زبان و مذهب بهعنوان هدفهاي منشور پيشبيني گرديد.
بهويژه خيزشها و جنبشهاي ناسيوناليستي در آسيا و آفريقا بهمنظور كسب استقلال و آزادي سببگرديد كه تعداد اعضاي اوليهي سازمان ملل متحد كه 51 كشور بودند، در پرتو پروسهي پايان استعمار به پيش از 192 كشور افزايش پيدا كند. بهديگر سخن با پيروزي همهجانبهي ناسيوناليسم، اصل جامعيت جهاني (Uiniversality)مورد نظر سازمان ملل متحد تحقق واقعي پيدا كرده است.
از سوي ديگر، امروزه در پرتو پروسهي جهانيشدن (Globalization)و همگراييهاي منطقهاي (Regionalization)و همچنين اثرات جانبي جهانيشدن مانند (Fragmentation)، ناسيوناليم دچار تعديلاتي شده است. از يكطرف بروز انقلاب ارتباطات و اطلاعات سبب كوتاهشدن هرچه بيشتر فواصل زماني و مكاني و تعاملات ميان افراد انساني گرديده است. اينترنت، ارتباطات علمي و فرهنگي و تعاملات مالي و تجاري را در گسترهي جهاني مقدور ساخته است. جهانيشدن ضمن آنكه در عرصههاي اقتصادي، تجاري، مالي و فرهنگي، تسهيلات شگرفي را بهوجود آورده است، ولي از سوي ديگر نيز موجب تسهيلاتي از لحاظ تحركهاي جغرافيايي چون مهاجرتهاي كارگري اعم از قانوني و غيرقانوني، نقل و انتقال مواد مخدر، جنايات سازمانيافتهي بينالمللي و فعاليتهاي تروريستي در سطح جهاني شدهاست و بسياري از فعاليتها و تعاملات مذكور، خارج از كنترل دولتها و مرزهاي جغرافيايي و سياسي صورت ميگيرد. در نتيجه، امروزه براي حلوفصل مسايل و مشكلات بشري در سطوح مختلف، تنها مساعي دولتها كافي نيست، بلكه مشاركت و همكاري سازمانهاي بينالمللي جوامع مدني سازمانيافته (Organized Civil Societies)و بخش خصوص فعال (Dynamic Private Sectors)نيز ضروري بهنظر ميرسد. از طرف ديگر افزايش روح و روحيهي جهانوطني (Cosmopolianism)در ميان افراد بشر سبب بهوجود آمدن وجدان مشترك و فعال بشري و همبستگي و همكاريهاي روزافزون ميان افراد و گروههاي جوامع مختلف با يكديگر شده است. بهطوريكه امروزه با برقراي تجمعات اعتراضآميز در قبال تصميمات قدرتهاي بزرگ اقتصادي عضو گروه هشت دربارهي مسايلمالي، تجاري اقتصادي جهاني يا اجلاسهاي سازمان تجارت جهاني، خواهان آن هستند كه تصميمات متخذه از سوي آنها بايستي مبتني بر رعايت و ملحوظداشتن حقوق بشر، حفظ محيط زيست و توسعهي اقتصادي پايدار صورت گيرد.
بديهي است از آنجاييكه پيام جهانيشدن ناظر به اتصاف كشورهاي عضو جامعهي بينالمللي به موازين و ارزشهاي دموكراسي است و در همين راستا همگراييهاي منطقهاي نيز براساس رعايت سه اصل دموكراسي، حقوق بشر و حكومت قانون بنا گرديده و ورود اعضاي جديد منوط به رعايت و پايبندي به سه اصل مزبور ميباشد، لذا ناسيوناليسم نيز مانند گذشته تنها به حفظ تماميت ارضي، مباني ارزشي روند جهانيشدن، اتصاف آن به دموكراسي، حقوق بشر و حكومت قانون، امري ضروري و نهايتا ً گريزناپذير خواهد بود.
منبع : نشریه نامه